پیشنهادهای مسعود رئیسی (٢٨٨)
واژگان کتیچی در گویش کتیچی، چّرِّستِن می گویند.
واژگان کتیچی در گویش کتیچی به معنی چیزی را بین چند نفر بصورت مساوی تقسیم کردن است. جزءجزء کردن و بخش بخش کردن است.
واژگان کتیچی جا جا در گویش کتیچی به معنی تقسیم کردن، بخش بخش، جزءجزء است.
واژگان کتیچی درگویش کتیچی، تیگ tēg به معنی جلو و پیش است.
واژگان کتیچی در گویش کتیچی، تیربَن می گویند به معنای دعا و تعویذی که از اصابت گلوله به فرد جلوگیری میکند.
واژگان کتیچی تیر کشّیرن: در گویش کتیچی به معنی درد کشیدن عضوی از بدن است به نحوی که عضله و اندامی در یک لحظه شدید درد کند و سپس درد آن کم شود.
تیا در زبان بلوچی به معنی آماده و مهیا است و نیز به معنی سلامت و تندرستی است
واژگان کتیچی در گویش کتیچی تَیار به معنی سلامتی و تندرستی است.
واژگان کتیچی تَکـــُل در گویش کتیچی نوعی پاپوش است که از برگ درخت داز یا همان نخل وحشی بافته می شود.
واژگان کتیچی تُوار درگویش کتیچی به معنی صدا و آواز است. توار کرتن: صدا زدن
واژگان کتیچی در گویش کتیچی تُهم می گویند. به معنای تخم، بذر، دانه
واژگان کتیچی در گویش کتیچی تَهنا tahnā و نیز تَک tak می گویند. تک تهنا نیز میگویند.
واژگان کتیچی در گویش کتیچی به معنی پاره کردن و دونیم کردن است.
واژگان کتیچی در گویش کتیچی، تَل به معنای تَرک، شکاف و قاچ و نیز به معنای دونیم بودن و پاره شدن است. تل بورن: ترک برداشتن، پاره شدن تل کرتن: قاچ کردن ...
واژگان کتیچی تَگ در گویش کتیچی به معنای شاخ درختان، تگ مُگ: شاخه درخت خرما
واژگان کتیچی در گویش کتیچی، پاپائوک می گویند. پاپائوک کرتن: تعلل کردن، درنگ کردن، مردد بودن
واژگان کتیچی تُس tos در گویش کتیچی به معنی باد بویی و بیصدایی که از شکم خارج میشود، است.
واژگان کتیچی تِرَکِستِن در گویش کتیچی به معنی ترکیدن و منفجر شدن است.
واژگان کتیچی تِرنگ tereng در گویش کتیچی به معنی، محکم و سفت است. ترنگ کرتن: محکم کردن، سفت کردن، چیزی را محکم بستن.
واژگان کتیچی در گویش کتیچی تِرسِستِن به معنای ترسیدن است.
واژگان کتیچی پَکّا pakkā در گویش کتیچی به معنی مطمئن، اطمینان است. پکا بورن: مطمئن بودن
واژگان کتیچی پُرچِل در گویش کتیچی به معنی کثیف و کسی که ظاهری کثیف وآلوده دارد، است.
واژگان کتیچی پتیر در گویش کتیچی به آردی گفته میشود که خوب ورز نداده باشند و خوب خمیر نشده باشد
واژگان کتیچی در گویش کتیچی، پَچ پَچ به معنای له له، خرد خرد، له و لورده است پچ پچ کرتن: له له کردن، خرد خرد کردن
واژگان کتیچی پّچ درگویش کتیچی به معنی له، خرد است پچ کِرْتِن: له کردن، خرد کردن
واژگان کتیچی پِتار به معنی پنهان، مخفی و قائم است. پتار دارِن: پنهان کردن، مخفی کردن
واژگان کتیچی در گویش کتیچی پاکار به معنی میراب است. کسی که وظیفه دارد جوی آب را تمیز کند.
واژگان کتیچی پابیل pā - bēl در گویش کتیچی به معنی زدن پا بر بیل برای برداشتن خاک، خاک زمین را با بیل جابجا کردن.
واژگان کتیچی در گویش کتیچی به معنی مرحوم، به رحمت خدا رفته است.
واژگان کتیچی در گویش کتیچی: بُن بار به معنی: نابود، نیست و نابود، نیست شدن، نیست و نابود شدن.
