پیشنهادهای سجادیه (٣٥٤)
مَغَل درگویش یزدی همان مَنقَل است
زِوُزا در گویش یزدی یعنی زایمان کردن ( ز ) با حرکت کسره و ( زا ) که از زاییدن می اید
بُوز گَلِ مُولِت اُلِنکونَه در گویش یزدی ( بوز =زنبور ) یعنی زنبور به ( گَل=چسبیده ) ( مُول=گردن ) گردنت چسبیده و ( اولنگون=آویزون ) آویزونه
تارا در زبان فارسی به معنی ستاره و کوکب میباشد . واسم بسیار زیبایی است
کاربر محترم محیا جُمُلی گویش قدیمی ومحلی یک استان است . صرفا جهت اطلاع کاربران ارسال شده است نه برای ترویج واژه
گریمور =چهره پرداز . شخصی که روی چهره بازیگر برای اجرای نقش فیلم در سینما و یا اجرای نقش در تاتر شخصیت سازی میکند . به طوریکه بازیگر از دید تماشاگر ...
چهره پرداز یا گریمور یا مسئول گریم فردی است که آرایش چهره بازیگران برای حضور در نمایش های تلویزیونی، سینمایی یا تئاتری را بر عهده دارد. چهره پرداز ...
گریم در ردیف هنرهای نمایشی ظریف محسوب می شود. این هنر بر پایه ی نقاشی و مجسمه سازیو خطاطی ، بنا شده است. بوم گریمور، چهره ی فرد بازیگر است. یعنی سطحی ...
بوغ در گویش یزدی همان بوق است
اُوچَلَقون در گویش یزدی یعنی آب چکان . ظرف یا شئی که آب از آن میچکد
چَش پارَه در گویش یزدی = چشم دریده کنایه از شخص بی حیا
کُرسِت در گویش یزدی یعنی همان سوتین . . سینه بند زنانه
وَرشوریدَه در گویش یزدی یعنی سر مَست . شخصی که بیش از حد شادمان است
در گویش یزدی به تزریق دارو از راه مقعد تنقیه گفته میشود
در گویش یزدی به تزریق دارو از راه مقعد اِمالَه گفته میشود
در گویش یزدی به تزریق دارو از راه مقعد تنقیه هم گفته میشود
پِرهَن درگویش یزدی همان پیراهن است .
تُفِ سَرِ بالا در گویش یزدی یعنی کاری یا عملی که انعکاس منفی آن به خود آدم بر میگرده . مثلا شخصی فرزندش کار خطایی کرده واون شخص نمیتونه گلایه فرزندش ...
خاروعار در گویش یزدی یعنی زشت وبدترکیب = بیقواره
دُشوِل در گویش یزدی یعنی غده های موجود در گوشت که غیر ماکول ( خوردنی نیست ) و خوراک سگ وگربه است
دونَه دَر رِخ اصطلاحی در گویش یزدی یعنی بیرون ریختن دانه های پوستی / جلدی مثلا اگر یک یزدی شنیدید که میگوید فلانی تَنِش دونَه دَر رِخته یعنی فلانی بد ...
واژه زیرجامه معادل اصطلاح یزدی آن زیجیمه میباشد
زیجیمَه در گویش یزدی یعنی زیرجامه = زیرشلواری
نشیمن گاه اصطلاح یزدی آن شَغَس میباشد
شَغَس در گویش یزدی یعنی نشیمن گاه
نِشِسگاه در گویش یزدی همان نشیمن گاه است =مقعد
نَمِسود اصطلاحی است در گویش یزدی یعنی نمی سایید
ثُبات در اصطلاح یزدی کسالتی است که پس از خوردن غذاهایی که به سردی معروفند، پیدا می شود / دردی که ناشی از خوردن سردی است. مثلا: یتا چایی نبات سف بخور ...
زِپِرتی واژه ایست که در گویش یزد بسیار مرسوم است زپرتی واژه ای است که یزدی ها فراوان بکار میبرند. این واژه روسی Zeperti به معنی زندانی است و استفاد ...
خارِآدُر در گویش یزدی نوعی گیاه خاردار، گیاه خارشتر است
جانَمازاُوکَشیدَن در گویش یزدی کنایه از تظاهر به پاکدامنی، عفّت و درستکاری/کنایه از ریاکاری، به دروغ خود را پرهیزکار و مؤمن نشان دادن، تظاهر به پاکی.
خاطیری یک اصطلاح یزدی است و به معنای به خاطر اینکه، به این دلیل که
سَرُک کَشیدن درگویش یزدی یعنی دزدکی به جایی نگاه کردن . پنهانی از بالای دیوار یا از لای در نگریستن
آسَّه پِتُک در گویش یزدی یعنی پنهانی . یواشکی آیا می دونید " آسَّه پِتُک " یعنی چه؟ وقتی یک نفر کاری را بی سرو صدا و یواشکی انجام بدهد می گویند فلان ...
نامیزون در گویش یزدی یعنی بهم ریخته . نامرتب . ناجور . نامناسب در گویش یزدی وقتی یک نفر حالت به هم ریخته، نامرتب و ناجور داشته باشد به او می گویند"ن ...
