آزاده - جزئیات مدال‌ها

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

west running: west - running جریان غربی ( در مورد ...

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

hold still and take deep breaths to calm down: ثابت بمون و نفس عمیق بکش تا آروم شی ...

٢ هفته پیش

پیشنهاد برای واژه بدون پیشنهاد

-

دیکشنری

-

toothy: دندان نما

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

you can count on me to be discreet: شما می توانید روی من محتاط حساب وا ...

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

those toothsome dumplings were the highlight of the meal: اون دامپلینگ های خوش طعم نقطه ی اوج ...

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

hold still while i remove the thorn from your paw: بی حرکت بمون تا خار پات رو دربیارم.

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

the restaurant served a toothsome lamb stew: رستوران خورشت بره ای بسیار خوش طعم ...

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

he found her smile quite toothsome: لبخندش رو بسیار دلربا و جذاب یافت.

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

a toothsome blonde: بلوندی جذاب و دلربا

٢ هفته پیش

حداقل ٢٠٠ امتیاز در روز

-

همه

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

a complex and nuanced poem: یک شعر پیچیده و دارای ظرائف

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

his epitaph begins thus: نوشته روی سنگ قبر او چنین آغاز می ش ...

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

calculate the mean of all three samples: میانگین هر سه نمونه را محاسبه کنید.

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

please calculate the mean: لطفا میانگین را محاسبه کنید.

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

he needed to find a mean between frankness and rudeness: او نیاز داشت تا بین صراحت ( رک گویی ...

٢ هفته پیش

پیشنهاد برای واژه بدون پیشنهاد

-

دیکشنری

-

praise be: - an exclamation of surprise, joy, ...

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

it wasn't a valuable picture but it meant a lot to me: تابلو خیلی گران قیمتی نبود، اما برا ...

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

to have an important emotional effect on someone: برای کسی مهم بودن/ اهمیت داشتن/ارزش ...

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

mean queen: ملکه شرور

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

sorry i didn't mean it: ببخشید منظوری نداشتم

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

if it's meant to be it will be: اگه قسمت باشه ، خواهد شد اگر تقدیر ...

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

how much a person can mean: یک نفر چقدر می تواند اهمیت داشته با ...

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

i have been meaning to see you for a long time: خیلی وقته میخوام ببینمت

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

slip floss between your teeth: کشیدن نخ دندان بین دندانها

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

she has a mean mother: او مادری بدجنس دارد.

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

the red light means stop: چراغ قرمز به معنای توقف است.

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

write number on slip: شماره تلفن را روی یک تکه کاغذ بنویس ...

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

he just parrots whatever his boss says: فقط هر چی رئیسش می گه رو طوطی وار ت ...

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

don't slip the floor is slippery: لیز نخوری !!! زمین لغزنده است

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

your mean mother called me a stupid boy: مادر پست فطرت شما مرا پسر احمقی صدا ...

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

what is meant by batch processing: منظور از "پردازش دسته ای" چیست؟

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

students shouldn't just parrot facts they should understand them: دانش آموزها نباید فقط حفظ کنن—باید ...

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

don't be so mean to your little brother: اینقدر با برادر کوچکترت بدجنس نباش!

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

these shoes are apt to slide: این کفش ها هم سُر می خورند.

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

what did he mean by that remark: منظور او از آن حرف چیست؟

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

the participants in the study had a mean age of 35 years: شرکت کنندگان در این مطالعه میانگین ...

٢ هفته پیش

پیشنهاد برای واژه بدون پیشنهاد

-

دیکشنری

-

slipshoddiness: carelessness

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

what she means is that there's no point in waiting here: منظور او این است که انتظار در اینجا ...

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

the poet wrote his own epitaph before he died: آن شاعر، سنگ نوشته ی خودش را پیش از ...

٢ هفته پیش

پیشنهاد برای واژه بدون پیشنهاد

-

دیکشنری

-

slipshodness: carelessness

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

what is the mean annual temperature in los angeles: میانگین سالانه دما در لس آنجلس چقدر ...

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

she felt mean not giving a tip: او با [به خاطر] ندادن انعام، احساس ...

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

nuanced interactions: تعاملات دقیق و ظریف

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

his epitaph read beloved father and friend: روی سنگ قبرش نوشته شده بود: پدری مح ...

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

a more nuance understanding: درک دقیق تر

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

she's always been mean with money: او همیشه در پول خرج کردن خسیس بوده ...

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

slip someone money: یواشکی پول دادن ( معمولاً برای رشو ...

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

the power of souls it fills you with determination: قدرت ارواح، تو را پر از اراده می کن ...

