پیشنهادهای آزاده (٢٤,٤٥٩)
ماشینم من را کلافه کرده است/ ماشینم عاجزم کرده است/ماشینم اذیتم می کند. act up=بازی در آوردن، ادا در آوردن، لوس بازی در آوردن ( محاوره )
ادای . . . را در آوردن نمایشِ . . . را در آوردن
ادای . . . را در آوردن نمایشِ . . . را در آوردن
بازی در فیلم Act= عمل، عمل کردن، بازی کردن
اون جوری رفتار می کرد که انگار منو قبلاٌ هیچ دقت ندیده
گوش کن و اجرا کن یا انجام بده act=انجام دادن فعالیتی. اجرا کردن. انجام کاری
وقتی در را باز کردم، با یک مهمانی غافلگیرکننده بزرگ مواجه شدم.
به مناسبت ازدواجتان، به شما تبریک می گویم.
با شادی و خوشحالی، به شما احوالپرسی می کنم.
ما در فرودگاه به دوستان قدیمی مان خوشامد گفتیم.
وقتی او وارد شد، من حتی به او سلام هم نکردم.
ما از سال نو با امید استقبال خواهیم کرد.
او یک تبریک تولد فرستاد.
من به هر کسی که ملاقات می کنم، با لبخند سلام می کنم.
من سلام های گرمی از خانواده ام دریافت کردم.
تکان دادن دوستانه دست یک سلام رایج است.
همه رفتند به مهمانی به جز جک save=به جز
خیلی کارمو جلو انداخت
به سنم هیچ اهمیتی نمیدم. ( یعنی اینکه چه پیر باشم چه جوون هیچ اهمیتی برام نداره )
اصطلاحا یعنی: پاهام گزگز میکنه یا پاهام خواب رفته
هیچی اهمیت نمیدم/اندازه یه سر سوزنم اهمیت نمیدم.
اکثر مردم بازنشستگی راحت و بدون دغدغه مالی می خواهند.
هر آپارتمان بالکن خودش را دارد.
او یک شغل راحت و آسان با حقوق خوب و ساعات کاری منعطف در شرکت پیدا کرد.
ما هر کدام ماشین خودمان را داریم.
هر پاسخ بیست امتیاز دارد.
او یکه بزن محله است
ترسو یا بی عرضه نباش، امتحان کن
نازک نارنجی نباش ( پیش دوستات مثل خرگوش پیش ما که خانواده تیم گرگ دندون دار )
نازک نارنجی نباش ( پیش دوستات مثل خرگوش پیش ما که خانواده تیم گرگ دندون دار )
تهدید به کالوکیشن مهم حرف اضافهthreat. . . to
تهدید امنیتی
یه حال اساسی به کسی دادن با یه چیز خوشحال کننده کسی رو سورپرایز کردن موهبت و هدیه ی مسرور کننده ای به کسی دادن
یه حال اساسی به کسی دادن با یه چیز خوشحال کننده کسی رو سورپرایز کردن موهبت و هدیه ی مسرور کننده ای به کسی دادن
یه حال اساسی به کسی دادن با یه چیز خوشحال کننده کسی رو سورپرایز کردن موهبت و هدیه ی مسرور کننده ای به کسی دادن
کسی رو به صرف چیزی مهمان کردن به خود یا کسی هدیه کردن، با چیزی به کسی حال دادن هزینه کسی رو برای چیزی حساب کردن به عنوان یه چیز مرامی
کسی رو به صرف چیزی مهمان کردن به خود یا کسی هدیه کردن، با چیزی به کسی حال دادن هزینه کسی رو برای چیزی حساب کردن به عنوان یه چیز مرامی
کسی رو به صرف چیزی مهمان کردن به خود یا کسی هدیه کردن، با چیزی به کسی حال دادن هزینه کسی رو برای چیزی حساب کردن به عنوان یه چیز مرامی
کسی رو به صرف چیزی مهمان کردن به خود یا کسی هدیه کردن، با چیزی به کسی حال دادن هزینه کسی رو برای چیزی حساب کردن به عنوان یه چیز مرامی
همه چیو به مسخره و شوخی گرفتن
خوش بگذرون، یه حالی به خودت بده، یه دلی از عزا دربیار
عالی عمل کردن، به خوبی جواب دادن، به خوبی کار کردن
با من اینجوری رفتار نکن
عالی یا جذاب و دلپذیر به نظر رسیدن
یه چیز خوب یا یه کار خوب واسه ی خودت انجام بده که حالت خوب بشه مثلا خرید کردن
اشکال نداره مهمان من.
اشکال نداره مهمان من.
اشکال نداره مهمان من.
اشکال نداره مهمان من.
تلقی کردن، قلمداد کردن، فرض کردن، گرفتن