پیشنهادهای فانکو آدینات (٢,٣٣٧)
حدنصاب: به دست آوردن یک عدد دلخواه از یک چیز یا نفرات که می توان با آن کاری انجام داد به گونه ای که با کم تر از آن یا نمی شود کاری کرد یا هزینه، انرژ ...
منزجر: ناخوشایند کم یا زیاد از چیزی یا از چهره، رفتار و یا گفتار کسی با یا بی علت و رویگردان از آن چیز یا آن کس. ( https://www. cnrtl. fr/definition/ ...
متنفر: ناخوشایند کم یا زیاد از چیزی یا از چهره، رفتار و یا گفتار کسی با یا بی علت و رویگردان از آن چیز یا آن کس. ( https://www. cnrtl. fr/definition/ ...
ناخوشایندی کم یا زیاد از چیزی یا از چهره، رفتار و یا گفتار کسی با یا بی علت که می تواند همیشگی یا گذرا باشد و رویگردانی از آن چیز یا کس را به دنبال د ...
انزجار: ناخوشایندی کم یا زیاد از چیزی یا از چهره، رفتار و یا گفتار کسی با یا بی علت که می تواند همیشگی یا گذرا باشد و رویگردانی از آن چیز یا کس را به ...
تنفر: ناخوشایندی کم یا زیاد از چیزی یا از چهره، رفتار و یا گفتار کسی با یا بی علت که می تواند همیشگی یا گذرا باشد و رویگردانی از آن چیز یا کس را به د ...
متولد: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: آژیتات ( سغدی )
معامله فضولی: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: همدهیش آوینا hamdahiŝ - āvinā ( پهلوی: hamdahiŝn معامله؛ سنسکریت آ: برای؛ سنسکریت وینا: غیر ) .
معامله: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: همدهیش hamdahiŝ ( پهلوی: hamdahiŝn ) .
اصیل: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: ریشه دار، نیک نژاد ( دری ) راسن rāsen ( کردی: rasen ) ژیال žeyāl ( خراسانی: seyāl )
منحنی: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: کوتیکا kutikā ( سنسکریت ) گوژیک gužik، خمان xamān، جفتا jaftā ، چمیده camide ( دری ) دوقات duqāt ( خرا ...
انحنا: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: آکب ākab ( سغدی ) داونگی dāvangi ( خراسانی: davangi )
قطعه: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: لاپه lāpe ( دری )
انقطاع: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: فراکست farākast ( سغدی: frakast ) فرکرن farakran ( سغدی: frakrand )
اذیت: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: مازر māzer ( سغدی ) آزار āzār، گزایش gazāyeŝ، ستل satal ( دری ) تنگونه tangune، ربرونه rabrune ( پشتو ...
لفافه: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: انژیپ anžip ( سغدی: انخشیپ anxŝip ) بزیژ beziž ( سغدی: بذیژ beżiž ) .
چفت ceft: این واژه در سنسکریت از مصدر چرت cret به معنی بستن، گره زدن ساخته شده است.
القا: هنر پدید آوردن یک ایده یا یک احساس در کسی بدون آشکارا بر زبان آوردن آن. ( https://www. cnrtl. fr/definition/suggestion ) همتای پارسی این واژ ...
مراد ( اراده شده ) : همتای پارسی این واژه ی عربی این است: سیکال ( پهلوی )
متمدن: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: کنسیک kansik ( سغدی: کنثچیک kanşcik )
علم حقوق: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: ساسنا sāsnā ( اوستایی ) .
کمک: همتای پارسی این واژه ی ترکی مغولی، این است: اودا udā ( پارتی: udāy )
حماقت: انجام دادن کاری یا گفتن و نوشتن چیزی از روی کم خردی، نسنجیده و بدون در نظر گرفتن پیامدهای آن. همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: کانیا kā ...
آچار: این واژه مصدر فعل سببی از آچَر ( جنبیدن ) در سنسکریت است؛ و به معنی به جنبش در آوردن است؛ و صرف آن چنین است: آچارَیامی ācārayāmi به جنبش در می ...
