پیشنهادهای نصراله مرادیانی (٢٩٣)
قارچ شناس، متخصص قارچ ها
پروردن، پیراستن، آراستن
ناخوانا، دیریاب، که نمی شود راحت فهمیدش، غیرقابل پیش بینی
همچنین: لعبت
در عکاسی: عکس بدون روتوش، کات یا هر تغییری.
زیرسؤال بردن نظر کسی با بازی روانی
به تردید واداشتن کسی درباره خودش و نظرش، با استفاده از روش های روانشناختی
دمغ، دل آزرده، آزرده خاطر، پریشان
البته این توضیح رو به اشتباه زیر این واژه نوشتم. این توضیح مربوطه به کلمۀ cockney
لهجۀ طبقۀ کارگر لندن، و طبقۀ پایین تر از متوسط همین شهر، که تفاوت زیادی داره با لهجۀ طبقات بالاتر
لهجۀ طبقۀ کارگر و طبقۀ پایین تر از متوسط در لندن، که تفاوت زیادی داره با لهجۀ طبقات بالاتر
لهجۀ لیورپولی! نه لحجه : )
پوشش دادن، انجام دادن، پیش رفتن در ( موضوع، کار، پروژه )
( مصرف مواد مخدر ) : ( فعل ) تو رگ زدن، ( اسم ) دوزی که معتاد بهش عادت کرده
در اصطلاح: دراگ، مواد مخدر
معنی مجازی: گردن کلفت، قلچماق، یغور، زمخت
همچنین ( غیررسمی ) : خریدن یا تهیۀ مواد مخدر
همچنین ( فعل؛ رکیک ) : دادن، خوابیدن با
دل به دریا زدن، توی گود رفتن، خطر کردن
منطقۀ ناشناخته
تاباندن نوری به / از بالا
وقتی در ابتدای جملات متوالی تکرار بشه، به معنی: و بعد. . . و بعد. . .
سفر اکتشافی یا سفر تحقیقاتی لوییس و کلارک: سفر تحقیقاتی گروهی آمریکایی به دستور دولت ایالات متحده برای شناخت بیشتر ناحیۀ لوییزیانا، که دولت آن را به ...
همچنین: خصم، معاند، دشمن
جنگ های بربری، اوایل قرن نوزدهم
مشحون، آکنده
سال های پایانی قرن نوزدهم، ملتقای دو قرن
وقتی در ترکیب curse him یا curse them به کار بره معادلش میشه: تف به روش، لعنت بهش، مردک عوضی. . . درواقع به معنی نفرین و ناسزاست.
همچنین: ابراز تأسف کردن
دیار دیرین؛ لقب ایالت ویرجینیای ایالات متحد امریکا
تکیدگی
تندوتیز، گزنده، نیشدار
اقلیم، بوم، سرزمین، خطه، دیار
غیراصیل، غیرذاتی، تصادفی، دلبخواهی
نوعی سوسک
همچنین: بطن، درون، ژرفا
همت، اراده، عزم، کوشش، انگیزه
سفر دور و دراز، دربه دری، سفر بی هدف
معطوف کردن توجه به جاها و مناطق کوچک؛ اهمیت دادن و توجه بیش از حد به منافع محلی یا تضادهای کوچک به بهای سعادت و بهروزی کلی یا عمومی
حزن انگیز، سوزناک، جگرسوز، غم افزا
خواب و خیال، رؤیا، خیال متوهمانه
قاطی کردن، از کوره در رفتن
همچنین: سنجیده، حساب شده
بجز معنی مالکیت، این معنی رو هم می ده: تسلط، چیرگی، احاطه، تبحر، خبرگی. . . مثلاً مسلط بودن به خود. . .
حال به هم زن، مزخرف
آسیب زدن، لطمه زدن، کاستن از کیفیت چیزی، خسارت وارد کردن، تباه کردن
جنون الکلی
روستایی در ایلینوی ایالات متحده
اشخاصی که در سال ۱۸۴۹ به سیل عظیم جستجوگران طلا پیوستندو به سمت کالیفرنیا هجوم بردند.