واژگان کتیچی بِل bel در گویش کتیچی به معنی یار و جفت است. در بازی های محلی، بِل به معنی یار و یارگیری است
واژگان کتیچی بُگمَه bogma در گویش کتیچی به معنی بُغض است. بگمه گرتن: بغض کردن
واژگان کتیچی در گویش کتیچی حیک hayk می گویند.
واژگان کتیچی در گویش کتیچی چرانتن čarānte� می گویند.
واژگان کتیچی در گویش کتیچی چَرِسْتِن čareste� می گویند
واژگان کتیچی چَتّوک čattōk در گویش کتیچی: ۱. به انگشت اشاره می گویند که با آن طعم چیزی را می چشند ۲. کسی که طعم و مزه چیزی را با انگشت اشاره می چشد
واژگان کتیچی چاییده ای به معنی سرماخوردگی است.
واژگان کتیچی در گویش کتیچی، چپسستن čapsesten می گویند
واژگان کتیچی در گویش کتیچی دُزّیرِن dozziren می گویند.
واژگان کتیچی در گویش کتیچی دُزّی dozzi می گویند.
واژگان کتیچی در گویش کتیچی دُزّ dozz می گویند.
واژگان کتیچی بوش bowš در گویش کتیچی به معنی گیج و منگ است، بوش بورِن: گیج بودن سر بوش بورن: سرگیجه گرفتن
واژگان کتیچی: در گویش کتیچی حوش howš به معنی حیاط و دورتا دور خانه است
خودخواه بودن، نسبت به دیگران بی توجه بودن، فقط به فکر خود بودن
واژگان کتیچی در گویش کتیچی نپسی نپسی napsi napsi می گویند. به معنی خودخواهی، بی توجهی به دیگران
به معنی خودخواهی است. بی توجهی کردن به دیگران
واژگان کتیچی در گویش کتیچی به معنی: کار اشتباه و نادرست، راه غلط و اشتباه هست.
یعنی کسی کاری انجام میدهد یا حرفی میزند، طرف مقابل هم در جوابش همان کار را انجام میدهد و همان حرف را انجام میزند. سر به سر کسی گذاشتن یعنی ول کن کسی ...
کسی را دست انداختن،
واژگان کتیچی در گویش کتیچی راه به راه به معنی سر به سر کسی دادن، کسی را دست انداختن است راه به راه کسی دادن: سر به سر کسی گذاشتن
واژگان کتیچی در گویش کتیچی، نِشار nešār می گویند. عروس
اشتباها به جای عروس ارسال شد
واژگان کتیچی در گویش کتیچی: بِرار گویند
واژگان کتیچی هُر دَگار شاپتن: بر زمین زدن، بر زمین کوبیدن
کنایه است از افسوس خوردن، حسرت خوردن، پشیمان شدن
واژگان کتیچی در گویش کتیچی بَدَل به معنی: ۱. عوض، ۲. بدلیجات ۳. قلابی ۴. جایگزین، جانشین بدل کرتن: عوض کردن بدل نهانتن: جایگزین کردن بدل بورن: عوض شد ...
واژگان کتیچی در گویش کتیچی بد زُبان به معنی بددهن است. کسی که فحاشی و ناسزاگویی می کند
واژگان کتیچی در گویش کتیچی، بدشِگِل، می گویند.
واژگان کتیچی بَچَکان در گویش کتیچی به معنی بچه ها و گروهی از جوانان که دوست و رفیق هم هستند گغته می شود.
واژگان کتیچی در گویش کتیچی به معنی بدتر و زشت تر است.
واژگان کتیچی باک در گویش کتیجی به معنی عیب و ایراد است و نیز به معنی جراحت و زخم است.
واژگان کتیچی بازیار به معنی کشاوز و دهقان است، کسی که سر زمین دیگری به مزد کار می کند. معمولا چند درصد از محصول کشاورزی متعلق به بازیار است که همان ا ...
گویش کتیچی، یکی از گویش های زبان بلوچی است که در شهر کتیچ و تعدادی از روستاهای توابع بخش کتیچ شامل: محترم آباد، مدانچ، گیران، بیرمین، ریتک، آب انبار ...
واژگان کتیچی: در گویش کتیچی به معنی سن و سال و عُمر است
کسی که چشمان زاغ و رنگی داشته باشد.
