صادق هدایت
لغت نامه دهخدا
1 - داستانها: زنده بگور. آب زندگی شامل 9 داستان. سایه مغول ( قسمت سوم کتاب انیران ). سه قطره خون شامل 11 داستان. علویه خانم. سایه روشن شامل 7 داستان. وغ وغ ساهاب شامل 35 قصه. بوف کور. سگ ولگرد 8 داستان. ولنگاری 6 داستان. حاجی آقا. فردا. توپ مروارید.بیشتر بخوانید ...
دانشنامه اسلامی
[ویکی فقه] صادق هدایت، یکی از نویسندگان و مترجمان معاصر ایرانی می باشد.که اغلب تصویر هدایت را در قابی سیاه از ابهام ها، انتقادها و کج فهمی ها و سرانجام در قابی از جنس مرگ بر تاقچه ادبیات معاصر ایران نشانده اند و این خود بیننده را وامی دارد تا با شتاب از برابر آن بگذرد.
«صادق هدایت در شب سه شنبه بیست و هشتم بهمن ماه سال ۱۲۸۱ شمسی در تهران و در خانوادۀ متشخص و صاحب نام تولد یافت او را که فرزند هدایت قلی خان هدایت(اعتضادالملک) بود به توصیۀ پدر بزرگش نیرالملک، صادق نام گذاری کردند. » صادق کودکی زیبا، خوبروی، شیرین و به دلیل ظرافت و زیبایی و داشتن موهای طلایی و چشمان آبی محبوبیت خاصی در بین همۀ افراد خانواده داشت. به گفتۀ محمود هدایت، برادر صادق، او در همۀ دورۀ کودکی مایۀ سرگرمی بزرگ و کوچک خانواده بود.
نسب خانوادگی
صادق هدایت در یک خانواده اشرافی مرتبط با دربار قاجار و بعد از دو پسر و دو دختر بدنیا آمد. عیسی، محمود، اخترالملوک و اشرف الملوک و خواهر بعد از او انورالملوک بود. صادق فرزند اعتضادالملک و از خاندان اشراف ایران است. پدران وی پیوسته شاغل مقامات عالی دولتی و مناصب نظامی بودند. او چهارمین نسل از رضاقلی خان هدایت که نسب خود را به شاعر نامی ایران شیخ کمال خجندی معاصر خواجه حافظ شیرازی می رساندند. رضاقلی خان که نظامت دارالفنون را در زمان سلطنتناصرالدین شاه به عهده داشت، مولف کتاب هایی چون؛روضةالصفای ناصری، مجمع الفصحا، ریاض العارفین، فرهنگ انجمن آرای ناصری و دیگر کتب بود. هم چنین کسی که در دوران بازنشستگی از کار در دارالفنون مدتی به عنوان مربی مظفرالدین میرزا (که بعدها شاه شد) نیز بوده است.
تحصیلات
صادق هدایت سال های تحصیل را در تهران گذراند. او را در شش سالگی به مدرسۀ علمیه سپردند. تحصیلات ابتدایی را در مدرسۀ علمیه آموخت و پس از آن به دارالفنون که دبیرستان مهم تهران بود رفت و تا سال سوم آنجا درس خواند. «بعد راهی مدرسۀ سن لویی شد تا زبان فرانسه یاد بگیرد. در سال سوم سنلویی بود که زبان فرانسه اش به نحو شگفت انگیزی پیشرفت کرد و چیزی نگذشت که باب مکاتبه را با کتابخانه های مهم پاریس باز کرد و با هزینه های گزاف ماهی دو سه جلد از کتاب های مربوط به علوم سرائر را به دست میآورد و در گوشه ایی آن را می خواند. »
صادق هدایت در سال ۱۳۰۴ش تحصیلات متوسطه را به پایان برد. او پس از اخذ دیپلم متوسطه باید وارد بازار کار می شد؛ اما رفتن به دنبال کسب کار معمولی دور از شئونات خاندان اشرافی هدایت بود. پدر و اعضای پرنفوذ خاندان هدایت به تکاپو افتادند و پس از رایزنی هایی یا به قول معروف پارتی بازی موفق شدند او را به عنوان دانشجوی بورسیه در رشتۀ مهندسی راه و ساختمان راهی بلژیک کنند؛ اما او که از نظر تحصیلی پایهای قوی نداشت و دوران دبیرستان و مرحله امتحانات اعزام دانشجو را به مدد اعمال نفوذ خانواده سپری کرده بود. از دروس دانشگاهی سر در نمی آورد از دانشگاه اخراج شد؛ اما با فعالیت ها و پیگیری های خاندان خود موفق شد تا دوباره به عنوان دانشجوی بورسیه از بلژیک به پاریس منتقل شود؛ اما صادق هیچ گاه درس خود را در دانشکده های پاریس دنبال نکرد. او پس از چهار سال حیف و میل بودجه مملکت بی هیچ نتیجه و حاصلی به ایران باز گشت.