عجالتاً، در حال حاضر، فعلاً
جایگاه شامخ، مرتبۀ والا، مقام بلند، درجۀ رفیع، جایگاه رفیع
اندک اندک، به تدریج، کم کم، تدریجاً، آهسته آهسته با گذر زمان
اصطلاحی در نظریه هنر و نقاشی، که به نگاه شخصیتی در نقاشی گفته می شود که از دیوار چهارم عبور کرده توی چشم بیننده زل می زند.
یاوه گو
بیزار و ملول از زندگی
اعتبار بخشیدن به، وجهه دادن به، مایۀ اعتبار. . . شدن
همچنین: لطافت، ظرافت، طراوت، نازکی، ملاحت، حلاوت
رُس چیزی/کسی را کشیدن، شیرۀ جان کسی را کشیدن
فقید، درگذشته، منسوخ، برافتاده
عزلت، انزوا. . . self - imposed hermitage: انزوای خودخواسته، گوشۀ عزلت گزیدن
اسکله ها، باراندازها
( درخت و غیره ) بلندبالا، بالابلند، ( طبع و غیره ) رفیع، منیع
با افسوس، با حسرت، با تأسف
بصیرت، مآل اندیشی، عاقبت بینی، بینش
بیان یا بازتاب دادن ژورنالیتی و مبتنی بر واقعیتِ اتفاقی واقعی خصوصاً در قالب روایت
معمولی، ساده، پیش پاافتاده
چاپلینی، شبیه طنز و شکل و شمایل چارلی چاپلین
پاره پوره، ژنده، مستعمل، مندرس
بی هدف اینجا و آنجا رفتن
ناچیز، شندرغاز. . . مثلاً: meagre sum
همچنین: بی دردسر، بدون مشکل
آکنده از، پر از، مشحون از، لبریز از، مملو از چیزی بودن
یللی تللی کردن، پلکیدن
دست و پا چلفتی، خنگ، خرفت
گذر کردن، شتابان سپری شدن: life flitted before the window
همزمان، هم عصر، مقارن با
در ترکیب curry favor یعنی جلب توجه دیگران. . .
جلف و پرزرق و برق
تماشاچی یا ناظری که فقط بر و بر نگاه می کنه؛ در تقابل با fl�neur که تماشاچی نیست فقط، بلکه پرسه زنی ست که می خواد در محیط شهری دنیای مدرن جهان و خودش ...
ناظر بودن، زیر نظر گرفتن. . . Urban spectatorship. . . زندگی شهری رو زیر نظر گرفتن و مطالعه کردن
در کمین چیزی بودن، مترصد چیزی بودن، بع انتظار چیزی نشستن
خمودی، زوال، کاهلی، انحطاط، در جا زدن
شبح، همزاد
قطع عضو، مثله کردن، قطعه قطعه کردن، تکه تکه کردن، شرحه شرحه کردن
سهل انگار، سهل انگارانه، بی مبالات، ساده انگار، ولنگار، بی فکر ، سربه هوا
همچنین: با وجودِ. . . به رغم. . . با علم به اینکه. . . با در نظر گرفتن. . . با آگاهی به. . .
کریمانه، رادمنشانه، سخاوتمندانه، جوانمردانه، بزرگوارانه، به دور از تنگ نظری، به دور از کوته فکری
حمایت مالی کردن، هزینۀ چیزی را تأمین کردن
مضیقه، تنگنا، شرایط سخت، وضعیت بغرنج
هزارتو، تو در تو
لقب ادگار الن پو وقتی در روزنامۀ �مسنجر� ریچموند آثار ادبی دیگران را نقد می کرد: tomahawk man
مثلاً در عبارت business savvy یعنی کسی که به عالم بازار وارده و میدونه چطور باید پول دربیاره و معامله کنه
غدار، بدسگال، جفاکار، بی رحمانه
برّ و برّ نگاه کردن
تو متن ادبی میشه چنین چیزی ترجمه ش کرد: کباب گنجشک، گنجشک کبابی
شبه اسب، اسب گون
کلاف درهم پیچ
به شکلی دوآتشه وطن پرستانه، به طرزی خشونت بار وطن پرستانه، همراه باخط مشی سیاسی جنگ طلبانه
همچنین: تنگ نظر، تنگ نظرانه
مثلاً وقتی درباره اثری هنری حرف می زنیم که بطور خیلی فشرده زندگی کسی رو به تصویر می کشه، می گیم اثری بیوپتیک از زندگی فلانی. . . در چنین بافت هایی در ...
