پیشنهادهای آرش ایرانپور (٩٠٢)
فکر کردن و سپس انتخاب کردن
توان افزایی
روز از نو
زاییدن
در پارسی میانه: نوکزات در پارسی نو: نوزاد
تاشه
ایجاد کردن
تولید کردن
تاشانه
تاشی
مصنوعی
صنعتی
تاشانی
ساختاوری
ساختاور
در پارسی میانه: اَنگوپین در پارسی نو: اَنگبین
دراندازی
دخالت
مهگرفت
خورگرفت
در پارسی میانه: پَروَست
در پارسی میانه: پَروَستن
سارینش
تحریک کردن
تحریک
در پارسی میانه: آپوزینیتن
وِشودن در پارسی میانه به معنی �آبستن موجود اهریمنی بودن� است! این شگفت انگیز است که ما در زبان پربار خودمان حتا برای یک موضوع افسانه ای هم کارواژه ( ...
یک ساز ایرانی
یک ساز ایرانی
وَخشومند در پارسی میانه به معنی کسی است که نیروی روییدن دارد.
در پارسی میانه: تصمیم تشخیص تفکیک توضیح
در پارسی میانه: زرتک
در پارسی میانه: کایوس
در پارسی میانه: خایَک
در پارسی میانه: خایَکدیس
کَمَک یک پرنده افسانه ای ایرانی
در پارسی میانه: موروْ در پارسی نو: مَرغ معنی: علفی که خوراک جانوران اهلی باشد
در پارسی میانه: اَپَرگَر
در پارسی میانه: یان
در پارسی میانه: کرتکار
در پارسی میانه: زایینیتار در پارسی نو: زایگار در تازی: والد ( یکی از والدین )
در پارسی میانه: زایینیتار در پارسی نو: زایگار در تازی: والد ( یکی از والدین )
در پارسی میانه: هاچیتن / هاختن در پارسی نو: هازیدن / هاختن معنی: هدایت کردن
در پارسی میانه: هاچیتن / هاختن در پارسی نو: هازیدن / هاختن معنی: هدایت کردن
در پارسی میانه: هاچیتن / هاختن در پارسی نو: هازیدن / هاختن معنی: هدایت کردن
در پارسی میانه: هاچیتن / هاختن در پارسی نو: هازیدن / هاختن معنی: هدایت کردن
در پارسی میانه: هاچیتن / هاختن در پارسی نو: هازیدن / هاختن معنی: هدایت کردن
در پارسی میانه: به کاری مشغول شدن
ازبر کردن حفظ کردن
میلاد = میل ( پولاد ) ـاد ( پسوند همراهی ) میلاد یعنی دارنده پولاد ( رزم افزار یا زره پولادی )
درست ترین نام برای این دریا: در پارسی: دریای کاسپی ( نه کاسپین ) در انگلیسی: Caspian Sea در عربی: بحر قزوین
در پارسی میانه: راک
در پارسی میانه: گوازَن
در پارسی میانه: اوشتورگاوپلنگ
در پارسی میانه: پرورتار
در پارسی میانه: شَواک
برجسته کردن
فرانمود
پینمود
در پارسی میانه: زرتوشت
زندگی
در پارسی میانه: آپات
در پارسی میانه: اَویستان
در پارسی میانه گِزیر به معنای پلیس است.
در پارسی میانه: گِزیر
یک زن بازیگر ایرانی
ادبسار
در پارسی میانه: وِراز
شیشِندخت، نام همسر یزدگرد یکم
در پارسی میانه: اَپَرویچ
در پارسی میانه: ارتَخشیر
در پارسی میانه: پاپَک
در پارسی میانه: بَرزان
در پارسی میانه: چِم
در پارسی میانه: هَموک
در پارسی میانه: شَتریکان
در پارسی میانه: شَتریکان
در پارسی میانه: میشَک
این معنی ها غلط است، سار در پارسی چندین معنی گوناگون دارد ولی زرد هیچ کدامش نیست، در این واژه بیش از همه گمان می رود که سار کوتاه شده سر باشد، پس سار ...
این نام ایرانی نیست، اگر خیال می کنید هست باید بگید چه ریشه ای داره و سندش رو معرفی کنید نه هر چیزی توی ذهنتون گذشت بنویسید. ایرانی هایی که این نام ...
افسانه آدم و حوا در میان اقوام سامی تبار رایج است و ربطی نمی تواند به ترک ها داشته باشد.
دین یک واژه ایرانی به معنی وجدان است که در زبان تازی معنی جعلی مذهب را برایش ساخته اند.
در پارسی میانه: ورتکی
در پارسی میانه: کِرپَک در پارسی نو: کرپه
در پارسی میانه: کان در پارسی نو: کان
در پارسی میانه: ارژن
در پارسی میانه: واتگیس در پارسی نو: بادغیس
در پارسی میانه: بالِست در پارسی نو: بلندی
در پارسی میانه: هات / فرگرد
این مفهوم که بهش های کتاب را باب بنامند را تازیان از زبان پارسی میانه گرفته اند، چون در پارسی میانه به هر فصل از کتاب �در� هم گفته می شد و باب ترجمه ...
در پارسی میانه: نِشامی
نام درستش کُهِستان است.
در پارسی میانه: آشیختن
در پارسی میانه آشیختن یعنی جریان داشتن
واژه سالار یک واژه ایرانی است و ربطی به ترکان سالار ندارد، آن ها خودشان را سالیر می نامند.
در پارسی میانه: پاترم
این واژه مسخره زمانی به جای چگالی استفاده می شد. درود بر فرهنگستان یکم و دوم که پاکش کردند
آتش در زبان های ایرانی: در زبان اوِستایی: آثره / آترش در زبان پارسی باستان: آچ در زبان سغدی: آتر در زبان پارتی: آدور در زبان پارسی میانه: آتور در زب ...
پانترک ها و پانلر ها چه قدر زمان نیاز دارید که بتپنید بفهمید قبیله پرستی احمقانه است؟ چرا درکش سخته برای شما؟
در پارسی میانه: دوتَک
در پارسی میانه: ستپرک
در پارسی میانه: ستورگاس در پارسی نو: ستورگاه
در پارسی میانه: ستورگاس در پارسی نو: ستورگاه
در پارسی میانه: هونیاک / نیواک در پارسی نو: خنیا / نوا
در پارسی میانه: تَرساک در پارسی نو: ترسا
در پارسی میانه: وَس / ویش در پارسی نو: بَس / بیش
در پارسی میانه: ریم / موزگ
در پارسی میانه: اَستَر
در پارسی میانه: اسپ / بارَک / ستور
در پارسی میانه: کامَکی
در پارسی میانه: کامش کاری
در پارسی میانه: وَسپور
در پارسی میانه: آتورگاس در پارسی نو: آذرگاه
در پارسی میانه: کَلَک
در پارسی میانه: داشتار
در پارسی میانه: پوسومَند / زَهَکومَند / تن بورتار در پارسی نو: آبستن / باردار
در پارسی میانه: روسپیکی در پارسی نو: روسپی گری
در پارسی میانه: روسپیکی در پارسی نو: روسپی گری
این نگارش نادرست است.
در پارسی میانه: هَنداختار
در پارسی میانه: فرَوَرتَک در پارسی نو: فرورته
در پارسی میانه: درَهنا در پارسی نو: درازا
در پارسی میانه: هَمتاک / هاوَند
در پارسی میانه: اَپَستام
در پارسی میانه: فرتومی / پیشه در پارسی نو: فرتوم
در پارسی میانه: نانوک در تازی ( عربی ) نعناع این واژه ریشه ایرانی دارد.
در پارسی میانه: نانوک در تازی ( عربی ) نعناع این واژه ریشه ایرانی دارد.
در پارسی میانه: نانوک در تازی ( عربی ) نعناع این واژه ریشه ایرانی دارد.
در پارسی میانه: نِپٕشتن
تفسیر اوستا به زبان پارسی میانه
در پارسی میانه: Murv
در گویش بانشی: مور
در پارسی میانه: واستَر
در پارسی میانه: شَپیار در پارسی نو: شبیار
در پارسی میانه: خویستن
در پارسی میانه: وَشک
در پارسی میانه: مَی / هَس
در پارسی میانه: کَناوَت
در پارسی میانه: روسپیک زاتک در پارسی نو: روسپی زاده
در پارسی میانه: کاتَک
در پارسی میانه: هورَم
در پارسی میانه: شیتای به گمانم هم ریشه با شاتی ( به معنی شادی ) باشد
در پارسی میانه: رَستَک
در پارسی میانه: زانوک
در گویش بانشی: زونی
صورتی
در پارسی میانه: سوخر
در پارسی میانه: چهر در پارسی نو: چهره
در پارسی میانه: مَیانَک
در پارسی میانه: مَیانَک در پارسی نو: میانگین
در پارسی میانه: دادَستان
در پارسی میانه: کرکاس
در پارسی میانه: دالمَن / آلو
در پارسی میانه: پیل
در پارسی میانه: گاژدوم در پارسی نو: کژدم
در پارسی میانه: تنند / کاک
در پارسی میانه: اَمبَر / اَمبَک
نیلوفر هندی
نیلوفر زنگوله
نیلوفر ارغوانی
نیلوفر پیچ
چمن کوگون ( زلف شیطان )
استوانه ای
واژه استوانه یعنی ستون مانند و ریشه در واژه ستون دارد. واژه تازی أسطوانة هم از پارسی وام گرفته شده.