اخلاق هدایت
...
«صادق هدایت در شب سه شنبه بیست و هشتم بهمن ماه سال ۱۲۸۱ شمسی در تهران و در خانوادۀ متشخص و صاحب نام تولد یافت او را که فرزند هدایت قلی خان هدایت(اعتضادالملک) بود به توصیۀ پدر بزرگش نیرالملک، صادق نام گذاری کردند. » صادق کودکی زیبا، خوبروی، شیرین و به دلیل ظرافت و زیبایی و داشتن موهای طلایی و چشمان آبی محبوبیت خاصی در بین همۀ افراد خانواده داشت. به گفتۀ محمود هدایت، برادر صادق، او در همۀ دورۀ کودکی مایۀ سرگرمی بزرگ و کوچک خانواده بود.
نسب خانوادگی
صادق هدایت در یک خانواده اشرافی مرتبط با دربار قاجار و بعد از دو پسر و دو دختر بدنیا آمد. عیسی، محمود، اخترالملوک و اشرف الملوک و خواهر بعد از او انورالملوک بود. صادق فرزند اعتضادالملک و از خاندان اشراف ایران است. پدران وی پیوسته شاغل مقامات عالی دولتی و مناصب نظامی بودند. او چهارمین نسل از رضاقلی خان هدایت که نسب خود را به شاعر نامی ایران شیخ کمال خجندی معاصر خواجه حافظ شیرازی می رساندند. رضاقلی خان که نظامت دارالفنون را در زمان سلطنتناصرالدین شاه به عهده داشت، مولف کتاب هایی چون؛روضةالصفای ناصری، مجمع الفصحا، ریاض العارفین، فرهنگ انجمن آرای ناصری و دیگر کتب بود. هم چنین کسی که در دوران بازنشستگی از کار در دارالفنون مدتی به عنوان مربی مظفرالدین میرزا (که بعدها شاه شد) نیز بوده است.
تحصیلات
صادق هدایت سال های تحصیل را در تهران گذراند. او را در شش سالگی به مدرسۀ علمیه سپردند. تحصیلات ابتدایی را در مدرسۀ علمیه آموخت و پس از آن به دارالفنون که دبیرستان مهم تهران بود رفت و تا سال سوم آنجا درس خواند. «بعد راهی مدرسۀ سن لویی شد تا زبان فرانسه یاد بگیرد. در سال سوم سنلویی بود که زبان فرانسه اش به نحو شگفت انگیزی پیشرفت کرد و چیزی نگذشت که باب مکاتبه را با کتابخانه های مهم پاریس باز کرد و با هزینه های گزاف ماهی دو سه جلد از کتاب های مربوط به علوم سرائر را به دست میآورد و در گوشه ایی آن را می خواند. »
صادق هدایت در سال ۱۳۰۴ش تحصیلات متوسطه را به پایان برد. او پس از اخذ دیپلم متوسطه باید وارد بازار کار می شد؛ اما رفتن به دنبال کسب کار معمولی دور از شئونات خاندان اشرافی هدایت بود. پدر و اعضای پرنفوذ خاندان هدایت به تکاپو افتادند و پس از رایزنی هایی یا به قول معروف پارتی بازی موفق شدند او را به عنوان دانشجوی بورسیه در رشتۀ مهندسی راه و ساختمان راهی بلژیک کنند؛ اما او که از نظر تحصیلی پایهای قوی نداشت و دوران دبیرستان و مرحله امتحانات اعزام دانشجو را به مدد اعمال نفوذ خانواده سپری کرده بود. از دروس دانشگاهی سر در نمی آورد از دانشگاه اخراج شد؛ اما با فعالیت ها و پیگیری های خاندان خود موفق شد تا دوباره به عنوان دانشجوی بورسیه از بلژیک به پاریس منتقل شود؛ اما صادق هیچ گاه درس خود را در دانشکده های پاریس دنبال نکرد. او پس از چهار سال حیف و میل بودجه مملکت بی هیچ نتیجه و حاصلی به ایران باز گشت.