واژگان کتیچی: در گویش کتیچی: زاگُل می گویند به معنی چشم رنگی، کسی که چشمان رنگی داشته باشد
سبز کم رنگ، چشم زاغی، چشم رنگی، کسی که چشمان رنگی داشته باشد
واژگان کتیچی در گویش کتیچی: زِه بر زاد به معنی نسل در نسل، پشت در پشت، کل خاندان
واژگان کتیچی در گویش کتیچی، زاجرات zājerāt می گویند. کسی به زاجرات داشتن: کسی را در فلاکت و بدبختی نگه داشتن. به زاجرات بورن: در فلاکت، فقر و نداری ...
واژگان کتیچی در گویش کتیچی: ژند به معنی: ۱. خسته و کوفته، است. ۲. کهنه، فرسوده ژندی: خستگی ژند بورن: خسته بودن، کهنه شدن، فرسوده شدن ژند کرتن: خسته ک ...
واژگان کتیچی کاملا خیس، چیزی که کاملا خیس باشد. تَرتَمیچ نیز می گویند
واژگان کتیچی شوَ روچ šow rōč، به معنی همیشه، مدام، شبانه روز، ۲۴ ساعت شبانه روز
واژگان کتیچی در گویش کتیچی، نازنگلو nāza�galō می کویند.
واژگان کتیچی در گویش کتیچی تِنِک می گویند. تنگ به معنی نازک و رقیق است
واژگان کتیچی در گویش کتیچی، تَنْک، می گویند.
واژگان کتیچی در گویش کتیچی، بالینک bālink می گویند.
واژگان کتیچی در گویش کتیچی به شغال، شَگال و نیز تولگ tōlag می گویند.
واژگان کتیچی در گویش کتیچی، تهار tahār می گویند
واژگان کتیچی در گویش کتیچی کَوش kowš می گویند.
واژگان کتیچی در گویش کتیچی، شَو šow می گویند
در گویش کتیچی، سَوز sowz و شوز šūz می گویند.
گُرگاس ترکیبی از سگ و گرگ است، از جفت گیری سگ و گرگ به دنیا می اید. این حیوان جسارت گرگ و هوش سگ را دارد و از همین رو برای انسان و دیگر جانداران به و ...
در گویش کتیچی �نَپَر� napar می گویند. علاوه بر این نپر به معنی قاصد و پیک و نیز به معنای خادم و خدمتکار نیز هست. مثل: نپر کِرتِن: نفر کردن به معنای ق ...
شَتّا šttā در گویش کتیچی به معنی انکار و منکر شدن است. شتا کرتن: انکار کردن،
در گویش کتیچی زهره zahra میگویند به معنی جرات و شهامت زهره داشتن: جرات انجام کاری را داشتن، شهامت انجام دادن کاری را داشتن. زهرگ zahreg: کیسه صفرا
جرات کردن، شهامت انجام دادن کاری را داشتن
در گویش کتیچی، سَرچَک sar čak می گویند.
قهر کردن، ناراحت شدن از کسی، نگاه را از کسی برگرفتن
بی بندوبار، کسی که برای انجام کاری یا برزبان آوردن سخنی به هیچ اصولی پایبند نباشد، بی فکر
جای خلوت، مکانی که کسی دور و بر آن نباشد.
درگویش کتیچی، �هس هس� has - has میگویند. هس هس کرتن: به نفس افتادن، تند تند نفس کشیدن به دلیل خستگی ناشی از سریع دویدن و حمل بار سنگین
در گویش کتیچی، هِکّو hekkō میگویند
واژگان کتیچی درگویش کتیچی �هکستن� hekkeste� میگویند. بعد از گریه زیاد و شدید، حالتی شبیه سکسکه به انسان دست می دهد
در گویش کتیچی، زحیر به معنی دل تنگی است. زحیر کِرْتِن: دلتنگ شدن
به فلاکت در گویش کتیچی، زاجرات zājerāt می گویند،
خواب خرگوشی، خوابی که در آن، چشمان نیمه باز باشند.
در گویش کتیچی به معنی خواب خرگوشی است، خوابی که در آن چشمان نیمه باز باشند.
واژگاه کتیچی در گویش کتیچی به خرگوش، حرگوشکhargōšk می گویند.
در گویش کتیچی به خرچنگ، چنگا ča�gā میگویند.
