پیشنهادهای اسماعيل جعفرى (٢٧)
اردودار: رهبرى ، مدیریتی عمل کردن . مدیریت پادشاهی.
بیشتر کاربرد علمی در زمینه ى جراحی و بخیه زدن نوع بخیه sub cuticular بخیه پنهان شده در پوست
مِنت گزار : سپاسگزار
منت گذار یا منت گزار ؟؟همیشه به یک شکل شنیده مشود منت گذار : شخصی بر شخص دیگر دستور بدهت که شخص دستور دهنده خودش را بالاتر از شخصی که به او دستور می ...
گلمت: کنایه از مچاله کردن است . پارچه را گلمت کن
دمن زمین تپه دار ، زمین ناهم صطح طبیعی. دل که تنگ است به کجا باید رفت؟! به در و دشتو دمن یا به باغو گلو گلزارو چمن
هیزد درد به افرادى گفته میشود که در برابر درد جسمی که دارند بشتر از ان شدت درد اه و ناله کنند. . ضعف خودرا بیشتر نشان دهند رنی در اوج ادب زایمان م ...
رطل پیمانه ، پیاله مِی راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد شعری بخوان که با آن رطل گران توان زد
چنبر مترادف:حلقه ، دایره، حصار دایره یا حلقه ى گرفتارى که انسان از ان ازاد میشود.
ظُهرجبین مترادف :درخشان روى ، ماه پیشانی. اشاره به چهره ى زیبایی که با چشم دل باید دید .
طُره مترادف طره : انباشته ، پرپُشت، خرمن اى سلسله مو دستی بر طره پر خم زن یک سلسله مو بگشا ، صد سلسله برهم زن.
بینی به معناى دماغ نیست وقتى که با غضروف سر استخوان متصل به چشمها کامل میشود و" بینی "همان بینش یا افکار درونی که از طریق چشمان عالم یا جهان برونی ر ...
دماغ جلو قرار گرفته پیش قرار گرفته و فرق دماغ با بینی که از اسمش بسیار روشن است بسیار است بینی: ایا با دماغ، بینی ؟بینی از بینش و افکار درونی میاد ...
فرشگَرد پاک کردن جهان هستی از تمام ناپاکیها و اهریمن با بکار گیرى انسانهاى خردمند ، فرهیخته و فرزانه برون امده از ایین مَزدَیَسنا فرشگرد یک اصل از ا ...
مینوى جهانی خارج از معنویت . . جهان درونی ، جهان علم، دانش ، خردمندى، فرزانگی، فرهیختگی
سُکر اور شادى لذت بخش برونی که از نفس انسان سرچشمه میگیرد.
خرت بچند معمولا در یک ضربة ال مثل بکار میره و کاربد بیرونی بسیار کم است چون که انسان با درون پاک بکمیاب است و اگر کسی این ضرب المثل رو براى خودش که ا ...
هالو در فرهنگ زبان پارسی مردم ساده دل ، روشن دل ، شفاف ، درون پاک را هالو خطاب میکنند و در فرهنگ کنونی ما به انسان گول خورنده ضعیف و نادان میگویند ه ...
بِدَر چَم ( معنی ) واژه ى بِدَر ؛پاره پاره کردن ، دَردیدن شیرها شکم شکار را دریدند. . دستور :شکمش را بِدَرانید
مَدَر چَم ( معنی ) واژه مدر ؛ پاره پاره نکردن . جامه ى خود را مدر، عشق مرا دید و بگفت ، امدم نعره مزن ، جامه مَدَر ، هیچ مگوى
هین چم واژه؛ اکنون ، بدون وقفه ، تو ز چشم انگشت را بردار، هین وآنگهانی هر چه میخواهى ببین
زَنگار چَم ( معنی ) ؛نمایانگر ، نشان دهنده، زنگار درونی هستی و فکر انسان زنگار برونی ظاهر انسان
گَر واژه ى گر ، گَرى چم ( معنی ) :ناتوان ، برگ ریخته، از پا افتاده احتماها بر دواها سر ور است زانکه خاریدن، فزونیِ گر است
واژه؛ خوتَن خوتن: دمیده شدن. دمیده شدن روح یک انسان در وجود انسان دیگر. دو روح در یک وجود. من با تو چنانم اى نگار خوتنی کَن در غلطم که من توئم یا ...
بِبَن بَن :مزرعه ، کشتزار بِ بَن ؛ به کشتزار بذرى اورده شد . . � چواین نامور نامه آمد ببن ز من روی کشور شود پرسخن
ناموَر انسان بزرگ ، خردمند ، فرزانه
واژه: مرکبش پیشنهاد معنی واژه تنها تکیه گاه ریشه اى که اورا نگه داشته جوهر هستی طفل تا گیرا و تا پویا نبود مرکبش جز شانه ى بابا نبود