اخلاق هدایت
...
wikifeqh: صادق_هدایت
پیشنهاد کاربران
صادق هدایت پس از قتل میر احمد کسروی ملقب به حکم ابادی تبریزی در ساختمان وزارت دادگستری توسط برادران امامی در اسفند ١٣٢٤ دچار نوعی سرخوردگی شد از قبل هم به علت تصرف ایران توسط متفقین و جدا شدن اذربایجان توسط روسها از ایران که به قصد تجزیه ایران بود خیلی ناراحت و سرخورده بود ، او در جمعه٢٤ اسفند ١٣٢٤ پس از قتل کسروی شروع بنوشتن نامه هایی به دوستش حسن شهید نورایی میکند که به اروپا مهاجرت کرده بود ، که تا مرگ هدایت تعداد این نامه ها به ٨٢ نامه میرسد . او بعد از مرگ کسروی در نامه جمعه به شهید نورایی مینویسد:
... [مشاهده متن کامل]
از اوضاع اینجا هیچ چیز قابل توجهی نیست و همان جریان سابق ادامه دارد ، فقط اتفاق عجیبی افتاده و ان هم قتل احمد کسروی در قلب وزارت دادگستری است ، و پیداست گروه زیادی در این کار دست به یکی بودند ، از جمله انجمن مسلمین ٥٠ هزار تومان به این کار تخصیص داده بود ،
بطور خلاصه کسروی با حداد پور معاون خود در برابر مستنطق مشغول پاسخ به انهامات و دفاع از خود بوده، که دو نفر نظامی وارد میشوند و به گردن او گلوله ای میزنند ، گویا حداد پور برای دفاع از کسروی دو تیر به دست وپای مهاجمین میزند جریان معلوم نیست چون در روزنامه ها ان چه را که در مورد قاتلین نوشته اند که ازادانه خارج میشوند و درشکه میگیرند و به مریض خانه میروند بسیار گنگ و مبهم است،
چیزی که حقیقت دارد مستنطق ظاهرا غش میکند و قاتلین پس از قتل کسروی و حدادپور فرصت زیادی داشته اند و ضربات زیادی با کارد به ان دو وارد میکنند که مبادا پیغمبر دوباره زنده شود ( کسروی را مدعی پیغمبری و مروج آیین پاک دینی میدانستند ) ، بعد قاتلین از جلوی عده زیادی میگذرند و کُرُغلی میخوانند و بعد به طور مشکوکی گرفتار میشوند که این هم ماست مالی خواهد شد ، در این جریان یک ژست سمبلیک وجود دارد و ان اینکه در مملکت شاهنشاهی هیچ کس از جان خودش در امان نیست حتی در مخ بنگاه دادگستری ، این اولین نامه به شهید نورایی بود
( چون اجداد شهید نورایی در زمان قاجار در راه دولت کشته شده بودند خانواده انها لقب شهید گرفته بودند )
هدایت به شهید نورایی مینویسد به دوعلت این واقعه را بیان کردم یکی چون به امر قصا مربوط است ( شهید نورایی حقوق و قضا خوانده بود ) و دیگری چون مقتول را میشناسی
جالب اینجاست که خود هدایت ابتدا قتل کسروی را قابل توجه نمیداند و سرسری به ان مینگرد ، وفقط بخاطر یک اتفاق عجیب جریان را برای دوستش مینویسد ، او هم به طعنه کسروی را پیغمبر میخوتند و میگه به این خاطر کسروی را کارد آجینش کردند که پیغمبر مبادا زنده شود ،
حوادث تکان دهنده بعدی در دهه ٢٠ بویژه ترور شاه در سال ١٣٢٧و ترور دو نخست وزیر یکی کاظم هژیر در سال ١٣٢٨ و دیگری حاج علی رزم آرا که شوهر خواهر هدایت بود در سال ١٣٢٩، به او میفهماند که ارزیابی او درست بوده و در مملکت شاهنشاهی انهایی که از طرف بدنه سنتی جامعه دیگری نامیده میشوند امنیت جانی ندارند بویژه ان دیگریهایی که سردمدار و نماینده بخشهای پیشرو جامعه تلقی میشدند .
او در نامه دیگری در ١١ آذر ١٣٣٥ به شهید نورایی مینویسد
مسلمان بازی به صورت عجیبی تقویت میشود و گندستان جریان عادی خود را طی میکند.
یک ماه بعد در ٢٣ دیماه ١٣٢٥ به دوستش مینویسد مصدق و چند آخوند و بازاری در دربار با ذکر اتنخابات آزاد نیست متحصن شده اند ، من از این جریانات حالم بهم میخورد .
یک ماه بعد در تاریخ ٢٤ بهمن به شهید نورایی مینویسد:
اوضاع اینجا روز به روز گُه تر و گندتر میشود ، نقشه اساسی برای دیکتاتوری کردن اینجا در جریان است تمام موجودات پرورش افکاری و جاسوس کهنه های سابق روی کار آمده اند. .