بداخلاق، بدخلق، خلافکار بدماشی: بداخلاقی، خلافکاری
بی حواس، بیهوش، کسی که هوش و حواس او سر جایش نباشد، فراموشکار بی ماش بورن: بیهوش بودن، فراموشکار بودن، حواس نداشتن
واژگان کتیچی در گویش کتیچی نیز ماش می گویند. و نیز در گویش کتیچی، ماش به معنای هوش و حواس، هست. ماش داشتن: حواس داشتن بی ماش: بی حواس، فراموشکار، کس ...
میو meyow در گویش کتیچی به معنای آوای گربه است. میو میو کرتن: صدای گربه را تقلید کردن
پتی patti در گویش کتیچی به معنی پاسور، پاسور بازی است. پتّیا: پاسور پتّیا کرتن: پاسور بازی کردن
در گویش کتیچی مَرَهْم marahm می گویند مرهم جان: التیام بخش درد جسم و روح
واژگان کتیچی در گویش کتیچی، دَرْپ می گویند.
واژگان کتیچی درگویش کتیچی شَپَک یا شَوَک می گویند
واژگان کتیچی پر per: به معنای بال، پرواز، پرش پر گرتن: پر واز کردن و در هوا گم شدن پِر بال: پرواز، به هوا رفتن، پِربال گرتن: غیب شدن در هوا
واژگان کتیچی در گویش کتیچی به جوراب، پاکش pākaš می گویند
در کویش کتیچی تیک tik به معنی مقابل، مستقیم، هدف تی به تیک کسی یا چیزی یعنی رو به رو کسی یا چیزی، مقابل کسی یا چیزی تیک گرتن: هدف گرفتن، تنظیم کردن ...
در گویش کتیچی نیز به دیواری که ازخشت و گل ساخته بشه، چینه čina می گویند
در قدیم اگر بلا و مصیبتی برکسی نازل میشد و یا از نزدیکانش، کسی وفات میکرد به نشانه غم و ناراحتی، خاک برسر خود می ریختند.
معنی نزدیک آن یعنی مردن و خاک بر او ریختن اما معنی کنایه ای آن یعنی بدبخت شدن، بیچاره شدن، مشکل و گرفتاری دچار شدن
کنایه است از ترسیدن، زیاد ترسیدن، از شدت ترس یا شدت بیماری لرزیدن
به کسی زنده باد گفتن، به کسی آفرین گفتن
جمله ماشاءالله بر زبان آوردن، با دیدن کسی یاد چیزی بعنوان تحسین، تمیجدو تعجب و نیز برای چشم زخم نخوردن، جمله ماشاءالله بر زبان آوردن
بلگم balgam در گویش بلوچی به معنای بلغم است. خلط، خلطی که از سینه خارج می شود.
�قابلمه� به معنی ظرف فلزی یا سرامیکی برای پخت وپز هست. دیگی که درب آن کاملا چفت می شود.
در گویش کتیچی به کسی دهن لغ باشد بی لگام bē lagām می گویند.
کسی که دهانش چفت و بست نداشته باشد. کسی که هر جایی، هر حرفی را برزبان بیاورد
جِبِن jeben به معنی پنیر، پنیر پر چرب. واژه عربی است. در مناطقی جنوبی کشور که با کسورهای خلیج فارس رفت و آمد و مراوده دارند این واژه به کار می رود
در جواب آقای سالار سالارزهی، جاگاه مسی یعنی ظرف مسی، در زبان بلوچی زیاد استفاده میشه. وقتی به یکی بگویند ظرفی بیار. برای اینکه کامل مشخص کنند نوع و ج ...
در زبان بلوچی جاگاه به معنی، محل زندگی، خانه و کاشانه هم هست
جاگاه به معنی ظرف، هر چیزی که از آن بعنوان ظرف استفاده کنند، هر چیزی که بتوان در آن چیزی نگه داری کرد.
