پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٣,٥٤٤)
I'm a fast learner
the worse for wear the worse for drink
the worse for wear the worse for drink
Sarah has a new boyfriend – not that I care ( =I do not care )
it is a matter of total indifference to me ( =I do not care )
Sarah has a new boyfriend – not that I care ( =I do not care )
it is a matter of total indifference to me ( =I do not care )
Sarah has a new boyfriend – not that I care ( =I do not care )
مرغ همسایه غاز می نماید ، نظیر: نعمت ما به چشم همسایه صد برابر فزون کند پایه چون ز چشم نیاز می بیند مرغ همسایه غاز می بیند. رشید یاسمی. ( امثال و ...
مرغ همسایه غاز می نماید ، نظیر: نعمت ما به چشم همسایه صد برابر فزون کند پایه چون ز چشم نیاز می بیند مرغ همسایه غاز می بیند. رشید یاسمی. ( امثال و ...
مرغ همسایه غاز می نماید ، نظیر: نعمت ما به چشم همسایه صد برابر فزون کند پایه چون ز چشم نیاز می بیند مرغ همسایه غاز می بیند. رشید یاسمی. ( امثال و ...
زینب غازچران ؛ کنایه از زنی بلندبالا و سبک سار
دو غاز نیرزیدن ؛ سخت ناچیز و کم ارج بودن.
دو غاز نیرزیدن ؛ سخت ناچیز و کم ارج بودن.
غازغان. ( ترکی ، اِ ) دیگ بزرگ مسی که گوسفندداران صحرانشین و مردم ده برای جوشاندن شیر و دوغ از آن استفاده کنند و در شهرها برای پختن آش و آبگوشت و کله ...
غازغاز. ( ص ) از هم شکافته و بازشده. ( برهان ) ( آنندراج ) : روی نشویی نکنی یک نماز کافری ای. . . زنت غازغاز. تاج بهار جامی ( از آنندراج ) ( انجمن آ ...
غازغاز. ( ص ) از هم شکافته و بازشده. ( برهان ) ( آنندراج ) : روی نشویی نکنی یک نماز کافری ای. . . زنت غازغاز. تاج بهار جامی ( از آنندراج ) ( انجمن آ ...
غازغان. ( ترکی ، اِ ) دیگ بزرگ مسی که گوسفندداران صحرانشین و مردم ده برای جوشاندن شیر و دوغ از آن استفاده کنند و در شهرها برای پختن آش و آبگوشت و کله ...
غازغان. ( ترکی ، اِ ) دیگ بزرگ مسی که گوسفندداران صحرانشین و مردم ده برای جوشاندن شیر و دوغ از آن استفاده کنند و در شهرها برای پختن آش و آبگوشت و کله ...
غازمل اصطلاح کوردی کرمانشاهی به معنی انسان لاغر اندام و گردن دراز
لغت نامه دهخدا ( غازلة ) غازلة. [ زِ ل َ ] ( ع ص ) تأنیث غازل ( نعت فاعلی از غزل ) زن ریسنده. ج ، غزل ، غوازل. ( منتهی الارب ) .
غازل
غازبینی. ( ص نسبی ) منسوب به غازبین ، قزوینی. || ( حامص مرکب ) حالت کسی که یک غاز ( تسو ) را نیز در نظر گیرد. حالت مرد لئیم بسیار خسیس.
غازل
غازبین. ( اِخ ) قزوین.
غازی. ( ص ، اِ ) زن فاحشه. ( از برهان ) .
غازی. ( ص ، اِ ) زن فاحشه. ( از برهان ) .
غازی. ( ص ، اِ ) زن فاحشه. ( از برهان ) .
غازی. ( ص ، اِ ) زن فاحشه. ( از برهان ) .
غازی. ( ص ، اِ ) زن فاحشه. ( از برهان ) .
غازی. ( ص ، اِ ) زن فاحشه. ( از برهان ) .
the apples on the other side of the wall are the sweetest
the apples on the other side of the wall are the sweetest
the apples on the other side of the wall are the sweetest
the apples on the other side of the wall are the sweetest
مرغ همسایه غازه
the apples on the other side of the wall are the sweetest
the apples on the other side of the wall are the sweetest
the apples on the other side of the wall are the sweetest
sweet briar
( US gay ) a woman who runs a string of homosexual male prostitutes
sweet young thing A cute, innocent young girl or woman
sweet young thing A cute, innocent young girl or woman
sweet young thing A cute, innocent young girl or woman
sweet young thing A cute, innocent young girl or woman
sweet young thing A cute, innocent young girl or woman
زیبایش
sweet young thing A cute, innocent young girl or woman
زیبایش
sweet young thing A cute, innocent young girl or woman