پیشنهاد‌های علی باقری (٣٨,٧٦٧)

بازدید
٢٦,٦٣٠
تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

با توجه با واژه " شل" که به معنای " ران" است این مورد نیز به معنای ابزاری که بر ران فرود می آید می باشد. شلوار : " شل" در زبان فارسی به معنای " ران" ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

�شل� در زبان فارسی به معنای �ران� است. �وار� هم که به معنای مانند است که به معنای جامه ای شبیه ران می شود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

مادر یعنی " پدید آورنده ی ما" . در انگلیسی mother

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

برادر نیز در اصل بَرا در است . یعنی کسی که برای ما کار انجام می دهد. یعنی کار انجام دهنده برای ما و برای آسایش ما . در انگلیسی brother

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٥

دختر از ریشه " دوغ " است که در میان مردمان آریایی به معنی" شیر " بوده و ریشه واژه ی دختر " دوغ دَر " بوده به معنی" شیر دوش " زیرا در جامعه کهن ایران ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٥

زن از زادن است و لغت زِندگی نیز از ریشه لغت زن گرفته شده است .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

اُجاق: آتشدان ترکی: ojaq ( کانون، آتشدان ) مشتق از ( ot ) به معنای آتش Jaq ( پسوند مکان ) به نظر نگاره این واژه از ترکیب دو واژه ی دیگر به دست آمده ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

اتاق: جای دیواردار و مسقف در خانه ترکی: چادر و خیمه مشتق از ot ( اُت ) به معنای آتش و اتاق یعنی محل نگهداری آتش

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

آیینه: ایرانی باستان: از ریشه لغت day ( دیدن ) a dayanaka ( پیشوند )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

آفرین: ستایش، مدح، تحسین، درود، مرحبا فارسی میانه: آفرین ایرانی باستان: آفرینا اوستایی: afri - vana afri: افسون، دعای خیر vana: آروز، خواست ریشه لغت ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

آفرین پیوند : ثناخوان ، مدّاح ، مدح گوی چون فرو گفت آفرین پیوند آفریننده را درودی چند هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص۴۶۶.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

از 600 سال پیش از میلـاد تا 1935 واژه ایران در عرصه بین المللی با نام پرشیا شناخته می شد که در سال 1935 با درخواست رسمی رضاشاه پهلوی همان نام بومی کش ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

قدیمی ترین نام مملکت ما همین کلمه ایران بوده یعنی نخست نام ایریا که نام نژاد بوده است نام مملکت را آبریان ساخته اند و سپس به مرور زمان ابریان ، آیران ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

ریشه این کلمه از کجاست ؟ " حُقّه " کلمه ای عربی و به معنای " صندوقچه " و " جعبه کوچک " است . در گذشته تردستان تعدادی جعبه کوچک را با رنگهای مختلف و ب ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

سلمانی از نام " سلمان فارسی " صحابی ایرانی پیامبر اسلام برگرفته شده است . او بود که در آغاز اسلام موهای سر پیامبر را بهتر از دیگر پیرایشگران کوتاه می ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

بسیار بد است که ما معنی اصطلاح یا واژه ای را ندانیم و همین طور آن را بکار ببریم. یکی از این اصطلاحات قِسِر در رفتن است. به معنی آن دقت کنید: به گاو ی ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٨

ریشه واژه ی خِیلی از " خَیل " است . خیل یعنی گله ی اسبان . از آنجا که گله ی اسبان پر جمعیت است ؛ خیلی به معنی " بسیار" در زبان فارسی به کار رفته است ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

من فکر می کنم "خان" همان "قاآن" در زبان مغولی است . مثل "قوبیلای قاآن" که یکی از جانشینان چنگیز بوده و مارکوپولو به دربار او رفت . "قاآن" بعدا در زبا ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

انسان از ریشه ( نِسیان ) به معنی فراموشی است . پس انسان یعنی فراموشکار

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

واژه بنت با واژه ی بانو در فارسی همریشه است .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٥

واژه بیگ در زبان انگلیسی به شکل big به معنی بزرگ آمده است ( نگارنده )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

بانو یک واژه فارسی کهن است . ( بان و = بانو ) بان در نام شهر بانه هنوز به کار می رود . بان یعنی بالا و بانو به معنی کسی است که در بالا جا دارد و این ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٩

خانم . [ ن ُ ] ( ترکی ، اِ ) بانو. خاتون . بی بی . ( ناظم الاطباء ) ، جُرَّه . ستی . خدیش . کدبانو. بیگم � معنی و مفهوم کلمه ی "خانم" � ▪️در لغتنامه ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٥

پاسخ درآغاز " پات سخن" یا " پاد سخن" به معنای جواب سخن یا ضدسخن بوده که به مرور زمان حروف " ت" و " ن" از آن حذف شده و به گونه ی واژه ای روان درآمده ا ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

پنجره= از دو واژه ی "پن ( بستن ) جره ( دارای قرینه ) درست شده است. به این مثالها جهت آشنایی با ریشه ی "پن" توجه کنید: پنام= پن ( بستن ) آم ( دهان ) ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

سرخاک رفتن ؛ بزیارت قبر کسی رفتن.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

در خاک رفتن ؛ مردن. مدفون شدن : زهجران طفلی که در خاک رفت. سعدی ( بوستان ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

در خاک سپردن ؛ بگور کردن. دفن کردن.