اَلَه وَله در گویش یزدی یعنی شگفت آور ، متعجب ، همان گردشدن چشم است اگر در حال گفتگو با یک یزدی شنیدید او گفت: چشام داره اله وله مره . . . ! اصلا تع ...
بَسکی یک اصطلاح در گویش یزدی است بَسْکی یا [b�ski] در لهجه یزد به معنی بس که، آن قدر که، تا آن حد که می دهد. مثلا: اکبرآقا تا حالا جریمه نشدن، بَس ...
تُورُسیده یه اصطلاح یزدی است =ازهم گسیخته =ازبین رفته اگر یک یزدی زمانی از کلمه " تورسیده" استفاده کرد، تعجب نکنید! این کلمه معنی از هم گسیخته و از ...
پیزی درگویش یزدی = پِن =مقعد
پِن در گویش یزدی یعنی مقعد= پیزی
پِن گُشاد در گویش یزدی یعنی ادم تنبل و تن پرور ( پِن = مقعد درگویش یزدی )
پُرسَه با ضمه ( پ ) در گویش یزدی به مراسم ختم درگذشتگان گفته میشود . واین گویش همچنان مرسوم است
شتر دیدی ندید ( مراجعه شود به تاریخچه داستان ) اگر کسی از رازی باخبر شود و افشای آن ممکن است که به خود او هم آسیب بزند ضرب المثل شتر دیدی ندید را بر ...
معانی مَثَل موش تو سوراخ نمیرفت، جارو به دمش می بست ۱ - برای حل کردن یک مشکل کوچک، مشکل بزرگتر ایجاد کردن. ۲ - این مثل در مورد کسانی به کار می رود ...
هرکه بامش بیش، برفش بیشتر این ضرب المثل را معمولا در مورد افرادی به کار می برند که به لحاظ مکنت، جایگاه و مقام مادی و معنوی در مکان رفیعی باشند. آن ه ...
فکر نان کن که خربزه آب است داستان ضرب المثل فکر نان کن که خربزه آب است: در روزگاران قدیم دو دوست بودند که کارشان خشتمالی بود . از صبح تا شب برای دی ...
معنی ضرب المثل هر کی خربزه میخوره پای لرزش هم می شینه: هرکس به کار خطرناک و اشتباه دست میزند باید ضرر و خسارت و ناراحتی اش را هم تحمل کند.
لقمه بزرگتر از دهانش برداشته کنایه از فردی دارد که کاری را پذیرفته که از عهده اش بر نمی آید وخودش را دچار درد سر میکند
گُندَه گوزی در گویش یزدی . . کنایه از فردی دارد که با بی پولی و دست خالی بلند پروازی کرده وبخواهد کار بزرگی انجام دهد /آدم تهیدستی که خواهش ها و انتظ ...
شکم گرسنه وگوز فندقی. . کنایه از فردی دارد که با بی پولی و دست خالی بلند پروازی کرده وبخواهد کار بزرگی انجام دهد /آدم تهیدستی که خواهش ها و انتظارات ...
کنایه از چیز بسیار عجیب/غیر منتظره بودن چیزی
خر کیف شدن ( غیرمودّبانه ) یعنی خوشحال وسر حال شدن /به وجد آمدن /ذوق کردن زیاد
عشق دنیارا کردن /بسبار لذت بردن /غرق در شادی شدن /خوشبخت بودن
عَرش را سِیر کردن /طی کردن یعنی در اوج شادی و خوشحالی بودن
سَرِ خر را کج کردن کنایه از اینکه مسیر خود یا دیگران را تغییر دادن
کلاه خودا به آسمان /هوا انداختن یعنی خوشحال شدن /شادی کردن /ذوق کردن
شکیبایی - صبر شکیبایی کردن وخاموش ماندن/ دربرابر چیزی تاب آوردن
خودرا گرفتن =فخر فروختن/ افاده فروختن / ناز وتکبر کردن
زیر سر کسی بلند شدن یعنی با کسی جز همسر خودرابطه داشتن/یا رابطه برقرار کردن
هوا بَرِش /وَرِش داشته کنایه از کسی که دستخوش غرور بیجا شده و خود را مهم میپندارد
سَرِ خر ( توهین آمیز ) / مزاحم /کسی که حضورش در جایی دیگران را آزار میدهد
سماق مکیدن یعنی بیهوده انتظار کشیده - در حسرت چیزی بودن - کار بی حاصل
پاپوش دوختن =توطئه کردن - پرونده سازی کردن بر علیه کسی
خَرِ کسی رفتن یعنی نفوذ داشتن مثلا اگر او سفارش کسی را بکند کار آن شخص در هر اداره وارگانی راه می افتد
آب زیر کاه کنایه از کسی که با زیرکی کارهای خودرا پنهانی پیش میبرد - کسی که به ظاهر ساده اما درباطن موذی است.