در بعضی جاها به معنی تأیید و تصدیق کردن
هم اندیش، هم فکر
شاعر ( یا ادیبی ) که قدر و ارزش کارش بقدر کافی شناخته نشده باشد.
دلمشغولی، دغدغۀ اصلی، وسواس ذهنی
مزخرف، هیچ، لاطائل. . . میشه تو جملۀ he knows bupkis about sth ترجمه ش کرد: هِر رو از بِر تشخیص نمی ده
شنیع، زننده، شرورانه، نابکارانه
اشانتیون، هدیه، جایزه، مجانی
برآوردن انتظارات یا آرزوهای دیگران. . . کسب شایستگی چیزی
( فرانسه؛ بصورت صفت در انگلیسی ) پایان زندگی. . . آخرین اثری که قبل از مرگ نوشت. . .
حدوحدود واقعی. . .
تکان نخور، حرکت نکن
در نوشتار: جنب خوردن
مقاومت، نپذیرفتن، انکار
I have yet to hear of. . . هنوز / تا امروز از کسی نشنیده ام که بگه. . .
( اسم ) تعریف، وضوح
حروفی که روی چیزی نوشته یا حک شده باشد
ادعا، حجت، برهان، تأکید
خنثی کردن تأثیر دارو، فعالیت و اقدام علیه استفاده از داروهای قاچاقی و ممنوعه
یله دادن، لم دادن، آسوده بودن، سخت نگرفتن
تالار کارنِگی
ابراز بیزاری کردن، طرد کردن، کنار گذاشتن
به ( فرایند، شیوۀ ) درمان از طریق تجویز دارو هم گفته می شه، که در فارسی معادلِ یک کلمه ای نداره.
دسته بندی، طبقه بندی، رده بندی
نامعمول، خنده دار، عجیب، بازیگوشانه. . .
عزم شخصی
رقص آرایی، طراحی رقص ( باله و غیره و رقص روی یخ ) ، به متن نوشته شده برای طرح رقص هم می گویند.
اینطور که پیداست، بنا به شواهد و قراین، بر اساس شواهد
اغفال کردن، اغوا کردن، به دام انداختن، فریفتن
اغوا، اغفال، به دام انداختن
هنجارگریزانه، به دور از عرف اجتماعی
بیان آشکار و واضح احساس یا حالتی در تمام مدت. . .
حسابگرانه
متأثرشده، تحت تأثیر قرار گرفته. . . خیلی وقت ها در ادامۀ صفت و قید می آد، مثلاً ideologically inflected. . . و یعنی متأثر از فلان. . . تحت تأثیر/متأث ...
گزند، آفت، آسیب، لطمه، بلا، خسران
فروپاشی محیط زیست، تباهی محیط زیست
به میزان متفاوت، هر یک به میزانی متفاوت. . .
مصرف دارو به منظور آرایش و بزک دوزک شما تا در نظم ازپیش ساختۀ عرفی جامعه بگنجید و ناسازگار نباشید.
استفاده از داروهای روان درمانی برای تغییر ویژگی ها و روحیات فرد، و نه از بین بردن بیماری روانی او
کم اثر کردن، تخفیف دادن درد یا تأثیر چیزی، کاستن از شدت چیری
مختل کردن، موجب اختلال. . . شدن، چوب لای چرخ. . . گذاشتن، سنگ پیش پای. . . انداختن، ایجاد مانع کردن؛ اخلال، خرابکاری، کارشکنی
بلای جان. . . شدن، گریبان گیر شدن. . .
به خاک سیاه نشاندن، به فلاکت انداختن
اصطلاح آلمانی در اندیشۀ هایدگر، که به the They یا the anyone ترجمه می شود: دلالت دارد بر هنجارها و انتظارات اجتماعی که به زندگی ما شکل می دهند و بر ا ...