فرفیون خالدار ( خرفه شیری )
یوپاتر کنفی
گیاه کاتوس ( سگ کش باریک )
گیاه ویره گیاهانی که پیچنده و خزنده هستند مانند درخت انگور
سرخس آبی
کهنه واش آمریکایی
درختچه
درخت کنوکارپوس در ایران گونه مهاجم است، زیست بوم را نابود می کند، هر کجا یافتید نابودش کنید و به جایش درخت بومی نجیب مانند کنار بکارید.
درخت کنوکارپوس در ایران گونه مهاجم است، زیست بوم را نابود می کند، هر کجا یافتید نابودش کنید و به جایش درخت بومی نجیب مانند کنار بکارید.
درخت اکالیپتوس در ایران گونه مهاجم است، زیست بوم را نابود می کند، هر کجا یافتید نابودش کنید و به جایش درخت بومی نجیب مانند بید بکارید.
درخت اکالیپتوس در ایران گونه مهاجم است، زیست بوم را نابود می کند، هر کجا یافتید نابودش کنید و به جایش درخت بومی نجیب مانند بید بکارید.
درخت اکالیپتوس در ایران گونه مهاجم است، زیست بوم را نابود می کند، هر کجا یافتید نابودش کنید و به جایش درخت بومی نجیب مانند بید بکارید.
درخت اکالیپتوس در ایران گونه مهاجم است، زیست بوم را نابود می کند، هر کجا یافتید نابودش کنید و به جایش درخت بومی نجیب مانند بید بکارید.
درخت عرعر در ایران گونه مهاجم است، زیست بوم را نابود می کند، هر کجا یافتید نابودش کنید و به جایش درخت بومی نجیب مانند چنار بکارید.
درخت عرعر در ایران گونه مهاجم است، زیست بوم را نابود می کند، هر کجا یافتید نابودش کنید و به جایش درخت بومی نجیب مانند چنار بکارید.
درخت عرعر در ایران گونه مهاجم است، زیست بوم را نابود می کند، هر کجا یافتید نابودش کنید و به جایش درخت بومی نجیب مانند چنار بکارید.
صمغ درختی به نام پسته ماستیخ است که تازیان آن را مصطکی و ایرانیان رماس می نامند
ژد زدی
Pistacia lentiscus
پسته ماستیخ ( مصطکی )
تناب واژه پارسی از ستاک تنیدن است که بن آن تن است و پسوند ـاب ( که معنی این پسوند برای من روشن نیست ) . به هر روی نباید به ریخت نادرست طناب نوشاه ش ...
تناب واژه پارسی از ستاک تنیدن است که بن آن تن است و پسوند ـاب ( که معنی این پسوند برای من روشن نیست ) . به هر روی نباید به ریخت نادرست طناب نوشاه ش ...
گونه ای درخت که در ایران به نام جَگ و در هند به نام شیشَم شناخته می شود.
گونه ای درخت که در ایران به نام جَگ و در هند به نام شیشَم شناخته می شود.
توی همین عکس نوشته ۳۵۰ سال ۱۲۳۰ از کجا میاد؟
پیلو
در پارسی میانه: پشیچ
بلاش نامی رایج در میان ایرانیان بوده، ساسانیان و اشکانیان از این نام استفاده می کردند، هیچ ترکی در تاریخ از این نام استفاده نکرده و طبیعی است، چون ای ...
در پارسی میانه: آموژکار
در پارسی میانه: پتیوختک
در پارسی میانه: همیستاریدن
رقابت کردن
رقابت
رقیب
در پارسی میانه: همیستاری
در پارسی میانه: کسی که به دیگری تهمت می زند
به معنی تهمت هم آمده
در پارسی میانه: وَلَخش
در پارسی میانه: ویس
وارِن نام دیگر گیلان در زمان ساسانیان
در پارسی میانه: هوماک
در پارسی میانه: شنوسک در پارسی نو: شنوسه
در پارسی میانه: وندگری
نام این شهر در پارسی میانه: تَوَک
یک نام در پارسی میانه
بَرات یک واژه تازی است ولی بِرات یک نام پسرانه در زبان پارسی میانه بوده است.
در پارسی میانه: فرکان
نومید
ایمیت در پارسی میانه را اگر به پارسی نو برگردانیم می شود: اُمید
ایمیت در پارسی میانه را اگر به پارسی نو برگردانیم می شود: اُمید
آتورپات در پارسی میانه را اگر به پارسی نو برگردانیم می شود: آذرپاد
آتورپات در پارسی میانه را اگر به پارسی نو برگردانیم می شود: آذرپاد
آب در پارسی میانه: آپ ( Āp ) آب در برخی گویش های ایرانی: او ( Ow )
در پارسی میانه: سورپ
در پارسی میانه: آهین / آسین
ارزیزین
مانند زر ( طلا )
خوب است که پانترک ها بدانند همان واژه بگ/بیگ در زبان های ترکی هم از زبان های ایرانی گرفته شده و ریشه در واژه بغ دارد که به پارسی باستان برمی گردد، زم ...
در پارسی میانه: داناک
در پارسی میانه: گُهرَک
پسوند یه پارسی با یه تازی تفاوت داره پارسی میانه ih تازی ye
واژه گوبراک به معنی بیدار هم از همین کارواژه گرفته شده ولی بعد به ریخت جعلی قبراق درآمده
این نام ربطی به گیاه کتان ندارد، در واقع کت انه است. کت یعنی خانه و انه پسوند نسبت است، مانند مردانه و زنانه. کتانه به معنی کدبانو اشاره دارد، بانو ...
نامی دخترانه
بُژیدن به معنی نجات دادن است.
این نام از ریشه اوستایی وید به معنی دانستن است، پس می توان ویدا را دانا معنی کرد.
تکینه
منحصربفرد
گیاهی گلدار از خانواده نیلوفر پیچ است. این گیاه در شمال و مرکز آفریقا، جنوب اروپا و غرب آسیا و همچنین بخش هایی از جنوب شرقی آسیا و استرالیا یافت می ش ...
گیاهانی که در زمین های شور و خشک رشد می کنند
حرا درختی شورزی از خانواده مانگرو است که در کرانه های جنوبی ایران هم رشد می کند.
نام درستش در پارسی نو آذربایگان است، در پارسی میانه آذرپادگان و در پارسی باستان آتورپاتکان، هر سه در واقع یک واژه هستند به معنی جایگاه نگهداری آتش.
در پارسی میانه به معنی سوخته
در پارسی میانه به معنی سوزن
در پارسی میانه: سرماک
خلاصه کردن
خفاش
بخار
تبخیر کردن
تبدیل
برخی به معنای حالت به کار می برند
آبسان آوه
ریخت پیشین: میزدک
ویستام
اعتماد
پایان
شاید ستاک گذشته وزیدن باشد
بیابانیدن در پارسی میانه به ریخت وییابانؽنیتن و به معنی گمراه کردن بوده است. شاید با این منظور که هر کسی راه گم کند سر از بیابان درمی آورد.
سپزگی در پارسی میانه به معنی سخن چینی بوده
اَشتَر در پارسی میانه به معنای تازیانه ( شلاق ) بوده
در پارسی میانه: تازانک - اَشتَر
در پارسی میانه: شروار
مخنث
واژه تازی خنثا از واژه پارسی میانه خنزک گرفته شده که در پارسی میانه می توان آن را خنزه گفت.
در پارسی میانه: ویزوختک در پارسی نو: گزخته
واژه تازی خنثا از واژه پارسی میانه خنزک گرفته شده که در پارسی میانه می توان آن را خنزه گفت.
ستاک گذشته گزاییدن
ستاک گذشته پژوهیدن
قنات در پارسی میانه
آب قنات
کانکی نیکوناپ در پارسی میانه
وَسناد در پارسی میانه
پوست مار در پارسی میانه
زبان های قوی تر نمی توانند زیرمجموعه زبان های ضعیف تر باشند، مگر از دید افراد قبیله پرست که راستی و درستی برایشان مهم نیست
یابنده
یافت کردن
یافت
یافت شدن
واژگان در پارسی میانه به ریخت اپاچکون بوده
حایض
حایض
خون حیض در پارسی میانه
سکس
اندازه در پارسی میانه به ریخت هندازه بوده
انگردیدن در پارسی میانه
هنگرتیک در پارسی میانه
هواسیدن یعنی پاک کردن در زبان پارسی میانه
هوداری
در پارسی میانه به ریخت نیکاسداری بوده
هوکارش
هوکاریدن برگرفته از پارسی میانه
به نگر می رسد واژه عَیّار برگرفته از کارواژه ایاریدن پارسی باشد، به معنی یاری کردن. در زبان پارسی میانه هم به ریخت هَییارؽنیدن بوده
در زبان پارسی نو ایاری و در زبان پارسی میانه هَییارؽن بوده است.
