فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: takes, taking, taken, took
حالات: takes, taking, taken, took
• (1) تعریف: to cause to be in one's hands; grasp.
• مترادف: grab, grasp, nab, seize
• متضاد: give, put down
• مشابه: appropriate, capture, catch, clutch, get, grip, snatch
• مترادف: grab, grasp, nab, seize
• متضاد: give, put down
• مشابه: appropriate, capture, catch, clutch, get, grip, snatch
- He took the package that she was carrying.
[ترجمه میلاد علی پور] مرد، بسته ای که زن حمل می کرد را از او گرفت|
[ترجمه سجاد نظری] او ( مرد ) بسته ای را که او ( زن ) داشت حمل میکرد گرفت|
[ترجمه مهدی] او ( مذکر ) جعبه ای رو که آن ( مونث ) داشت جابجا می کرد از او گرفت|
[ترجمه Bita] او برداشت بسته ای را که او حمل می کرد|
[ترجمه گوگل] بسته ای را که او حمل می کرد برداشت[ترجمه ترگمان] اون بسته رو که حامله بود رو برداشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to obtain possession of through force, skill, or trick; seize; capture.
• مترادف: gain, get, obtain, seize
• متضاد: free, liberate, restore, return
• مشابه: abduct, acquire, appropriate, capture, catch, commandeer, confiscate, grab, secure, steal, trap, usurp
• مترادف: gain, get, obtain, seize
• متضاد: free, liberate, restore, return
• مشابه: abduct, acquire, appropriate, capture, catch, commandeer, confiscate, grab, secure, steal, trap, usurp
- The king's army easily took the enemy fortress.
[ترجمه mohammadali] ارتش پادشاه، به راحتی قلعه دشمن را به تصرف خود درآورد.|
[ترجمه شایان] رفت کشت گرفت؟!!|
[ترجمه گوگل] لشکر شاه به راحتی دژ دشمن را تصرف کردند[ترجمه ترگمان] ارتش شاه به آسانی دژ دشمن را تسخیر کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to carry away; remove.
• مترادف: bear, bring, carry, move, transfer
• متضاد: bring, return
• مشابه: collect, draw, remove, tote
• مترادف: bear, bring, carry, move, transfer
• متضاد: bring, return
• مشابه: collect, draw, remove, tote
- That man took my purse!
[ترجمه Bita] این مرد کیف من را برداشت|
[ترجمه میلاد علی پور] اون مرده کیفِ منو زد!|
[ترجمه باران سلمانی] ان نفر کیف من را زد|
[ترجمه گوگل] آن مرد کیفم را گرفت![ترجمه ترگمان] ! اون مرد کیف منو گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Don't forget to take your umbrella when you leave.
[ترجمه zizi] موقع رفتن یادت نره چتر خود را براری|
[ترجمه سنا] فراموش نکن، برداشتن چترت رو موقع رفتنت.|
[ترجمه بنیامین جهانگیری] فراموش نکن موقع برگشتن چترت رو ببری|
[ترجمه سید مهدیار پدیدار] اگر میخواهی بروی یادت نرود چترت را برداری|
[ترجمه گوگل] فراموش نکنید که هنگام خروج چتر خود را بردارید[ترجمه ترگمان] وقتی از اینجا میری، فراموش نکن که umbrella رو با خودت ببری
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to transport or escort.
• مترادف: carry, convey, transport
• مشابه: bring, drive, move, ship
• مترادف: carry, convey, transport
• مشابه: bring, drive, move, ship
- Could you take these boxes upstairs, please?
[ترجمه گوگل] لطفاً می توانید این جعبه ها را به طبقه بالا ببرید؟
[ترجمه ترگمان] میشه این جعبه ها رو ببری طبقه بالا، لطفا؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] میشه این جعبه ها رو ببری طبقه بالا، لطفا؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I'll take you home whenever you're ready.
[ترجمه گوگل] هر وقت آماده شدی می برمت خونه
[ترجمه ترگمان] هر وقت آماده بودی میبرمت خونه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] هر وقت آماده بودی میبرمت خونه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: to subtract.
• مترادف: deduct, subtract
• متضاد: add
• مترادف: deduct, subtract
• متضاد: add
- If you take five from ten, you get five.
[ترجمه فاطمه عبدی] اگه پنج تا از 10 برداری، پنج تا می مونه.|
[ترجمه گوگل] اگر از ده پنج را بگیرید، پنج می گیرید[ترجمه ترگمان] اگه پنج تا از ۱۰ بگیری، پنج تا می گیری
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: to deal with; do.
• مترادف: do
• مشابه: deal with, handle, manage, undergo
• مترادف: do
• مشابه: deal with, handle, manage, undergo
- The students will take their exams next week.