محبوس، در بند، گرفتار، در زنجیر
در راستای، هم زمان با، به علاوۀ. . .
بدون ملاحطه / بی حساب و کتاب به سمتی روانه کردن
می انجامد، منتهی می شود، منجر می شود به فلان. . .
زنجیرۀ عظیم هستی
حسادت برانگیز، خشونت آمیز، تبعیض محور، کین توزانه
کرامت، عزت نفس، منزلت، حرمت
سردرگمی
متقابلاً تعیین کردن، متقابلاً تأثیر گذاشتن
( در مورد میل ) برآوردن، ( در مورد معیار ) منطبق بودن با، ( در مورد نیاز ) تأمین کردن
بدون حساب و کتاب
( به نحوی ) بی نظم و بی قاعده
هم نوایی، همخوانی
عزب عقده ای
در مورد بیماری های روانی می شه تو جمله اینطور ترجمه ش کرد: وقتی. . . به سراغمان می آید. در دوره هایی که دچار. . . می شویم
نامعلوم، نالموس، غیرقابل ردیابی
شبح، پرهیب، حضور سایه وار، حضور شبح وار
به همین منوال، به همین شکل، به همین شیوه
جدایی، انشقاق، انفکاک
مطنطن، پرطمطراق
مرد جوانی که در فضای مجازی، در محافل رسانه های جمعی عضو است و تصور می کند به لحاظ جنسی برای زن ها جذاب نیست، خصوصاً آن دست از مردان جوان که دل پُری ا ...
مبادرت نکردن
از فلان چیز گریزی نخواهد بود. . . for if we deny impulses, anxiety ensues چراکه اگر به تکانه هایمان راه ندهیم، اضطراب �ناگزیر خواهد بود�. . .
ناگهان، بی خبر، سرزده، غفلتاً
پا پس کشیدن
پاییدن، مهار کردن، تحت سلطۀ خود درآوردن
تأکید: . . . the psychoanalytic focus goes from social to individual �تأکید� روانکاوی از امر اجتماعی به امر فردی منتقل می شود
( روانکاوی ) [در مورد میل] برآورن، برآورده کردن
غیرقابل پیش بینی
در خود نهان داشتن
ورای تاب و تحمل چیزی بودن. . .
فردیت یافتن، استقلال یافتن، خودآیین شدن
فردی سازی، شخصی سازی. . . ایجاد تغییرات در چیزی تا نیازهای فردی بخصوص یا مکانی بخصوص را برآوَرَد یا با نیازهای آن فرد و آن مکان و . . . متناسب گردد.
سرکوب شده
کالبد، قالب
تخفیف
تحت روانکاوی، کسی که روانکاوی می شود ( در روانکاوی )
بیماری روانی
به کار گیری در چیزی
یکدست، همگن
ساز و برگ، تجهیزات، جهاز
زاییدۀ. . . بودن، برآمده از. . . بودن
( در جمع ) مقیدات، تنگناها
شرمسار، شرمگین، خجل
در کمال تأسف
انبوه، خیل عظیم، تودۀ. . .
در یک کلام گفتن، لب مطلب را گفتن، چکیدۀ چیزی را بیان کردن، مختصرمفید بیان کردن
سرزمینی زیرمجموعۀ کشوری که برای مقاصد سیاسی و اداری و حکومتی تأسیس می شود.
دست نشانده
رانه یا نیرویی روانی، که در اصل نیرویی جنسی تلقی می شود، ولی گاه آن را حاوی سایر اشکال میل هم می دانند.
هیرباس
از شخصیت های اساطیر رومی که در آثار نویسندگانی چون اووید و ویرژیل ظاهر می شود. احتمالاً ملهم از پادشاه سرزمین نومیدیا ( بخش هایی از الجزیره، تونس و ل ...
( کنایی ) نه بابا! په نه په! به اطلاعات مون اضافه شد! بگو مرک من!
بنیادی، اساسی، محوری، کلیدی، جدی، مهم، عمده
شجاعت به خرج دادن، رویارو شدن، کم نیاوردن
غریبه، غیرخودی
که در عین حال
ساده، خوش خیال، ساده دلانه
پیش پاافتاده
خیال کردن
موعظه گر، اندرزگو، نصیحت کننده
حاکی از چیزی. . . خبر از چیزی دادن. . .