مسلّم کردن، روشن کردن، نهایی کردن،
چطورین به معنی: چه شکلی؟ چه رنگی؟ مثل چی؟ مانند چی؟ شبیه چی؟
چطوری از ادات استفهام است یعنی به چه نحو؟ به چه طریق؟ و نیز به معنی احوال پرسی است، یعنی حالت چطوره؟ حالت چگونه است؟
قدم گذاشتن، به جایی رفتن، به جایی رفت و آمد کردن
به جایی پا گذاشتن یعنی به آن جا رفتن، به آن جا رفت و آمد کردن. مثل: دیگه پامو اینجا نمیذارم: دیگه اصلا اینجا نمیام
یعنی کسی بی دلیل یا از روی عمد دنبال دردسر، دعوا، یا مشکل گشتن، مشکل داشتن
تأخیر، تعلیل، تعویق، کاری که به موقع و سر وقت انجام نشود
کاری را به تاخیر انداختن، تعلل ورزیدن در انجام کاری، کاری را به موقع و سر وقت انجام ندادن
کسی را نازک نارنجی بار آوردن، در ناز و نعمت بزرگ کردن، پرناز بار آوردن
عشوه گری کردن، دلربایی کردن،
تٰلُّس tollos در گویش کتیچی به معنای فرزندی که عزیز و دردانه است، و نیز به کسی شوخی و طنازی می کند و با حرف هایش دیگران را می خنداند، تلس می گویند.
مشهور بودن، معروف بودن، سرشناس بودن،
اعتبار داشتن، شهرت داشتن، آوازه داشتن،
لگد کردن، چیزی یا کسی را با پا یا ماشین و هر وسیله سواری لگد کردن، با وسیله ای سواری، روی چیزی یا کسی رفتن
در بلوچی �یاد دهانی� yād dahāni می گویند.
به روی کسی یا چیزی آب ریختن
جدا جدا کردن، به قسمت های مساوی تقسیم کردن، جزء جزء کردن
آسیاب سنگی، آسیاب دستی. به هر یک از سنگ های آسیاب aš می گویند.
در گویش کتیچی، بلاه balāh به معنی بزرگ، عظیم جثه، قوی هیکل است. همچنین به کسی که شوخی و طنازی می کند و حرف های عجیب و خنده داری می زند و یا کار عجیبی ...
پیش گویی ناخوشایند، خیال و گمان بدی که در قبل از انجام کاری به ذهن خطور می کتد.
از دست رفتن وقتِ انجام کاری، مثل قضا شدن وقت نماز،
تصرف کردن، تصاحب شدن، اشغال کردن،
مالکیت، تصرف، تصاحب
زهیر در بلوچی به معنای دلتنگی و دوری و فراق است. در ادب فارسی نیز به همین معنی بکار رفته است. در این مصراع از فرخی زهیر رو به معنای دلتنگی و فراق یار ...
در برخی از گویش های بلوچی ، زندمانی zendamāni گویند
در بلوچی به زنجیر، زمزیل zamzil میگویند
در بلوچی، زارت zārat می گویند. به مقبره انبیا و اولیا و نوادگان پیامبر و بزرگان دین، نیز زارت می کویند
برخی از گویش های بلوچی به خوک و گراز، خیک می گویند.
در بلوچی به آن هیزک hizak می گویند.
چَوَک čawak، در بلوچی به معنای آدم سبک سر، بی وقار، جلف و کم ارزش است.
آدم سبک سر،
فکر و خیال بد داشتن
نحس بودن، مبارک نبودن، خوش یمن نبودن
لذت نداشتن، خوش نگذشتن، لذت نبردن
به کسی زور گفتن، به کسی ظلم و ستم کردن، در قدیم اربابان، برای گشت و گذار، نوکران و خدمتکاران خود را مجبور می کردند تا آنان را بر گردن خود سوار کنند.
پر شدن، مالامال شدن، پر شدن مکانی از چیزی، چیز زیادی را در مکانی رو هم گذاشته شود
چیزی زیادی را در مکانی روی هم انباشتن، مکانی را پر از چیزی کردن،
شکل صحیح اصطلاح، پاچه خاری است. پاچه شلوار را خاراندن، به معنی گرد و خاک را از پاچه شلوار کسی زدودن و پاک کردن است. که معنای کنایه ای آن چاپلوسی کردن ...
لازم به ذکر است پاچه شلوار در قدیم گشاد بوده. مثل پاچه شلوار مردان بلوچ و کرد
در اصل پاچه خار است اما اکثرا این اصطلاح را با واژه پاچه خوار اشتباه می گیرند. در قدیم وقتی کسی میخواسته موضوعی و خواسته خود را با کسی مطرح کنه و از ...
در زبان بلوچی به کسی که تو دل برو و جذاب باشد �دلاله� dalāla می گویند.
