پیشنهاد‌های علی باقری (٣٩,٦٨٦)

بازدید
٢٩,٧٤٦
پیشنهاد
٠

آب از دهان رفتن یا سرازیر شدن کسی را ؛ سخت شیفته و خواهان چیزی گشتن.

پیشنهاد
٠

آب از سر تیره بودن ، آب از بنه تیره بودن ؛ نقص و عیب در اصل و بنیان امر بودن : هجران تو زان تیره بکرد آب سرم تا بشناسم که آبم از سر تیره ست. محمدبن ...

پیشنهاد
٠

آب از دریا بخشیدن ؛ از چیزی بی ارزش و فراوان عطا دادن. [کنایی] چیزی بی ارزش و رایگان به کسی بخشیدن. ( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ فارسی معاصر )

پیشنهاد
٠

آب از چک و چانه سرازیر شدن کسی را ؛ در تداول عوام بمزاح ، از دیدن یا شنیدن چیزی سخت لذت بردن.

پیشنهاد
٠

- آب از دست نچکیدن کسی را ؛ سخت ممسک بودن.

پیشنهاد
٠

آب از تارک گذشتن ؛ برسیدن ، و به آخر شدن عمر. یکباره امیدبنومیدی بدل گشتن. بدبختی از حدّ تحمل تجاوز کردن : بدو داد پس گنجها را کلید یکی باد سرد از جگ ...

پیشنهاد
٠

آب از جگر بخشیدن ؛ عطا کردن و چیزی بمردم دادن. ( برهان ) .

پیشنهاد
٠

- آب از بنه تیره بودن ؛ عیب و خلل در اصل و بنیان امر بودن : سخن هرچه گفتم همه خیره بود که آب روان از بنه تیره بود. فردوسی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

آب آتش شدن ؛ سکونت و آرامشی به فتنه و فساد وآشوب سخت بدل گشتن.

پیشنهاد
٠

آب از آب نجنبیدن ، یا تکان نخوردن ؛ آرامش و سکونت کامل برقرار بودن.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

آب گرم ؛ هر چشمه که آبش بطبع گرم بود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

آب زمزم ؛ چشمه زمزم.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

مثل کوه ، مثل کوه ابوقبیس ، مثل کوه احد، مثل کوه البرز، مثل کوه الوند، مثل کوه

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

مثل کوه ، مثل کوه ابوقبیس ، مثل کوه احد، مثل کوه البرز، مثل کوه الوند، مثل کوه �بیدواز� مثل کوه ثبیر، مثل کوه ثهلان ، مثل کوه قارن ؛ یعنی گران و بزرگ ...

پیشنهاد
٠

هفت کوه در میان ؛ چون نام مرگ یا بلا یا بیماریی را برای کسی بردن خواهند دفع آن پیشتر این جمله گویند. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

کوه و کاه ؛ بزرگ و کوچک. مهم و بی اهمیت : کوه و کاه پیش او یکی است. ( فرهنگ فارسی معین ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

کوه و کتل ؛ کوه و تپه های بلند. کوه و گردنه. رجوع به کتل شود.

پیشنهاد
٠

کوهی را به کاهی بخشیدن ؛ پربهایی را با بی بهایی مبادله کردن.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

کوه گنج ؛ کنایه از گنج بزرگ. ( آنندراج ) . گنج بزرگ. ( فرهنگ فارسی معین ) . گنج بی پایان. ( ناظم الاطباء ) .