این ضرب المثل کنایه ازاین دارد که کسی را به دنبال چیزی بی ارتباط باموضوعی بی معنی فرستادن - کسی را ازسرخود باز کردن - سر کسی را به طاق کوبیدن
این ضرب المثل کنایه ازاین دارد که کسی را به دنبال چیزی بی ارتباط باموضوعی بی معنی فرستادن - کسی را ازسرخود باز کردن - پی نخود سیاه فرستادن
قهوه یزدی نوعی قهوه سنتی و بومی در شهر یزد است که به جهت استفاده از هل، گلاب و نبات در تولید آن و همچنین مدت زمان پخت طولانی دارای طعم بسیار خوشمزه و ...
معنی ضرب المثل نشاشیدی شب درازه !! هنوز برای اینکه اتفاق بدی بیفتد وقت هست؛ هنوز اول کار است، تصور نکن که همه چیز به خوبی پیش خواهد رفت
داستان ضرب المثل شب دراز است و قلندر بیدار درویش ( قلندر ) بینوایی که کارش کوچه گردی و بیابان نوردی بود در ضمن سیاحت به شهر بلخ رسید. چون آن جا را شه ...
ضرب المثل شب دراز است و قلندر بیدار مواقعی استفاده می شود که بخواهیم به کسی بگوییم که عجله نکند. یعنی وقت بسیار است شتاب و عجله شایسته نیست. بهتر است ...
قلندر به چه معناست؟ بی قید، درویش، صوفی. قلندر به معنای انسان بزرگ و پاک و رها می باشد.
کار بیهوده کردن شایسته نیست. چه لازم که برای خود بیهوده ایجاد زحمت کنند. سری که درد نمی کند دستمال نباید بست این ضرب المثل یعنی کسی که گناهی نکر ...
ضرب المثل مار از پونه بدش میاد در لونه اش سبز میشه معنی: معمولا آدم از هر چیزی که متنفر و بیزار و گریزان باشد با آن روبرو شده یا بر سرش آمده و نصی ...
ضرب المثل پا روی دُمِ کَسی گذاشتن یعنی : کار به کار کسی داشتن و با دخالت و ایجاد مزاحمت او را اذیت کردن . مزاحمت بیجا
خودتو به موش مردگی نزن بیگناه جلوه دادن خود . کنایه از شخصی است که خطایی انجام داده وحالا قصد دارد خودش را بیگناه جلوه دهد
ضرب المثل شتر سواری دولا دولا نمی شود یعنی استفاده از وسیله نامناسب جهت پوشاندن عیب و پنهان داشتن گناه و تقصیر .
تودرکفش کسی کردن معنی: مزاحمت ، فضولی و دخالت در کار کسی پاتو کفش من نکن یعنی توی کار من دخالت بیجا نکن وبرایم مزاحمت ایجاد نکن
شتر گاو پلنگ یعنی زرافه
شوهر کردم وسمه کنم، نه وصله کنم به زنان تنبل و بی عار، و تن پرور ی که آرایش کردن و به خود پرداختن را بر امورخانه داری برتری میدهند گفته میشود
ضرب المثل شاه میبخشه ، شیخعلی خان نمی بخشه معنی: هنگامی که بالا دست یا صاحب حق چیزی را ببخشد اما زیر دست خساست کرده و از بخشیدن خودداری کند.
کنایه از افرادی دارد که از روی عادت ، کاری را انجام می دهند که به ضرر فرد یا افراد تمام می شود . در واقع ، آنها هیچ علت و انگیزه خاصی از انجام آن ندا ...
ضرب المثل فارسی گهی پشت به زین و گهی زین به پشت مصراع بالا حاکی از اینست که گاهی آدمی را به کمال مطلوب می رساند و هر چه خواست و آرزوهایش باشد بر می ...
متکی بودن . روی پای خود ایستادن . خودکفا بودن ضرب المثل است کنایه از اینکه انسان تا زمانی که متکی به خودش باشد نباید منت کسی را بکشد
گردنبند =آویز گردن = سینه ریز در گویش یزدی گلوبند گفته میشود
سینه ریز همان گردنبند است که در گویش یزدی گلو بند گفته میشود
ساپورت نوعی شلوار تنگ کشی زنانه است که در گویش یزدی پاکَش گفته میشود
خمره سفالی = تاپو درگویش یزدی دوره گفته میشود . با تلفظ حرف ( او )
تند وسریع = پرشتاب = باعجله = تند رفتن درگویش یزدی شوت گاز گفته میشود
جگر گوسفند همان کبد گوسفنداست که در گویش یزدی به آن سیَه گفته میشود
پشتِ سر : گویش یزدی آن پسِ کَلّه میباشد
معطل =الاف=منتظر ماندن ، گویش یزدی آن سَفیل میباشد
چُت چُت در گویش یزدی یعنی درِ گوشی صحبت کردن . نجوا کردن
شهر یزد به دلیل معماری تاریخی ارزشمند و بافت سنتی دست نخورده اش در ۱۸ تیرماه سال ۱۳۹۶ در فهرست میراث جهانی یونسکو به ثبت رسید این شهر تاریخی به عنوان ...
سیَه در گویش یزدی یعنی جگر گوسفند
سَفیل در گویش یزدی یعنی مُعطَّل سَفیلِت نمُوکُنم یعنی معطلت نمیکنم .
