چنبر

/Canbar/

مترادف چنبر: چنبره، حلقه، دایره، طوق، گردن بند، قلاده، کمند، ترقوه، نیم دایره، کمان

معنی انگلیسی:
circle, coil, link, loop, ring, circumference, periphery, hoop, dogs collar, clavicle

لغت نامه دهخدا

چنبر. [ چَم ْ ب َ ] ( اِ ) محیط دایره را گویند مطلقاً اعم از چنبر دف و چنبر گردن و افلاک و غیره. ( برهان ). دایره دف و غربال و هرچه گرد و میان تهی باشد. ( از رشیدی ). محیط دایره را گویند مطلقاً چه چنبر دف باشد، چه چنبر افلاک و چه غیر از اینها. ( از انجمن آرا ) ( آنندراج ). دایره یا محیط دایره. ( از ناظم الاطباء ). حلقه دف و جز آن. ( شرفنامه منیری ). محیط دایره را گویند. ( غیاث ).دایره ای از چوب یا از جنس دیگر. دایره مانندی چون کم غربال و دور چرخ گردونه و نظایر اینها :
خود فلک خواهد تا چنبر این کوس شود
تا صداش از جبل الرحمه بطحا شنوند.
خاقانی.
و رجوع به چنبر چرخ و چنبر دف و چنبر دهل و چنبر غربال و چنبر فلک شود. || به معنی حلقه هم آمده است. ( برهان ) ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ) ( از غیاث ). حلقه. ( ناظم الاطباء ). مطلق حلقه و هر چیز حلقه مانند :
به کشتی همی بند و افسون کنی
که تا چنبر از یال بیرون کنی.
فردوسی.
ز بس پیچ و چین است و خم زلف دلبر
گهی همچو چوگان شود گاه چنبر.
فرخی.
چو چنبرهای یاقوتین بروز باد گلبنها
جهنده بلبل و صلصل چو بازیگر به چنبرها.
منوچهری.
یکی خانه دیدم ز سنگ سیاه
گذرگاه او تنگ چون چنبری.
منوچهری.
ز بیم چنبر این لاجوردی
همی بیرون جهم هزمان ز چنبر.
ناصرخسرو.
گاه در گردنش دستم همچو چنبر حلقه شد
گاه باز آن حلقه های زلف چون چنبر گرفت.
مسعودسعد.
آب نمانده در آن دو رنگین سوسن
تاب نمانده در آن دو مشکین چنبر.
مسعودسعد.
بر وفای دل من ناله برآرید چنانک
چنبر این فلک شعبده گر بگشایید.
خاقانی.
|| هلال. ( صراح ) ( منتهی الارب ). کمان. کمانی. نیم دایره :
این چنبر گردنده بدین گوی مدور
چون سرو سهی قد مرا کرد چو چنبر.
ناصرخسرو.
شیر غران بودم اکنون روبهم
سرو بستان بودم اکنون چنبرم.
ناصرخسرو.
اندر رکوع خم ندهد پای و پشتشان
لیکن به پیش میر به کردار چنبرند.
ناصرخسرو.
رویم چو گل زرد شد از درد جهالت
وین سرو به ناوقت بخمید چو چنبر.
ناصرخسرو.
|| قلاده و گردن بند. ( ناظم الاطباء ). طوق یا حلقه مانندی که در گردن اندازند : بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

محیطدائره، حلقه، دواستخوان دردوطرف بالای سینه
( اسم ) ۱ - محیط دایره چنبردف چنبر گردن چنبر افلاک . ۲ - حلقه چنبر زلف . ۳ - قید گرفتاری . ۴ - یکی از استخوانهای کمر بند شانه یی که در هم. پستانداران و بیشتر ذی فقاران وجود دارد فقط در شاخ. خزندگان راست. ماران فاقد این استخوانند . در انسان استخوان چنبر استخوانی است نسبتا دراز که افقی بین استخنوان قص ( جناغ سینه ) و استخوان کتف واقع است . دو استخوان چنبر در بالا و جلو سینه در طرفین بطور برجسته مشهودند ترقوه . ۵ - بحر دوازدهم از اصول هفت گان. موسیقی . یا چنبر مینا . آسمان .

فرهنگ معین

(چَ بَ ) [ په . ] (اِ. )۱ - محیط دایره . ۲ - حلقه ، هر چیز دایره مانند. ۳ - دو استخوان که بطور افقی بین استخوان جناغ و استخوان کتف قرار دارد.

فرهنگ عمید

۱. محیط دایره.
۲. حلقه، هر چیز دایره مانند.
۳. (زیست شناسی ) دو استخوان در دو طرف بالای سینه که به صورت افقی بین جناغ سینه و استخوان کتف قرار دارد، ترقوه.
۴. (موسیقی ) حلقۀ چوبی دایره یا دف که روی آن پوست می کشند.
۵. (موسیقی ) [قدیمی] بحر دوازدهم از اصول هفت گانۀ موسیقی.
* چنبر زدن: (مصدر لازم ) دور خود حلقه زدن، مانند حلقه زدن مار.
* چنبر ساختن: (مصدر متعدی ) مانند حلقه کردن.
* چنبرِ مینا: (اسم ) [قدیمی، مجاز] آسمان.

مترادف ها

loop (اسم)
خفت، حلقه، چرخ، حلقه طناب، پیچ، گره، چنبر، طناب، حلقه زنی

circle (اسم)
محفل، دور، حوزه، طوق، چنبره، قلمرو، دایره، مدار، محیط دایره، چنبر

ring (اسم)
محفل، میدان، طوق، حلقه، عرصه، گود، گروه، ناقوس، طنین صدا، زنگ اخبار، طنین، چنبر، طوقه، انگشتر، صحنه ورزش، جسم حلقوی، صدای زنگ تلفن

hoop (اسم)
حلقه، تسمه، چنبره، چنبر، انگشتر

tore (اسم)
چنبر، گچ بری، قاش زین، قرپوس زین

collarbone (اسم)
چنبر، ترقوه

clavicle (اسم)
چنبر، ترقوه، اخورک

فارسی به عربی

عظم الترقوة

پیشنهاد کاربران

ترقوه
چنبر : حلقه ی طلسم ، خطوط و حروف و ترسیمات آن .
یا ز سرها گشایم این چنبر
یا سر خویشتن کنم در سر
منظور: این طلسم را خنثی سازم
( هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص 543 )

دایره، محیط دایره، دایره ای از جنس چوب یا از جنس دیگر
گاو بر این چرخ بر این گاو دگر زیر زمین
زین دو اگر من بجهم بخت بود چنبر من
مولانا
چنبر
مترادف:حلقه ، دایره، حصار
دایره یا حلقه ى گرفتارى که انسان از ان ازاد میشود.

بپرس