پیشنهادهای صمد توحیدی(شهرام) (٣,٠١٠)
ای غزل بیا تا بگویمت. مثل جان خود تا بجویمت* عشق را بهر تو نشان کنم. واژه به واژه اش بگویمت* زلف ناز تو تا کنم شانه. خود آینه ای من بکویمت* یار مه ...
وزن و شعر شناسی آنها باید نموده گردد تا شناسه گردد. قافیه اندیشم ودلدار من . گوییم مندیش جز دیدارمن. ( این فعلاتن فعلاتن فعلن کشت مرا. )
سرودها باید از دید دانست سرود سرودشناسی گردند. تا وزن و بُرِش آنها نموده شود.
گل لاله هستم. آلاله پرستم* این است که مستم. از خویش برستم* تا یار بدیدم. از خود بگسستم* این است و بودم. پیمان ببستم* پیمان بگیرم. بگذار بدستم* چ ...
یاران چو گویند خدا هست و جهان هست. باهر پدیدار خرد هست و روان هست* گویند دگرها که همه هست وخدا هست. هرگز نتوان گفت خدا هست و جهان هست* انجام وآغاز ...
" تقدیر ":توقهء دیر. چاره نویس. پیشانی. قسمت. نصیب. بهره. زندگی، این چه زندگیست زندگیِ من است!. توقهء دیر و دهر مانند؛ تقویم:توقهء بام.
غم عشق فرا دارد در سر غم و دل در غم. دل عشق به غم پوید دل برغم و جان بر غم* بردل چو نهی مرهم مرهم نکند سر غم. دارو چه کند در مان زهرت بزند ار غم* د ...
ای نام تو ارج خواستانها. یاد تو شکوه آرمانها* اندیشه برای توست جاوید. زنده به هوای تو روانها* آنها که خرد بپر ورانند. شادند ز گفت بر زبانها* آن طو ...
بود هستی پی نمود فلسفه. نیست هستی بی نبود فلسفه* آن سهی فرزانگان روزگار. فکرشان است و نمود فلسفه* راز ودانش عشق و آیین و هنر واله از کشف و شهود فلس ...
به غار برده . به غاررفته:غارت.
" نوشته خوان": کتابخوان. " نوشته نویس ": کتاب نویس. نوشته ویرا، ویراستار نوشته. پیراستار نوشته. خوانش نوشته.
" کُ تَ هَرّ ( کتهر ) به لری و لکی":آتش پاره.
ای دوست دوستی به جای نسیم ماست. وای یار یاوری همای شمیم ماست* گفتا خرد آینهء دل را چه می کند. گفتم نگو که ارزش زر وسیم ماست* گفتم که نیک نقشهء راه ...
نیمقیمتعسلسِهمَنیبیشهم.
کیک ( فلان ) شوخ است. کیک ( فلانی ) شوخ نیست.
چشم که از یابش های مردم است از آنجایی که آن را از دیگر یابشها مانند زبان و گوش و بینی و دیگر یابشها برتر می شمردند و به سیاهی چشم نمونه می زدند و نمو ...
۱_دین باوری دروغین= هرگز. ۲_دین هراسی دروغین=هرگز. ۳_دین شناسی راستین=آری. در هر دین و گرا وگرایش همین سبک بجا، روا و کارا می باشد.
بدیهی: بدو. در دویدن. آغازیدن:بداهه
در دم. زودی. فوری. جَلدی. سرپایی، برای سرود سرایی:فی البداهه.
بسازم سرودی من از رنگ تو. زچشم و ز ابرو و آهنگ تو* سپس نام تو بر زبانش نهم. همه تا شود سر به سر رنگ تو* خدایا خدایا شب و روز من. دل تنگ من از دل س ...
" دار و ندار ":موجودی، برای یک معامله می گویند این قدر "دارم"و این قدر " ندارم" تا بتوان خرید وفروش ویا داد وستد را انجام داد. "داشت" من چقدر است. و ...
گاهی وزن سرود را جوری بگیریم تا آسوده خوانی گردد.
*دیده شد اندیشه آموز کتاب. جان بجوید جای امروز کتاب. پیش آن کو حکمتش گیتی نمود. پنجه زد برچنگ غم سوز کتاب. ملک وملت ارزشی دارد اگر . روشن از شمع ...
دانستوری:رنسانس؛ دانش یکی ازرشته های دانستها ودانستنی هاست ، دانش، فرزانش، آیین، راز، پس دانستوری باید گفت ونوشت.
*باغبانی کو به گل دانهء گل کاشته بود. مشک سا خواست هوایی که به سر داشته بود. پرتوی از عشق خاور چو بگسترد فروغ. خاوران است تو گویی علم افراشته بود. ...
" ذهن پردازی ":mind explantion
" نقشهء ذهن ":mindmapping
"پژوهش های فرزانشی "لودویک ویتگنشتاین: ( تحقیقات فلسفی ) .
" نامهء اندیشی فرزانشی " :رسالهء منطقی فلسفی لودویک ویتگنشتاین.
" چندگونگی و چگونگی ":کمیت و کیفیت. " چند گونگی" و" چه گونگی".
" نگری ( نظری ) و کاری " :نظری و عملی.
ناشایست. نابایست. ناغلا:خرف. خاین. رزل. در کارهای همگانی. ویا ؛ نابخرد. نامیزان. اوباش.
" نشست و برخاستهای دانستی ":مجالس و محافل علمی.
لکی که زبان است و لری که زبانش است هرکسی از شهروندان همدیگر را نمی فهمند، لکی و لری در واژگان گاهی همانند وگاهی یکسان. گاهی دور از هم می باشند و گفتا ...
حرف، بَزِّحرف ، باز حرف. سخنانی که ردُّ بدل و گفتگو می گردد. در لری ولکی.
رونق#لنگان. کبک رونق است. اردک لنگان است. کبک پروازگر است. اردک شناگر است.
قدر. قدری. قُرِ. قریه ای . اندازه ای شماری
تَک روزگار. تنهای بی مانند:فرید عصر.
" یکا " و" چندا ". " یکا ":انتگرال. " چندا ":دیفرانسیل.
*چون روزه برفت ومژدهء جشن آمد جشن می و بادهء به هر جشن آمد آمد گه آنکه باده ها اندر بط گویند که بارزن بزن جشن آمد. شهرام*
کتاب نویس: نویسنده.
" دست چپ ": سپرز. طحال. به لری طحال و سپرز را" دست چپ" می گویند.
" کی از کی کمتر است = کی از کی بیشتر است. "
بد منش. بد کنش. بدسگال. بدنهاد . بدآیین. بد بین. بدورز. بدهرز. هرزه. آنگاه که بر پایهء دادگری تا آنجا که نزد همگان فرهنگ شود که با اینهمه کافر و ناس ...
لُن، لاین، لو:نژاد و بَک:پاک؛نژاد پاک ، پاک نژاد، پاک نهاد ، پاک نهاده.
قید :بند ، در دستور زبان فارسی هر چند که قید خود فارسی است "لری ( فرس کهن ) میگوییم" اُما دِ قید:آمد روی تَنَت" قِم. قِت. قِش. قِمُو. قِتُو. قِشُو.
" گذشتهء گویا ":ماضی نقلی. " گذشتهء پویا ":ماضی استمرار. " گذشتهءگفتا " :وبر دو بخش است گذشتهء رفتشی و گذشتهء گفتشی. گذشتهء دور:ماضی دور. گذشتهء ...
یک از یکان. یک از هزاران:احد من الآحاد.
سری پیشین. سری پسین.
" ماهواره ":شهریه.