[ترجمه گوگل] دانش آموزان هفته آینده امتحانات خود را خواهند داد
[ترجمه ترگمان] دانش آموزان هفته آینده امتحان خواهند داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] دانش آموزان هفته آینده امتحان خواهند داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (7) تعریف: to accept.
- She decided to take that new job.
[ترجمه بهادر اسلامی] تصمیم گرفت شغل جدید رو قبول کنه . @لَنگویچ|
[ترجمه گوگل] او تصمیم گرفت آن شغل جدید را انتخاب کند[ترجمه ترگمان] او تصمیم گرفت که این شغل جدید را بپذیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He applied to three colleges, but only one took him.
[ترجمه یوسف نادری] او واسه سه تا دانشگاه درخواست داد ولی فقط یکیشون اونو قبول کردن.|
[ترجمه ایمان حجتی] او برای سه تا کالج درخواست داد، ولی فقط یکی از کالجها او را پذیرش کردند.|
[ترجمه گوگل] او برای سه کالج درخواست داد، اما تنها یکی او را قبول کرد[ترجمه ترگمان] اون برای سه تا دانشگاه درخواست داده ولی فقط یکی بردنش
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (8) تعریف: to fill; occupy.
• مترادف: fill, occupy
• مشابه: use, utilize
• مترادف: fill, occupy
• مشابه: use, utilize
- He took a seat near the window.
• (9) تعریف: to put or bring into one's body.
• مترادف: ingest, swallow
• مشابه: consume, drink, eat, use
• مترادف: ingest, swallow
• مشابه: consume, drink, eat, use
- She took two aspirin.
[ترجمه گوگل] او دو عدد آسپرین مصرف کرد
[ترجمه ترگمان] دوتا آسپرین خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] دوتا آسپرین خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (10) تعریف: to use as transport.
• مترادف: ride
• مشابه: board, catch
• مترادف: ride
• مشابه: board, catch
- She takes the bus to school.
[ترجمه یوسف نادری] او با اتوبوس به مدرسه می رود.|
[ترجمه گوگل] او با اتوبوس به مدرسه می رود[ترجمه ترگمان] او اتوبوس را به مدرسه می برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (11) تعریف: to accept; follow.
• مترادف: accept, follow, heed, observe, submit to, tolerate
• مشابه: mark, mind, receive, swallow
• مترادف: accept, follow, heed, observe, submit to, tolerate
• مشابه: mark, mind, receive, swallow
- Don't take orders from him.
[ترجمه فرید] مطیع امر او نباش|
[ترجمه گوگل] از او دستور نگیرید[ترجمه ترگمان] از او دستور نمی گیرم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (12) تعریف: to experience.
• مترادف: experience, feel, sense
• مشابه: extract, gain, incur, know, realize, suffer, undergo
• مترادف: experience, feel, sense
• مشابه: extract, gain, incur, know, realize, suffer, undergo
- I take pleasure in helping you.
[ترجمه یوسف نادری] از کمک کردن به شما لذت می برم.|
[ترجمه گوگل] من از کمک به شما لذت می برم[ترجمه ترگمان] از کمکت لذت می برم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (13) تعریف: to study (as a course) in a school.
• مترادف: learn, study
• مشابه: pursue
• مترادف: learn, study
• مشابه: pursue
- He's taking art history this semester.
[ترجمه بهادر اسلامی] این ترم کلاس تاریخ هنر بر میداره . @لَنگویچ|
[ترجمه گوگل] او این ترم تاریخ هنر می خواند[ترجمه ترگمان] این ترم از تاریخ هنر استفاده می کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (14) تعریف: to write down; record.
• مترادف: notate, record, transcribe, write
• مترادف: notate, record, transcribe, write
- You should take notes during the lecture.
[ترجمه یوسف نادری] بهتره که در طول سخنرانی یادداشت برداری کنید.|
[ترجمه گوگل] در طول سخنرانی باید یادداشت برداری کنید[ترجمه ترگمان] شما باید در طول سخنرانی یادداشت بردارید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (15) تعریف: to withstand; endure; tolerate.
• مترادف: bear, endure, stand, stomach, suffer, tolerate, withstand
• مشابه: abide, brook
• مترادف: bear, endure, stand, stomach, suffer, tolerate, withstand
• مشابه: abide, brook
- I can't take this cold weather.
[ترجمه گوگل] طاقت این هوای سرد را ندارم
[ترجمه ترگمان] من نمی تونم این هوای سرد رو تحمل کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] من نمی تونم این هوای سرد رو تحمل کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (16) تعریف: to accept as true.
• مترادف: believe
• مشابه: accept, assume, deem, heed, infer, interpret, postulate, regard, suppose, swallow, understand
• مترادف: believe
• مشابه: accept, assume, deem, heed, infer, interpret, postulate, regard, suppose, swallow, understand
- Take it from me, the story is accurate.