اَیاریدن به معنی یاری کردن است این کارواژه در پارسی میانه به ریخت هَییارؽنیدن بوده است
رَختن ستاک گذشته رنجیدن است رِختن کوته نوشت ریختن است
اَنداک در پارسی میانه به معنی غم اندوه هم ریشه در آن دارد
اندوه در زبان پارسی میانه
چَشاک در پارسی میانه به معنی غم
ایرانیت در شکل درست با واکه i دو معنی دارد: ۱ - نام یک کانی با ترکیبات مس و سرب و کروم و سیلیکان و کروم و اکسیژن و فلوئور و هیدروژن است که بلور سه شی ...
این واژه از نظر ساختاری غلط است، پسوند یت عربی نباید به واژگان ایرانی بچسبد.
بلوت این واژه تازی نیست پس نباید با ط نوشته شود
زادگان
زبان لکی یک زبان از خانواده زبان های ایرانی است. بسیار احمقانه است که زبان ها را زیرمجموعه یکدیگر بدانیم و این رویکرد قبیله پرستانه را باید کنار گذا ...
گوبراسیدن یک کارواژه پارسی میانه به معنای بیدار کردن است
عبوس یعنی اخمو عباس یعنی بسیار اخمو
اخمو
باری
پیشاب و پیخال دو واژه پارسی هم آغاز جایگزین خوبی برای ادرار و مدفوع
پیشاب و پیخال دو واژه پارسی هم آغاز جایگزین خوبی برای ادرار و مدفوع
پیشاب و پیخال دو واژه پارسی هم آغاز جایگزین خوبی برای ادرار و مدفوع
پیشاب و پیخال دو واژه پارسی هم آغاز جایگزین خوبی برای ادرار و مدفوع
پیشاب و پیخال دو واژه پارسی هم آغاز جایگزین خوبی برای ادرار و مدفوع
گجسته نفریده هر دو برگرفته از پارسی میانه ولی با ریخت پارسی نو
نام درست: بوئین
شتردوانی
در زبان پارسی جیم ساکن پیش از دال نمی آید، پس هژده درست است.
نام اصلی شهر قرچک چه بوده است؟ آیا قرچک شکل دگرگون شده نام اصلی است یا نام اصلی به کل چیز دیگری بوده است؟
نام اصلی این شهر چه بوده؟ نام های تازی همه جعلی هستند
هیچ ارتباط محکمی میان قشقایی های ایران با ترکان واقعی یا مغول ها وجود ندارد. کشکایی ( قشقایی ) ها از کشکه رود خوارزم ( قشقه دریا ازبکستان ) که بخشی ...
ایسترگ
آرتا ( نیک و پاک ) ویل ( شهر و آبادی )
به احتمال زیاد نامش اسپهک بوده
سرا
به معنی بیمار شدن است در پارسی میانه به ریخت ویمارؽنیدن بوده
پژوهیدن به معنی تحقیق کردن است و پژوستن ستاک گذشته آن است. پژوهنده یعنی محقق پژوهش یعنی تحقیق
در پارسی میانه ویزوستن بوده
تفاوت نیوشیدن و شنویدن: شنویدن و شنودن فقط به معنی شنیدن هستند ولی نیوشیدن یعنی گوش دادن و فرمان بردن نیوشا یعنی حرف گوش کن
مِچیدن به معنی پلک زدن است
گواهیدن به معنی گواهی دادن است این کارواژه در پارسی میانه به ریخت گوگاییدن بوده است
گوبراک همان است که به غلط قبراق گفته می شود. گوبراسیدن یک کارواژه از پارسی میانه به معنای بیدار کردن است.
این واژه به ظاهر ترکی از واژه پارسی میانه گوبراک گرفته شده گوبراسیدن در پارسی میانه به معنی بیدار کردن است
این کارواژه در پارسی میانه به ریخت گَرامیگؽنیدن بوده
این کارواژه در پارسی میانه به ریخت کُخشیدن بوده
فروغیدن به معنی روشنایی دادن است این کارواژه از فروگیهیستن در پارسی میانه آمده
در پارسی میانه به معنی پیش رفتن است ستاک گذشته آن هم می شود فرنفتن
فرگنیدن در پارسی میانه به معنی متلاشی شدن است ستاک گذشته آن هم می شود فرگستن
این کارواژه در پارسی میانه به ریخت شنازیدن بوده
در پارسی میانه به معنی شرمسار شدن است
شادیدن مصدر جعلی نیست برگرفته از شادیهیستن در پارسی میانه است
ستاک گذشته ریسیدن می شود رِشتن نه ریشتن ریشتن ستاک گذشته ریشیدن است به معنی زخمی کردن
در پارسی میانه به معنی دروغ گفتن است ستاک گذشته آن هم می شود دروختن
پشنگیدن
پِشِنگه در گویش بانشی به معنای قطره های آب پاشیده شده
تهیه
در پارسی میانه به ریخت پسازیدن و پساختن بوده
پرستیدن به معنی مراقبت کردن است ایرانیان به واقع آتش پرست بودند یعنی از آتش مراقبت می کردند. به کار بردن واژه پرستش به جای عبادت یک غلط مصطلح است. ...
ستاک کنون پروستن
بُرزیدن
یاد کردن
یک واژه آرامی به معنی پوست است، واژه جلد در زبان تازی هم ریشه در آن دارد.
احتمال بسیار دارد که کارواژه هزواریدن با کارواژه زواریدن مرتبط باشد که به معنی لاغر شدن است. چون در هزوارش از تعداد وات ها کاسته می شود و هر چه واژه ...
هزوارش گونه ای ساده سازی در نوشتار واژگان بیگانه بوده به طور مثال واژه آرامی Kalba به معنی سگ را KLB می نوشتند، البته با خط ویژه خود
اَزدانیدن برگرفته از کارواژه اَزدؽنیتن در پارسی میانه
ستاک کنون آراستن می شود آراییدن نه آریدن
بخشیدن با بخشاییدن تفاوت دارد و ربطی به هم ندارند، پس نباید به جای هم استفاده شوند. بخشاییدن به معنی عفو کردن است در زبان تازی ستاک گذشته آن هم می ش ...
خالص شدن برگرفته از کارواژه اَبیزگیهیستن در پارسی میانه
تازه ترین کاوش های باستان شناسی انشان را شهرستان بیضا در استان پارس می دانند. منطقی نیست که انشان به عنوان دومین مرکز ئیلام کنار شوش باشد.
نمی دانم چرا برخی ها همه چیز در ذهنشان واژگون می شود! واژه تازی فارِس به معنی سوارکار ریشه در واژه پارس خودمان دارد ولی این اندیشه غلط را نباید داشت ...
یونانی ها به ورکانه می کفتند هیرکانیا
این نام پسرانه است
احتمال بسیار دارد که نامی ایرانی باشد، به دو دلیل: ۱ - در تاریخ هیچ غیرایرانی با این نام شناخته نشده است. ۲ - شاد از واژه های بنیادین پارسی است.
هیچ کدام از این معنای کهن وازه مم در زبان پارسی نیست، پژوهش بیشتری نیاز است.
تفاوت واکاویدن و کاویدن در این است که کاویدن جستجو میان ناشناخته هاست ولی واکاویدن جستجو میان شناخته شده هاست، در واقع چیزی که واکاویده می شود پیشتر ...
واکافت
در زبان پارسی برای خوردن مایعات سه کارواژه وجود دارد: ۱ - نوشیدن: برای چیزی به کار می رود که خوشمزه باشد ۲ - آشامیدن: برای چیز ساده مانند آب ۳ - گسار ...
در زبان پارسی برای خوردن مایعات سه کارواژه وجود دارد: ۱ - نوشیدن: برای چیزی به کار می رود که خوشمزه باشد ۲ - آشامیدن: برای چیز ساده مانند آب ۳ - گسار ...
در زبان پارسی برای خوردن مایعات سه کارواژه وجود دارد: ۱ - نوشیدن: برای چیزی به کار می رود که خوشمزه باشد ۲ - آشامیدن: برای چیز ساده مانند آب ۳ - گسار ...