مطالعه هشتادو دو نامه هدایت به شهید نورایی که تا انتهای دهه ٢٠ یعنی وقتی که خود هدایت هم به پاریس مهاجرت میکند، نشان میدهد هدایت بر اثر شرایط این دهه هر چه بشتر احساس غریبی در وطن میکند و خود را یک دیگری میپندارد که در معرض خطر است او در سال ١٣٢٦ نوشتن کتاب توپ مروارید را شروع میکند وبه شهید نورایی میتویسد این اخرین حربه من است که نگویند هدایت خوب خر بود.
او سرانجام ایران را بمقصد پاریس اواخر دهه ٢٠ ترک میکند و زمانی که به انجا میرسد یار دیرینه خود شهید نورایی را در بستر بیماری میبیند و کمی بعد شهید نورایی میمیرد و صادق هدایت هم سرخورده و غمزده از همه چیز در ١٩ فروردین ١٣٣٠ در آپارتمان خود در پاریس با باز کردن شیر گاز در آشپزخانه کف زمین دراز میکشد تا کم کم روح از تنش پر میکشد ….
... [مشاهده متن کامل]
از اوضاع اینجا هیچ چیز قابل توجهی نیست و همان جریان سابق ادامه دارد ، فقط اتفاق عجیبی افتاده و ان هم قتل احمد کسروی در قلب وزارت دادگستری است ، و پیداست گروه زیادی در این کار دست به یکی بودند ، از جمله انجمن مسلمین ٥٠ هزار تومان به این کار تخصیص داده بود ،
بطور خلاصه کسروی با حداد پور معاون خود در برابر مستنطق مشغول پاسخ به انهامات و دفاع از خود بوده، که دو نفر نظامی وارد میشوند و به گردن او گلوله ای میزنند ، گویا حداد پور برای دفاع از کسروی دو تیر به دست وپای مهاجمین میزند جریان معلوم نیست چون در روزنامه ها ان چه را که در مورد قاتلین نوشته اند که ازادانه خارج میشوند و درشکه میگیرند و به مریض خانه میروند بسیار گنگ و مبهم است،
چیزی که حقیقت دارد مستنطق ظاهرا غش میکند و قاتلین پس از قتل کسروی و حدادپور فرصت زیادی داشته اند و ضربات زیادی با کارد به ان دو وارد میکنند که مبادا پیغمبر دوباره زنده شود ( کسروی را مدعی پیغمبری و مروج آیین پاک دینی میدانستند ) ، بعد قاتلین از جلوی عده زیادی میگذرند و کُرُغلی میخوانند و بعد به طور مشکوکی گرفتار میشوند که این هم ماست مالی خواهد شد ، در این جریان یک ژست سمبلیک وجود دارد و ان اینکه در مملکت شاهنشاهی هیچ کس از جان خودش در امان نیست حتی در مخ بنگاه دادگستری ، این اولین نامه به شهید نورایی بود
( چون اجداد شهید نورایی در زمان قاجار در راه دولت کشته شده بودند خانواده انها لقب شهید گرفته بودند )
هدایت به شهید نورایی مینویسد به دوعلت این واقعه را بیان کردم یکی چون به امر قصا مربوط است ( شهید نورایی حقوق و قضا خوانده بود ) و دیگری چون مقتول را میشناسی
جالب اینجاست که خود هدایت ابتدا قتل کسروی را قابل توجه نمیداند و سرسری به ان مینگرد ، وفقط بخاطر یک اتفاق عجیب جریان را برای دوستش مینویسد ، او هم به طعنه کسروی را پیغمبر میخوتند و میگه به این خاطر کسروی را کارد آجینش کردند که پیغمبر مبادا زنده شود ،
حوادث تکان دهنده بعدی در دهه ٢٠ بویژه ترور شاه در سال ١٣٢٧و ترور دو نخست وزیر یکی کاظم هژیر در سال ١٣٢٨ و دیگری حاج علی رزم آرا که شوهر خواهر هدایت بود در سال ١٣٢٩، به او میفهماند که ارزیابی او درست بوده و در مملکت شاهنشاهی انهایی که از طرف بدنه سنتی جامعه دیگری نامیده میشوند امنیت جانی ندارند بویژه ان دیگریهایی که سردمدار و نماینده بخشهای پیشرو جامعه تلقی میشدند .
او در نامه دیگری در ١١ آذر ١٣٣٥ به شهید نورایی مینویسد
مسلمان بازی به صورت عجیبی تقویت میشود و گندستان جریان عادی خود را طی میکند.
یک ماه بعد در ٢٣ دیماه ١٣٢٥ به دوستش مینویسد مصدق و چند آخوند و بازاری در دربار با ذکر اتنخابات آزاد نیست متحصن شده اند ، من از این جریانات حالم بهم میخورد .