[ترجمه بهادر اسلامی] از من گفتن ، داستان رد خور نداره . @لَنگویچ|
[ترجمه گوگل] آن را از من بگیرید، داستان دقیق است[ترجمه ترگمان] این داستان را از من بگیرید، داستان درست است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (17) تعریف: to catch.
• مترادف: strike
• مشابه: catch, get, overcome, overtake
• مترادف: strike
• مشابه: catch, get, overcome, overtake
- Your news took us by surprise.
[ترجمه بهادر اسلامی] خبرت شوک مون کرد . @لَنگویچ|
[ترجمه گوگل] خبر شما ما را غافلگیر کرد[ترجمه ترگمان] خبر تو ما رو غافلگیر کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (18) تعریف: to ascertain using some form of measurement.
- She took her son's temperature.
[ترجمه گوگل] دمای پسرش را اندازه گرفت
[ترجمه ترگمان] دمای پسرش را گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] دمای پسرش را گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (19) تعریف: to destroy; kill.
• مترادف: carry off, consume, destroy, do away with, finish, kill
• مشابه: decimate, wipe out
• مترادف: carry off, consume, destroy, do away with, finish, kill
• مشابه: decimate, wipe out
- Frost took the flowers.
[ترجمه بهادر اسلامی] سرما، گل ها رو نابود کرد. @لَنگویچ|
[ترجمه گوگل] فراست گلها را گرفت[ترجمه ترگمان] سرما گل ها را گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (20) تعریف: to require.
• مترادف: call for, claim, demand, require
• مشابه: consume, necessitate, need, use up
• مترادف: call for, claim, demand, require
• مشابه: consume, necessitate, need, use up
- This business takes a lot of time and effort.
[ترجمه یوسف نادری] این کار وقت و تلاش زیادی می خواهد.|
[ترجمه گوگل] این تجارت زمان و تلاش زیادی می برد[ترجمه ترگمان] این کسب وکار زمان و تلاش زیادی را می طلبد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (21) تعریف: to make (a photographic picture).
• مشابه: capture, film, photograph, shoot
• مشابه: capture, film, photograph, shoot
- They take snapshots when they are on vacation.
[ترجمه گوگل] وقتی در تعطیلات هستند عکس های فوری می گیرند
[ترجمه ترگمان] آن ها عکس های خود را زمانی می گیرند که در تعطیلات هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آن ها عکس های خود را زمانی می گیرند که در تعطیلات هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (22) تعریف: used to call attention to a particular example of something; consider.
- Take Kennedy, for example. He was a popular president.
[ترجمه گوگل] برای مثال کندی را در نظر بگیرید او یک رئیس جمهور محبوب بود
[ترجمه ترگمان] برای مثال، کندی را در نظر بگیرید او یک رئیس جمهور مشهور بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] برای مثال، کندی را در نظر بگیرید او یک رئیس جمهور مشهور بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (23) تعریف: to extract, quote.
- I took these two lines from Shakespeare.
[ترجمه مارن] من این دو سطر را از شکسپیر آموختم|
[ترجمه گوگل] این دو خط را از شکسپیر گرفتم[ترجمه ترگمان] من این دو سطر را از شکسپیر برداشتم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (24) تعریف: to be affected with; catch.
• مترادف: catch, contract, get
• مشابه: take root
• مترادف: catch, contract, get
• مشابه: take root
- She took pneumonia and died.
[ترجمه گوگل] او ذات الریه گرفت و مرد
[ترجمه ترگمان] سینه پهلو گرفت و مرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] سینه پهلو گرفت و مرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (25) تعریف: to engage; charm.
• مترادف: absorb, attract, catch, grip
• مشابه: captivate, charm, draw, strike
• مترادف: absorb, attract, catch, grip
• مشابه: captivate, charm, draw, strike
- He was taken by the idea of opening a coffee shop.
[ترجمه یوسف نادری] به فکرش افتاد که یک کافی شاپ راه بندازه.|
[ترجمه گوگل] او با ایده افتتاح یک کافی شاپ جذب شد[ترجمه ترگمان] به این فکر افتاد که یک مغازه قهوه را باز کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
عبارات: take after, take back
عبارات: take after, take back
• (1) تعریف: to obtain possession.
• مشابه: levy, seize
• مشابه: levy, seize
• (2) تعریف: to be effective.
• مترادف: act, succeed, work
• مشابه: function, perform, prevail, root
• مترادف: act, succeed, work
• مشابه: function, perform, prevail, root
- The medicine took, and he is well again.