واشناسیدن ( ستاک کنون ) واشناختن ( ستاک گذشته )
همان وازدن است ولی در زمان کنون
مخفف اوباریدن
در گویش بانشی: ول شدن
کج شدن
وابسته کردن
وابسته کردن ( نگاه کنید به وابستن )
در گویش بانشی: مبهوت شدن
در گویش بانشی: نیهیب دادن
در گویش بانشی: نیهیب
فنر وازه ترکی نیست، در زبان استانبولی به آن یای و در زبان آذربایجانی یایلار گفته می شود. ولی در زبان های هندواروپایی نظیر این واژه مشاهده می شود: آل ...
غر زدن
لاشی برگرفته از کارواژه پارسی لاشیدن به معنی غارت کردن است، پس لاشی یعنی غارتگر
گماردن مخفف گماریدن است و گذشته آن می شود گماشتن
گشادن مخفف گشاییدن است
غاژیدن
فلخیدن ( زمان کنون ) فلخودن ( زمان گذشته )
جزیره ای است در اقیانوس آرام که میان استرالیا و زیلاند نو واقع شده و حکومتی نمیه مستقل دارد. یک کشورواره محسوب می شود که پیرو استرالیا است، خود استر ...
رنده کردن
فرو ریختن سازه
واژه ای از پارسی میانه به معنای رقص پا
دروشیدن با تلفظ Drowšidan به معنای لرزیدن بی اختیار انسان است. این واژه دست کم در استان های کرمان و پارس و بوشهر کاربرد دارد.
درزی: خیاط درزیدن: خیاطی کردن درزن: ابزار خیاطی
درزیدن
اگر این واژه به صورت Xowsidan تلفظ شود به معنای خوابیدن و از ریشه خسبیدن است ولی اگر به صورت Xusidan تلفظ شود به معنای خشک شدن است.
خشودن
توریدن اشاره به توره دارد، تپره یعنی شغال توریدن یعنی مانند شغال گریختن
استرس
اَنجش
این واژه تازی از کارواژه پارسی اندمیدن گرفته شده به معنای حسرت خوردن.
کشور هایی که نه کامل مستقل هستند و نه کامل وابسته، عضویت سازمان ملل متحد را هم ندارند. مانند: آبخاز، برمودا، پورتوریکو، تایوان، کوزوو، گرینلند، گوام ...
پایبرگ ( Feuilleton )
پ. ن = پی نوشت
همان stress روانی برای تفکیک از نوع مکانیکی و دیگر
پانتولیگ
ایماورد
میعان
در زبان سکایی به معنای طایفه
هیر یعنی آتش مان یعنی خانه هیرمان یعنی جای آتش
دانه گلابی کوهی
با آن که این نام در شاهنامه آمده است ولی گمان می رود که تازی باشد.
این نام ایرانی نیست
شهرنوش نامی دخترانه است. نام پسرانه شهریوش را به اشتباه شهرنوش گفته اند.
وازگن شاهزاده ای ایرانی از خاندان مهرانیان گوگارک بود که به عنوان بدخش ( مرزبان ) این منطقه از ۴۷۰ تا ۴۸۳ خدمت می کرد. او پسر و جانشین ارشوشا دوم بود ...
وازگن شاهزاده ای ایرانی از خاندان مهرانیان گوگارک بود که به عنوان بدخش ( مرزبان ) این منطقه از ۴۷۰ تا ۴۸۳ خدمت می کرد. او پسر و جانشین ارشوشا دوم بود ...
احتمال بسیار دارد که میکال نام ایرانی باشد، در زمان خلافت عباسیان یکی از خاندان های ایرانی به نام آل میکال شناخته می شدند، میکال و فرزندانش زرتشتی بو ...
کوچ نشینان
این که خیال کنیم همه نام های تورانی شاهنامه باید ترکی باشند غلط است، تورانی ها از نظر تباری و زبانی ایرانی بودند، فقط از نظر سیاسی از ایران جدا بودند ...
نام پادشاه هند در شاهنامه
نام پسرانه ایرانی
افراشیدن ستاک کنون است و افراشتن ستاک گذشته
گورفیدن : ایمان آوردن
تاویدن : تحمل کردن
رَحِم ( تازی ) زهدان ( پارسی )
همدوسی ( از ستاک دوسیدن )
شیر بز تازه زایمان کرده را شیر آغُزی می گویند.
نام درستش ماکادِیْمیا ( تلفظ: Mākādeymiya ) است.
نام درستش ماکادِیْمیا ( تلفظ: Mākādeymiya ) است.
گونه ای خشکبار و هم خانواده فندق است.
کاجو گونه ای خشکبار است که در ایران با نام نادرست بادام هندی شناخته می شود.
کاجو گونه ای خشکبار است که در ایران با نام نادرست بادام هندی شناخته می شود.
پندوک
واژه فلات یک واژه با استفاده غلط است، آن مفهوم جغرافیایی که در انگلیسی Plateau نامیده می شود ربطی به واژه فلات ندارد، در عربی به آن هضبه و در پارسی ب ...
بسودنی
نابسودنی
چون این نام عربی نیست پس نباید با ط نوشته شود. تشک درست است.
این دو واژه را نباید با هم اشتباه گرفت: خلیج ( Gulf ) خور ( Bay )
این دو واژه را نباید با هم اشتباه گرفت: خلیج ( Gulf ) خور ( Bay )
این دو واژه را نباید با هم اشتباه گرفت: خلیج ( Gulf ) خور ( Bay )
این دو واژه را نباید با هم اشتباه گرفت: خلیج ( Gulf ) خور ( Bay )
این دو واژه را نباید با هم اشتباه گرفت: آزادی ( Liberty ) رهایی ( Freedom )
این دو واژه را نباید با هم اشتباه گرفت: آزادی ( Liberty ) رهایی ( Freedom )
این دو واژه را نباید با هم اشتباه گرفت: جنگ ( War ) نبرد ( Battle )
این دو واژه را نباید با هم اشتباه گرفت: جنگ ( War ) نبرد ( Battle )
این دو واژه را نباید با هم اشتباه گرفت: جنگل ( Forest ) بیشه ( Jungle )
این دو واژه را نباید با هم اشتباه گرفت: جنگل ( Forest ) بیشه ( Jungle )
این دو واژه را نباید با هم اشتباه گرفت: جنگ ( War ) نبرد ( Battle )
این دو واژه را نباید با هم اشتباه گرفت: جنگ ( War ) نبرد ( Battle )
این دو واژه را نباید با هم اشتباه گرفت: آزادی ( Liberty ) رهایی ( Freedom )
این دو واژه را نباید با هم اشتباه گرفت: آزادی ( Liberty ) رهایی ( Freedom )
دستاوری دستیابی
نام این شهر کُمه بوده است.
مهرازی
نام ایرانی این رود تیگره است، این نام کهن تر و درست تر است، نام دجله هم از تیگره گرفته شده.
تیگره نام ایرانی رود دجله است، این نام کهن تر و درست تر است.
کنجه ( Kenje ) به معنای تکه کوچک گوشت است.
نام درستش کباب کنجه است. کنجه یعنی تکه کوچک گوشت
پیشرفت
این واژه را استاد کسروی برای جایگزینی واژه تازی حزب پیشنهاد کرد. باهماد گردهمایی گروهی از مردم با یک انگیزه و یک آیین است.
کمان بارور
کمان بارور
نادر شاه افشار ترک نبود، ترکمان بود، ترکمان با ترکمن تفاوت دارد، ترکمان ها ترک زبانان کوچ رویی هستند که اصالت ترکی ندارند.
واژه قاشق از واژه کپچک در پارسی میانه گرفته شده، کپچک یعنی کَپه کوچک
نکانه سوسیس را ایرانیان باستان نکانک می گفتند که به زبان امروزی ما می شود نکانه، در زبان تازی هم از همین واژه به ریخت نقانق استفاده می شود.
جاسپر یک نام لاتین از ریشه ایرانی گنجباره است.
شاش
غرم یعنی میش کوهی، در گذشته غرم را شکار می کردند و گوشت آن را همراه با نمک کافی و روغنی که از چربی خود غرم می گرفتند کمی می پختند سپس این خوراک نیم ...
غرم یعنی میش کوهی، در گذشته غرم را شکار می کردند و گوشت آن را همراه با نمک کافی و روغنی که از چربی خود غرم می گرفتند کمی می پختند سپس این خوراک نیم ...
غرم یعنی میش کوهی، در گذشته غرم را شکار می کردند و گوشت آن را همراه با نمک کافی و روغنی که از چربی خود غرم می گرفتند کمی می پختند سپس این خوراک نیم ...
ایران کهن ترین کشور جهان است، پیش از ایران مفهومی به عنوان کشور وجود نداشت.
شرکتی که شعور نداشت نام ایرانی برای خودش انتخاب کند!
شاتیر: در گویش بانشی به ساطور گفته می شود.