یک ماه بعد در تاریخ ٢٤ بهمن به شهید نورایی مینویسد:
اوضاع اینجا روز به روز گُه تر و گندتر میشود ، نقشه اساسی برای دیکتاتوری کردن اینجا در جریان است تمام موجودات پرورش افکاری و جاسوس کهنه های سابق روی کار آمده اند. .
مطالعه هشتادو دو نامه هدایت به شهید نورایی که تا انتهای دهه ٢٠ یعنی وقتی که خود هدایت هم به پاریس مهاجرت میکند، نشان میدهد هدایت بر اثر شرایط این دهه هر چه بشتر احساس غریبی در وطن میکند و خود را یک دیگری میپندارد که در معرض خطر است او در سال ١٣٢٦ نوشتن کتاب توپ مروارید را شروع میکند وبه شهید نورایی میتویسد این اخرین حربه من است که نگویند هدایت خوب خر بود.
او سرانجام ایران را بمقصد پاریس اواخر دهه ٢٠ ترک میکند و زمانی که به انجا میرسد یار دیرینه خود شهید نورایی را در بستر بیماری میبیند و کمی بعد شهید نورایی میمیرد و صادق هدایت هم سرخورده و غمزده از همه چیز در ١٩ فروردین ١٣٣٠ در آپارتمان خود در پاریس با باز کردن شیر گاز در آشپزخانه کف زمین دراز میکشد تا کم کم روح از تنش پر میکشد ….
هدایت اخر به قتل رسید
نویسنده خوبی نبود صادق هدایت اما بعضی از نوشته هایش خوبه
من پدران ادمش را موقعی دبیرستان بودم خواندم جالب بود
برای یادسپاری آسانتر می توان از کلمات مشابه استفاده کرد و یا با کلمات بازی کرد و داستان ساخت:
صهیونیست ها سگ های ولگردی بودند که توسط انگلیس و آمریکا در اسراییل جا داده شدند این سگ های ولگرد به تدریج به سگ هار تبدیل شدند.
... [مشاهده متن کامل]
در ضمن،
سگ ولگرد:کتابی است از صادق هدایت.
صادق هدایت، آدم خوبی نبود اما وعده صادق عجب چیز مشتی بود.
سگ هار: عنوانی که رهبر معظم انقلاب به اسرائیل دادند.
حضرت آیت الله خامنه ای: کشتار مردم بی دفاع در لبنان بار دیگر خوی درندگی سگ هار صهیونیست را برای همه آشکار کرد.
صهیونیست ها سگ های ولگردی بودند که توسط انگلیس و آمریکا در اسراییل جا داده شدند این سگ های ولگرد به تدریج به سگ هار تبدیل شدند.
... [مشاهده متن کامل]
در ضمن،
سگ ولگرد:کتابی است از صادق هدایت.
صادق هدایت، آدم خوبی نبود اما وعده صادق عجب چیز مشتی بود.
سگ هار: عنوانی که رهبر معظم انقلاب به اسرائیل دادند.
حضرت آیت الله خامنه ای: کشتار مردم بی دفاع در لبنان بار دیگر خوی درندگی سگ هار صهیونیست را برای همه آشکار کرد.
صادق هدایت ( متولد: ۲۸ بهمن ۱۲۸۱ برابر با ۱۷ فوریه ۱۹۰۳ در تهران، مرگ: ( خودکشی با گاز ) ۱۹ فروردین ۱۳۳۰ برابر با ۹ آوریل ۱۹۵۱ در آپارتمان اجاره ای مکرر، خیابان شامپیونه، پاریس ) نویسنده، مترجم و روشنفکر ایرانی است. صادق چهارمین نسل از رضاقلی خان هدایت هزار جریبی طبرستانی ( مازندرانی ) است که نظامت مدرسه دارالفنون را در زمان سلطنت ناصرالدین شاه به عهده داشت. هدایت از پیشگامان داستان نویسی نوین ایران و روشنفکری برجسته بود. بسیاری از محققان، رمانِ «بوف کور» او را، مشهورترین و درخشان ترین اثر ادبیات داستانی معاصر ایران دانسته اند. [۲][۳][۴] هرچند شهرت عام هدایت نویسندگی است، اما آثاری از نویسندگانی بزرگ را نظیر ژان پل سارتر، فرانتس کافکا و آنتون چخوف نیز ترجمه کرده است. حجم آثار و مقالات نوشته شده دربارهٔ نوشته ها، نوع زندگی و خودکشی صادق هدایت بیان گر تأثیر ژرف او بر جریان روشنفکری ایران است. [۵]
... [مشاهده متن کامل]
