اسم - صفحه 68
منسوب به آسمان، سپهر، ( = آسمانی )، ن آسمان، به رنگ آسمان، ( به مجاز ) زیبا و قشنگ
دختر
فارسی سمراد
وهم، فکر، خیال، [از برساخته های فرقه ی آذرکیوان ( دساتیر ) ]
پسر
فارسی سمن اندام
سمن پیکر
دختر
فارسی سمن پیکر
آن که اندامی سفید و لطف چون سمن دارد
دختر
فارسی سمن چهر
آنکه چهره ی سفید و لطیف دارد، ( سَمن، چهر = چهره )، سمن چهره، سمن پیکر
دختر
فارسی سمن چهره
آن که چهره ای سفید و لطیف چون سمن دارد
دختر
فارسی سمن دخت
دختر سفید چهره و لطیف، ( سَمن، دخت = دختر )، ( به مجاز ) زیبارو و سفید
دختر
فارسی سمن دیس
مانند سمن، مانند یاسمن
دختر
فارسی سمن رو
سمن چهره، ( = سمن چهر )
دختر
فارسی سمن سا
آن که شبیه سمن است و دارای چهره ای سفید، ( سَمن، سا ( پسوند شباهت ) )، آن که شبیه سمن است و دارای چ ...
دختر
فارسی سمن سیما
سمن ( فارسی ) + سیما ( عربی )، سمن چهره
دختر
فارسی سارنا
همچو رعنا
دختر
فارسی سارنیا
خالص، پاک، منزه، بانوی بی ریا، دختر پاکدامن
دختر
فارسی سارونه
درخت انگور، رَز، تاک
دختر
فارسی
طبیعت ساروین
تحفه و هدیه
پسر
ترکی سارویه
نام قدیم همدان، ( اَعلام ) ) ابن فرخان بزرگ، از فرمانداران آل دابویه در طبرستان
پسر
مازندرانی سارکو
کوه سرد، کوه بلند
پسر
فارسی ساریان
نام روستایی در نزدیکی مشهد
دختر
فارسی ساریسا
کوشا، پیگیر
دختر
کردی ساریناز
دختر نازدار و زیبا
دختر
ترکی سارینه
پاک و خالص
دختر
فارسی سازک
ساز کوچک
دختر
فارسی
پرنده، هنری سازین
نام روستایی در نزدیکی زنجان
دختر
فارسی ساشا
مدافع و محافظ مردان، ریشه اصلی نام ساشا یونانی است اما در زبانهای روسی و فرانسه و انگلیسی بکاربرده ...
دختر، پسر
یونانی ساطعه
درخشنده، روشن، مؤنث ساطع
دختر
عربی ساعی
کوشش کننده، کوشا، ( در قدیم ) گرد آورنده ی زکات
پسر
عربی ساغمان
مقاوم، دارای استقامت
پسر
ترکی ساغون
پیمانه، وسیله اندازه گیری
پسر
ترکی ساقه
بخشی از پیکر گیاهان، ( در گیاهی ) بخشی از پیکر گیاهان که معمولاً بالای سطح زمین رشد می کند و برگ، گ ...
دختر
عربی
طبیعت سال مه
مؤنث سالم، فاقد بیماری، بدون عیب یا خرابی
دختر
عربی سالارمهدی
ترکیب دو اسم سالار و مهدی ( رهبر و هدایت شده )، از نام های مرکب، سالار و مهدی
پسر
فارسی، عربی
مذهبی و قرآنی سالداش
صخره
پسر
ترکی سالسا
تند و تیز، نوعی سسس اسپانیایی
دختر
لاتین سالویا
نام گلی است
دختر
لاتین
گل سالک
رونده، راه رو، آن که راهی را طی کند، ( در تصوف ) آن که مراحل سلوک عرفانی را معمولاً با ارشاد پیری م ...
پسر
عربی سالیا
منسوب به سالی، ( سالی، ا ( پسوند نسبت ) )، منسوب به سال، سالیانه ( ؟ )
دختر
فارسی سالیز
جای امن و امان، پناه، مکان آرامش و آسایش
دختر
لری ساما
سام، سیاه، منسوب به سام، ( = سام )
دختر، پسر
اوستایی، پهلوی سامال
نسیم
دختر
ترکی سامانتا
دختر آسمانی
دختر
لاتین سامتین
زر و جواهر
دختر
عربی، عبری سامران
سربلند و شاهانه
پسر
کردی سامرند
نام کوهی است
پسر
کردی سامره
افسانه سرا، گوینده افسانه، قصه گو، مؤنث سامر، نام شهری در عراق که مرقد امام دهم و یازدهم در آن واقع ...
دختر
عربی سامع
شنونده
پسر
عربی
مذهبی و قرآنی سامعه
شنوا
دختر
عربی سامیان
نام روستایی در نزدیکی اردبیل
پسر
فارسی سامیتا
همتای بی همتا
دختر
فارسی سامیدخت
دختر بلند مرتبه و عالی قدر، [سامی= بلند و ( به مجاز ) بلند مرتبه و عالیقدر، دخت= دختر]
دختر
فارسی سامیرا
سمیرا، زن بزرگوار، نام عمه شیرین در داستان خسرو و شیرین ترجمه عربی مهین بانو است، وسیله ای که با آن ...
