پیشنهادهای مرجان (١,١٢٤)
راه اندازی کسب وکار با کمترین منابع و بدون سرمایه گذار مثال: اون با bootstrapping کارش رو از اتاق خواب شروع کرد و الان یه تیم داره
تغییر مسیر اساسی در مدل یا بازار هدف کسب وکار مثال: بعد از اینکه دید اپلیکیشن جواب نمی ده، pivot کرد به فروش مستقیم.
قابلیت رشد سریع بدون افت کیفیت یا افزایش شدید هزینه مثال: این مدل کسب وکارش به شدت scalability داره چون به نیروی انسانی زیاد نیاز نداره
کاربرانی که زودتر از بقیه حاضرن یه محصول جدید رو امتحان کنن مثال: فیدبک early adopters تو بهبود نسخه ی اول خیلی مهمه
سرعت خرج کردن سرمایه در یک بازه زمانی مثال: burn rate اون قدر بالا بود که تو سه ماه کل سرمایه رو تموم کرد
لحظه ای که محصول دقیقاً نیاز بازار رو برطرف می کنه مثال: وقتی تو دو هفته اول بدون تبلیغ ۱۰۰۰ تا نصب گرفت، فهمیدن به product - market fit رسیدن
حداقل محصول قابل ارائه برای تست ایده با کمترین امکانات مثال: MVP رو فقط با یه فرم ساده ساختن و دیدن کاربرا حاضرن براش پول بدن
استفاده از روش های خلاقانه و کم هزینه برای رشد سریع مثال: دعوت نامه های ایمیلی شون یه growth hack فوق العاده بود
نرخ از دست دادن مشتری یا کاربر مثال: اگه churn rate بالاست، یعنی کاربر به محصول وفادار نیست
مدت زمانی که استارتاپ با منابع فعلی می تونه به فعالیت ادامه بده مثال: با این بودجه فقط سه ماه runway داریم؛ باید زودتر درآمد ایجاد کنیم.
تمایل ذهنی ناآگاهانه که باعث می شه تصمیم هامون منطقی نباشن مثال: cognitive bias باعث می شه بیشتر به نظراتی گوش بدیم که تأییدمون می کنن
توانایی برای شناخت و نام گذاری دقیق احساسات مثال: کسی که emotional granularity داره می تونه بگه فرق بین دل تنگی و احساس خلأ چیه
مثبت اندیشی افراطی که احساسات واقعی رو نادیده می گیره مثال: گفتن �همه چی درست می شه� به کسی که عزاداره یه جور toxic positivityه
رفتاری که باعث می شه فرد به برداشت یا حافظه خودش شک کنه مثال: تو دعواها همیشه می گفت �تو این جوری برداشت کردی�؛ classic gaslighting بود
رفتار ناخودآگاه برای خراب کردن موقعیت های خوب زندگی خودمون مثال: قبول نکردن یه فرصت خوب کاری چون حس نکردی لیاقتشو داری یه جور self - sabotageه
توانایی برای صبر کردن به جای گرفتن پاداش فوری مثال: کسی که بتونه delayed gratification داشته باشه معمولاً تو کار و تحصیل موفق تره
تلاشی که برای کنترل احساساتت می کنی تا دیگران راحت باشن مثال: تو جلسات کاری همیشه لبخند می زد، ولی اون emotional labor خسته ش کرده بود.
مرزگذاری سالم برای حفظ آرامش و انرژی روانی مثال: یاد گرفتن boundary setting باعث شد خیلی روابط مسموم از زندگیش حذف شن
باورهای عمیق و ناخودآگاهی که رفتارمون رو هدایت می کنن مثال: یکی از core belief هاش این بود که هیچ وقت نباید اشتباه کنه.
احساس اینکه موفقیت هامون از لیاقتمون نیست و یه روز لو می ریم مثال: با اینکه مدرک دکترا داشت هنوز گاهی imposter syndrome می گرفت.
مسیر مرحله به مرحله برای یادگیری یه موضوع مثال: اگه براش learning path تعریف نکنی زود سرد می شه.
یادگیری در قطعات خیلی کوتاه و فشرده مثال: با ویدیوهای microlearning می تونی یه مفهوم سخت رو تو یه دقیقه برسونی.
فاصله ای که بین دانسته های فعلی کاربر و هدف یادگیری وجود داره مثال: باید بدونی مخاطبت چه knowledge gapی داره تا محتوای مفید بسازی.
محتوایی که کاربر فقط نمی بینه، بلکه درش مشارکت می کنه مثال: آزمون های استوری یه نوع interactive content ساده و کاربردین.