صادق هدایت در ۱۹ فروردین سال ۱۳۳۰ در پاریس خودکشی کرد. آرامگاه وی در گورستان پرلاشز، قطعه ۸۵، در پاریس واقع است. [۶]
محتویات [نهفتن]
۱ زندگی نامه
۱. ۱ از کودکی تا آغاز جوانی
۱. ۲ گیاه خواری
۱. ۳ عزیمت به اروپا
۱. ۴ خودکشی اول و نخستین داستان ها
۱. ۵ بازگشت به تهران
۱. ۶ گروه ربعه
۱. ۷ سفر به هندوستان
۱. ۸ بازگشت از هندوستان
۱. ۹ اشغال ایران توسط متفقین و بازشدن فضای سیاسی
۱. ۱۰ پایان جنگ و یأس و نومیدی
۱. ۱۱ شرح حال صادق هدایت به قلم خودش
۲ فعالیت ها و سمت و سوی هنری هدایت
۳ ویژگی های ساختاری و محتوایی
۴ نقدها
۵ خانه صادق هدایت
۶ هدایت نقاش
۷ روانکاوی هدایت
۸ کتاب شناسی
۸. ۱ نوشته های هدایت
۸. ۲ ترجمه ها
۸. ۲. ۱ ترجمه از زبان فرانسه
۸. ۲. ۲ ترجمه از متون پهلوی به زبان فارسی
۸. ۳ مقالات
۸. ۴ آثار درباره هدایت
۹ پانویس
۱۰ منابع
۱۱ جستارهای وابسته
۱۲ پیوند به بیرون
زندگی نامه [ویرایش]
از کودکی تا آغاز جوانی [ویرایش]
صادق هدایت در سن پنج سالگی با لباس سفید، همراه با خواهران، برادران و عمو زاده هایش در باغ پدربزرگ ( نیر الملک ) . [۷]
صادق هدایت در سه شنبه ۲۸ بهمن ۱۲۸۱ برابر با ۱۷ فوریه ۱۹۰۳ در تهران متولد شد. پدرش هدایت قلی خان ( اعتضاد الملک، فرزند نیرالملک وزیر علوم، در دوره ناصرالدین شاه ) و نام مادرش زیور الملک ( دختر عموی هدایتقلیخان، دختر حسین قلی مخبرالدوله ) است. [۸] جدّ اعلای صادق رضاقلی خان هدایت از رجال معروف عصر ناصری و صاحب کتاب هایی چون مجمع الفصحا و اجمل التواریخ بود. صادق کوچک ترین فرزند خانواده بود و سه برادر و سه خواهر بزرگ تر از خود داشت. ( از برادرانش محمود خان، قاضی دیوان عالی کشور بود که در زمان نخست وزیری سپهبد رزم آرا، سمت معاون نخست وزیری را داشت. عیسی خان، سرلشکر و از رؤسای سابق دانشکده افسری بود. هر دو برادر در هنر و ادبیات دستی داشتند ) .
صادق هدایت در سال ۱۲۸۷ تحصیلات ابتدایی را در سن ۶ سالگی در مدرسهٔ علمیهٔ تهران آغاز نمود. در سال ۱۲۹۳ روزنامه دیواری ندای اموات را در مدرسه انتشار داد و دوره متوسطه را در دبیرستان دارالفنون آغاز نمود. ولی در سال ۱۲۹۵ به خاطر بیماری چشم درد مدرسه را ترک کرد و در سال ۱۲۹۶ در مدرسهٔ سن لویی که مدرسهٔ فرانسوی ها بود، به تحصیل پرداخت. [۹] به گفتهٔ خود هدایت اولین آشنایی اش با ادبیّات جهانی در این مدرسه بود و به کشیش آن مدرسه درس فارسی می داد و کشیش هم او را با ادبیّات جهانی آشنا می کرد. در همین مدرسه صادق به علوم خفیه و متافیزیک علاقه پیدا کرد. این علاقه بعدها هم ادامه پیدا کرد و هدایت نوشتارهایی در این مورد انتشار داد. در همین سال صادق اولین مقالهٔ خود را در روزنامهٔ هفتگی ( به مدیریت نصراله فلسفی ) به چاپ رساند و بعنوان جایزه سه ماه اشتراک مجانی دریافت نمود. همچنین همکاری هایی با مجله ترقی داشت. صادق در همین دوران گیاه خوار شده بود و به اصرار و پند بستگانش مبنی بر ترک آن وقعی نمی نهاد. در سال ۱۳۰۳، در حالی که هنوز مشغول تحصیل در مقطع متوسطه بود دو کتاب کوچک انتشار داد: «انسان و حیوان» که راجع به مهربانی با حیوانات و فواید گیاه خواری است و تصحیحی از رباعیات خیام با نام «رباعیات خیام» ( با کتاب «ترانه های خیام» اشتباه نشود ) به همراه مقدمه ای مفصّل. در همین سال بود که صادق داستان «شرح حال یک الاغ هنگام مرگ» را در مجلهٔ وفا، سال دوم، شماره ۶ - ۵ منتشر کرد. [۱۰]
