پیشنهادهای علی رحیمی (١٢٥)
بی لپه
پارچه ارزانی که برای دوختن و تولید کیسه یا گونی از آن استفاده می شود.
عددی که از یک عدد دیگر کوچکتر است، و زمانی که آن عدد دیگر را بر آن تقسیم کنیم، باقیمانده وجود خواهد داشت. مثل عدد ۵، برای عدد ۱۶.
نشانگری بر روی میز هواپیما ابزاری برای نقشه برداری توپوگرافی
درمان شناسی
سولفریک اسید
قبه سیر گلمیخ برجستگی، قوز
گل گندم یکجور خرمگس آبی
حب الغار
ج ش: جانورشناسی
گیاه شناسی
آلاچیق
چاره اندیشی پس از انجام واقعه عدم تدبیر
غصب کردن صحیح است، نه غضب کردن.
قبولی برات
بنظرم املای صحیح این واژه، Acataleptic باشد.
موجودی که برای تولدش عمل تلقیح صورت نگرفته باشد.
مترادف accelerative
کسی که خودش را ( یا شاید بقیه را ) از شر یک چیزی که موجب مزاحمت و دردسر است، خلاص می کند. همچنین سابقا، این واژه به کسی اطلاق می شد که بدون گرفتن اج ...
دژ: بد و زشت نام: اسم دژ نام: اسم بد، آوازه زشت
به محکمه بالاتر طلبیدن
به مصوت های ( آ، او، ای ) مصوت های بلند گفته می شود.
به مصوت های ( ــَـ، ــِـ، ــُـ ) ، مصوت های کوتاه گفته می شود.
گیاهی به نام ( ( اسارون ) )
حرف نکره بانگلیسی: indefinite article در زبان فارسی، یائی است که در اواخر اسما نکره می نویسند: میزی، معلمی، چتری. در زبان انگلیسی، به کلمات a و an گ ...
حلقه زحل
نوعی از نژاد گربه. بنظرم مترادف با turkish angora باشد.
دانه چشم خروس
منبر
دارای خاصیت پادزهری
یک نوع انگل گیاه
نای
مسابقه های سه گانه یونانیان در ورزش و موسیقی و دو
Not in my backyard
مترادف abolishable
شکوت: شکایت ( ( شنیدم که در حبس چندی بماند نه شکوت نوشت و نه فریاد خواند. ) )
( ( ابو زید را اسب و فرزین نهد ) ) یعنی پیش از شطرنج بازی کردن با ابو زید، مهره های اسب و وزیر خودش را کنار می گذارد تا بر او آسان بگیرد ( و تازه با ...
درستی: پنج دینار ( ( شنید این سخن پیر فرخ نهاد درستی دو در آستینش نهاد ) ) یعنی: پیر نیک نهاد، سخن او را شنید و ده دینار به او داد.
شنیدم که یک هفته ابن السبیل نیامد به مهان سرای خلیل
اگر تیغ دورانش انداخته است نه شمشیر دوران هنوز آخته است
نخواهی که باشی پراکنده دل پراکندگان را ز خاطر مهل
دندان به خون در بردن: انتقام گرفتن ( ( که بندی چو دندان به خون در برد ز حلقوم بیدادگر خون خورد ) )
لشگرگه: اردوگاه ( ( حذر کار مردان کارآگه است یزک سد رویین لشگرگه است ) )
گوی دولت بردن: مجازا پیشی گرفتن ( ( ز نام آوران گوی دولت برند که دانا و شمشیرزن پرورند ) )
دست چیر بودن: مسلط بودن ( ( ملک را بود بر عدو دست چیر چو لشگر دل آسوده باشند و سیر ) )
مگو شهد و شیرین شکر فایقست کسی را که سقمونیا لایقست
گرفت آتش خشم در وی عظیم سرش خواست کردن چو جوزا دو نیم
شب خلوت: شب زفاف ( ( شب خلوت آن لعبت حورزاد مگر تن در آغوش مأمون نداد ) )
بزرگان نشستند و خوان خواستند بخوردند و مجلس بیاراستند
حواله کردن دست خر: دشنامی بسیار زشت که حتی مردم لاابالی نیز با شنیدن آن به خشم می آیند ( محمد خزائلی ) ، دشنام ناموسی. ( ( کسی پای مرغی نیاورد پیش ...