میزان حفظ اطلاعات یادگرفته شده تو ذهن مخاطب مثال: با تصویرسازی ذهنی می تونی retention رو تا دو برابر افزایش بدی
استفاده از عناصر بازی برای جذاب تر کردن آموزش مثال: با gamification بچه هاشون مشتاق تر شدن تمرینارو حل کنن.
میزان سختی یا راحتی یادگیری یه مهارت مثال: طراحی رابط کاربری اولش steep learning curve داره اما بعدش راحت می شه
محتوای آموزشی خیلی کوتاه که هضمش آسونه مثال: اگه محتوای آموزشی bite - sized باشه حتی آدمای پرمشغله هم می خوننش.
علم طراحی ساختار آموزش برای بیشترین اثربخشی مثال: اگه instructional design درست نباشه کاربر خیلی زود خسته می شه.
دوره هایی که کاربر با سرعت خودش می تونه جلو بره مثال: self - paced بودن دوره باعث شد آدمای شاغل هم بتونن ازش استفاده کنن.
واقعی بودن و نشون دادن خودت بدون نقاب یا تظاهر مثال: توی استوری هاش یه جور authenticity خاص داشت که فالوئرها رو جذب می کرد
چیزی که به مخاطب ارائه می دی و تو رو از بقیه متمایز می کنه مثال: اگه value propositionت مشخص نباشه مردم نمی دونن چرا باید دنبالت کنن.
لحن و سبک خاصی که در همه محتواها ثابت نگه می داری مثال: voiceش همیشه صمیمی و قابل ارتباط بود حتی تو پست های جدی.
جایگاهی که در اون به عنوان متخصص یا مرجع شناخته می شی مثال: با مقاله های تخصصی تونست thought leadership خودش رو بسازه
ثبات در زمان بندی، سبک محتوا و حضور آنلاین مثال: با consistency بالا تونست تو ذهن فالوئرها بمونه.
استایل تصویری ثابتی که در همه ی جاها تکرار می کنی مثال: رنگ و فونت و لوگو بخشی از visual identity قوی ش بودن
روایت شخصی که باعث می شه مردم باهات احساس نزدیکی کنن مثال: personal storyش درباره شکست اولش خیلی الهام بخش بود
برداشتی که دیگران از تو و کیفیت کارت دارن مثال: reputation خوب با یه پست اشتباه هم می تونه لطمه بخوره
اعتبار و قابل اعتماد بودن، به ویژه تو تخصصت مثال: با حضور تو رسانه های معتبر credibility خودشو بالا برد
جایگاهی که تو ذهن مخاطب نسبت به رقیب هات داری مثال: اون خودشو تو حوزه رشد فردی طوری positioning کرده که اولین انتخاب باشه.
تعداد کاربرانی که یه پست رو دیدن، حتی اگه تعامل نداشتن مثال: با هشتگ های بهتر تونستیم reach پست ها رو بیشتر کنیم
میزان تعامل کاربران با محتوا مثل لایک، کامنت، سیو یا اشتراک گذاری مثال: محتوای آموزشی همیشه engagement بالایی می گیره
تعداد دفعاتی که یه محتوا نمایش داده شده، حتی به یه نفر چند بار مثال: اون ریلز پنج هزار impression داشت ولی فقط صد تا لایک گرفت
دعوت مستقیم به انجام کاری مثل فالو، کلیک یا کامنت مثال: تو کپشن حتما یه call to action بذار تا مخاطب واکنش نشون بده
محتوایی که همیشه معتبره و نیاز به آپدیت نداره مثال: آموزش اصولی کپشن نویسی یه نوع evergreen content عالیه
محتوایی که با سرعت زیاد توی پلتفرم ها پخش می شه مثال: یه تیکه از ویدیو وایرال شد و یه شبه ده هزار فالوئر آورد
زمینه یا موضوع خاصی که محتوا حول اون ساخته می شه مثال: وقتی niche مشخص داری مخاطب وفادار هم بیشتر پیدا می کنی
روش هدفمند برای انتخاب و استفاده از هشتگ ها مثال: با یه hashtag strategy خوب تو اکسپلور رفتیم
برنامه ریزی زمانی برای انتشار محتوا مثال: اگه content calendar نداشته باشی پیجت بی نظم می شه
مخفف user - generated content یعنی محتوایی که توسط کاربر تولید شده مثال: از مشتریا خواستیم عکساشونو بفرستن تا UGC پیجمون بیشتر شه.