پیشنهاد
٠

سر بخاک سیه بر نهادن ؛ مردن. - || سجده بجای آوردن :

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

بخاک سپردن ؛ دفن کردن.

پیشنهاد
٠

پیمودن خاک بالای کسی را ؛ مردن آن کس. بخاک سپرده شدن او : چنین داد پاسخ که شاه جهان اگر مرگ من جوید اندر نهان چو خشنود باشد ز من شایدم اگر خاک بالا ب ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

به خاک رفتن ؛ مردن. مدفون شدن : همی خندم از لطف یزدان پاک که مظلوم رفتم نه ظالم بخاک. سعدی ( بوستان ) .

پیشنهاد
٠

با خاک جفت شدن ؛ مردن. مدفون شدن : که هر گز مبادی تو با خاک جفت. فردوسی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

عالم خاکی ؛ کره زمین : آدمی در عالم خاکی نمی آید بچنگ عالمی از نو بباید ساخت وز نو آدمی. حافظ.

پیشنهاد
٠

کسی را از خاک برگرفتن ؛ ترقی دادن او : من بنده را از خاک بر گرفت و بر فلک رسانیده. ( نوروزنامه ) .

پیشنهاد
٠

روی بر خاک نهادن ؛ سجده کردن. تعظیم کردن : چو رفتند نزدیک آن نامجوی یکایک نهادند بر خاک روی. فردوسی.

پیشنهاد
٠

سربخت کسی بخاک اندر آمدن ؛ بدبخت شدن : تهمتن نشست از بر تخت گاه بخاک اندر آمد سر بخت شاه. فردوسی.

پیشنهاد
٣

خاک و نمک بیختن ؛ : حمله و تک و تاز و جنگ و درگیری مختصر کردن : و از آنجا پیری آخرسالار را با مقدمی چند بفرستاد بدم هزیمتیان ایشان برفتند کوفته با سو ...

پیشنهاد
٠

در خاک نشاندن ؛ بخاک نشاندن. بیچاره کردن : در خاک چو من بیدل و بی دیده نشاندش اندر نظر هر که پریوار برآمد. سعدی ( طیبات ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

خاک درمشت ؛ کنایه از تهی دست و بی چیز است : در این یک مشت خاک ای خاک در مشت گر افروزی چراغ از هر دو انگشت. نظامی.

پیشنهاد
٠

خاک کف پای کسی بودن ؛ کنایه از تواضع و فروتنی بسیار است : خاک کف پای رودکی نسزی تو هم نشوی گوش او چه خائی برغست. کسائی مروزی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

خاکم بدهان ؛ لال بادم ، خفه شوم ! رجوع به " خاک بدهن " شود. خاکم بدهان مگر تو مستی ربی. ( منسوب به خیام ) .

پیشنهاد
٠

خاک در دهان انداختن ؛ پشیمانی عظیم نمودن : ز شرم آنکه بروی تو نسبتش کردم سمن بدست صبا خاک در دهان انداخت. حافظ.

پیشنهاد
٠

خاک در دیده زدن ؛ خاک در چشم پاشیدن. ( آنندراج ) : زدن خاک در دیده جوهری همه خانه یاقوت اسکندری. نظامی ( از آنندراج ) .

پیشنهاد
٠

خاک در دیده کشیدن ؛ خاک در چشم کشیدن. ( آنندراج ) .

پیشنهاد
٠

خاک خوردن تیر ؛ بر زمین افتادن و بهدف نرسیدن تیر. ( آنندراج ) : خدنگ منت خاقان نمی توانم خورد تمام عمر خورم خاک اگر چه تیر خطا. قدسی ( از آنندراج ) .

پیشنهاد
٠

خاک در ترازو افکندن ؛ کنایه از سبک وزن شمردن : نترسیدی از زور بازوی من که خاک افکنی در ترازوی من. نظامی.

پیشنهاد
٠

خاک جائی را بتوبره کشیدن ؛ کنایه از ویران کردن محلی است.

پیشنهاد
٠

خاک پای کسی بودن ؛ کنایه از تواضع بیحد کردن نسبت به او : که یارا مرو کاشنای توام بمردانگی خاک پاک توام. سعدی ( بوستان ) .

پیشنهاد
٠

خاک برسر نهادن ؛ ذلیل کردن ، ناچیز کردن : به تیغ و رکیب و به سفت و بباد همه ترک را خاک بر سرنهاد. فردوسی.