پَسِ کَلَه در گویش یزدی یعنی پشت سر
شوت گاز در گویش یزدی یعنی تندو سریع ، با شتاب
دوره با تلفظ ( او ) در گویش یزدی یعنی خُمره ی سفالی
آبرو کِردَن درگویش یزدی آبرود کرَدن ، مرغ و پرندگان ویا کله گوسفند را در آب جوش قرار دادن برای پَر کردن و پاکسازی پوست آنها
آتیشی ( آتشی ) شدن در گویش یزدی به معنای برافروختن ، عصبانی شدن ، برآشفتن
سِجِل= شناسنامه =دفترچه ای که در آن نام، نشان، تاریخ تولد، ازدواج، طلاق، و فوت ثبت می شود درگویش محلی یزدی بعضاً ( سِجِلد ) گفته میشود
آلِسکا ( آلاسکا ) نوعی بستنی یخی است . ( شربتی با طمع میوه که بصورت یخ زده مصرف میشود . ( ( آلاسکا ( به انگلیسی: Alaska ) بزرگ ترین ایالت کشور ایا ...
پیامَک با ( ک ) تصغیر یعنی پیام کوتاه
چِلُو به برنج آبکِش شده چلو گفته میشود
گاهنامه = گاهشمار= تقویم =روزشمار
مَمَل در گوش عامیانه وخودمانی یزد به اسم محَمّد ، مَمَل گفته میشود
پاکَش در گویش یزدی یعنی شلوار ساپورت ، شلوار تنگ کِشی
گَلوبند : گردنبند ، آویز گردن ، سینه ریز
خَشُوک در گویش یزدی یعنی ( خش=خوب ) دلنشین و تو دلبرو چِقَه خَشُوکی یعنی چقدر تو خوبی ، چقدر تو دلبرویی ، چقدر دلنشینی
آراگیرا : درگویش یزدی یعنی آرایش کردن ، به وضع ظاهری خود رسیدن ، سرخاب سفیداب کردن
غسّالخانه مُرده شور خانه ، مُرده شوی خانه ، محل شستشوی مُرده
غسّاله اینکه می گویید غساله آن را خارج کنید یعنی چه؟ مرجع تقلید: آیت الله مکارم شیرازی ( مدظله ) جواب زمانی که چیزی مثل لباس را شستشو می دهند و پس ...
غسّال =شوینده ، جامه شوی ، مرده شوی
بیسکوت درگویش محلی یزد همان بیسکویت است
آلوبالو درگویش یزد همان آلبالو است
به گویش یزدی همان گَلو =حلق میباشد
کُرسی در گویش یزدی به چهار پایه ای گفته میشد که شبیه میز ولی باپایه های نسبتا کوتاه که در زمستان زیر آن منقل آتش گذاشته میشد وروی آن لحافی قرار میگرف ...
خُوروسُک در گویش یزدی به سوسک حمام گفته میشود
کیلی در گویش محلی یزدی همان کلید است
تاس در گویش یزدی کاسه بزرگ مسی میباشد
خِش مال در گویش یزدی همان خِشت مال است . فردی که کارش خِشت زَنی است
کُوش در گویش یزدی همان کَفش است
سِفیدُو درگویش یزدی همان سفیدآب ( =روشور ) است . ماده ای گلوله شکل که در حمام جهت شستشوی چرک بدن بوسیله کیسه حمام استفاده میشود
چارقَد در گویش یزدی به پارچه ای سه گوش مانتد گفته میشود که جهت پوشش سر زنان استفاده میشد
میچَماغ در گویش یزدی همان میر چقماق ( امیرچقماق ) میباشد . ( ( میدان امیرچقماق نام میدانی در شهر یزد است. مجموعه امیرچقماق یزد شامل بازار، تکیه، مس ...
هُوئَن در گویش یزدی همان هاوَ ن میباشد
کولوتَه در گویش یزدی یعنی مقنعه ( مغنعه ) پارچه ای دوخته شده جهت پوشش موی سر خانمها
گَزکِردَن در گویش یزدی یعنی اندازه گرفتن
نیم گَز در گویش یزدی برابر با پنجاه سانتی متر است میله ای فلزی به اندازه پنجاه سانتی متر که جهت متر کردن واندازه گیری پارچه از آن استفاده میگردد
اُزیپو در گویش یزدی یعنی آبِ بی رمق ( آبگوشت بی مزه و بی رمق )
اُو تَراش در گویش یزدی نوعی قاشق هندوانه خوری که با آن هندوانه را میتراشند برای گرفتن آب آن. ( قاشقی شبیه کفگیر با دسته کوچک وکفی پهن با لبه های کنگر ...
انگورِکُمُری یا کُمُلی در گویش یزدی یعنی انگورِ ریش بابا
اُو زیرِ پوسِش افتیده ( آب زیر پوستش افتاده ) درگویش یزدی کنایه از کسی هست که سرحال وقبراق شده . کسی که چاق وسرخوش شده باشد
اُو نباتی در گویش یزدی یعنی آب نباتی ( آب نبات چوبی )
سنگ روی بافه ( =دسته کل وگیاه ؛ بافه گندم ) هِشتَن ( =گذاشتن ) در گویش یزدی یعنی نشان کردن دختر جهت نامزدی
گَنجَه در گویش یزدی به کمد دیواری کوچک گفته میشود
دیشُو در گویش یزدی یعنی دیشب
اِمشّو در گویش یزدی یعنی امشب
در گویش یزدی امر{کسی} سر رفتن: 1. به سرانجام رسیدن کار کسی، عاقبت داشتن کار کسی؛ 2. �امر کسی سر رفتن/ - نرفتن�، کنایه از روبراه بودن یا روبراه نبودن ...
