پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٤٣٣)
creature of the night
creature of the night
creature of the night
creature of the night
all cats are gray after dark
I need some help with this fastening
all by my self by my self
Just because I'm the King's ward, that doesn't mean I have to accompany him to the feast, does it?
Just because I'm the King's ward, that doesn't mean I have to accompany him to the feast, does it?
حوادث نگار ؛ خبرنگار. واقعه نگار.
حوادث نگار ؛ خبرنگار. واقعه نگار.
صرف الدهر. [ ص َ فُدْ دَ ] ( ع اِ مرکب ) حوادث و شدائد زمانه. ( منتهی الارب ) .
صرف الدهر. [ ص َ فُدْ دَ ] ( ع اِ مرکب ) حوادث و شدائد زمانه. ( منتهی الارب ) .
صرف الدهر. [ ص َ فُدْ دَ ] ( ع اِ مرکب ) حوادث و شدائد زمانه. ( منتهی الارب ) .
صرف الدهر. [ ص َ فُدْ دَ ] ( ع اِ مرکب ) حوادث و شدائد زمانه. ( منتهی الارب ) .
صرف الدهر. [ ص َ فُدْ دَ ] ( ع اِ مرکب ) حوادث و شدائد زمانه. ( منتهی الارب ) .
just because
joust with
joust with
where there’s a will there’s a way
where there’s a will there’s a way
سست گرفتن. [ س ُ گ ِ رِ ت َ ] ( مص مرکب ) سهل انگاشتن. آسان گرفتن : ز هر قومی حکایت باز می جست نگیرد مرد زیرک کار خود سست. نظامی. که سخت سست گرفتی ...
سست گرفتن. [ س ُ گ ِ رِ ت َ ] ( مص مرکب ) سهل انگاشتن. آسان گرفتن : ز هر قومی حکایت باز می جست نگیرد مرد زیرک کار خود سست. نظامی. که سخت سست گرفتی ...
سست گرفتن. [ س ُ گ ِ رِ ت َ ] ( مص مرکب ) سهل انگاشتن. آسان گرفتن : ز هر قومی حکایت باز می جست نگیرد مرد زیرک کار خود سست. نظامی. که سخت سست گرفتی ...
سست گرفتن. [ س ُ گ ِ رِ ت َ ] ( مص مرکب ) سهل انگاشتن. آسان گرفتن : ز هر قومی حکایت باز می جست نگیرد مرد زیرک کار خود سست. نظامی. که سخت سست گرفتی ...
سست اندام. [ س ُ اَ ] ( ص مرکب ) لاغر و نحیف. ( آنندراج ) . ناتوان و ضعیف و کم زور. ( ناظم الاطباء ) . || نامرد. ( آنندراج ) . کسی که مردی نداشته باش ...
سست گوش. [ س ُ ] ( ص مرکب ) مطیع و رام و فرمانبردار. ( ناظم الاطباء ) .
سست عفاف
weak - willed
weak - willed
ضعیف الاراده
weak - willed
weak - willed
weak - willed
weak - willed
I know the feeling = said when you understand how someone feels because you have had the same experience
I know the feeling = said when you understand how someone feels because you have had the same experience
I know the feeling = said when you understand how someone feels because you have had the same experience
I know the feeling = said when you understand how someone feels because you have had the same experience
have/get the feeling ( that )
have/get the feeling ( that )
feeling adjective showing strong feelings a feeling look
کابوسناک
clear up
hoy Used to attract attention
a change for the better
a change for the worse
غریبانه
change the subject
change the subject