مداح: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: یَسناک ( مانوی )
موسیقی: همتای پارسی این واژه ی عربی شده، این هاست: خنیا xonyā ( دری ) نیواگ nivāg ( مانوی ) ژیتیاک žityāk ( سغدی ) گانداروا gāndārvā ( سنسکریت: gā ...
استشمام: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: آگرا āgrā ( سنسکریت: āghrā )
تصفیه: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: فانید ( دری )
شکایت: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: ویلاپت vilāpat ( سنسکریت: vilapata ) فاشاپاد ( سنسکریت: bhāŝapāda )
طبع ( طبیعت، سرشت، ذات، خو ) : حافظ: گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع سخت می گیرد جهان بر مردمان سخت کوش عیب دل کردم که وحشی طبع و هرجایی مباش. ...
شهریه: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: ارگانه argāna ( خراسانی ) . فرخی یزدی: شهره ی شهرم و شهریه نگیرم چون شیخ که بر شحنه و شه کوچک و نحقیر ش ...
شجاعت: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: پردلی pordeli ( خراسانی ) تفنود tafnud، دلیری daliri، دلاوری delāvari، نترسی ( دری )
لج: دلبستگی بیش از اندازه و غیر منطقی به یک ایده، تصمیم یا تعهد به همراه پافشاری سرسختانه در رفتار با آگاهی از پیامدهای احتمالا ناگوار این پافشاری. ( ...
قدمت: در گزینش واژه های پارسی به جای واژه های عربی، دو چیز را باید دانست: یکی این که شمار بخش ها یا سیلاب های واژه ی جایگزین، یا برابر با واژه ی عربی ...
دفاع: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: پهرس pahres ( مانوی ) آساز ( سغدی: آساذ āsāż ) .
مواجه: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: برنگار berengār ( کردی )
ملاقات: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: دیدار ( دری ) فسیس fasis ( سغدی: فثیس faşis )
تحصیلات تکمیلی: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: سستران ایسپوری sastarāne ispuri ( اوستایی: sastra: تحصیل با پسوند جمع آن؛ و واژه ی مانوی ایس ...
آوینا: این نام در پهلوی اَویناه avināh ( بی گناه، پاک، معصوم ) بوده و از دو بخش ساخته شده است: پیشوند منفی ساز اَ و ویناه یعنی گناه.
تحصیلات ( جمع تحصیل ) ؛ همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: سستران sastarān ( اوستایی: sastar با پسوند جمع آن )
تحصیل کرده: تحصیل واژه ای عربی است که با پارسی کرده ترکیب شده است؛ همتای پارسی این ترکیب، این است: سستریچ sastaric ( اوستایی: sastra با پسوند سغدی ای ...
مضاف ( در دستور زبان ) : همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: اجامی ajāmi ( سنسکریت ) .
مضاف الیه: همتای پارسی این ترکیب عربی، این است: اجامینه ajāmine ( اَجامی؛ سنسکریت با پسوند سغدی نه ) .
قریب الوقوع: همتای پارسی این ترکیب عربی، اینهاست: آمدگار āmadgār ( خراسانی ) اشیات eŝyāt ( سنسکریت: eŝyat ) ارواکالیک arvākālik ( سنسکریت: arvāk - ...
کلیات: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: هَماکان ( پهلوی )
امضا: نشانه ای به شکلی خاص و شناخته شده یا علامت مشخصی که کسی بر پای نوشته ای می گذارد تا درستی آن را تأیید کند، محتوای آن را بپذیرد و مسئولیت آن را ...
کان لم یکن: همتای پارسی این ترکیب عربی، این است: آنابیش ānābiŝ ( پهلوی: ānābiŝn )
شهادت ( کشته شدن در راه یک آرمان ) : همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: پرنیبرانیگ parnibrānig ( پارتی ) . شهادت ( گواهی ) : همتای پارسی این است: ...
ضمائم ( جمع ضمیمه ) : همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: پیوست ها ( دری ) ابینتل abintel ( دری: ابینته پسوند جمع لکی اِل ) دوسیدل dusidel ( دری: ...
ضمیمه: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: ابینته abinte ( دری ) دوسیده ( دری ) پیوست ( دری )