اِمپّسا = اِمبار در گویش یزدی یعنی این دفعه ، این بار
اِمالَه در گویش یزدی یعنی تنقیه =تزریق دارو از راه مقعد
پَمپ در گویش یزدی یعنی تلمبه باد گردن تایر ماشین و دوچرخه و توپ فوتبال
پَمبَه در گویش یزدی همان پنبه است
الهی پمبه زیر و بالات بکنن: درگویش یزدی بیشتر نفرین است یعنی الهی بمیری و در سوراخهای زیر و بالای تو پنبه بگذارند که اینقدر ادرار و مدفوع نکنی.
اُللُو دار در گویش یزدی یعنی قِرو فِر ، اَجَق وَجق
کیا بیا داشتن در گویش یزدی یعنی اینکه شخص ثروتمندی که برای خودش کسی هست ورفت وآمد زیاد دارد واینکه بین عوام و خواص شهره هست
اسم دَر کِردَن در زبان یزدی یعنی مشهور شدن . معرف شدن
اَسِش در گویش یزدی یعنی اصلا = ابدا
اُسسُخون در گویش یزدی همان اُستخوان است
از لَجِ گازُر تَمبون نجس کردن درگویش یزدی یعنی کنایه ازاینکه برای به زحمت انداختن دیگری خودرا دچار بلا وزحمت بیشتر کردن ( ( گازُر= رخت شوی ) ) و ( ( ...
چادی شُو در گویش یزدی یعنی چادرشب ( پارچه ای بزرگ که رختخواب را درآن میپیچند )
جار درگویش یزدی به لوستر = جلچراغ گفته میشود
اُوگا در گویش یزدی به طحال گفته میشود
باد گاه درگویش یزدی یعنی شَقیقَه
سَلَفچه درگویش یزدی لَگَن مسی کنگره دار که قدیم زیر آفتابه قرار میگرفت جهت شستشوی دست وصورت
نوت در گویش یزدی یعنی اسکناس
لیتیرُک در گویش یزدی یعنی کوچک و حقیر
اراذِل بودن در گویش یزدی یعنی پرخاشگر بودن ، رذل و شارلاتون بودن
اِشکنه سَماوری در یزد غذایی است فوری غذایی ساده مرکب از آب جوش ، پیاز ، روغن گوسفند
اِشکنه گُوری ( = گبری ) در یزد غذایی است نسبتا اعیانی مرکب از گوشت چرخ کرده ، سیب زمینی ، پیاز ، روغن گوسفند وآبجوش
ایرا او را در گویش یزدی یعنی این طرف آن طرف
مَمَد درگویش یزدی یعنی مُحّمَد
اُللُو ( اُ لُّو ) در گویش یزدی یعنی ظاهر ، ابهت، شکل وشمایل ، نما
این سَرو بندی در گویش یزدی یعنی در این اوقات ، این وقت و زمان
ایسوندَن در گویش یزدی یعنی ستاندن =گرفتن =، اخذ کردن
اَیاقِ کسی را جا آوردن در گویش یزدی یعنی به حساب کسی رسیدن وحال کسی را جا آوردن
اَیّارَه در گویش یزدی یعنی اَلنگو ، دستبند زنانه
اَیا خَنجَر خوندن در گویش یزدی یعنی رجز خواندن = مبارزه طلبیدن
اُوِ نَخوردَه شِکَم نَبند درگویش یزدی یعنی چیزی که نخورده ای نگو خورده ای ( کنایه : کاری که نکرده ای را گردن نگیر )
اُولِنگون درگویش یزدی یعنی آویزان ، معلق ، آویخته
اُو گوش در گویش محلی یزدی یعنی آبگوشت
اُوگینه در گویش یزدی یعنی آبگینه = شیشه
اُو گَز ( آب گَز ) در گویش یزدی یعنی خوب نپختن شلغم ، چغندر یا سیب زمینی تا حد بدطمع شدن آنها
اُو گَردون درگویش یزدی یعنی آب گردان ؛ ملاقه بزرگ مسی
اُوکِردَه در گویش یزدی یعنی خیسانده میوه های خشک ازقبیل برگه زردآلو ، آلو ، آلبالو وغیره برای خوردن مخصوصا به هنگام بامداد
اُفتُو کورُک در گویش یزدی یعنی غروب آفتاب
اُو شُم در گویش یزدی یعنی آویشن
اُوسارکَندَه ( اُوسار=افسار=مهار ) درگویش یزدی یعنی افسار گسیخته کنایه از کسی که شلوغ و بی بند وبار است
اورا سَکی در گویش یزدی یعنی آ ن طرف =آن سوی
اووحَد در گدیش یزدی یعنی آن حَد ؛ آن سوی ؛ آن طرف
اُوِ چَش رِختَه در گویش یزدی یعنی آب چشم ریخته ( بی حیا = بی شرم )
اُو تُلُک در گویش یزدی به آب لَمبو کردن انار جهت مکیدن میگویند
اُو تراش کِردَن درگویش یزدی به تراشیدن هندوانه وخربزه وپالوده کردن آنها گفته میشود
اووَتَر درگویش یزدی یعنی آنطرف تر
اُو پایین کِردن در گویش یزدی یعنی کسی را لو دادن : توطئه بر علیه کسی چیدن ؛ دردسر برای کسی درست کردن
اُو به اُو شدن درگویش محلی یزدی یعنی دوهواشدن
اَنگَل گِرِفتن درگویش یزدی قلاب کردن دست برای اینکه دیگری پا برآن گذارد وبالا برود
انگشت لیسیده درزبان یزدی کنایه از بی مال ومنال شدن ( ( مثلا میگویند چرا خودم را انگشت لیسیده کنم ) )