خرفستر: در زبان پارسی به جانوران موذی گفته می شود. ( موذی یک واژه تازی است به معنی اذیت کننده. )
خرفستر: در زبان پارسی به جانوران موذی گفته می شود. ( موذی یک واژه تازی است به معنی اذیت کننده. )
شاتیر ( در گویش بانشی )
تبدیل گاز به جامد
تصعید
تبخیر
میعان
کرانپال = کرانه پالیدن چیزی که کرانه ( ساحل ) را می پالاید ابزاری است توری شکل برای پاایش ساحل از آشغال های کوچک و بزرگ استفاده می شود، آن را روی شن ...
نبیگ سرا: ساختمانی که در آن از نبیگ ( کتاب ) ها نگهداری می شود. جانبیگ: کمدی که در آن نبیگ می گذارند.
کتاب ( به عنوان مفهوم کلی یک اثر ) : نبیگ کتاب ( به معنی مفهوم فیزیکی ) : نسک به طور مثال: نبیگ �واژه نامه دهخدا� از ۱۶ نسک تشکیل شده است و هر نسک آ ...
چگالش
بازآمیزش
یونش
فسرش
نژمش
ژالش
گدازش
بی سرنشین
در زبان پارسی واژه پاینده دو معنی دارد. ۱ - پایش کننده ۲ - پایدار مانده
دورفرمانی
کنترل از راه دور
کنترل
شهر آملسر به غلط محمودآباد نامیده می شود.
شهرستان آملسر به غلط محمودآباد نامیده می شود.
شهرستان آملسر به غلط محمودآباد نامیده می شود.
شهرستان آملسر به غلط محمودآباد نامیده می شود.
شهرستان چمنو به غلط قائم شهر نامیده می شود.
شهرستان چمنو به غلط قائم شهر نامیده می شود.
شهرستان رزوند در گذشته به غلط رضوانده نامیده می شد و امروزه به غلط رضوانشهر نامیده می شود.
شهرستان رزوند به غلط رضوانشهر نامیده می شود.
شهرستان رزوند به غلط رضوانشهر نامیده می شود.
شهر رزوند به غلط رضوانشهر نامیده می شود.
شهرستان رزوند به غلط رضوانشهر نامیده می شود.
شهرستان سوماسرا به غلط صومعه سرا نامیده می شود.
شهر سوماسرا به غلط صومعه سرا نامیده می شود.
شهرستان سوماسرا به غلط صومعه سرا نامیده می شود.
شهرستان سوماسرا به غلط صومعه سرا نامیده می شود.
شهرستان ارسنگان به غلط ارسنجان نامیده می شود.
شهر ارسنگان به غلط ارسنجان نامیده می شود.
شهرستان ارسنگان به غلط ارسنجان نامیده می شود.
شهرستان ارسنگان به غلط ارسنجان نامیده می شود.
شهرستان انشان به غلط بیضا نامیده می شود.
شهرستان انشان به غلط بیضا نامیده می شود.
شهر هرابال به غلط بیضا نامیده می شود.
این بخش دیگر وجود ندارد. آباده و بوانات و سرچهان امروز هر کدامشان یک شهرستان مستقل هستند.
شهرستان سوریان به غلط بوانات نامیده می شود.
شهر سوریان به غلط بوانات نامیده می شود.
شهرستان سوریان به غلط بوانات نامیده می شود.
شهرستان زرگان به غلط زرقان نامیده می شود.
شهرستان سوریان به غلط بوانات نامیده می شود.
شهر زرگان به غلط زرقان نامیده می شود.
شهرستان زرگان به غلط زرقان نامیده می شود.
شهرستان پرگان به غلط قیر و کارزین نامیده می شود.
شهرستان پرگان به غلط قیر و کارزین نامیده می شود.
شهرستان اسلو به غلط عسلویه نامیده می شود.
شهرستان اسلو به غلط عسلویه نامیده می شود.
شهر گور به غلط فیروزآباد نامیده می شود.
شهر گور به غلط فیروزآباد نامیده می شود.
شهرستان گور به غلط فیروزآباد نامیده می شود.
شهرستان گور به غلط فیروزآباد نامیده می شود.
شهرستان گور به غلط فیروزآباد نامیده می شود.
شهرستان پسا به غلط فسا نامیده می شود.
شهرستان پسا به غلط فسا نامیده می شود.
شهر پسا به غلط فسا نامیده می شود.
شهرستان پسا به غلط فسا نامیده می شود.
شهر گهرم به غلط جهرم نامیده می شود.
شهرستان گهرم به غلط جهرم نامیده می شود.
شهرستان گهرم به غلط جهرم نامیده می شود.
شهرستان گهرم به غلط جهرم نامیده می شود.
شهر منگشت به غلط صیدون نامیده می شود.
شهرستان منگشت به غلط صیدون نامیده می شود.
شهرستان منگشت به غلط صیدون نامیده می شود.
شهرستان آلونی به غلط خانمیرزا نامیده می شود.
شهرستان آلونی به غلط خانمیرزا نامیده می شود.
شهرستان جانکی به غلط باغملک نامیده می شود.
شهر جانکی به غلط باغملک نامیده می شود.
شهرستان تالغان به غلط طالقان نامیده می شود.
شهر تالغان به غلط طالقان نامیده می شود.
شهرستان تالغان به غلط طالقان نامیده می شود.
شهرستان کهن دشت به غلط نظرآباد نامیده می شود.
شهر کهن دشت به غلط نظرآباد نامیده می شود.
شهرستان کهن دشت به غلط نظرآباد نامیده می شود.
شهرستان کهن دشت به غلط نظرآباد نامیده می شود.
شهرستان هشتگرد به غلط ساوجبلاغ نامیده می شود.
شهرستان هشتگرد به غلط ساوجبلاغ نامیده می شود.
نیازی نیست واژه تازه ای برای سینما بسازیم. سینِما یک واژه فرانسوی است و برابرنهاده آن می شود سینَما، که از واژه شماره سی و نما تشکیل شده و اشاره دار ...
پیخال
مدفوع
پرسه ( Parsa ) در گویش بانشی به پارچه یا کیسه ای گفته می شود که مانند سفره باشد و برای پاشیدن بذر در زمین استفاده می شود. به نوع بزرگش که برای جابه ...
پرسه ( Parsa ) در گویش بانشی به پارچه یا کیسه ای گفته می شود که مانند سفره باشد و برای پاشیدن بذر در زمین استفاده می شود. به نوع بزرگش که برای جابه ...
بچه شتر ( در گویش بانشی )
گیاه کارده
در گویش بانشی به دستگاهی که کاه را خرد می کند چپر ( Čapar ) می گویند.
این فضا برای نوشتن درباره واژه سیاست است نه چرندیات و نظرات بی ربط برخی افراد، هر سخن جایی دارد.
در گویش بانشی جنگه ( Jonge ) به معنای گاو نر جوان است.
تبرخون
مارتیغال
گویش میمی ( Meymi ) یکی از گویش های زبان راژی است.
گویش کشی یکی از گویش های زبان راژی است.
گویش کامویی یکی از گویش های زبان راژی است.
گویش دلیجانی یکی از گویش های زبان راژی است.
گویش گوشگانی یکی از گویش های زبان راژی است.
گویش آرانی یکی از گویش های زبان راژی است.
گویش بیذوی یکی از گویش های زبان راژی است.
گویش هنجنی یکی از گویش های زبان نتنزی است.
گویش یرندی یکی از گویش های زبان نتنزی است.
گویش بادرودی یکی از گویش های زبان نتنزی است.
گویش بیدهندی یکی از گویش های زبان نتنزی است.
گویش فریزندی یکی از گویش های زبان نتنزی است.
گویش ابیانی یکی از گویش های زبان نتنزی است.
گویش بادی یکی از گویش های زبان نتنزی است.
گویش ورنوسفادرانی یکی از گویش های زبان گزی است.
گویش کفرانی یکی از گویش های زبان گزی است.
گویش زفری یکی از گویش های زبان گزی است.
گویش ورزنی یکی از گویش های زبان گزی است.
گویش نهوجی یکی از گویش های زبان گزی است.
گویش رودشتی یکی از گویش های زبان گزی است.
گویش سدهی یکی از گویش های زبان گزی است.
گویش کفرودی یکی از گویش های زبان گزی است.
گویش کوپایی یکی از گویش های زبان گزی است.
شهرستان گرکویه به غلط جرقویه نامیده می شود.
گویش گرکویی یکی از گویش های زبان گزی است.
گویش گرکویی یکی از گویش های زبان گزی است.
شهرستان گرکویه به غلط جرقویه نامیده می شود.
شهرستان کمشه به غلط شهرضا نامیده می شود.
شهرستان کمشه به غلط شهرضا نامیده می شود.
شهرستان کمشه به غلط شهرضا نامیده می شود.
شهر کمشه به غلط شهرضا نامیده می شود.
شهرستان پلورگان به غلط فلاورجان نامیده می شود.
شهرستان پلورگان به غلط فلاورجان نامیده می شود.
شهر پلورگان به غلط فلاورجان نامیده می شود.
شهرستان پلورگان به غلط فلاورجان نامیده می شود.
