پیشنهادهای م.م.ه (٦٠)
دوانیق: جمع دانق به معنی دانگ، به دانق رجوع کنید. منصور دوانیقی خلیفه عباسی قبل از تأسیس سلسله عباسیان به امر صرافی اشتغال داشت، آن زمان تعداد انگشت ...
دانق: معرب دانگ، یک دانگ از شش دانگ، یک ششم از یک درهم. دوانیق: دانگ ها، جمع دانق، از این روی به منصور خلیفه عباسی لقب دوانیقی داده بودند که قبل از ...
غشمشم: کسی که زیاد منم منم می کند، خود شیفته و خودرای، سرباز دلیر، حاکم مستبد، پیرمرد لجوج، در عهد قاجار در افواه مردم به کسی که زیاد خودستائی می کرد ...
ضاری: به دنبال کسی یا حیوانی که در حال فرار است دویدن، با مسابقه دادن فرق میکند، به یک شکاری نیز وقتی به دنبال صید می دود ضاری گفته میشود. ضاری: ضرر ...
مورچال: وقتی سپاه دشمن، شهری را محاصره نماید یکی از راههای عبور از دیوار و استحکامات قلعه یا شهر و نفوذ به داخل، کندن نقب و تونل در زیرزمین از بیرون ...
اَژدر بَنگال: لوله ای فلزی به قطر دو اینج و طول یک متروبیست سانت که از مواد منفجره C4 پُر شده است و قدرت انفجاری زیادی دارد. کارکرد اژدربنگال خنثی س ...
انگشتِ دست، انگشتی فینگرفود: لقمه آماده، لقمک، غاذی، غذای آماده کوچک که به راحتی با انگشت سرو بشود بلله، برشی از غذا، مقداری از بستنی در ظرف کوچک
شِلتِر، پناهگاه، محل اقامت موقت، کانکس، کومه، سقیفه . . . در ایران به جای گرمخانه های شهرداری مرسوم گردید، در این مکان ها به افراد بی سرپناه وعده غ ...
وسیله ای ریسه مانند که دارای برجستگی های تیز بوده و پلیس به منظور پنچر کردن خودروها هنگام فرار استفاده می کند تا متوقف شود. همچنین نام جزیره و اسکله ...
مُحَلّا چندین معنی دارد. مُحَلّا: قطعه ای از گوشت کباب شده، بادنجان که روی آتش بریان شده. مُحَلّا: اسم دخترانه. مُحَلّا: اصطلاحی در علم اصول، جمع ...
تمییز بر وزن تفعیل به معنی تشخیص دادن، جدا جدا کردن، تمیز دادن. به کسی که توانایی تمییز ( تمیز دادن ) دارد می گویند: مُمَیِّز.
چکش قاضی، چکش عدالت، چکشی که در دادگاه توسط قاضی روی قطعه چوبی کوبیده می شود. gavel
ساهی: فراموشکار، پشت گوش انداز، غفلت کننده، هرکسی حواسش پرت باشد، لاقید
صُنک به معنی سختی، دشواری، تنگیِ معیشت، گرفتار شدن درشرایط پرمشقت
مفهوم حقوقی بُطلان با باطل شدن فرق دارد هرچند که معنی هردو ابطال می باشد. بطلان یعنی فرض بر این است که از ابتدا هم موجود نبوده که اکنون بخواهد باطل ...
صَدّ: بازداشتن، مانع، گاهی اوقات به معنی رویگردانی هم می آید. یَصِدّون: ممانعت کردن. مُصَدِع اوقات: اصولا به معنی بازداشتن فرد از رسیدگی به امور خو ...
مُفلِس یا مُفَلَّس: مُفلِس به کسی می گویند که دچار نداری مفرط شده و دیگر هیچ دارایی ندارد طوریکه در افواه زبانزد است و اگر مساعدت دیگران نباشد حتی قو ...
مِنوبُ ن عَنه: به کسی که برای خودش یک نائب تعیین کرده منوب عنه گفته میشود، شخص اصلی که در پرده نشسته و دیگری ( مِنوب ) به امورات وی رسیدگی می نماید.
مِنوب: کسی که برای انجام کاری نائب شخص دیگری بشود.
شِراء: خریدن یا فروختن، خر یدوفروش؛ معنی شراء با توجه به مفهوم جمله مشخص می شود؛ از اضداد است.
icsid , ایکسید: مرکز بین المللی حل وفصل اختلافات مربوط به سرمایه گذاری، مرکز داوری تخصصی که صرفا به اختلافات در حوزه سرمایه گذاری رسیدگی می نماید.
فُرغون: املای صحیح فرغون می باشد و نگارش آن به هر نحو دیگر نادرست است. مانند: فرقون یا فرغان یا. . . که همگی غلط هستند.
آروغ یا آروق: باد و گازی که در لوله های گوارشی ایجاد می شود و از گلو خارج میگردد، بادی را نیز که از ماتحت خارج می شود آروغ آروق میگویند؛ هردو املا صح ...