انگشت پَس کیلیچی در گویش یزدی به چهارمین انگشت دست گفته میشود
انگشت کیلیچی در گویش یزدی به کوچکترین انگشت دست گفته میشود
اُفتیدَن در گویش یزدی همان اُفتادن است
اِسّوندَن درگویش یزدی یعنی گرفتن
اِزُّ و چِزّ در گویش یزدی یعنی التماس _ زارز_ الحاح
اِزُّ و چِزّ در گویش یزدی یعنی التماس _ زاری _ الحاح
اُریف در گویش یزدی = کج - قناس - مورب ( همان اُریب است )
اَروارَه در گویش یزدی همان آرواره ( استخوان فَک ) است
اَرنَه سَردادن درگویش یزدی فریاد کشیدن بچه
اَرنَه در گویش یزدی یعنی فریاد بچه _عربَده - عَرعَر کردن
اَرَبونه در گویش محلی یزدی یعنی دایره ( =داریه ) نوعی وسیله موسیقی شبیه دَف
اَدوئَه دون در گویش یزدی به ظرفی مسی یا سفال لعابدار گفته میشود که در آن ادویه نگهداری میشد
اَدوئَه در گویش یزدی یعنی اَدویه
پَچَخ کردن در گویش یزدی یعنی لِه کردن مثلا گوجه روی زمین پَچَخ شده یعنی گوجه روی زمین لِه شده
اَپیشُو کِردَن در گویش یزدی یعنی عطسَه کردن
اَپو شُد در گویش یزدی یعنی تموم شد
شاسپَرَنگ در گویش یزدی به گیاه ریحان گفته میشود ( ازسبزی خوردن )
مُطبَخ در گویش یزدی همان مَطبَخ هست فقط به جای فتحه روی حرف میم ضمه قرار میگیرد . - آشپزخانه
بَشن در گویش یزدی یعنی قدو بالا
درگویش یزدی اُمبار با ضمه روی الف یعنی آب انبار و با کسره روی الف ( اِمبار ) یعنی اینبار _این دفعه
خِنگ درزبان یزدی یعنی یک دنده _ کُودَن
دُوری در گدیش یزدی یعنی بشقاب
تَقّا در گویش یزدی یعنی سَکو
پُکید در گویش یزدی یعنی تَرَکید
دولَخ در گویش یزدی یعنی گَردوخاک
عاروس در گویش یزدی همان عروس است
هم عاروس در گویش یزدی یعنی جاری ( همسر برادرشوهر )
آبی بی در گویش یزدی یعنی مادرِ مادر بزرگ
قاغَذُو باد در گویش یزدی یعنی بادبادَک
نیس شُو در گویش یزدی یعنی گُم شو
خیار بالِنگ درگویش یزدی همان خیار سبز هست
خوشباخوش اومَد در گویش یزدی یعنی خوش آمدگویی وتعارف
خوشبا کِردَن در گوش یزدی یعنی خداحافظی کردن
چَش وهم چَشی در گویش یزدی ی همان چشم و هم چشمی هست _یعنی رقابت
چار طاق در گویش یزدی به معنی باز بود کامل درب اتاق یا خانه میباشد
تَماتَه در گویش یزدی یعنی گوجه فرنگی
تَمبون در گویش یزدی یعنی زیر شلوار ی
پیسمال در گویش یزدی یعنی آزار دادن کسی
پَنگول در گویش یزدی یعنی پنجه _چنگ پَنگول کشیدن یعنی چنگ زدن با ناخن
پِلتَه در گویش یزدی یعنی فیتیله چراغ
بَنگا : در گویش یزدی به جایی که کمربند شلوار بسته میشود بَنگا گفته میشود
کَمچَلی در گویش یزدی یعنی ملاقه
مُندَه در گویش یزدی یعنی خسته
کَفتَر درگویش یزدی یعنی کبوتر
تُرُش بالا در گویش یزدی به معنی آبکَش
یَ هُو ( یَهُو ) در گویش یزدی یعنی یک دفعه _ ناگهانی
هُتُله با ضمه حروف ( ه ) و ( ت ) در گویش یزدی یعنی هُل دادن
هَمِشتَه در گویش یزدی یعنی بی دست واره _ دست رو دست گذاشته
هِشتی با کسره حرف ( ه ) در گویش یزدی یعنی گذاشتی ( هِشتم یعنی گذاشتم )
حادِر با کسره حرف ( د ) بعنی مواظب بودن _پاییدن
وارِخ با کسره حرف ( ( ر ) ) در گویش یزدی یعنی پایان پذیرفت
نُودا با ضمه حرف نون در گویش یزدی به معنی ناودان است
در زبا ن یزدی یعنی قبل از ظهر
نَمِلَّم در گویش یزدی یعنی نمیگذارم
نِفَه در گویش یزدی یعنی خِشتَک شلوار
نِفله با کسره حرف نون در گویش یزدی یعنی معدوم و ازبین رفته
نَفَسِد شَم در لهجه یزدی یعنی قربان نَفسِ تو شوم
نِشک با کسره حرف نون در گوش یزدی یعنی منقار و نوک پرندگان
نا خَشی در گویش یزدی یعنی ویار حاملگی
مَزرا در گویش یزدی یعنی مَزرعَه
مَقّات در گوش یزدی همان مَقعَد میباشد
مازاری در یزد بهدمعنی حَنا سایی میباشد . محله ای در شهرستان یزد به اسم کوچه مازاریاها است که درآنجا کارگاه بزرگ حناسایی وجوددارد . برای همین به کوچه ...