تنبل، بی حوصله، کسی که حوصله بلند شدن از جای خود را ندارد
سبک جان مقابل گران جان و تنبل است. به معنای با حوصله، چالاک، کسی که همیشه حوصله انجام کار دارد. کسی که برای انجام دادن کاری، بهانه نمی آورد.
در بلوچی روتک rōtak به معنای روده است.
در بلوچی روت rōt به معنای روده است. روده انسان یا حیوان. به آن روتک rōtak نیز می گویند.
در زبان بلوچی raytā به معنی دیوانه و مجنون است. کسی که همیشه حرف های پوچ و بیهوده می زند
در گویش کتیچی، رمنده ramanda ب معنای دیوانه و بی خرد است.
در گویش کتیچی: گوک gwak می گویند.
رپکو repkō: کسی که مکر و حیله کند. مکار، حیله گر، فریبکار
رپک راه repk - rāh حیله گری، مکاری، راه و چاره، چاره اندیشی، تدبیر
رپک در زبان بلوچی به معنای فریب، حیله، مکر، فن و هنر است. شاید رپک همان ریب عربی باشد
در بلوچی به شغال، شگال šagāl می گویند.
در زبان بلوچی به آن چلکن čelken می گویند. آبی که آلوده و کثیف باشد، آب گل آلود
در برخی از گویش های زبان بلوچی نیز به دیوار، دیوال میگویند.
گرفتار شدن، در بند افتادن، اسیر شدن،
زبان دراز، کسی که هر چیزی را انکار می کند. در بلوچی می گوین: کحبه زبان kahba zobān
خود را آرایش دادن، خود را زینت و زیور بستن، خود را زیبا کردن،
نزnez در برخی از گویش های بلوچی به معنای کِز و کز شدن است. جمع شدن، در خود فرو رفتن، در خود جمع شدن. پارچه ای که به دلیل چروک زیاد، یا آب رفتگی، در خ ...
بی پروا، بی ملاحظه، بی تقوا،
منصرف شدن، انصراف دادن، کناره گیری کردن
داخل کردن، فرو کردن، جای دادن مثل: واژه های عربی را در زبان فارسی وارد کرده اند
چیزی در جایی فرو کردن، چیزی در جایی وارد نمودن. مثل: پنبه را داخل گوش کردن
در زبان بلوچی و گویش کتیچی، پترتن peterten می گویند
به زبان بلوچی و گویش کتیچی، پترانتن peterānten می گویند.
مبتلا شپن، گرفتار شدن، دچار شدن
خیلی سریع حرف زدن، پشت سر هم حرف زدن و سکوت نکردن
خیلی سریع، با عجله، با شتاب،
در بلوچی چَوْچَل čowčalبه معنی، حقه، نیرنگ، فریب و مکر است. چوچل باز یعنی حقه باز، مکار، نیرنگ باز، کسی که اهل مکر و نیرنگ است
چوچل باز یعنی حقه باز، مکار، نیرنگ باز، کسی که اهل مکر و نیرنگ است
مثل دیوانه ها رفتار کردن
هر شخصی، هر فردی، هر انسانی
به معنی عمومی، چیزی که عمومی باشد
چیزی که همه از آن استفاده رایگان کنند، چیزی یا وسیله ای که هر کسی می تواند از آن استفاده کند.
بسیار ترسیدن، کنایه از ترسیدن زیاد
ستمگری، ظلم کردن، ستم کردن
در گویش کُتیچی از گویش های بلوچی به چوشیدن، چوسیرن می گویند. چوس به معنای مکش هست.
مشتاقانه به سمت کاری یا چیزی رفتن، با حرص و طمع زیاد به جایی رفتن، مشتاقانه به جایی رفتن
چیزی یا کسی که کج و راست باشد، نوشته ای که خوانا نباشد و از سطر خارج شده باشد.
در گویش کُتیچی میگویند: کنج کلانج konj - kalānj
شتاب زده، کاری که با شتاب و عجله انجام شود. حرفی که با عجله زده شود.
مهربان بودن، شفقت داشتن
دل افگارشدن، اندوهگین شدن، آزرده خاطر شدن، از دست کسی دل خون شدن
خون دل خوردن
کسی را آزار رساندن، کسی را اذیت کردن، دل افگار کردن، آسایش و آرامش را از کسی گرفتن. معمولا مادران به فرزندان خود که شیطنت می کنند میگویند.