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

to mean that: به این معنی بودن که

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

sliping back into old ways: برگشتن سراغ راه های اشتباه قدیم

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

you've been sneaking around my back: چشم منو دور دیدی

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

i meant to call you but i forgot: من قصد داشتم با شما تماس بگیرم ، ام ...

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

what does something mean: به چه معناست

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

a slip of a girl: دختر لاغر اندام

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

she means to succeed: او قصد دارد موفق شود.

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

unwavering resolve: اراده خلل ناپذیر

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

the flashing light means you must stop: چراغ چشمک زن به این معنی است که شما ...

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

give somebody the slip: از دست کسی فرار کردن

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

what does this sentence mean: این جمله به چه معناست؟

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

slip me a drug: تو به من یواشکی یک دارو خوروندی.

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

she has a mean daughter: او یک دختر پست فطرت دارد.

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

she keeps a parrot that can say hello: یه طوطی داره که می تونه بگه سلام.

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

your friendship means a great deal to me: دوستی تو برای من اهمیت زیادی دارد.

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

go to bed with satisfaction: با رضایت ( خیال راحت ) به خواب برو

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

what do you mean by that: منظورت چیه؟

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

he means trouble: و قصدش دردسر درست کردن است.

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

don't come up with another cock and bull story i know you're lying: یه دروغ دیگه سرهم نکن، می دونم داری ...

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

what is the meaning of the word tree: معنی واژه ی درخت چی میشه ؟

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

it takes a lot of determination: مقدار زیادی اراده می خواهد

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

i'm sure she meant it as a compliment: مطمئنم او قصدش تعریف کردن بود.

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

to mean something to somebody: چیزی برای کسی معنی داشتن

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

her children mean the world to her: فرزندانش برای او یک دنیا اهمیت دارن ...

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

i didn't mean to hurt you: نمیخواستم بهت آسیبی بزنم

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

she was mad but decided to walk it off: عصبانی بود، ولی تصمیم گرفت با قدم ز ...

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

don't give me cock and bull stories: این قدر چرت و پرت تحویلم نده این قد ...

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

tell a cock and bull story: داستان دروغی تعریف کردن

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

money means nothing to him: پول برای او هیچ ارزشی ندارد.

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

she walked off in the middle of the argument: وسط دعوا پاشد رفت.

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

she gave me some cock and bull story about her car breaking down: یه داستان من درآوردی تحویلم داد که ...

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

she is mean witch: جادوگر بدجنسیه

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

wake up with determination: با عزم و اراده و تصمیم از خواب برخی ...

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

the player hit a walk off home run: بازیکن با ضربه آخر بازی رو برد.

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

spin a cock and bull story: داستان دروغی تعریف کردن

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

sneak aboard: 1. You're trying to "sneak aboard" ...

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

i mean nothing to her: من برایش هیچ اهمیتی ندارم.

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

he hurt his leg but tried to walk it off: پاش درد گرفت، ولی خواست با راه رفتن ...

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

sorry i don't mean to make you upset: ببخشید قصد ندارم به هم بریزمت و غمگ ...

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

i always found him a little strange if you know what i mean: من همیشه او را کمی عجیب می دیدم ، ا ...

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

he wound up in jail after the incident: او در نهایت بعد از آن حادثه سر از ز ...

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

they had no means of communication: آنها هیچ وسیله ( ابزار ) ارتباطی ند ...

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

i couldn't help laughing: نتونستم جلو خندم رو بگیرم

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

he conned me: سرم کلاه گذاشت.

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

i know what you mean i hated learning to drive too: من میدونم منظورت چیه. من هم از یادگ ...

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

the window was our only means of escape: پنجره تنها راه فرار ما بود.

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

come up with a cock and bull story: یه بهونه یا دروغ سرهم کردن

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

it is meant: مقرر است منظور آن است

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

did he mean he was dissatisfied with our service: آیا منظور او این بود که از خدمات ما ...

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

wind up the window: بالا دادن شیشه ماشین.

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

it was like weird know what i mean: آن عجیب بود. منظورم را می فهمی؟

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

can you get a woman to accept those polio drops in her child's mouth: آیا تو می توانی یک زن را متوجه کنی ...

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

he spun a cock and bull story to avoid paying the fine: یه قصه دروغی سرهم کرد که جریمه نده.

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

different frequencies may mean your electrical devices: فرکانس های مختلف ممکن است به وسایل ...

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

he means everything to me: او برای من خیلی اهمیت دارد.

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

don't forget to wind up the clock: فراموش نکن ساعت را کوک کنی

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

stop teasing him you're winding him up: بس کن، داری او را عصبانی می کنی!

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

we need to wind up the meeting soon: باید جلسه را به زودی به پایان برسان ...