لَرد در گویش یزدی به معنای بار انداز ومحل فروش عمده کالا
گیپیلی در گویش یزدی یعنی پهن و کوتاه و چاق
گُور مَحلَه ( گُور با تلفظ ضمه ) یعنی محله زرتشتیان
گُور با تلفظ ضمه به معنای زرتشتی میباشد
گُرسُم در گویش یزدی همان نام کُلثوم است
در گویش یزدی همان کَدو هست
کِنِفت در گویش یزدی آبرو ریخته _ شرمنده
کُماشتون در زبان یزدی یعنی کُماج دان ( قابلمه مِسی )
کُل بَستن در گویش یزدی یعنی پوست بستن زخم
تُن غُرِّش در گویش یزدی به رَعدو بَرق گفته میشود
کَشَه در گویش یزدی یعنی دامن
کُچَه پاره در گویش یزدی کنایه از کسی که عفت کلام ندارد . _ دهان دریده
کُچَه در گویش یزدی یعنی دهان
کُدُمبَه در گویش یزدی یعنی جُمجُمَه
در لهجه یزدی به معنی کج ومعوج یا کج وکوله
در گو یش یزدی یعنی قاچ
فَفاره در زبان یزدی همان فَواره است
فُولون وبیسار در گویش یزدی یعنی فلان وبَهمان
فِرز در گویش یزدی به معنی زرنگ و چابک
یعنی رفیق مرد زن شوهر دار
غُمبُل در گویش یزدی به معنی باسن است
غُرُ ک در گویش یزدی یعنی زنگوله کوچک
غِرتُ غورت در گویش یزدی یعنی پُز دادن وبه دروغ خودرا بزرگ جلوه دادن
در گویش یزدی یعنی تِلِفُن
بُونَه در گویش یزدی یعنی بهانه
شِلوُزار درگویش یزدی یعنی بی بندو بار
شَلَختَه در گویش یزدی یعنی بی انضباط
شاشِش کَف کِرده در اصطلاح یزدی یعنی طرف به حد بلوغ رسیده
گِرِنج در زبان یزدی بمعنی گِرِه میباشد
در گویش یزدی یعنی سوراخی _ گوشه گیر
در گویش یزدی یعنی بی نمک و بی مزه
در گویش یزدی یعنی اسهالی شدن
رو تَخ زَن در گویش یزدی نفرین است ، یعنی الهی روی تخت مرده شوی خانه برود
رِشک در زبان یزدی یعنی تخم شپش. ؛ در زبان فارس به معنی حسادت . حسرت
روُ شُد در گویش یزدی یعنی راه افتاد
در لهجه یزدی یعنی داماد
رِ ب در گویش یزدی یعنی مارمولک
دَرِشتی در اصطلاح یزدی یعنی بیرون گذاشتی
دَرِش بِل در گویش یزدی یعنی درب آن را بگذار ( بِل به معنی گذاشتن _ قراردادن )
در گویش یزدی یعنی بِگذار
در گویش یزدی یعنی شکم _ مَشک
خِف کِردن در اصطلاح یزدی یعنی کمین کردن
خَشُم شُد در گویش یزدی یعنی باعث خوشحالی من شد
خَشونَه در گویش یزدی یعنی خوشم می آید
خَش در گویش یزدی یعنی خوش ، خوب
حَیلَه در گویش یزدی یعنی حِجله عروس وداماد
به معنی گنجشک در گویش یزدی
در لهجه یزدی به جوجه های مرغ گفته میشود
چَغَل در گویش یزدی یعنی سِفت و محکم
چَخریسُک در گویش یزدی به جیرجیرک سبز درختی گفته مبشود
جودَه در گویش یزدی جوی آب
جُمُلی در گویش یزدی یعنی دوقلو
تَخ بیشورَن در گویش یزدی یعنی روی تخت، مُرده شور تورا بشوید
در گویش یزدی جوی آب
جَعدَه در گویش یزدی یعنی جاده و راه
جارو نِشکُک در گویش یزدی یعنی جارویی که زیاد ازش استفاده وساییده شده
تیرُو تُرکون در گویش یزدی به آبله مرغان گفته میشود
در گویش یزدی به هوای گرم وداغ گفته میشود
کَفُ وتولَه در گویش یزدی به آشغال گوشت گفته میشود
تُمبَک واژه ای در گویش یزدی به معنای تُنبَک ( آلت موسیقی ضرب )
تَردَه در اصطلاح یزدی به معنی موریانه
تاخچَه بالا هِشتَه در اصطلاحات یزدی یعنی دست بالا گرفته