پیشنهاد
٠

کوه و بیابان بریدن ؛ قطع کردن کوه و بیابان. طی کردن و درنوردیدن کوه و بیابان : هزار کوه و بیابان برید خاقانی سلامتش به سلامت به خانه بازآورد. خاقانی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

کوه رونده ؛ کنایه از اسب و فیل قوی. ( آنندراج ) . اسب و شتر و فیل قوی هیکل. ( فرهنگ رشیدی ) . اسب. ( ناظم الاطباء ) . کنایه از اسب که به تازی فرس خوا ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

کوه زمرد ؛ مراد از شیئی محال. ( غیاث ) ( از آنندراج ) . کنایه از چیزی که حصول آن ممکن نباشد. امر محال. ( فرهنگ فارسی معین ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

کوه کوهان ؛ شتری که کوهانی بلند و بزرگ چون کوه دارد : هزار اشتر همه صاحب شکوهان سراسر پشته پشت و کوه کوهان. جامی ( از آنندراج ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

کوه تیغ ؛ کنایه از روشنی بسیار است. ( برهان ) ( انجمن آرا ) . روشنی بسیار. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

کوه حلم ؛ بردباری عظیم. وقار و عظمت شأن : او کوه حلم بود که برخاست از جهان بی کوه کی قرار پذیرد بنای خاک. خاقانی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

کوه پولاد ؛ کنایه از زنجیر بسیار گران. کنایه از بند وکند بسیار سنگین : شایدم کالماس بارد چشم از آنک بند بر من کوه پولاد است باز. خاقانی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

کوه اخضر ؛ کنایه از کوه قاف است. ( برهان ) ( فرهنگ فارسی معین ) . کوه قاف. ( ناظم الاطباء ) . و رجوع به قاف شود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

کوه اسد ؛ کوهی است که پیوسته آتش از آن افروخته و درخشان باشد و هرگز فروننشیند. ( برهان ) . کوه آتشفشان. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

کوه به کوه ؛ از این کوه به آن کوه. ( ناظم الاطباء ) . از کوهی به کوهی دیگر : شهری و لشکری ، ز جان بستوه همه آواره گشته ، کوه به کوه. نظامی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

کوه آهن ؛ کوهی که از آهن باشد. کوهی که چون آهن سخت باشد : شود کوه آهن چو دریای آب اگر بشنود نام افراسیاب. فردوسی. - || کنایه از زنجیر بسیار گران : ...

پیشنهاد
٠

آفتاب به کوه رفتن ؛ مردن. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

همسنگ ؛ هموزن. همسنگی. هموزنی : گر مرا خواجه بنخاس برد بربایند به همسنگ گهر. فرخی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

نیم سنگ ؛ وزنی بمقدار نیم جو.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

- سنگ یاسم ؛ سنگی سبز و بزردی مایل که حجرحبشی نیز گویند و چون آنرا به آب بسایند مانند شیر شود. و در درد چشم استعمال کنند. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

سنگ یشم ؛ سنگی شبیه به عقیق. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

سنگ نمک ؛ نمک طعام متبلور. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

سنگ و سبو ؛ یا سنگ و آبگینه سازگار نباشد : ببرد سنگ ما و آخر سنگ بر سبوی قلندر اندازد. خاقانی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

سنگ موسی ؛ نوعی از سنگ سیاه. ( ناظم الاطباء ) . - || نوعی از زغال سنگ. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

سنگ نقره ؛ : هر جفتی بدوازده هزار درم سنگ نقره بایستی خرید و اکنون نرخ ارزان شده است که هر جفت زمین بچهار هزار درم سنگ نقره می باید که مردمان را سیم ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

سنگ موسی ؛ نوعی از سنگ سیاه. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

سنگ مغنی ؛ سنگ برگان که شیشه گران استعمال کنند. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

سنگ محک ؛ سنگی سیاه و سخت که طلا و نقره را بدان امتحان کنند. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

سنگ مغناطیس ؛ سنگ مقناطیس. آهن ربا. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

سنگ مرمره ؛ مرمره. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

سنگ مثانه ؛ سنگ گرده.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

سنگ گرده ؛ سنگ مثانه.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

- سنگ گشتن ؛ متحجر شدن. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

سنگ ماهی ؛ یک نوع سنگ سفید و سخت که در سر ماهی یابند و بتازی حجرالحوت گویند. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

سنگ گردان ؛ سنگ آسیا. ( ناظم الاطباء ) .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

سنگ گردانیدن ؛ متحجر کردن. ( ناظم الاطباء ) .