چیزی را بسیار تاب دادن، حرفی را پیچاندن
۱. پیچ در پیچ، چیزی که زیاد تاب داشته باشد، چیزی که در هم پیچیده باشد۲. دروغ، حرف ناراست
از کسی بدون مزد کار گرفتن، در حق کارگر ظلم کردن، حق کارگر را ندادن
منسوب به کاغذ، چیزی که از جنس کاغذ باشد
Carlos Paredes ComSE یک نوازنده گیتار و آهنگساز پرتغالی بود. او به عنوان یکی از بهترین نوازندگان گیتار پرتغالی در تمام دوران شناخته می شود.
کارلوس اومبرتو پاردس ( انگلیسی: Carlos Humberto Paredes؛ زادهٔ ۱۶ ژوئیهٔ ۱۹۷۶ ) یک بازیکن فوتبال اهل پاراگوئه است از باشگاه هایی که در آن بازی کرده ...
آبستن، چهارپایی که آبستن باشد. مایگ بودن: آبستن بودن چهارپا
در گویش کتیچی به معنای حاملگی چهارپا است
بی آبرویی، بی حیایی
بی حیا، بی شرف، بی آبرو
در زبان بلوچی پروا به معنی: ۱. شرم، حیا، عزت، آبرو و شرف۲. ترس، بیم، باک
حیا داشتن، آبرو داشتن
در زبان بلوچی پهنات pahnāt می گویند.
۱. شغل نداشتن، شاغل نبودن، بی حرفه بودن۲. حوصله داشتن، ۳. ولگرد بودن، لاابالی بودن
حساس، کسی که نسبت به مسائل اطراف خود حساس باسد و حساسیت به خرج بدهد، کسی که بی خیال نباشد
بی غمی: بی غکری، بی خیالی، سهل انگاری
ذوب کردن، آب کردن، گداختن
ذوب شدن، آب شدن، در چیزی حل شدن
بم بودن صدا
در گویش بیرجندی به زباله و هر چیزی که دورانداختنی باشد پفتل می گویند. در گویش کُتیچی از گویش های بلوچی پهتل pahtal می گویند
قطعه قطعه کردن، جزءجزء کردن
۱. مسئولیت دادن، منصوب کردن۲. به سر بردن، کسی را به کرسی نشاندن: کسی را منصوب کردن و مسئولیت دادن حرف خود را به کرسی نشاندن: حرف خود را به سر بردن، ...
به هر نحو، هر طور مانده،
کسی که گوش های بلند و بزرگی دارد
نوعی نفرین است، زهر خوردن، خوردنی که موجب درد و مرض شود.
دری وری گفتن
با یکدیگر منازعه نمودن، با خشونت و عصبانیت در مورد موضوعی صحبت کردن، درگیری لفظی پیدا کردن
درگیری لفظی
با خشونت و عصبانیت با یکدیگر صحبت کردن
ابرام ورزیدن، پافشاری کردن، یکدندگی نمودن
یکدندگی کردن، پافشاری کردن، اصرار ورزیدن برای انجام کردی،
چاره ای برای خود اندیشیدن، تدبیری برای خود اندیشیدن، فکر به حال خود کردن
در زبان بلوچی: دستشو: ۱. کسی که در مجالس و محافل دست دیگران را بعد و قبل از غذا خوردن، می شوید۲. ظرفی است که در مجلس و محافل، قبل و بعد از غذا خوردن، ...
به گویش کتیچی از زبان بلوچی جَهکُلی jahkoli می گویند
اندکی، مقداری ناچیز،
ملاحظه کاری،
درکاری هوشیار بودن، جمع کردن حواس، ملاحظه کردن، دوراندیشی نمودن، محتاط بودن
بر عهده گرفتن، وظیفه خود دانستن، خود را موظف به انجام کاری کردن
برعهده کسی بودن، کسی موظف بودن،
۱. کاری را بر عهده کسی گذاشتن، کاری را به کسی محول کردن ۲. کسی را مقصر جلوه دادن کوتاهی در کاری را به کسی نسبت دادن
وظیفه خود دانستن
در گویش کتیچی بلوچی به آن دندان گریشتک dandān gerištak می کویند.
توگوشی به معنی حرفی که در گوش کسی گفته میشود نیز هست.
ریخت و پاش به معنی اسباب و اثاث خونه یا جایی را درهم و برهم زدن، بدون حساب و کتاب خرج کردن، شلختگی، بی نظمی. ریخت و پاش کردن: اسباب و اثاثیه را برهم ...
