پیشنهادهای ساحل ایرانی (١١٤)
جایگزین، پشتیبان، کمکی I have a back - up plan. من یه برنامه جایگزین دارم.
( ناگهان ) چیزی پیش آمدن he had an important business trip pop up. ( یکهو/ناگهان ) سفر کاری مهمی برایش پیش آمد.
سخنرانی خداحافظی
سیاست فروشگاهی
آتش سوزی مهارنشدنی و زودگستر
( در آمریکا، در جاده ) پارکینگ، پارکینگ کنار جاده
( محاوره ) ( برای سفر ) راه افتادن، حرکت کردن، راهی شدن
تکنسین/متخصص رادیوگرافی
افراد شرکتی
خوشامدگویی صوتی
کفِ حسابی کفِ مرتب تشویق جانانه
اوکی واژه فارسی نیست. با چیزی اوکی بودن نه، با چیزی موافق بودن موافق هم جزو وام واژه هاست و کاربردش ایرادی نداره، مثل بسیاری از واژه های غربی که د ...
حیف شد.
سفرهای کوتاه تعطیلات کوتاه مدت
آزمایشگر
نشانی اینترنتی
فروشگاهی با ارائه فیزیکی محصولات
موفق با انجام کاری شدن
بازدید از منزل ( برای خرید یا اجاره )
خودعقل کل پندار
بازاریابی وابسته همکاری در فروش
دست تنها I don't want to leave them high and dry. نمی خوام اونا رو دست تنها بذارم.
( درباره فروشگاه و غیره، کالایی را ) تمام کردن
( در مبل و صندلی و غیره ) پشتی، تکیه گاه
جایزه خوشامدگویی جایزه شرکت در رویداد
( در مورد کفش ) جا باز کردن Shoes stretch with wear. کفش با پوشیدن جا باز می کند.
از برنامه عقب بودن
خوش درآمد خوش پرداخت
کارآموزی کردن
درست شدنی
حتماً کاری را انجام دادن I'll make sure to study well for the exam. حتماً برای امتحان خوب درس می خوانم.
مهارت کاربردی مهارت عملی
کوه رفتن به پیاده روی کوهستانی رفتن به پیاده روی در حومهٔ شهر رفتن ( پیاده روی طولانی در کوه یا بیرون شهر )
این به جایِ/عوضِ تشکرته؟
I'm afraid not. متاسفانه نه.
فروشگاه غذای سالم
آدم کم غذا کم خوراک
در مورد هوا: باد آمدن ( رسمی ) با وزش باد همراه بودن It’s windy. داره باد میاد. هوا با وزش باد همراه است.
دوباره تماس گرفتن دوباره زنگ زدن
شستن لباس های کثیف در خود زبان انگلیسی هم فقط به همین معنی به کار می ره. اگه این اصطلاح رو در دیکشنری لانگمن نگاه کنید می بینید که در تعریفش نوشته: ...
ماجراجویانه زندگی کردن زندگی پرهیجانی داشتن جسورانه زندگی کردن
سلام مرا برسان!
جا شدن This won't fit under the seat. این زیر صندلی جا نمی شه.
مرکز تفریحی کانون تفریحی
ساختمان دولتی
به طور ناعادلانه به طور غیرمنصفانه به طور تبعیض آمیز با نابرابری با تبعیض
همون defense lawyer: وکیل مدافع
همون prosecutor: ( حقوق ) وکیل مدعی، وکیل شاکی، دادستان، مدعی العموم