دختر
عربی سامیز
سامان، فسان، سنگی که با آن کارد و شمشیر و امثال آن را تیز کنند، سنگ کارد و تیغ
پسر
فارسی سامینه
ماهر
دختر
کردی سانال
جذاب، شهیر، نام دار
پسر
ترکی سانوا
دختر خوش سخن، بانویی که شیرین حرف می زند
دختر
فارسی سانک
شبیه کوچک
پسر
فارسی سانیتا
درخشان، دختر سالم
دختر
لاتین، سانسکریت سبزه
گیاهی که به صورت خودرو در جایی سبز شده است، سبزه وار، چمن زار، گندمگون
دختر
فارسی سبزه ٔ بهار
سبزه ای که در فصل بهار می روید، بهار سبز و خرم
دختر
فارسی سبزه قبا
سبزه ( فارسی ) + قبا ( عربی ) پرنده ای به رنگ آبی لاجوردی و دم آبی مایل به سبز
دختر
فارسی، عربی سبزک
مصغر سبز، پرنده ای سبز رنگ که مانند هدهد بر سرش تاجی دارد، معشوق، شیشه شراب
دختر
فارسی سبزینه
سبزرنگ، گندمگون
دختر
فارسی سبوح
بسیار پاک، از نام های پروردگار
پسر
عربی
مذهبی و قرآنی سبوحا
پاک و منزه، [سبوح = پاک و منزه، ا ( پسوند نسبت ) ]، منسوب به سبوح
دختر
فارسی، عربی سبکتکین
سبک قدم، نیک قدم، سبکتگین، ( اَعلام ) نام پدر سلطان محمود غزنوی و مؤسس سلسله غزنویان
پسر
مغولی سبکتین
نام مؤسس سلسله غزنویان و پدر سلطان محمد غزنوی
پسر
ترکی سبیکه
قطعه طلا و نقره گداخته شده
دختر
عربی سپاروک
کبوتر
دختر
فارسی سپاسه
سپاس، حمد و ستایش، ه ( پسوند نسبت ) )، منسوب به سپاس
دختر
فارسی سپانو
دانا و زیرک
پسر
کردی سپاکو
زن چوپانی که که کورش کبیر به او سپرده شده بود که او را بکشد، نام همسر چوپانی که کوروش را به او سپرد ...
دختر
فارسی سپنتام
سپید و پاک، ( اَعلام ) جدّ هشتم زرتشت
پسر
اوستایی سپنتامن
نام سرداری ایرانی، مخفف سپیتامان، نام خانوادگی زرتشت
پسر
فارسی سپند
اسپند دانه سیاه و خوشبویی که برای دفع چشم زخم در آتش می ریزند، اسفند، اسپند، ( = اسفند
دختر، پسر
فارسی سپندان
خردل
پسر
فارسی سپنسار
از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از سرداران خسروپرویز پادشاه ساسانی
پسر
فارسی
تاریخی و کهن سپه ران
سپهر، آسمان، فلک، حرکت دهنده ی سپاه، فرمانده سپاه
پسر
فارسی سپهرار
کره آتش، برساخته فرقه آذرکیوان است
پسر
فارسی سپهرام
موجب آرام و قرار سپاه، آرامش لشکریان
پسر
فارسی سپهرم
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری تورانی در زمان کیکاووس، ( اَعلام ) نام یکی از پهلوانان توران است از ...
پسر
فارسی
تاریخی و کهن سپهرین
آسمانی، فلکی
پسر
فارسی سپهیار
یار سپاه و گروه
پسر
فارسی سپیتام
نام هشتمین نیای زرتشت، سپنتام
پسر
فارسی سپیتمان
فرد سفید روی
پسر
فارسی، پهلوی سپیدار
درختی از خانواده بید با برگهای براق، ( در گیاهی ) نام چند نوع گیاه درختی از خانواده بید با برگ های ...
دختر
فارسی
طبیعت سپیدخت
دختر سفید روی، دختر سفید چهره، ( سپید، دخت = دختر )، ( به مجاز ) زیباروی
دختر
فارسی سپیدرو
سفیدرو، زیبارو
دختر
فارسی سپیده گل
گل سپید
دختر
فارسی ستا
اوستا کتاب مقدس زرتشتیان، ( در قدیم ) ( در موسیقی ایران ) از الحان قدیم ایرانی، نوعی ساز قدیمی شبیه ...
دختر
فارسی
تاریخی و کهن، هنری ستاتیرا
استاتیرا، همسر اردشیر دوم پادشاه هخامنشی، ( اَعلام ) دختر داریوش سوم، زن اسکندر، زن اردشیر، مادر ار ...
دختر
فارسی
تاریخی و کهن ستاک
شاخه تازه رسته و نازک
دختر
فارسی ستایان
ستایش کننده
پسر
فارسی ستایش زهرا
ترکیب دو اسم ستایش و زهرا ( ستودن و روشن تر )، از نام های مرکب، ستایش و زهرا
دختر
فارسی، عربی
مذهبی و قرآنی سترگ
بزرگ، عظیم، با اهمیت، مهم ( شخص )، بزرگوار، ( به مجاز ) بی آزرم و شرم
پسر
پهلوی، هندی ستین
عزیز
دختر
لری ستین دا
پناه مادر، عزیز مادر
دختر
لری سحبان
شمشیر کش، کسی که با تبختر راه می رود و با کبر و غرور راه می رود، کسی که چیزی یا شخصی را روی زمین می ...
پسر
عربی سحرنوش
دوستدار سحر و روشنایی، صبوحی کننده، سحر ( عربی ) + نوش ( فارسی )
دختر
فارسی، عربی سحورا
غذایی که هنگام سحر میخورند
دختر
عربی سخا
سخاوت، ( = سخاوت )
پسر
عربی سخن
کلام، گفتار، ( به مجاز ) دانش ادبیات، ادب، ( در قدیم ) شعر، نظم
دختر
فارسی