وضوح
شفافیت
متجسم کردن، متحقق کردن
وقتی با خط تیره پسوند اسمی می شه به معنای �محدود به اون چیز�ه. . . مثلاً: role - bound یعنی نقش مدار، محدود و وابسته به فلان نقشی که باید فردی ایفا ک ...
( از ترس ) به خود لرزیدن
در محاوره: اسید، کاغذ
بر چیزی فائق آمدن، بر چیزی غلبه کردن
تخصیص دادن، چیزی را برای کسی در نظر گرفتن
رنج دیده، رنج کشیده
نقطه ضعف
تمییزنیافته، نامشخص
مکانیسم دفاعی. فرایند یا عملیاتی ناخودآگاه و روانی که کارکردش محافظت از شخص در برابر افکارِ اضطراب زا و احساساتی است زاییدۀ کشمکش های درونی و نگرانی ...
شفافیت، روشنی
معلق و سرگردان شدن
چه عالی، تمام، والسلام
زیر سؤال بردن تصور دیگری از چیزی، با استفاده از مغلطه
آنکه معتقد است بشر از وضعیتی بهتر به این جهان هبوط کرده است.
سروکله زدن با چیزی
بی بروبرگرد، بی چون وچرا، قطعی
عاجز
روشنگر، سازنده
به عینه مشاهده کردن
گم گشتگی، سرگشتگی
بیهوده، تهی، واهی
خاستگاه
اس اساس
بِرتالان سِیکه
دل کسی آشوب شدن
بنیان، پایه و اساس
یادآور
دلشوره
آموزنده، الهام بخش
به رسمیت شناختن
تأکید کردن
تقدیس، تکریم
برایمان حرفی دارد
گریزان بودن از
در روان شناسی: اختلال، عارضه، مرض، بیماری
عبارتی لاتین به معنی �عشق به تقدیر� که از مفاهیم مهم در اندیشۀ نیچه است - �اینک انسان� و �دانش طربناک�
تاب آوردن
از شر چیزی خلاص شدن
آگاهی بخش
فس فس کردن
پای کار نشستن
بدیهی، انکارناپذیر
سرچشمه، منشأ
به همین شکل به همین منوال
بی پروا مواجه شدن با کسی یا چیزی
ملتهب
از رگ گردن نزدیک تر
تغییر محل زندگی
تصمیم های حیاتی
به عبارتی، به عبارت دیگر، به تعبیری، می توان گفت. . .
نمونۀ جاافتاده، مثال قدیمی
هیچ بد نیست. . . را انجام بدهی
شغل کم دردسر، شغل بی دردسر
در تفکر نیچه به معنی تودۀ عوام
به نشانۀ اعتراض یا تهدید انگشت تکان دادن. . .
عیان شدن، فاش شدن در طول زمان
سِیر، مسیر
صفت بارز
عقل/شعور خود را به کار بستن
سیخونک، دگنک، چوبِ تر ( تا نباشد چوب تر. . . )
نویدبخش
عوام الناس
یأس آور، دلسردکننده، نومیدکننده
مضاعف
دودستی چسبیدن به زندگی، با چندگ ودندان به زندگی چسبیدن
عنوان، لقب، کنیه، تخلص
ملموس، محسوس
کاهشی، کاهنده
ناشی از، برآمده از
محمل
پس تکلیف . . . چه می شود؟
پس، آنگاه، آن وقت، در این صورت
به تعبیری، در جمله: چیزی که بیش از هر چیز موجب می شود از هم بپاشم/فروبپاشم
موجب چیزی شدن، زمینه ساز چیزی شدن
در راستای
فارغ از هر چیز، سوای همۀ چیزهایی که گفتیم
بار یافتن
پیش نهادن، پدیدآوردن، به دست دادن
همین و همین
داد سخن دادن ( کنایی )
در روان شناسی: درمان، تراپی، جلسات درمان، مشاوره
شگفت آنکه، عجیب آنکه، طرفه آنکه، در کمال شگفتی،