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

what this house wants is a good clean: چیزی که این خانه نیاز دارد یک نظافت ...

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

world is a very mean and nasty place: دنیای جای خیلی بی رحم و کثیفیه Mean ...

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

wind up toys: wind - up toys عروسک های کوکی

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

taking a shit outdoors: همون ولگردی و ول چرخیدن

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

saddle sth up: زین کردن، زین گذاشتن روی، آماده کرد ...

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

saddle something up: زین کردن، زین گذاشتن روی، آماده کرد ...

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

tremendous idea: An idea that is very good, useful o ...

٢ هفته پیش

پیشنهاد برای واژه بدون پیشنهاد

-

دیکشنری

-

moment of area: [عمران و معماری] گشتاور سطح

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

tough spot: A particularly difficult or awkward ...

٢ هفته پیش

پیشنهاد برای واژه بدون پیشنهاد

-

دیکشنری

-

moment of couple: [ریاضیات] گشتاور زوج نیرو

٢ هفته پیش

پیشنهاد برای واژه بدون پیشنهاد

-

دیکشنری

-

premedical: دوره مقدماتی پزشکی

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

proud of you: - Where you mean something so much ...

٢ هفته پیش

پیشنهاد برای واژه بدون پیشنهاد

-

دیکشنری

-

moment of dipole: [برق و الکترونیک] گشتاور دو قطبی

٢ هفته پیش

پیشنهاد برای واژه بدون پیشنهاد

-

دیکشنری

-

study up on: ( امریکا - عامیانه ) دقیقا مورد مطا ...

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

study up: ( US, informal ) to make a careful ...

٢ هفته پیش

پیشنهاد برای واژه بدون پیشنهاد

-

دیکشنری

-

moment of force: [شیمی] گشتاور نیرو

٢ هفته پیش

پیشنهاد برای واژه بدون پیشنهاد

-

دیکشنری

-

moment of inertia of mass: [عمران و معماری] لنگر اینرسی جرمی

٢ هفته پیش

پیشنهاد برای واژه بدون پیشنهاد

-

دیکشنری

-

moment of the n th order: [ریاضیات] گشتاور مرتبه ی n ام

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

devious mind: - A mindset characterized by cunnin ...

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

she really came through for us: حسابی برامون سنگ تموم گذاشته

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

eccentric helical rotor: پمپهای پیچی خارج از مرکزی این نوع پ ...

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

let's stay off the subject of politics: بیا از موضوع سیاست دوری کنیم

٢ هفته پیش

پیشنهاد برای واژه بدون پیشنهاد

-

دیکشنری

-

eccentric bit offset bit: [نفت] مته ی لنگ

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

friends that i rely on don't come through: دوستایی که من روشون حساب باز کردم، ...

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

a squat building: بنا یا ساختمانی کم ارتفاع می باشد.

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

i don't owe him squat: من پشیزی بهش مدیون نیستم

٢ هفته پیش

پیشنهاد برای واژه بدون پیشنهاد

-

دیکشنری

-

moment of momentum: [شیمی] اندازه حرکت زاویه ای/گشتاور ...

٢ هفته پیش

پیشنهاد برای واژه بدون پیشنهاد

-

دیکشنری

-

moment of a couple: [ریاضیات] گشتاور زوج

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

i am offended: You can use this phrase when someon ...

٢ هفته پیش

پیشنهاد برای واژه بدون پیشنهاد

-

دیکشنری

-

moment of a force: [ریاضیات] گشتاور نیرو

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

eccentric disk: صفحه ی لنگ ( خارج از مرکز )

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

stay off the road: به جاده نزدیک نشوید

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

the vision that came through to me: چشم اندازی که به ذهن من رسید

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

some planets have an eccentric orbit: مدار برخی از سیاره ها کاملاً مدور ن ...

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

he really came through for me when i lost my job: وقتی شغلمو از دست دادم او به دادم ر ...

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

he may be somewhat eccentric: او ممکن است تا حدی غیر عادی باشد.

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

please stay off the grass: لطفا روی چمن نرید

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

nixed it: Rejected canceled put to end

٢ هفته پیش

پیشنهاد برای واژه بدون پیشنهاد

-

دیکشنری

-

spare me the details: وارد جزئیات نشو! آب و تابش نده !

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

the fans were chomping at the bit for the concert to start: طرفداران بی صبرانه منتظر شروع کنسرت ...

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

after months of delays the employees were chomping at the bit to implement the new system: پس از ماه ها تأخیر، کارمندان بی تاب ...

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

that's not done: - Not done definition: Socially un ...

٢ هفته پیش

پیشنهاد برای واژه بدون پیشنهاد

-

دیکشنری

-

scopa: scopa noun broom [noun] a long - ha ...