گیاه خواری [ویرایش]
صادق هدایت در جوانی گیاه خوار شد و کتابی در فواید گیاه خواری نیز نوشت. او تا پایان عمر گیاه خوار باقی ماند. بزرگ علوی در این باره می نویسد: «یک بار دیدم که در کافه لاله زار یک نان گوشتی را که به زبان روسی بولکی می گفتند، به این قصد که لای آن شیرینی است، گاز زد و ناگهان چشم هایش سرخ شد، عرق به پیشانی اش نشست و داشت قی می کرد که دستمالی از جیبش بیرون آورد و لقمه نجویده را در آن تف کرد. »[۱۱]
عزیمت به اروپا [ویرایش]
هدایت در ۱۳۰۳ از مدرسه سن لویی فارغ التحصیل گشت و در همین سال بود که با تقی رضوی آشنا شد. در سال ۱۳۰۵ با اوّلین گروه دانش آموزان اعزامی به خارج راهی بلژیک شد و در رشتهٔ مهندسی به تحصیل پرداخت. در همین سال داستان «مرگ» را در مجلهٔ ایرانشهر شمارهٔ ۱۱، که در آلمان منتشر می شد به چاپ رسانید و مقاله ای به فرانسوی به نام «جادوگری در ایران» در مجلهٔ له ویل دلیس، شماره ۷۹ نوشت. هدایت از وضع تحصیل و رشته اش در بلژیک راضی نبود و مترصد بود که خود را به فرانسه و در آن جا به پاریس که آن زمان مرکز تمدن غرب بود برساند. سرانجام در ۱۳۰۶ پس از تغییر رشته و دوندگی فراوان به پاریس منتقل شد. در همین سال نسخهٔ کامل تری از کتاب «انسان و حیوان» با نام «فواید گیاهخواری» با مقدمهٔ حسین کاظم زادهٔ ایرانشهر در برلن آلمان به چاپ رساند. [۱۲]
خودکشی اول و . . .
... [مشاهده متن کامل]
صادق هدایت در ۱۹ فروردین سال ۱۳۳۰ در پاریس خودکشی کرد. آرامگاه وی در گورستان پرلاشز، قطعه ۸۵، در پاریس واقع است. [۶]
محتویات [نهفتن]
۱ زندگی نامه
۱. ۱ از کودکی تا آغاز جوانی
۱. ۲ گیاه خواری
۱. ۳ عزیمت به اروپا
۱. ۴ خودکشی اول و نخستین داستان ها
۱. ۵ بازگشت به تهران
۱. ۶ گروه ربعه
۱. ۷ سفر به هندوستان
۱. ۸ بازگشت از هندوستان
۱. ۹ اشغال ایران توسط متفقین و بازشدن فضای سیاسی
۱. ۱۰ پایان جنگ و یأس و نومیدی
۱. ۱۱ شرح حال صادق هدایت به قلم خودش
۲ فعالیت ها و سمت و سوی هنری هدایت
۳ ویژگی های ساختاری و محتوایی
۴ نقدها
۵ خانه صادق هدایت
۶ هدایت نقاش
۷ روانکاوی هدایت
۸ کتاب شناسی
۸. ۱ نوشته های هدایت
۸. ۲ ترجمه ها
۸. ۲. ۱ ترجمه از زبان فرانسه
۸. ۲. ۲ ترجمه از متون پهلوی به زبان فارسی
۸. ۳ مقالات
۸. ۴ آثار درباره هدایت
۹ پانویس
۱۰ منابع
۱۱ جستارهای وابسته
۱۲ پیوند به بیرون
زندگی نامه [ویرایش]
از کودکی تا آغاز جوانی [ویرایش]
صادق هدایت در سن پنج سالگی با لباس سفید، همراه با خواهران، برادران و عمو زاده هایش در باغ پدربزرگ ( نیر الملک ) . [۷]
صادق هدایت در سه شنبه ۲۸ بهمن ۱۲۸۱ برابر با ۱۷ فوریه ۱۹۰۳ در تهران متولد شد. پدرش هدایت قلی خان ( اعتضاد الملک، فرزند نیرالملک وزیر علوم، در دوره ناصرالدین شاه ) و نام مادرش زیور الملک ( دختر عموی هدایتقلیخان، دختر حسین قلی مخبرالدوله ) است. [۸] جدّ اعلای صادق رضاقلی خان هدایت از رجال معروف عصر ناصری و صاحب کتاب هایی چون مجمع الفصحا و اجمل التواریخ بود. صادق کوچک ترین فرزند خانواده بود و سه برادر و سه خواهر بزرگ تر از خود داشت. ( از برادرانش محمود خان، قاضی دیوان عالی کشور بود که در زمان نخست وزیری سپهبد رزم آرا، سمت معاون نخست وزیری را داشت. عیسی خان، سرلشکر و از رؤسای سابق دانشکده افسری بود. هر دو برادر در هنر و ادبیات دستی داشتند ) .