راه تنفس کسی مسدود شدن، بر اثر فشردگی گلو مردن، سکوت کردن
در گویش کتیچی از گویش های بلوچی کنف را هُپَّک hoppak می گویند.
کنف به معنی خجل، شرمنده و شرمسار است.
اشتهای کسی تحریک شدن
اشتهای کسی را تحریک کردن
در زبان بلوچی به معنای اجازه گرفتن و اختیار داشتن برای انجام کاری است. وقتی ۳ نفر از شاهدان که از نزدیکان عروس هستند برای بله گرفتن، پیش عروس می روند ...
اجازه دادن، اذن دادن، در زبان بلوچی رخصت دادن یا رکست دادن به بله گفتن عروس می گویند. وقتی ۳ نفر مرد از اقوام و نزدیکان عروس برای بله گرفتن پیش عروس ...
رخصت در بلوچی رکست می گویند. به معنای اجازه، خداحافظی، وداع رکست کردن: خداحافظی کردن، وداع کردن
در زبان بلوچی به معنای خداحافظی کردن، وداع کردن است.
قبلا، سابقا، جلوتر، مدت زیادی قبل، چندسال قبل.
به خنده واداشتن، با لمس نقاط حساسی بدن به وسیله نوک انگشت یا چیزی نرم، کسی را تحریک کردن و موجب خنده او شدن
در گویش کُتیچی از زبان بلوچی، کِلکِلی می گویند.
قلقلک دادن یعنی جای حساس از بدن کسی را با نوک انگشتان یا چیزی نرم، لمس کردن و باعث خنده زدن او شدن
از کسی حمایت کردن، پشتیبانی کردن، هواخواه کسی بودن،
در زبان بلوچی وال به معنی نوعی پارچه نازک که نسبت به سایر پارچه ها قیمت کمتری دارد و کم ارزش تر است.
یک یا چندبار در هوا دور خود چرخیدن و به زمین فرود آمدن،
نادان، کودن، سفیه
عجله، عجله ای که از روی حرص و طمع باشد
هول شدن یا هول بودن یعنی؛ از روی حرص و طمع، عجول بودن برای به دست آوردن چیزی
در زبان بلوچی و گویش کتیچی، هول شدن به معنای دستپاچه شدن؛ حریص بودن، طمعکار بودن است
در زبان بلوچی هول به معنی دستپاچه، دستپاچگی و نیز به معنای حرص و طمع است
در گویش کتیچی از کویش های زبان بلوچی هم چهمی می گویند. به معنی رقابت، رقابتی که از روی حسادت باشد؛ تقلید، تقلیدی که از روی حس حسادت باشد؛ وقتی شخصی د ...
متورم کردن، با بوی غذا یا خوراکی خوشمزه کسی را متورم کردن
سروصدای بیهوده ایجاد کردن، ولوله بیهوده برپا کردن
اختلاس کردن
بدبخت کردن، فقیر کردن، در فشار و تنگنا قرار دادن
لُدّ: در زبان بلوچی به معنی تکان خوردن به جلو و عقب است. در حالت نشسته به جلو و عقب تکان خوردن. گاهی از شدت ناراحتی به سبب مرگ عزیزی، به حالت نشسته، ...
لُدّانْتِن:در زبان بلوچی به معنی تکان دادن نوزاد است. به این نحو که به حالت نشسته پاها را دراز کرده و نوزاد را روی دو ران خود میگذارند، یک دست روی سی ...
در بعضی از گویش های زبان بلوچی به هسته و دانه میوه، اِسْتَک می گویند. مثل استک خرما، استک هلو و. . .
در بلوچیبه استخوان، اِسْتَک و هَدّک می گویند.
در زبان بلوچی به آهو، آهوگ می گویند. در زبان پهلوی نیز آهوگ گفته اند.
در زبان بلوچی سِل به معنی کثیف و ناپاک است. هرچیزی که تماس آن با لباس باعث ناپاکی لباس می شود.
پگاه به معنی صبح زوداست هنگامی که هوا کاملاروشن شده، قبل از طلوع آفتاب. در بلوچی با فتحه ب و تشدید گاف تلفظ می شود. پَگّاه
در گویش بلوچی یوار می گویند، زمان بعد از عصر وقتی که هوا رو به خنکی می رود
خاصا برای میوه ها بکار می رود
له و په