در اصطلاح یزدی همان تاقچه است
پیَر در گویش یزدی به پدر گفته میشود
در گویش یزدی ساعات میانگین زمان بین عصر و شام
پا شَخ کِردَن اصطلاحی در گویش یزدی به معنی بر سرعت پاها افزودن
ایراسَکی در گویش یزدی به معنی از این طرف
اِقَدَه در گویش یزدی یعنی اینقدر
پَسُوغَن اصطلاحی در گویش یزدی به معنی پس انداز میباشد
پَسَکی اصطلاحی در گویش یزدی به معنی برعکس و معکوس میباشد
پَروام نی در گویش یزدی یعنی حوصله ندارم
پَخمَه در گویش یزدی به شخص تنبل و بی تحرک گفته میشود
پِت پِت در گویش یزدی به معنای پِِچ پِِچ کردن و آهسته صحبت کردن است
شَخُ و سِفت درگویش یزدی به معنای محکم بودن است
پا توُ اُو زَدن در گویش یزدی به زنی گفته میشو که گه گاهی دست از پا خطا میکند
بی دَسوارَه در گویش یزدی به معنی بی دست وپا . بی هنر و دست وپا چلفتی میباشد
بَساط در گویش یزدی کنایه ا ز آلت تناسلی است
تو بَحرِش رَفتم در گویش یزدی به معنی به دقت در او نگریستم
ایَچون در گویش یزدی به معنی این چنین میباشد
اَنگوش در گویش یزدی یعنی انگشت
اَلّا دِگی اصطلاحی در گویش یزدی به معنای عمداً از روی قصد ، دلبخواه
اِسَّخ در گویش یزدی به معنای استخر میباشد
اِسبُل در گویش یزدی به معنی طحال میباشد
اَخُوئَه در گویش یزدی به معنای خمیازه و دهن دره میباشد
آب چَلَقون در گویش یزدی به معنی آب چکان میباشد
پَچُول در گویش یزدی یعنی کثیف
لُنج در گویش یزدی به معنای لب میباشد
نَک در گویش یزدی به معنای دهان میباشد
زَنَغدون در گویش یزدی به معنای چانه میباشد
در گویش یزدی به معنای راه پله می باشد
در گویش یزدی به معنای گردو خاک میباشد
در گویش یزدی به معنای خواهر و آبجی هست
این در گویش یزدی کنایه از سوختن دل هست مثلا دلم میسوزد ، دلم پاره پاره شد ومثالی دیگر ( برای از دست دادن فلان چیز دلم آتیش ( آتش ) کش شد )
در گویش یزدی با آتش ؛ آتیش گفته میشود
پیک گرفتن در گویش یزدی به معنای نیشگون گرفتن میباشد فشاردادن قسمتی از گوشت بدن بین دو انگشت که همراه با دردو سوزش میباشد
به معنای نیشگون گرفتن . فشار دادن قسمتی از گوشت بدن که با ایجاد دردو سوزش همراه هست
جُل جُل زَدن در گویش یزدی یعنی تکان خوردن زیاد گفته میشود
مُول در گویش یزدی به پشت گردن گفته میشود .
آفتابه سَلَفچَه در زمان قدیم شاهان و خانواده های اشرافی از ظروفی شبیه آفتابه که بسیار زیبار طراحی شده و تشتی کنگره دار زیر آن قرار داشت که جهت شستن د ...
داره دان ( یا دارو دان ) ظرف کوچک مسی هست به شکل قهوه جوش ولی خیلی کوچکتر به اندازه یک استکان که یک طرف لبه آن به شکل نوک لک لک میماند که درقدیم جهت ...
پُشتَک یکی از حرکات ژیمناستیک است که در آن شخص ورزشکار حول یک محور یک دور به گرد خود گردیده و پای خود را از فراز سر می گذارند. در ورزش شنا و آکروبا ...
�هفت قلم آرایش� آرایش زنان در ایران باستان بر هفت مورد بوده است و منظور از هفت قلم آرایش اینست : ۱ - حنا ۲ - بند ۳ - وسمه ۴ - سرمه ۵ - سرخاب ۶ - س ...
علی سیریزی نویسنده کتاب هدایت و کتاب مانی ماحوزایی و کتاب خوابهای سعید