صادق هدایت در سال ۱۲۸۷ تحصیلات ابتدایی را در سن ۶ سالگی در مدرسهٔ علمیهٔ تهران آغاز نمود. در سال ۱۲۹۳ روزنامه دیواری ندای اموات را در مدرسه انتشار داد و دوره متوسطه را در دبیرستان دارالفنون آغاز نمود. ولی در سال ۱۲۹۵ به خاطر بیماری چشم درد مدرسه را ترک کرد و در سال ۱۲۹۶ در مدرسهٔ سن لویی که مدرسهٔ فرانسوی ها بود، به تحصیل پرداخت. [۹] به گفتهٔ خود هدایت اولین آشنایی اش با ادبیّات جهانی در این مدرسه بود و به کشیش آن مدرسه درس فارسی می داد و کشیش هم او را با ادبیّات جهانی آشنا می کرد. در همین مدرسه صادق به علوم خفیه و متافیزیک علاقه پیدا کرد. این علاقه بعدها هم ادامه پیدا کرد و هدایت نوشتارهایی در این مورد انتشار داد. در همین سال صادق اولین مقالهٔ خود را در روزنامهٔ هفتگی ( به مدیریت نصراله فلسفی ) به چاپ رساند و بعنوان جایزه سه ماه اشتراک مجانی دریافت نمود. همچنین همکاری هایی با مجله ترقی داشت. صادق در همین دوران گیاه خوار شده بود و به اصرار و پند بستگانش مبنی بر ترک آن وقعی نمی نهاد. در سال ۱۳۰۳، در حالی که هنوز مشغول تحصیل در مقطع متوسطه بود دو کتاب کوچک انتشار داد: «انسان و حیوان» که راجع به مهربانی با حیوانات و فواید گیاه خواری است و تصحیحی از رباعیات خیام با نام «رباعیات خیام» ( با کتاب «ترانه های خیام» اشتباه نشود ) به همراه مقدمه ای مفصّل. در همین سال بود که صادق داستان «شرح حال یک الاغ هنگام مرگ» را در مجلهٔ وفا، سال دوم، شماره ۶ - ۵ منتشر کرد. [۱۰]
گیاه خواری [ویرایش]
صادق هدایت در جوانی گیاه خوار شد و کتابی در فواید گیاه خواری نیز نوشت. او تا پایان عمر گیاه خوار باقی ماند. بزرگ علوی در این باره می نویسد: «یک بار دیدم که در کافه لاله زار یک نان گوشتی را که به زبان روسی بولکی می گفتند، به این قصد که لای آن شیرینی است، گاز زد و ناگهان چشم هایش سرخ شد، عرق به پیشانی اش نشست و داشت قی می کرد که دستمالی از جیبش بیرون آورد و لقمه نجویده را در آن تف کرد. »[۱۱]
عزیمت به اروپا [ویرایش]
هدایت در ۱۳۰۳ از مدرسه سن لویی فارغ التحصیل گشت و در همین سال بود که با تقی رضوی آشنا شد. در سال ۱۳۰۵ با اوّلین گروه دانش آموزان اعزامی به خارج راهی بلژیک شد و در رشتهٔ مهندسی به تحصیل پرداخت. در همین سال داستان «مرگ» را در مجلهٔ ایرانشهر شمارهٔ ۱۱، که در آلمان منتشر می شد به چاپ رسانید و مقاله ای به فرانسوی به نام «جادوگری در ایران» در مجلهٔ له ویل دلیس، شماره ۷۹ نوشت. هدایت از وضع تحصیل و رشته اش در بلژیک راضی نبود و مترصد بود که خود را به فرانسه و در آن جا به پاریس که آن زمان مرکز تمدن غرب بود برساند. سرانجام در ۱۳۰۶ پس از تغییر رشته و دوندگی فراوان به پاریس منتقل شد. در همین سال نسخهٔ کامل تری از کتاب «انسان و حیوان» با نام «فواید گیاهخواری» با مقدمهٔ حسین کاظم زادهٔ ایرانشهر در برلن آلمان به چاپ رساند. [۱۲]
خودکشی اول و . . .