رَیع: رشد و نمو کردن، افزوده شدن؛ باد کردن؛ حجیم شدن به مرور مانند وقتی خمیر تخمیر می شود یا برنج پخته دَم می کشد.
دست لاف: وقتی هر روز کاسب و مغازه دار پس از گشودن درب دُکان اولین فروش خودش را انجام میدهد، دشت؛ عرف است اولین دشت را به مشتری تخفیف بدهند.
بُروفه: دستار، کمربندپارچه ای؛ در قدیم به شال از جنس حریر که توانمندان بر سر میکردند یا به کمر می بستند.
حِضیض: پست، کفِ گودال؛ پایین ترین جای درّه؛ چاله ای در زمین که گنداب در آنجا جمع میشود؛ کنایه از کم ارزشترین چیزهاست.
لَیِّن: نرمی، نرمخوئی؛ خویشتنداری؛ با مهربانی رفتار کردن؛ عطوفت؛ زبان خوش
هَضبِه: کوه سنگی، صخره بسیار بزرگ سنگی؛ کوه بلند؛ هضاب. هضبه: بارانی که زمان زیادی یکسره ببارد.
هَضاب: همان معنی هضبه را می دهد به معنی کوه ستبر، کوهی که یکپارچه از سنگ باشد؛ کوهستان؛ کوه و کوهپایه
هَشَل هَف: هرچیز بی معنی، چیدمان ناهمگون وسایل؛ بی ریخت؛ جوان بیکار و بیعار هم معنی شده؛ در اصطلاح عامیانه هچل هفت نیز گفته می شود.
فَریس: چند معنی دارد: فریس به معنای کشته شده ای که پیکرش منکوب شده باشد؛ فریس به معنای حلقه ای چوبی که در سر ریسمان بسته شده و بازو بسته کردن طناب و ...
فَطِن: زیرک، باهوش؛ کسی که عاقبت کار را بسنجد.
پَزاوه: کوره مخصوص پختن و حرارت دادن ظرفهای سفالی، کوره پخت آهک
دَبوری: لات، بی خاصیت؛ بی بته.
عَنه: در لغت از مصدر عن به معنی" از" ساخته شده: از او یا در باره او، مربوط به او. در علم حقوق هر واژه ای که عنه به دنبالش نوشته می شود با توجه به مف ...
ر. ک: این حروف مقطع را در پانویس کتاب ها دیده اید که یعنی "رجوع کنید" به فلان کتاب یا مقاله یا. . . بدون آنکه شماره جلد یا شماره صفحه و سطر را توضیح ...
جوع: گرسنگی، سدجوع: تناول کردن غذا و سیرشدن
مَلَخچ:malaxch: یک گیاه است که ساربان ها عقیده دارند شترها پس از خوردن این گیاه مست می شوند و نافرمانی می کنند.
لُهنِه: سنگ، پاره سنگی که بتوان با یک دست یا دو دست بلند کرد. لُهنِه: دِسر، پیش غذا
متعامد در ریاضی عمود برهم، در حقوق از ریشه عمد به معنی قصد و تصمیم، دونفر که قصد نموده اند کاری انجام دهند را متعامدین گویند. . . متعامدین: قصد کنند ...
مُسَوّده: پیش نویس، نوشته ای که ابتدا هر آنچه از ذهن متبادر شود روی کاغذ نوشته شود تا بعد سر فرصت اصلاحات و نگارش صحیح انجام گیرد، قلمی کردن کاغذ، سی ...
مُضَیِّق تلفظ صحیح: مُ ضَ ی یِ ق مشخص و معلوم بودن زمان انجام کاری که مهلتی برای تمدید یا عقب انداختن نداشته باشد، بر عکس موسع، امری که زمان شروع تا ...
معنی لغوی کلمه به خُم رنگرزی و اثر رنگ روی اشیاء مربوط می شود، اما وقتی در متن جمله ای بکار گرفته شودهمان مفهوم سبقه و سابقه را می دهد. کنایه از داش ...
آیا واژه عملیاتها صحیح است یا چون واژه عملیات جمع است نمی تواند" ها " بگیرد؛ اگر واژه عملیاتها در ضمنِ جمله ای مربوط به جنگ بکار گرفته شود صحیح است و ...
تناسب مجازات با جرم، رعایت ترتیب و تدریج و شدت و حدت در مجازات با جرم، مترادفِ الایسرفالایسر. . . قول فقها: سومین شرطی که در دفاع مشروط ذکر شده، شرط ...
مشاع وقتی بین شرکاء قسمت شود مفروز می گردد، کلیت ملک بصورت مشاع باقی مانده لکن هر یک از شرکا مالک بخش متعلق به خود میشوند بدون آنکه سند تفکیکی صادر ش ...
نَغت: کشیدن یا کندن موی سر
تمکن مالی داشتن، متضاد اعسار است
نصیب، بهره، قدرالسهم، گاهی به بخشی از یک ملک معنی می شود، در علم حقوق به معنی سهم است