شهر نان به غلط نجف آباد نامیده می شود.
شهرستان نان به غلط نجف آباد نامیده می شود.
شهرستان نان به غلط نجف آباد نامیده می شود.
در گویش بانشی زبان پارسی به جای عطسه می گویند وخشه.
در گویش بانشی به جای عطسه می گویند وخشه.
شهرستان نان به غلط نجف آباد نامیده می شود.
شهرستان ماربین به غلط خمینی شهر نامیده می شود.
شهرستان ماربین به غلط خمینی شهر نامیده می شود.
شهرستان ماربین به غلط خمینی شهر نامیده می شود.
استان اسپهان به غلط اصفهان نامیده می شود.
شهرستان اسپهان به غلط اصفهان نامیده می شود.
شهرستان اسپهان به غلط اصفهان نامیده می شود.
شهر اسپهان به غلط اصفهان نامیده می شود.
شهرستان اسپهان به غلط اصفهان نامیده می شود.
شهرستان سرچشمه به غلط سرعین نامیده می شود.
شهرستان سرچشمه به غلط سرعین نامیده می شود.
شهرستان گیو به غلط کوثر نامیده می شود.
شهرستان گیو به غلط کوثر نامیده می شود.
شهرستان گیو به غلط کوثر نامیده می شود.
شهر آشوت به غلط شوط نامیده می شود.
شهر کمیگان به غلط کمیجان نامیده می شود.
شهرستان کمیگان به غلط کمیجان نامیده می شود.
شهرستان کمیگان به غلط کمیجان نامیده می شود.
شهرستان کمیگان به غلط کمیجان نامیده می شود.
شهرستان ورزگان به غلط ورزقان نامیده می شود.
شهرستان ورزگان به غلط ورزقان نامیده می شود.
شهرستان ورزگان به غلط ورزقان نامیده می شود.
شهرستان شادیان به غلط چاراویماق نامیده می شود.
شهرستان شادیان به غلط چاراویماق نامیده می شود.
شهرستان شیز به غلط عجب شیر نامیده می شود.
شهرستان شیز به غلط عجب شیر نامیده می شود.
شهرستان آشوت به غلط شوط نامیده می شود.
شهرستان آشوت به غلط شوط نامیده می شود.
شهرستان جانکی به غلط باغملک نامیده می شود.
شهرستان جانکی به غلط باغملک نامیده می شود.
این واژه جایگزین واژه تازی مربا است
پسوند "ـیگ" در زبان پارسی کارواژه ( فعل ) را به نام واژه ( اسم ) تبدیل می کند. مانند واژه خلیگ ( خلیج ) که از بن کارواژه خلیدن است.
پسوند "ـیگ" در زبان پارسی کارواژه ( فعل ) را به نام واژه ( اسم ) تبدیل می کند. مانند واژه خلیگ ( خلیج ) که از بن کارواژه خلیدن است.
غرم یعنی میش کوهی، در گذشته غرم را شکار می کردند و گوشت آن را همراه با نمک کافی و روغنی که از چربی خود غرم می گرفتند کمی می پختند و بعد خوراک نیم پز ...
میش کوهی
قمه رزم افزار بومی قفقاز است و این نام هم از یکی از زبان های قفقازی به نام آدیغی وارد زبان های ایرانی و ترکی شده. къамэ
غلک = غله ( کوزه ) ک ( کوچک )
غلک = غله ( کوزه ) ک ( کوچک )
گرده، گردله
کهوار
فلاخن
دل
کوفکاز کوف ( کوه ) کاز ( زمین ) = کوهستان
در گویش بانشی به توری چراغ زنبوری جالی می گویند. در انگلیسی منتل گویند
هنوز خاستگاه دقیق قشقایی ها به طور قطعی مشخص نیست و مطمئن حرف زدن نوعی دروغگویی است. ولی نزدیک ترین گمان این است که قشقایی ها بومیان کرانه کشکه رود ...
سبو
گام
قداره معرب واژه کتاره است، واژه کتاره هنوز در زبان تپوری ( مازرونی ) رایج است. قداره رزم افزاری برنده است که از شمشیر کوتاه تر و هم اندازه با قمه ا ...
قابلمه یک واژه پارسی است. کاپ لم ـه کاپ به معنی ظرف است، در بیشتر زبان های آریایی و اروپایی ریخت هایی از این واژه وجود دارد. لم به معنای شکم است هم ...
به گمانم واژه قاچ از آن واژه هایی باشد که وارونه شده اند یعنی در واقع چاک بوده است که می دانیم این دو معنایشان دقیقاً یکی است.
لاتین: پسیتاچیفورمس انگلیسی: پرت عربی: ببغاء مصری: بغبغان تونسی: باباغیو پارسی: توتی نادرست: طوطی
توتی ( Tuti ) پرنده ای است که به غلط نامش را با ط می نویسند.
حتا واژگان عربی را هم می توانیم به جای ط با ت بنویسیم، همان گونه که عربی زبان ها گ را ج ( یا غ ) می نویسند و برایشان فرقی ندارد که اصل واژه ج نداشته ...
این گاو بزرگ ترین شاخ را در میان همه گاو های زنده جهان دارد.
کوته اندیشان و بی خردان از این واژه برای تمسخر فرهنگستان استفاده کردند ولی از دید آگاهانه این واژه مناسب است، البته فرهنگستان آن را نساخته و کار یک ذ ...
زازا یکی از تیره های ایرانی تبار است، این مردم به زبان زازاکی سخن می گویند و سرزمینشان در اشغال دولت ترکیه است. ( زازا ها زیرمجموعه هیچ تیره دیگری ...
تن سازی
تن ساز
احمد اشکنانی بدنساز ایرانی که برای کویت مسابقه می دهد ۱ - رتبه ۲ در دسته ۲۱۲ المپیا در سال ۲۰۱۶ ۲ - رتبه ۲ در دسته ۲۱۲ المپیا در سال ۲۰۱۷ ۳ - رتبه ۴ ...
وحید بادپی بدنساز ایرانی و همسر سحر رحمانی ۱ - رتبه ۹ فیزیک کلاسیک المپیا در سال ۲۰۲۳ ۲ - رتبه ۱۶ فیزیک کلاسیک المپیا در سال ۲۰۲۴
آبتین شکرابی بدنساز ایرانی رتبه ۱۶ فیزیک کلاسیک المپیا در سال ۲۰۲۱
آرش رهبر بدنساز ایرانی ۱ - رتبه دوم فیزیک کلاسیک المپیا در سال ۲۰۱۶ ۲ - رتبه چهارم فیزیک کلاسیک المپیا در سال ۲۰۱۷ ۳ - رتبه پنجم فیزیک کلاسیک المپیا ...
بیت الله عباس پور مشهور به بیتو ۱ - رتبه ۱۷ سرور المپیا در سال ۲۰۱۲ ۲ - رتبه ۱۷ سرور المپیا در سال ۲۰۱۳ ۳ - رتبه ۵ دسته ۲۱۲ المپیا در سال ۲۰۱۴
شهریار کمالی در سال ۲۰۰۱ رتبه دهم و در سال ۲۰۰۲ رتبه هفدهم مسابقه سرور المپیا شد.
هادی چوپان دارنده مقام های زیر در مسابقه سرور المپیا است: ۱ - رتبه شانزدهم در سال ۲۰۱۸ ( دسته ۲۱۲ ) ۲ - رتبه سوم در سال ۲۰۱۹ ۳ - رتبه چهارم در سال ۲ ...
یکی از گویش های زبان وخی
پیشنهاده پیشنهادنامه
یکی از گویش های زبان پارسی که در شهر کربلا در عراق گویشور دارد.
یکی از گویش های زبان پشتو
یکی از گویش های زبان پشتو
یکی از گویش های زبان پشتو
یکی از گویش های زبان پشتو
یکی از گویش های زبان پشتو
یکی از گویش های زبان پشتو
یکی از گویش های زبان پشتو
یکی از گویش های زبان پشتو
یکی از گویش های زبان پشتو
یکی از گویش های زبان پشتو
یکی از گویش های زبان پشتو
یکی از گویش های زبان شغنی
یکی از گویش های زبان پشتو
یکی از گویش های زبان شغنی
یکی از گویش های زبان شغنی
یکی از گویش های زبان شغنی
یکی از گویش های زبان منجی
یکی از گویش های زبان شغنی
یکی از زبان های ایرانی شاخه پامیری
یکی از زبان های ایرانی شاخه پامیری
یکی از زبان های ایرانی شاخه پامیری
یکی از زبان های ایرانی شاخه پامیری
یکی از زبان های ایرانی شاخه پامیری
یکی از زبان های ایرانی شاخه پامیری
یکی از زبان های ایرانی شاخه پامیری
یکی از گویش های زبان وخی
یکی از گویش های زبان پراچی
یکی از گویش های زبان پراچی
یکی از گویش های زبان ارموری
یکی از سه گویش زبان آسی این گویش ایرانی در یاسبرنی مجارستان گویشور داشت ولی اکون دیگر این گویش زنده نیست.
