پیشنهادهای صمد توحیدی(شهرام) (٢,٣٧٠)
" دیگر جنس. جنس دیگر ":جنس مخالف. "نر وماده". لفِ نر لفِ ماده. نرش، ماده اش. گِرد و جمعها را لِف گویند و قُو لُوها را لِفی گویند. نوشته، تالیف، گرد ...
" دردستور ":incotrol
" دستوره " :کنترل دستوره کرد :کنترل کرد.
" شماری یا حرفی ":عددی یا حروفی. شماری بنویسم ویا حرفی باید نوشته شود.
" ایستاوار ":استوار. ( اسَت وار . است وار. ) حرف ربط وار. ( رَبط:رَه بِهِت دارد. ) .
*ورزش که امید زندگی می باشد آیین و روید زندگی می باشد آنجا که تمدن ساختارِش یابد ورزش به نوید زندگی می باشد شهرام*
" کُوبَک ":آیکن
" مردمانه ":دموکراتیک. " مردم سالاری ":دموکراسی. Diomcrasy Diحرف شناسه. Man. Moمردم. Crazy. crasyبیشترین :مردم سالاری. دیرینگی این واژگان به جها ...
زی نوین. زینو. دگرزی. زیدگر. زندگی نوین. زندگی نو. هم زی. زی هم. دوبارگی. نوبارگی. تازه مان. تازگی. زی زی ( زندگی زندگی ) . دوباره زی . زی دوباره. ز ...
*هر نسل که هست نرینه و مادینه کو نردهء عشق می بودش دیرینه هر کس که به زادو بوم خود می باشند بنگر که چه سنگ عشق زنند برسینه شهرام*
ذات :زاد وته اش. بیخ و بنش.
رُقِه:روقِه، روگِه به مانند سکّه.
" فیلم ":رونمایی تاریخ در گذشته و حال و آینده ویا رفته و آمده و آیا.
" سرشتی و یافتی " ذاتی و عرضی.
" انبوهش. فراهمش ": ازدحام.
مسد: شاید مس داغ و یا مس گداخته باشد.
: تا ":مادامی. مادامی که.
خُروس :شاید خروش باشد ، خُروش سپیدهء صبح وروز بر تاریکی. هم زمان با بانگ خروس.
آیا می توان از راه نام و خانوادگی قسطا بن لوقا سر نخی برای شناخت لقمان به دست آورد. زیرا لوقا بالقمان همخوانی و همدیاری می تواند داشت.
لکی: توریا؛تورشد، تورید.
*این چامهء من آینهء روی شماست هر آنچه نمایی تو زرویش پیداست بنگر به خرد که چشم دارد دل را وین دل که بیابد هر چه را خود آراست شهرام*
*برخی به سوی باغ اپیکور هستند برخی به کوی آکادمی، پیوستند برخی که به دانشکده ها روی آرند برخی به رواق و مدرسه دل بستند شهرام*
"درست است "، راست است":صحیح است. o. k : درست. راست .
بدخط. خط ناخوانا. خوش خط:خوش نویسان دوره دیده. خود خط:خودنویسی همگانی. ح خط را باید جوری نوشت که هر کلا س دوم دبستان بتواند آن را بخواند، چه نسخه ...
جو :جویدنی گندم:گاهی و نمی. پسته:پسی و تَهی دانه و پوسته. عدس:از ویا با دست چیدن. نوژی :ریز باقلا:بزرگتر از باقی. . . . . . .
بوخودمانی. بُو خُوم:ادکلن. بویران:بوایران.
" سَبک ":سلیقه. سلوکه.
درهم. قاتی. دَریِک . ترکیب.
رقص: رقصیدن یعنی ( رِقَّه سِیدن ) ( رِقِصِنِ سِخُنیا ) شکستن استخوان ها در هنگام رقصِ رقصنده و صدادادن آنها.
مرجانی:شرطی، مرج شرط. مرج بندی شرط بندی. که به روند ناشناس بودنش به مجانی گراییده است. مجاّنی:شرطی.
آن کدامین، father Mother dog داده است به دست شما یک pen تا بسوزید دفتر اوراق، و به باد دهید خانهء مردم. شهرام.
تِر کیپ: کیپ دیگر. ، پس کُپّی نیز فارسی است.
به قَد، کِت هم می گویند.
برجهان نیکو تماشاکن پر از غو غاستی * رو به سوی حق تماشا کن نه رودرباستی*هر پدیداری که باشد در روند خود رواست* آن چنانکه بهرهء اوست بی کم و بی کاستی* ...
پس" لَت " کردن:چهار کُت ( قطعه ) کردن را گویند.
" رَوِیه ":ژانر.
قدّاره:مانند حمایل ( زیر بالا ) آنچه کسی روی قد وکمر دارد. و آن دارگونه ( آویز ) میباشد.
زمین سالار. آسمان سالار. دریاسالار. کشور سالار. شهر سالار. مرزسالار.
" گفته خوانی ":حدیث. گفت خواند. " نوشته خوانی ":روایت، نوشت خواند. در " دانستِ کسان " به کار میرود؛ آورده اند که. . . . . . [" دانستِ کسان ":علم ر ...
چاشنی:چَش نِه. چشم نِه. در گذشته بخاری را که می خواستند روشن کنند ، یک اِزگِل جلوی هیزم ها می گذاشتند تا کم کم آتش بگیرند، که تیه ( دیده ) هم میگفتند ...
" اَبَرجام ":سوپرجام.
*در چام مپیچ وچیستانش چون هست دروغ داستانش. شهرام*
" جُدایِه ":امتیاز.
" باشمار ":ها. ( مثبت ) ( باج ) . " بی شمار ":نا. ( منفی ) ( ناج ) . " ناشمار ":خا. ( خاج ) .
*آن جان که تا سفره بدید اشک بریخت. آن اشک که با مهر الهی آمیخت. این رازوری نگر که آیین شماست. آن یار نگر که یار را مُشک ببیخت. شهرام*
خُو . خُوه. خُوب. خُوبه که به خواجه گراییده است. لُری و فارسی کُهن.
" هُوک. هوکار. هوکاره ":عادت. اعتیاد. احتیاط.
هُوکاره:عادت. اعتیاد. احتیاط به لری. همکار. هُوک.
" کارت فراخوان ":کارت دعوت. برای هر کارورباری.
*ای پدر چامهء پارسی، که سرود نوین را به دست دادی، تا برویند تا ببالند تا بباشند، تا دستاوری باشد که آیین فرزانگی را بنماید، نسلها از پی نسل، ...