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

the team was chomping at the bit to begin the project after weeks of planning: تیم پس از هفته ها برنامه ریزی، بی ص ...

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

transparent box: جعبه شفاف

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

she was chomping at the bit to show off her new skills at the competition: او بی تابانه منتظر بود تا مهارت های ...

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

hey may have difficulty establishing their political bona fides: در اثبات حسن نیت سیاسی خود ممکن است ...

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

the kids were chomping at the bit to open their christmas presents: بچه ها بی تابانه منتظر بودند تا هدی ...

٢ هفته پیش

حداقل ٦٠٠ امتیاز در روز

-

همه

٢ هفته پیش

پیشنهاد با حداقل ٥ رای

-

دیکشنری

-

fancy running into you here: انتظار نداشتم شما را در اینجا ببینم ...

٢ هفته پیش

ثبت حداقل ٣٠ رای در روز

-

همه

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

i'm gonna make a change for once in my life: من قصد دارم برای یک بارم شده در زند ...

٢ هفته پیش

پیشنهاد برای واژه بدون پیشنهاد

-

دیکشنری

-

snow mantle: [آب و خاک] برف پشته

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

i don't suppose for a minute that he will agree: فکر نمی کنم یک دقیقه هم قبول کند.

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

i'm never gonna forget you: من هرگز قرار نیست تو را فراموش کنم.

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

that's really sweet of you: واقعا باعث افتخار منه

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

i'm gonna buy a new car next year: قراره سال آینده یک ماشین جدید بخرم

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

you were supposed to be here an hour ago: قرار بود یک ساعت پیش اینجا باشی!

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

what are you gonna do about it: میخای چکارش کنی؟ ( عامیانه )

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

you're not supposed to walk on the grass: نباید روی چمن راه بروی [قرار نیست ر ...

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

on the platform: Use "on the platform" to clearly in ...

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

in marriage the man is supposed to provide for the support of the woman: در ازدواج، این مرد هست که انتظار می ...

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

he announced that he gonna resign: اعلام کرده ( بزودی ) میخاد بازنشسته ...

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

that's really nice: واقعا عالیه!

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

what the hell am i suppose to do now: حالا قراره چه غلطی بکنم ؟

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

that is really nice: واقعا عالیه!

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

how do i take this medicine: چگونه این دارو را مصرف کنم؟

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

get two eggs and whisk them: برو دو تا تخم مرغ بیار و آنها را هم ...

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

getting a good job isn't as easy as you might suppose: به دست آوردن یک شغل خوب آنقدرها هم ...

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

take as directed by your physician: طبق دستور پزشک تان مصرف کنید .

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

he went to get his jacket: او رفت تا کتش را بیاورد.

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

why do you suppose he resigned: چرا فرض می کنی او استعفا داد؟

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

take the first street on the left: اولین خیابان به سمت چپ بپیچید.

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

could you please get me a glass of water: ممکنه لطفاً یک لیوان آب برایم بیاور ...

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

suppose him to be dead: فرض کن که او مرده باشد [اگر او مرده ...

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

how do you figure: means "what makes you think that? o ...

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

turn left at the first street: در اولین خیابان به چپ بپیچید.

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

i had supposed his wife a younger woman: فکر می کردم همسرش زنی جوانتر است.

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

to make a snowman: ادم برفی درست کردن

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

i take my cell phone with me everywhere i go: من تلفن همراهم را هر جا بروم با خود ...

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

i suppose you think that's funny well i certainly don't: حدس میزنم ( که ) فکر می کنید خنده د ...

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

could i get by please: لطفا اجازه دهید رد شوم

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

take the flight: وقتی به کار میرودکه شما بخواهید از ...

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

i don't agree with it but i suppose it's for the best: من با آن موافق نیستم، اما فکر می کن ...

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

the people get together: مردم دور هم جمع میشن .

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

they can't take his existence: اونا نمیتونن وجود اونو تحمل کنن.

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

suppose we go for a swim: بریم شنا؟

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

i haven't done the shopping yet as i just got to the supermarket: من هنوز خریدها را انجام نداده ام چو ...

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

i suppose you're right: گمان کنم تو درست می گویی.

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

what is your take on it: نظرت درباره اش چیست

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

suppose we miss the train: ( اگر ) قطار را از دست دادیم

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

i wanted to speak to the manager but i got his secretary instead: من می خواستم با مدیر صحبت کنم اما د ...

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

i found out that it was important: من پی بردم / کشف کردم که اون مهمه

٢ هفته پیش

ثبت واژه جدید

-

دیکشنری

-

do they take credit cards here: اینجا کارت اعتباری می پذیرند؟

٢ هفته پیش

مدال‌های آزاده