[ترجمه یوسف نادری] دارو رو مصرف کرد و الان حالش خوبه.|
[ترجمه گوگل] دارو مصرف کرد و دوباره حالش خوب شد[ترجمه ترگمان] دارو مصرف کرد و دوباره حالش خوب شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to become set or permanent.
• مترادف: endure, fix, last, set
• مشابه: firm, root, stabilize, work
• مترادف: endure, fix, last, set
• مشابه: firm, root, stabilize, work
- The dye didn't take, so we had to try again.
[ترجمه گوگل] رنگ جذب نشد، بنابراین مجبور شدیم دوباره امتحان کنیم
[ترجمه ترگمان] رنگ سرخ نگرفت، بنابراین مجبور شدیم دوباره تلاش کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] رنگ سرخ نگرفت، بنابراین مجبور شدیم دوباره تلاش کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to gain favor or wide appeal.
• مترادف: click, prevail, succeed
• مشابه: obtain, work
• مترادف: click, prevail, succeed
• مشابه: obtain, work
- The band's new record certainly took.
[ترجمه گوگل] رکورد جدید گروه قطعا طول کشید
[ترجمه ترگمان] رکورد جدید گروه به طور قطع پذیرفته شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] رکورد جدید گروه به طور قطع پذیرفته شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: to detract (usu. fol. by from).
• مترادف: detract
• مشابه: deduct, lessen
• مترادف: detract
• مشابه: deduct, lessen
- Her poor posture takes from her appearance.
[ترجمه گوگل] وضعیت بد او از ظاهرش می گیرد
[ترجمه ترگمان] حالت poor از ظاهر او سرچشمه می گیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] حالت poor از ظاهر او سرچشمه می گیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: to become.
• مترادف: become, get, grow
• مترادف: become, get, grow
- She took sick and canceled her trip.
[ترجمه یوسف نادری] او مریض شد و سفرشو لغو کرد.|
[ترجمه گوگل] مریض شد و سفرش را کنسل کرد[ترجمه ترگمان] اون مریض شد و سفرش رو کنسل کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: takable (takeable) (adj.), taker (n.)
عبارات: take in, take up
مشتقات: takable (takeable) (adj.), taker (n.)
عبارات: take in, take up
• (1) تعریف: the act or process of taking.
• مترادف: appropriation, capture, grasp, grip, seizure, taking
• مشابه: acceptance, acquisition, catch, claim, consumption, interpretation
• مترادف: appropriation, capture, grasp, grip, seizure, taking
• مشابه: acceptance, acquisition, catch, claim, consumption, interpretation
- A good friendship is built on give and take.
[ترجمه گوگل] یک دوستی خوب بر اساس دادن و گرفتن ساخته می شود
[ترجمه ترگمان] یک دوستی خوب برای دادن و گرفتن ساخته شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] یک دوستی خوب برای دادن و گرفتن ساخته شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a thing that is taken.
• مترادف: appropriation, capture, taking
• مشابه: acquisition, catch, claim, haul, inference
• مترادف: appropriation, capture, taking
• مشابه: acquisition, catch, claim, haul, inference
- His take from the robbery was a hundred dollars.
[ترجمه گوگل] برداشت او از سرقت صد دلار بود
[ترجمه ترگمان] سهم او از دزدی صد دلار بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] سهم او از دزدی صد دلار بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: the amount of fish or game taken on a single occasion.
• مترادف: kill
• مشابه: booty, catch, haul
• مترادف: kill
• مشابه: booty, catch, haul
- The hunters came home with a plentiful take.
[ترجمه Farhood] شکارچیان با شکار فراوان به خانه بازگشتند|
[ترجمه گوگل] شکارچیان با مقدار زیاد به خانه آمدند[ترجمه ترگمان] شکارچیان با تعداد فراوان به خانه بازگشتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: a scene recorded or televised without interruption.
• مترادف: scene
• مترادف: scene
- The director was pleased to have the scene done perfectly in just one take.
[ترجمه یوسف نادری] کارگردان از این که صحنه رو بی نقص در یک برداشت گرفته بود، خوشحال شد.|
[ترجمه گوگل] کارگردان از اینکه صحنه را فقط در یک برداشت به خوبی اجرا کرده بود خوشحال بود[ترجمه ترگمان] کارگردان خوشحال بود که این صحنه کاملا تنها در یک مورد انجام شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: a sound recording completed in a single recording session.
• مشابه: recording
• مشابه: recording
- It took three takes for the band to get the song right.
[ترجمه Farhood] برای اون گروه موسیقی سه برداشت لازم بود تا آهنگ را درست اجرا کنند|
[ترجمه گوگل] سه زمان طول کشید تا گروه آهنگ را درست بسازد[ترجمه ترگمان] برای گروه سه نفر لازم بود که آهنگ را درست اجرا کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید