پیشنهادهای farhad (٤٨٩)
آلوبالو درگویش یزد همان آلبالو است
به گویش یزدی همان گَلو =حلق میباشد
کُرسی در گویش یزدی به چهار پایه ای گفته میشد که شبیه میز ولی باپایه های نسبتا کوتاه که در زمستان زیر آن منقل آتش گذاشته میشد وروی آن لحافی قرار میگرف ...
خُوروسُک در گویش یزدی به سوسک حمام گفته میشود
کیلی در گویش محلی یزدی همان کلید است
تاس در گویش یزدی کاسه بزرگ مسی میباشد
خِش مال در گویش یزدی همان خِشت مال است . فردی که کارش خِشت زَنی است
کُوش در گویش یزدی همان کَفش است
سِفیدُو درگویش یزدی همان سفیدآب ( =روشور ) است . ماده ای گلوله شکل که در حمام جهت شستشوی چرک بدن بوسیله کیسه حمام استفاده میشود
چارقَد در گویش یزدی به پارچه ای سه گوش مانتد گفته میشود که جهت پوشش سر زنان استفاده میشد
میچَماغ در گویش یزدی همان میر چقماق ( امیرچقماق ) میباشد . ( ( میدان امیرچقماق نام میدانی در شهر یزد است. مجموعه امیرچقماق یزد شامل بازار، تکیه، مس ...
هُوئَن در گویش یزدی همان هاوَ ن میباشد
کولوتَه در گویش یزدی یعنی مقنعه ( مغنعه ) پارچه ای دوخته شده جهت پوشش موی سر خانمها
گَزکِردَن در گویش یزدی یعنی اندازه گرفتن
نیم گَز در گویش یزدی برابر با پنجاه سانتی متر است میله ای فلزی به اندازه پنجاه سانتی متر که جهت متر کردن واندازه گیری پارچه از آن استفاده میگردد
اُزیپو در گویش یزدی یعنی آبِ بی رمق ( آبگوشت بی مزه و بی رمق )
اُو تَراش در گویش یزدی نوعی قاشق هندوانه خوری که با آن هندوانه را میتراشند برای گرفتن آب آن. ( قاشقی شبیه کفگیر با دسته کوچک وکفی پهن با لبه های کنگر ...
انگورِکُمُری یا کُمُلی در گویش یزدی یعنی انگورِ ریش بابا
اُو زیرِ پوسِش افتیده ( آب زیر پوستش افتاده ) درگویش یزدی کنایه از کسی هست که سرحال وقبراق شده . کسی که چاق وسرخوش شده باشد
اُو نباتی در گویش یزدی یعنی آب نباتی ( آب نبات چوبی )
سنگ روی بافه ( =دسته کل وگیاه ؛ بافه گندم ) هِشتَن ( =گذاشتن ) در گویش یزدی یعنی نشان کردن دختر جهت نامزدی
گَنجَه در گویش یزدی به کمد دیواری کوچک گفته میشود
دیشُو در گویش یزدی یعنی دیشب
اِمشّو در گویش یزدی یعنی امشب
در گویش یزدی امر{کسی} سر رفتن: 1. به سرانجام رسیدن کار کسی، عاقبت داشتن کار کسی؛ 2. �امر کسی سر رفتن/ - نرفتن�، کنایه از روبراه بودن یا روبراه نبودن ...
اِمپّسا = اِمبار در گویش یزدی یعنی این دفعه ، این بار
اِمالَه در گویش یزدی یعنی تنقیه =تزریق دارو از راه مقعد
پَمپ در گویش یزدی یعنی تلمبه باد گردن تایر ماشین و دوچرخه و توپ فوتبال
پَمبَه در گویش یزدی همان پنبه است
الهی پمبه زیر و بالات بکنن: درگویش یزدی بیشتر نفرین است یعنی الهی بمیری و در سوراخهای زیر و بالای تو پنبه بگذارند که اینقدر ادرار و مدفوع نکنی.
اُللُو دار در گویش یزدی یعنی قِرو فِر ، اَجَق وَجق
کیا بیا داشتن در گویش یزدی یعنی اینکه شخص ثروتمندی که برای خودش کسی هست ورفت وآمد زیاد دارد واینکه بین عوام و خواص شهره هست
اسم دَر کِردَن در زبان یزدی یعنی مشهور شدن . معرف شدن
اَسِش در گویش یزدی یعنی اصلا = ابدا
اُسسُخون در گویش یزدی همان اُستخوان است
از لَجِ گازُر تَمبون نجس کردن درگویش یزدی یعنی کنایه ازاینکه برای به زحمت انداختن دیگری خودرا دچار بلا وزحمت بیشتر کردن ( ( گازُر= رخت شوی ) ) و ( ( ...
چادی شُو در گویش یزدی یعنی چادرشب ( پارچه ای بزرگ که رختخواب را درآن میپیچند )
جار درگویش یزدی به لوستر = جلچراغ گفته میشود
اُوگا در گویش یزدی به طحال گفته میشود
باد گاه درگویش یزدی یعنی شَقیقَه
سَلَفچه درگویش یزدی لَگَن مسی کنگره دار که قدیم زیر آفتابه قرار میگرفت جهت شستشوی دست وصورت
نوت در گویش یزدی یعنی اسکناس
لیتیرُک در گویش یزدی یعنی کوچک و حقیر
اراذِل بودن در گویش یزدی یعنی پرخاشگر بودن ، رذل و شارلاتون بودن
اِشکنه سَماوری در یزد غذایی است فوری غذایی ساده مرکب از آب جوش ، پیاز ، روغن گوسفند
اِشکنه گُوری ( = گبری ) در یزد غذایی است نسبتا اعیانی مرکب از گوشت چرخ کرده ، سیب زمینی ، پیاز ، روغن گوسفند وآبجوش
ایرا او را در گویش یزدی یعنی این طرف آن طرف
مَمَد درگویش یزدی یعنی مُحّمَد
اُللُو ( اُ لُّو ) در گویش یزدی یعنی ظاهر ، ابهت، شکل وشمایل ، نما
این سَرو بندی در گویش یزدی یعنی در این اوقات ، این وقت و زمان