پیشنهادهای دارا (١٠٣)
غربیله: کون و کچول، قر، تکان دادن نشیمنگاه بهنگام رقص. پیمود مع القصه به غربیله و غمزه جامی دو سه لبریز بدان شعبده گر بر ( قاآنی ) وان زن بی عفاف ...
دوستان بوی می از خرقهٔ ما می آید نکهت یوسف از این کهنه قبا می آید. ( میرزا ملک مشرقی )
فراق زدگی: دورافتادگی، هجران کشیدگی و جدایی چشیدگی. و از سر فراق زدگی خدمت خاطرِ مویْ شکاف را به مویی آویخته دیده است. منشآت خاقانی
کرای نکردن: ارزش نداشتن، بی اهمیت بودن. دنیای دنی چیست سرای ستمی افتاده هزار کشته در هر قدمی گر نقد شود کرایِ شادی نکند ور فوت شود جمله نیرزد به غم ...
در پاسخ به جناب محسن نقدی. درود گرامی، ( ایشن ) در پارسیگ، در پارسی بدل به ( اِش ) شده که به آن شینِ مصدری می گوییم. برای مثال: دانیشن در پارسیگ و د ...
دل گسل: دل شکن، نومیدگر. جانی که مرا بستهٔ آن دل گسل است در فرقت او ز زندگانی خجل است این از همه طرفه تر که دل نیست مرا وز هرچه از او یاد کنم درددل ...
زمانه زودملالی ست، دیرپیوندی سپهر سخت کمانی ست، سست پیمانی. ( مجد همگر )
امروزه در نوشتار، به معنای محتوا و درونمایه نیز به کار می رود.
خالقا سر تا به راه آورده ام نان همه بر خوان تو می خورده ام چون کسی می بشکند نان کسی حق گزاری می کند آن کس بسی چون تو بحر جود داری صد هزار نان تو بسی ...
پرت کردن، دور انداختن. یاختن معنایش دیگر است و با ject برابری نمی کند، یاختن معنای قصد کردن، تمایل داشتن و دست دراز کردن را می دهد. یک یاختنِ دیگر د ...
نکوکارپرور: آنکه نیکان را می پرورد و بزرگ می دارد. نکوکارپرور نبیند بدی چو بد پروری خصم خون خودی ( بوستان سعدی )
دبیر ترکیب واژه ای سومری - پارسی است. دیپی واژه ای سومری ست به معنای لوح و تختهٔ سنگی که در آن می نوشتند، این واژه در آوام هخامنشیان وارد پارسی می شو ...
نابیوسی: ناگهانی، غیرقابل انتظار. افسوس که عمر نابیوسی بگذشت وین عمرِ چو جان عزیزْ از سی بگذشت اکنون چه خوشی، وگر خوشی دست دهد صد کاسه بمانی چون عر ...
پرگست: دور باشد، هرگز، مبادا. موسی گفت علیه السلام: پرگست بادا، و آن روز مبادا، که من از جملهٔ جاهلان باشم که بر مؤمنان افسوس کنم، که هرکه بر مؤمنان ...
خُرد داشتن: کوچک شمردن، خوار داشتن. گفت آنچه با ایشان کردیم اندر آن پند است مر مؤمنان را، تا بدانند که با خدا دلیری نباید کرد، و فرمان و نهی وی را خ ...
دلت پر می طپد بر اختلاطِ صحبتِ دنیا مبادا بی خبر پیدا کنی زاین قحبه سوزاکی.
خواجگان از زنان مَلول شدند میل کردند سوی خوش پسران خواجه از زن چو باز دارد کیر زنِ او در رُباید از دگران ( السّفینةُ المشحونة )
داشت:ملک، داشته. داشتار: مالک، دارنده. داشتاری:مالکیت، دارندگی.
جناب محسن نقدی، آن پورسیشن که نوشته اید همان ( پرسش ) پارسی ست به معنای سوال نه مسئول. مسئول بر وزن مفعول:کسی که از او سوال پرسیده شده، کسی که باید ...
در گفتار معنای لذت بخش بودن و کیف دادن را نیز می دهد.
حکم ایزد شده کاینجا بنمایی منزل بار بگشا که از این حکم تو را نیست گزیر جانشین ساز علی را و خلافت بخشا حکم سختی ست ( تکاهل ) مکن و سهل مگیر این خبر ...
پاسبانیدن مصدری جعلی ست از واژهٔ پاسبان، به معنای پاسبانی کردن، نگهبانی کردن، محافظت کردن. این فعل ساختاری همچون دزدیدن دارد ( دزدیدن: دزدی کردن ) ...
دِرَّه: تازیانه، شلاق. این واژه را با دَرّه به معنای فاصلهٔ میان دو کوه اشتباه نگیرید. _امیرالمؤمنین عمر بن الخطاب رضی الله عنه یکی را حدی از حدهای ...
عزیزان آشنا و شناس و. . . برابر معلوم نیست و حتی آشکار و روشن و پیدا نیز معنای متفاوتی با آن دارد، معلوم بر وزن مفعول و از ریشهٔ عَلَمَ است، از همین ...
تپان: تپنده، پریشان، آشفته، مضطرب. چون روی هوا دوش به قیر اندودند تا روز همه تپان و لرزان بودند مسعود سعد گردد روان سرشکم و گردد تپان دلم گردد نژند ...
