پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٤٣٠)
oi British English spoken used to call someone or attract their attention in a way that is not very polite
oi British English spoken used to call someone or attract their attention in a way that is not very polite
get even ( with somebody )
get even ( with somebody )
get even ( with somebody )
get even ( with somebody )
get even ( with somebody )
ow used to express sudden pain
ow used to express sudden pain
ow used to express sudden pain
not really used to say ‘no’ or ‘not’ in a less strong way Do you want to come along?’ ‘Not really I don’t really know what he’s doing now
not really used to say ‘no’ or ‘not’ in a less strong way Do you want to come along?’ ‘Not really I don’t really know what he’s doing now
not really used to say ‘no’ or ‘not’ in a less strong way Do you want to come along?’ ‘Not really I don’t really know what he’s doing now
not really used to say ‘no’ or ‘not’ in a less strong way Do you want to come along?’ ‘Not really I don’t really know what he’s doing now
not really used to say ‘no’ or ‘not’ in a less strong way Do you want to come along?’ ‘Not really I don’t really know what he’s doing now
not really used to say ‘no’ or ‘not’ in a less strong way Do you want to come along?’ ‘Not really I don’t really know what he’s doing now
in a valiant effort
بتا. [ ب ِ ] ( فعل امر ) بگذار. ( شرفنامه منیری ) ( هفت قلزم ) ( فرهنگ رشیدی ) . بگذار. ( اوبهی ) ( از فرهنگ شعوری ) ( غیاث اللغات ) . مخفف شده و اصل ...
بتا. [ ب ِ ] ( فعل امر ) بگذار. ( شرفنامه منیری ) ( هفت قلزم ) ( فرهنگ رشیدی ) . بگذار. ( اوبهی ) ( از فرهنگ شعوری ) ( غیاث اللغات ) . مخفف شده و اصل ...
بتا. [ ب ِ ] ( فعل امر ) بگذار. ( شرفنامه منیری ) ( هفت قلزم ) ( فرهنگ رشیدی ) . بگذار. ( اوبهی ) ( از فرهنگ شعوری ) ( غیاث اللغات ) . مخفف شده و اصل ...
بتا. [ ب ِ ] ( فعل امر ) بگذار. ( شرفنامه منیری ) ( هفت قلزم ) ( فرهنگ رشیدی ) . بگذار. ( اوبهی ) ( از فرهنگ شعوری ) ( غیاث اللغات ) . مخفف شده و اصل ...
شمران. [ ش ُ م َ ] ( ق ) صفت حالیه ، در حال شمردن. ( یادداشت مؤلف ) . رجوع به شمردن شود.
شمران. [ ش ُ م َ ] ( ق ) صفت حالیه ، در حال شمردن. ( یادداشت مؤلف ) . رجوع به شمردن شود.
خانه پایی. ( حامص مرکب ) عمل سرایدار. عمل حافظ خانه. رجوع به �خانه پا� شود.
خانه پا. [ ن َ / ن ِ ] ( نف مرکب ) خانه پاینده. سرایدار. کسی که پس از رفتن همه اهل خانه از برای حفظ آن بجای ماند. حارس خانه. حافظ خانه در غیبت صاحبان ...
خانه پا. [ ن َ / ن ِ ] ( نف مرکب ) خانه پاینده. سرایدار. کسی که پس از رفتن همه اهل خانه از برای حفظ آن بجای ماند. حارس خانه. حافظ خانه در غیبت صاحبان ...
خانه پرورد. [ ن َ / ن ِ پ َرْ وَ ] ( ن مف مرکب مرخم ) خانه پرور. ( ناظم الاطباء ) . آنکه در خانه پرورش یافته باشدو سرد و گرم روزگار نچشیده. ( آنندراج ...
خانه پرورد. [ ن َ / ن ِ پ َرْ وَ ] ( ن مف مرکب مرخم ) خانه پرور. ( ناظم الاطباء ) . آنکه در خانه پرورش یافته باشدو سرد و گرم روزگار نچشیده. ( آنندراج ...
خانه دان. [ ن َ / ن ِ ] ( اِ مرکب ) خیل خانه. دودمان. خاندان. ( ناظم الاطباء ) : بزرجمهر اصیل بود و از خانه دان ملک و اندیشمندی انوشروان از وی بیشتر ...
خیلخانه. [ خ َ / خ ِ ن َ / ن ِ ] ( اِ مرکب ) خاندان. دودمان. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ) : سلطان. . . را که مستوفی بود هم در آن کوشک بفرمود گرفتن ...
خانه دان. [ ن َ / ن ِ ] ( اِ مرکب ) خیل خانه. دودمان. خاندان. ( ناظم الاطباء ) : بزرجمهر اصیل بود و از خانه دان ملک و اندیشمندی انوشروان از وی بیشتر ...
خیلخانه. [ خ َ / خ ِ ن َ / ن ِ ] ( اِ مرکب ) خاندان. دودمان. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ) : سلطان. . . را که مستوفی بود هم در آن کوشک بفرمود گرفتن ...
خانه دان. [ ن َ / ن ِ ] ( اِ مرکب ) خیل خانه. دودمان. خاندان. ( ناظم الاطباء ) : بزرجمهر اصیل بود و از خانه دان ملک و اندیشمندی انوشروان از وی بیشتر ...
خانه رفتن. [ ن َ / ن ِ رُ ت َ ] ( مص مرکب ) خانه را تمیز کردن. خانه را پاک کردن. کثافت آنرا از بین بردن. کَنْس : پیش ازین خاطرمن خانه پر مشغله بود از ...
خانه کردن. [ ن َ / ن ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) قایم شدن. مکان گرفتن. اقامت کردن. ( آنندراج ) : اعتمادش بود از روی قیاس خانه نتوان کرد در کوی قیاس. مولو ...
خانه کردن. [ ن َ / ن ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) قایم شدن. مکان گرفتن. اقامت کردن. ( آنندراج ) : اعتمادش بود از روی قیاس خانه نتوان کرد در کوی قیاس. مولو ...
Just say the word
Just say the word
trouser snake
trouser snake
trouser snake
trouser snake
trouser snake
trouser snake
snakes and ladders
snakes and ladders
مرتاض گرداندن
مرتاض کردن
مرتاض شدن
snake charmer