یکی از گویش های زبان پراچی
یکی از سه گویش زبان آسی
ایسترگ در واقع به معنای تخم مرغ پنهان شده جشن سال نو است. ولی در بحث فیلم شناسی ایسترگ یعنی نکته کوچکی که در فیلم یا سریال وجود دارد و مخاطبان تیزبی ...
یکی از سه گویش زبان آسی
نهانه
خرمک
رنگ قرمز با سرخ یکی نیست، در واقع سرخ یکی از گونه های قرمز است. واژه قرمز برگرفته از واژه کرمست در پارسی میانه است، پس این واژه بیگانه نیست.
لال
کهوی
آلان ها تیره ای ایرانی تبار در شمال قفقاز و شرق اروپا بودند، بازمانده آن ها تیره آسی است که در سرزمین اوستیا زندگی می کنند، اوستیای شمالی مستعمره روس ...
سوزان: کسی که می سوزد گریان: کسی که می گرید نالان: کسی که می نالد این ها هیچ کدام نام نیستند، چون معنی خوبی ندارند.
توره در زبان پارسی نو همان تورک در زبان پارسی میانه است.
تورک در زبان پارسی میانه همان توره در در زبان پارسی نو است.
تارت ( Tārat ) گرفتن در گویش بانشی به معنای شستن شرمگاه است.
پلکوندن ( ) در گویش بانشی به معنای مالیدن است و نه هر مالیدنی، بلکه مانند پارچه ای که به خاک بمالندش، یا گوشتی که به آرد بمالند.
پرزوندن ( Perzondan ) در گویش بانشی به معنای پودر کردن است.
پرزله ( Perzela ) کردن در گویش بانشی یعنی پودر کردن
پابر ( Pābor ) شدن یعنی ب زمانی که می گوییم فلانی پارسال از فلان جا پابر شد یعنی دیگر از آن پس به آن جا نیامد.
در گویش بانشی به معنای حجیم کردن و برجسته کردن مو و پر است.
بیر ( Bir ) در گویش بانشی به معنای برجسته است، دقیق تر بخواهم توضیح بدهم، به موی سری که به هم ریخته و وز باشد بیر می گویند، جانوری که خودش را برای تر ...
مهرگان اصلا نام انسان نیست که دارید سر دخترانه بودن یا پسرانه بودنش دعوا می کنید، مهرگان نام یک جشن است که برگرفته از نام ایزد مهر است.
اگر به تنهایی میان جمله بیاید کارکرد بندواژه دارد و معنی ( ( یا ) ) می دهد ولی اگر پسوند واژه دیگری باشد آن واژه را کننده می نماید، مانند پسوند er که ...
ریتون ( یونانی ) = تکوک ( پارسی )
۱ - نام گونه ای عنکبوت است. ۲ - نام یکی از ابرقهرمانان جهان داستانی مارول که برگرفته از عنکبوتی به همین نام است.
Groot نام یکی از ابرقهرمانان جهان داستانی مارول است.
نام یکی از ابرقهرمانان جهان داستانی مارول است.
نام یکی از ابرقهرمانان جهان داستانی مارول است.
نام یکی از ابرقهرمانان جهان داستانی مارول است.
دوغبا = آش دوغ
نام یکی از ابرقهرمانان جهان داستانی مارول است.
ویلچر چرسی = چرخ کرسی
چَرسی چرخ کرسی
کسی که حس چشایی ندارد
کسی که حس بساوایی ( لامسه ) ندارد
کسی که حس چشایی دارد
کسی که حس بویایی ندارد
کسی که حس بساوایی ( لامسه ) دارد
بویا یعنی کسی که حس بویایی دارد
جارختی Wardrobe
در گویش بانشی به جوجه تیغی زوزک ( Zuzuk ) می گویند.
خرنگ ( Ĥorong ) در گویش بانشی به معنای زغال برافروخته است. نکته: به کار بردن واژه گداخته به عنوان صفتی برای زغال نادرست است، زیرا زغال ذوب نمی شود. ...
نکته: به کار بردن واژه گداخته به عنوان صفتی برای زغال نادرست است، زیرا زغال ذوب نمی شود. گداخته یعنی ذوب شده ذوب یعنی تبدیل جامد به مایع
نکته: به کار بردن واژه گداخته به عنوان صفتی برای زغال نادرست است، زیرا زغال ذوب نمی شود. گداخته یعنی ذوب شده ذوب یعنی تبدیل جامد به مایع
رشت ( Rašt ) در گویش بانشی به معنای خاکستر است.
ردپا [در گویش بانشی]
بز جوان
در گویش بانشی دوگون ( Dowgun ) به معنای مرغ مادر است.
بز نر
صدای بزغاله ( یا بز )
صدای بز نر
نوعی گیاه خودرو خوراکی در دشت و کوهستان
بشمه ( Bošme ) آبچکی از جنس نی که بر دیوار های خشتی می سازند تا باران دیوار را نخورد.
زدی ( Zodi ) شیره درخت بادام
قیچی بزرگ بدون محور ثابت برای پشم چینی
ریخت درست این واژه چاکو است چاکو یعنی ابزاری برای چاک دادن
همان چلاندن
یکی از بخش های شهرستان انشان ( بیضا ) است که مرکز آن روستای بانش می باشد.
کاسه کوچک
یکی از گویش های زبان پارسی است که در روستای بانش و برخی از روستا های دیگر بخش بانش بدان سخن می گویند. بسیاری از واژه ها که در گویش معیار با واژه هاز ...
در برخی گویش های پارسی به حیاط اوشا ( Owšā ) می گویند. این واژه پارسی می تواند جایگزین واژه تازی حیاط نیز باشد.
هسواچ
استوره
صعب: دشوار عبور: گذر دشوار گذر = دشگذر ۱ - واژه دشگذر را استاد دهخدا تایید کرده ۲ - واژه سخت متضاد نرم است و دشوار متضاد آسان، سخت را نباید به جای د ...
۱ - واژه قرمه به واژه گرم نزدیک است شاید ریشه نخست آن گرمه بوده است. ۲ - شاید این واژه از گُر آمده باشد، ( گر گرفتن )
قَمه: رزم افزاری که از کارد بزرگ تر و از شمشیر کوچک تر است. قمه دولبه و بدون خمیدگی است،
واژه قاشق برگرفته از واژه کفچک بوده است که در این واژه زدایشِ آوایی ف رخ داده است و به دیسه کچک در آمده و سپس با دگرگونی آوایی ک←ق به قاشق دگرریخته ش ...
خوابگاه
ناوردایی
وردا
وردایی
وردش
وردا
ناوردا واژه ای پارسی به معنای غیر قابل تغییر است که عبارتی تازی می باشد.
وردا واژه ای پارسی به معنای قابل تغییر است که عبارتی تازی می باشد.
همامون واژه ای پارسی به معنای متقارن که واژه ای تازی است.
چیزی میان دج و آوه
ماست بسته
نارسنگ رنگ ناری
قرمز جگری
در گویش بانشی این را چَرک ذرت می نامند. که به معنای زلف ذرت است
کمت نام اصلی سرزمینی است که عرب ها آن را مصر و انگلیسی زبانان با الگوگیری از یونانی ها آن را ایجپت نامیدند.
نام یکی از شاهان خسرویانی گرجستان
فرماندار شوش در سال های پایانی اشکانیان
نام یکی از شاهان پادوسبانی
نام یکی از شاهزادگان باوندی
نام یکی از شاهان پادوسبانی
آفریدون گونه ای دیگر از نام فریدون است، نام یکی از شاهان پادوسبانی
دوستی واژه مهن را به عنوان مخفف واژه میهن پیشنهاد کرده بود تا بتواند جایگزین واژه وطن شود.
تپش شدید
واژه Forest به معنای جنگل است. واژه Jungle به معنای بیشه است. جنگل از بیشه بزرگ تر است و بیشه می تواند گوشه ای از جنگل باشد که تراکم گیاهی بیشتری ...
واژه Forest به معنای جنگل است. واژه Jungle به معنای بیشه است. جنگل از بیشه بزرگ تر است و بیشه می تواند گوشه ای از جنگل باشد که تراکم گیاهی بیشتری ...
تاز: نیای تازیان در اوستا
فرواگ، پسر سیامک و پدر هوشنگ در اوستا
نشاگ، خواهر دوقلوی سیامک در اوستا
یکی از سرداران یاریگر داریوش بزرگ
مِه ( بزرگ ) ان ( پسوند ) = مِهان، نامی پسرانه مَه ( ماه ) ان ( پسوند ) = مَهان، نامی دخترانه
شیروان: ۱ - نام شهری در قفقاز جنوبی ۲ - نام شهر در خراسان شمالی ۳ - نام پسرانه ایرانی
بها در عربی به معنی روشنی است و در پارسی به معنی قیمت
نام یکی از جشن های ایرانی
نام فرماندار ساسانی میشان
هنبانوک
کواد نام پسرانه ایرانی است نام دو تن از پادشاهان ساسانی تازیان قباد خوانندش
با
دار مند
یک نام پسرانه ایرانی بلوچی است داستان بیبگر و گراناز یکی از داستان های عاشقانه بلوچی است
گراناز نامی دخترانه ایرانی است. گراناز = گران ناز داستان بیبگر و گراناز یکی از داستان های عاشقانه بلوچی است.
زرا = زر ( طلا ) ـا ( پسوند )
یکی از طایفه های تیره سیستانی
خلیگ شکل درست تری از همان واژه خلیج است. کارواژه خلیدن پسوند ایگ
سنجاق معرب واژه سنجک در پارسی میانه است و ریشه بیگانه ندارد.
دکمه سنجکی
سویتا یک نام دخترانه هندی است به معنای سفید ( شایسته نیست که یک ایرانی برای فرزندش نام ناایرانی برگزیند، به جای آن نام دختر خود را سپیده بگذارید. )
سَرور ( Sarvar ) به معنی آقا است و اگر نام باشد پسرانه است. سُرور ( Sorur ) به معنی شادی است و اگر نام باشد دخترانه است.
نام پسرانه
یکی از نام های شاهنامه
مهرام = مه ( بزرگ ) رام ( خشنودی و آرامش ) مهرام نامی ایرانی است.
مخفف چوچوله
واژه تخماق ریشه ترکی ندارد، از واژه پارسی تخم و پسوند آک ساخته شده است. تخم ( گِرد ) ـاک ( سازنده اسم مفعولی ) = تخماک
اسپند می تواند به عنوان یک نام ایرانی پسرانه باشد. نام یکی از شاهزادگان سیاه گوسپند اسپند میرزا بود.
رَحْم به معنی مهربانی نیست، در عربی مهربانی را عطوفت یا محبت می نامند، معنای درست رحم کمی پیچیده تر است. رحم هنگامی است که یک شخص ظالم از ظلم خود صر ...
گویند که یک واژه از پارسی باستان ( یا میانه ) است که برابر با واژه تازی طایفه است.
نام مرزبان تخارستان در ایران ساسانی هنگام حمله تازیان
شَمَر: از شخصیت های شاهنامه
پارس نام یکی از شخصیت های شاهنامه است که در زمان یزدگرد یکم میزیسته
نام یکی از پسران اسفندیار در شاهنامه که باید با ت نوشته شود.
لقب شاه فرخان کوچک نام یکی از فیلسوفان دوران میانه
نام ایرانی در دوره ساسانی
نام نوه شاهنشاه جاماسپ ساسانی این نام با نام سهراب منطبق است
از نوادگان شاه فرخان بزرگ
نام فرزند شاه فرخان کوچک
نام فرمانده ایرانی در دوره ساسانی که به معنی شاهین سیاه است.
در زبان پارسی به هر کدام از حروف الفبا وات گفته می شود.
نام یکی از نجیب زادگان ساسانی در زمان شاهنشاه شاپور یکم
نام یکی از دبیران دوره ساسانی که سنگ نوشته او در بیشاپور به یادگار مانده است.
فرماندار در زبان پارسی میانه
نام یکی از هفت خاندان ممتاز در ایران ساسانی
وراز یک واژه از زبان پارسی میانه به معنای گراز است ولی نکته مهم این که هیچ ربطی به جنبه های منفی اسلامی که امروز در ذهن باشد ندارد، گراز نشان قدرتمند ...
نام یکی از نجیب زادگان ساسانی در زمان شاهنشاه شاپور یکم
نام یکی از نجیب زادگان ساسانی در زمان شاهنشاه شاپور یکم
نام یکی از زنان نجیب زاده ساسانی در زمان شاهنشاه شاپور یکم
نام همسر ساسان و مادر بابک در تاریخ بلعمی
�گودمان� نام یکی از استان های دوره ساسانی که برخی می گویند همان قم امروزی است.
ساتراپ همدان در زمان شاهنشاه شاپور یکم ساسانی
ایرپا = ایر پا ایر: هر کدام از ایرانی ها پا: پسوند فاعل ساز از بن پاییدن ایرپا: کسی که ایران را می پاید می تواند نامی پسرانه باشد
خِشه: سدای نویز
انشان نام باستانی شهرستان بیضا است. مهم ترین شهر انشان بانش نام دارد که شباهت نام هایشان به خوبی قابل درک است. تپه باستانی ملیان در بیضا یکی از کان ...
بانش مرکز بخش بانش در شهرستان بیضا و یکی از کانون های باستانی انشان است.
ابریشم بافی
۱ - چیزی یا کسی که نگهدارنده باشد. ۲ - دارنده نگاه ۳ - نام پسرانه
لقب سهیلا سهی، بانوی سوارکار ایرانی
بنیوش کارواژه دستوری از بن نیوشیدن به معنای شنیدن است، پس بنیوش یعنی بشنو. آن جهان را بدین جهان مفروش گر سخن دانی این سخن بنیوش کسایی
در گویش بانشی گیاه پونه را پدن ( Peden ) گویند. بن مایه: کتاب بانشنامه از آرش بانشی
در زبان ارمنی به گل نرگس می گویند نارگیز، پس این واژه ریشه پارسی دارد. همانند پارسی به عنوان نام دخترانه هم کاربرد دارد.
تیسپون ( تیسفون ) : پایتخت ساسانیان
ساتنیک: شاهدخت آلانی که با آرتاشس یکم پادشاه ارمنستان ازدواج کرد و یکی از داستان های عاشقانه ارمنی را رقم زدند.
پارالمپیک = پارالل ( موازی ) المپیک پارالمپیک= المپیک موازی
دادمرد: مردِ دادگر
مازه در زبان پارسی به انهنایی گفته می شود که نوکش هیچ تیز نباشد، اگر تیز باشد آن را تیزه گویند.
احتمال دارد که این نام ایرانی و از ریشه واژه �تیگره� باشد که معنای تیز می دهد، نام ایرانی رود دجله هم تیگره است.
ورزشکاران بی طرف؛ عنوانی که از سال ۲۰۱۹ به کاروان ورزشکاران روسیه در رقابت های جهانی و المپیک/پارالمپیک به دلیل دوپینگ های بسیار و سازمان یافته ورزشک ...
یک واژه بازمانده از پارسی میانه در برخی گویش های پارسی به معنای قرمز
جنبش پریشی
در گویش شیرازی به دختر جوان دولک ( Dowlak ) می گویند.
فراهیم نام پدربزرگ مادری زرتشت اسپیتمان است.
۱ - ماخ هراتی نام یکی از راویان شاهنامه شفاهی است. ۲ - ماخ به معنای تقلبی.
استاد کسروی واژه پارسی سات را به جای واژه عربی صفحه به کار می برد.
جاسپر را یک نام با ریشه ایرانی می دانند، گفته می شود ریشه آن واژه �گنجور� است.
نام پیشین شهر قدس، و البته نام بهترش
مَه فقط به معنی ماه نیست، به معنی بزرگ هم هست.
نام ناحیه ای از ایران که مردمش به زبان راژی ( راجی ) سخن می گویند. راژ شامل کاشان، آران و بیدگل، ریوکان ( محلات ) ، دلیرگان ( دلیجان ) ، نطنز، اردست ...
چاشت: ناهار ناشتایی: صبحانه ناشتا: کسی که هنوز ناشتایی نخورده پگاه: صبح نیمروز: ظهر پسین: عصر
آغازگه
خون دهی
همسنجی ناروا
�دل آکنده� برابر انگلیسی: Full Heart برابر کره ای: ManGang
پیشوند باز
تنظیم: ساماندهی قابل تنظیم: سامان پذیر قابل تنظیم مجدد: بازسامان پذیر
باده
دِج
اگر نیاز بود
کبست
به جای" اسم" که "نام" را داریم ولی به جای "ذات" نمی توان معنایش یعنی "درون" را استفاده کرد، زیرا به کاربرد آن اصطلاح مربوط نیست، پس باید واژه مناسبی ...
برابر پارسی: بازی نامیاد نام یاد زیرا موضوع اصلی در این بازی به یاد داشتن نام های گوناگون است.
معنی این نام را کسی می داند؟ البته از آن جایی که این مام ایرانی نیست نام اصلی روستا چیز دیگری بوده یا شاید هم این نام تغییر یافته نام اصلی باشد.
واژه را اشتباه نوشته اید، پاچه خار درست است، چون به معنای کسی است که پاچه را می خاراند. پاچه خار = چاپلوس، خایه مال پاچه خوار = کسی که در کله پزی پ ...
[در الکترونیک] هم شنوایی
Film : توژ Movie: توژ Video: توژ