شماتت: شادی و سرخوشی از درد و رنج دیگری. شماتت کردن: خوشحالی کردن از رنج و بدبختی دیگران. ز رنج و غم نبود هیچ ترس و باک ولی مرا بخواهد کشتن شماتت ...
فراز شدن: بسته شدن. زان گدارویان نادیده ز آز آن در رحمت بر ایشان شد فراز ( مثنوی معنوی )
یله گو: هرزه گوی، بیهوده گوی. ناید هگرز از این یله گو باره جز درد و رنج عاقل بی چاره ( ناصرخسرو )
پَهلُم صفتی ست به معنای: برتر، برترین، کامل. čē ān pad pahlom abāyēd dāštan. زیرا اورا بهترین باید داشتن. ( مینوی خرد ) hamāg - zōhr šāhān - šā ...
فَرهِست: بیشتر، بیشترین. čē rāy ( ( frahist ) ) mardōmān was - kēš ud was - wurrōyišn ud was - bunist hēnd? چرا بیشتر مردمان بسیارکیش و بسیارگروش و ...
ز کار بزرگان چو پردخته شد شهنشاه زآن رنجها رخته شد. ( شاهنامه، جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب )
آوام: زمان، روزگار، دوران. andar ān ī wattom āwām, murw - ē āzarm wēš dārēd kū ōy ēr ī dēn - burdār. اندر آن بدترین آوام ( زمانه ) ، مرغی آزرم بیش ...
مُستگر: ظالم، ستمگر. do hend wēmār ī wiyābān: ( ek ) kē pad xwēš - tan mustgar ud stambag. . . دو ( کس ) بیمار سرگردان هستند: ( یکی ) کسی که به خوی ...
در پارسیگ: ماهر، چیره دست، هنرمند. همچنین معنای مسلح را نیز دربردارد.
استوار داشتن: باور داشتن، اطمینان داشتن. گوشم اول که این خبر بشنود به روانت که استوار نداشت. ( مسعود سعد سلمان )
رَختن ریختِ نژادهٔ فعل رنجیدن است به معنای زخمی شدن، آسیب دیدن، مجروح گشتن. نمونه هایی از این کهن ریخت ها در پارسی به کار رفته. سختن: سنجیدن/آهختن: ...
رَخته: رنجیده، مجروح، خسته، زخمی، رنجور، بیمار. رَختن ریختِ کهن تر و نژادهٔ رنجیدن است و رخته همان رنجیده است ( این واژه در پارسیگ رَختَگ بوده ) . ...
یکهو، ناگهان، یک دفعه، ناگاه. می خواستم سر صحبت را با رفقا بازکنم شاید از درد یکدیگر خبردار شده چاره ای پیدا کنیم که دفعتا در محبس چهارطاق باز شد و ...
جهان را پردهٔ برغاب جسته ز کشته پیش برغی بازبسته ( عطار )
برغ ساختن، ایجاد سد کردن. هرآن گه که برغ بسته باشد زمین را از آن ( آب ) چه نصیب باشد؟ ( احمد جام )
چون برغ در زمین گشاده شود. . . آب به زمین دررود. ( احمد جام )
بَردیدن: از راه به کنار رفتن، دور شدن از گذرگاه مرد را خفته دید گفت ای مرد گاهِ روز است بَرد از این ره، بَرد سنایی بی ره نروم تام نگویند به راه آی بر ...
بادافرهی: درخور عقوبت، لایق مجازات، سزاوار کیفر. شب و روز کارش بُدی سوختن همان نام بادافرهی توختن. ( دقیقی )
تمرین کردن، تکرار کردن، تکلیف نوشتن، مشق حل کردن. مشق کردن اگر بر سنّت معروف و معمول باشد زیانی ندارد، اما این دخترخانم تمرین نمی کرد، بالبدیهه قطع ...
به اضافهٔ، در ( گزارش گمان شکن ) برای جمع کردن بکار رفته: دو افزون بر دو می شود چهار.
نخیز: کمین، کمین گاه نبینید پیری که جان مرا نشسته ست چون شیری اندر نخیز ( مسعود سعد سلمان ) یکی اژدهای دمنده چو بادی یکی در نخیزی خزنده چو ماری ( ...
کرانگی: کناره جویی، دوری و فاصله گرفتن از چیزی. گر در سفرِ یگانگی خواهد بود از جمع چرا کرانگی خواهد بود؟ ( عطار ) مختارنامه به تصحیح شفیعی کدکنی؛ ...
آن که حیوانات شکاری را به سوی نخچیرگاه می راند: نخچیروالان از راه های دور درندگان را به آن جای می راندند و میان دیوار و آب دجله محصور می شدند. بن خا ...
۱_شکارچی، نخچیرگیر، صیاد: تو خود دانی که ویرو چون جوان است به دشت و کوه بر نخجیرگان است. برفت به نزدیک نخچیرگانی و گفت می باید که از بهر من دو طوطی ...
کناره گرفتن، دوری جستن، فاصله گرفتن، کنار کشیدن، منصرف شدن؛ استاد انوری می سراید: چون مرا در میان کشید غمت از من دلشده کران چه کنی؟