حوالی

/havAli/

مترادف حوالی: اطراف، اکناف، پیرامون، جوانب، حول وحوش، دوروبر، نزدیک، سرزمین، ناحیه، منطقه، جا، مکان، حدود

برابر پارسی: پیرامون، دور وبر، گرداگرد، نزدیکیها

معنی انگلیسی:
about, outskirt, periphery, precincts, purlieus, environs, neighbourhood, suburbs

لغت نامه دهخدا

حوالی. [ ح َ لا ] ( ع اِ ) پیرامون. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). گرداگرد. ولی در فارسی بکسر لام متداول و معمول است. ( بهار عجم ) ( نشریه دانشکده ادبیات تبریز سال یکم شماره 3 ).

حوالی. [ ح َ ] ( از ع ، اِ ) پیرامون. گرداگرد. دامنه. اطراف. جوانب. نواحی. نزدیکی. ( ناظم الاطباء ). گرداگرد چیزی. بدان که لام این لفظ را کسره دادن و در آخر یای معروف خواندن بتصرف فارسیان است. زیرا که در حقیقت حوالی بفتح لام و در آخر الف مقصوره بصورت یا است و در استعمال عبارات عربی همیشه مضاف باشد بسوی یکی از ضمائر در این صورت و حالت آخرش بطور الف لفظ عَلی ̍ بیای تحتانی تبدیل می یابد، چنانکه در حدیث صحیح بخاری اللهم حوالینا و لا علینا و در این مصرع بوستان : حوالیه من کل فج عمیق ، لام حوالیه را مفتوح باید خواند و مکسور خواندن غلط است. ( غیاث اللغات از مزیل و صراح و قاموس و بهار عجم وغیره ). و نزد بعضی حوالیه بفتح لام و در آخر یای تحتانی صیغه تثنیه است ، بجهت تکریر که بضمیر مضاف شده و نونش ساقط شده است و آنچه بعضی گمان برند که حوالی بکسر لام جمع حول است ، چنانکه اهالی جمع اهل است ، این قیاس خطاست. زیرا که در لغت استعمال شرط است و قیاس را چندان دخل نیست. ( آنندراج ) ( غیاث ) :
پوپک دیدم بحوالی سرخس
بانگک بر برده به ابر اندرا
چادرکی دیدم رنگین بر او
رنگ بسی گونه بر آن چادرا.
رودکی.
در سایه آن درخت عالی
گرد آمده آب از حوالی.
نظامی.
بر کشتن خویش گشته والی
لاحول از او به هر حوالی.
نظامی.
خود کرده بود غارت عشقش حوالی دل
بازم بیک شبیخون بر ملک اندرون زد.
سعدی.

حوالی.[ ح َ لی ی ] ( ع اِ ) ج ِ حَولی . ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). به معنی اسب و گوسفند یک ساله. ( مهذب الاسماء ). رجوع به حولی شود. || ( ص ) رجل حوالی ؛ مرد سخت حیله گر. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ).

حوالی. [ ح ُ لی ی ] ( ع ص ) رجل حوالی ؛ مرد سخت حیله گر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به ماده قبل شود.

فرهنگ فارسی

پیرامون، گرداگرد، جوانب ودوروبرچیزی یاکسی
( اسم ) گردا گرد پیرامون جوانب جهات . توضیح در فارسی استعمال شده و میشود : (( در سای. آن درخت عالی گرد آمده آبی از حوالی . ) ) ( نظامی )
مرد سخت حیله گر .

فرهنگ معین

(حَ ) [ ع . ] (اِ. ) گرداگرد، پیرامون .

فرهنگ عمید

۱. پیرامون، گرداگرد.
۲. (حرف اضافه ) نزدیک زمان یا مکان مذکور: حوالی شب.

مترادف ها

skirt (اسم)
پیرامون، دامنه، حومه شهر، دامنه کوه، دامن لباس، دامن، حوالی

outskirt (اسم)
مرز، حاشیه، حومه، حوالی

فارسی به عربی

تنورة

پیشنهاد کاربران

به نزدیکان ِ ؛ به حوالی ِ. به قرب ِ : چون به نزدیکان نشابور رسیدند خبر مرگ هارون شنیدند. ( تاریخ سیستان ) . چون به نزدیکان سیستان رسید. ( تاریخ سیستان ) .
حوالی ساعت ۱۰ : Around 10 PM
حریم= پیرامون. پیرامن. ( محمودبن عمر ربنجنی ) . گرداگرد. دور. دوروبر. حوالی. اطراف
اقصار
vicinity
گرداگرد
اطراف . اکناف . محیط

بپرس