هوش

/huS/

مترادف هوش: خرد، عقل، درایت، فراست، فهم، کیاست، ادراک، شعور، جان، روح، بیداری، زیرکی، استعداد، مرگ، موت

معنی انگلیسی:
brain, head, headpiece, intellect, intelligence, mind, smart, wit, witted _, gray matter, memory, consciousness, sense

لغت نامه دهخدا

هوش. ( اِ ) زیرکی و آگاهی و شعور و عقل و فهم و فراست را گویند. ( برهان ). و خودداری و احساس و تمییز :
برفتش دک و هوش وز پشت زین
فکند از برش خویشتن بر زمین.
دقیقی.
بشد هوش از آن چار خورشیدچهر
خروشان شدند از غم و درد مهر.
فردوسی.
برآورد بانگ غریو و خروش
زمان تا زمان زو همی رفت هوش.
فردوسی.
شب و روز روشن روانش تویی
دل و جان و هوش و توانش تویی.
فردوسی.
در دل بجای عقلی در تن بجای جانی
در سر بجای هوشی در چشم روشنایی.
فرخی.
بردند به خرگاه و بخوابانیدند و هوش از وی بشد. ( تاریخ بیهقی ).
این یکی دیو است بی تمییز و هوش
خیر کی بیند ز بی هش هوشمند؟
ناصرخسرو.
در حال به گوش هوش من گفت
وصف تو که با ضمیر شد ضم.
خاقانی.
به گوش هوش من آید ندای اهل بهشت
نصیب نفس من آید نویدملک بقا.
خاقانی.
پنبه درآگنده چوگل گوش تو
نرگس چشم آبله هوش تو.
نظامی.
دوش مرغی به صبح می نالید
عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش.
سعدی.
هرچه رسد پرخردان را به گوش
زود گمارند بر او چشم هوش.
امیرخسرو.
- آشفته هوش ؛ آنکه عقل و ذهن و فهم او پریشان باشد. پریشان خاطر :
بدو گفتم ای یار آشفته هوش
شگفت آمد این داستانم به گوش.
سعدی.
- از هوش بردن ؛ بیخود کردن. بیهوش کردن. ( یادداشت مؤلف ) :
گر از این دست زند مطرب مجلس ره عشق
شعرحافظ ببرد وقت سماع از هوشم.
حافظ.
- از هوش بشدن ؛ غشی کردن. ( یادداشت مؤلف ). از حال رفتن : بگریست ، گریستنی سخت چنان که از هوش بشد و ما پنداشتیم که بمرد. ( تاریخ بیهقی ).
- از هوش رفتن ؛ از هوش بشدن. از حال رفتن :
شبانروز مادر ز می خفته بود
ز می خفته و دل ز هش رفته بود.
فردوسی.
زآن رفتن و آمدن چه گویم
می آیی و می روم من از هوش.
سعدی.
- با فر و هوش ؛ باهوش. هوشمند :
منادی گری برکشیدی خروش
که ای نامداران با فر و هوش.
فردوسی.
- باهوش ؛ آنکه هوش و خرد و شعور دارد :
نمیدانم آن شب که چون روز شد
کسی بازداندکه باهوش بد.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

مرگ، موت، هلاک، مرگ، هلاک، زرنگی، جان، روان، شعور
( اسم ) ۱- مرگ موت : هلا. زودبشتاب وبامن بگوی کزین پرسشم تلخی آمد بروی و را در جهان هوش بر دست کیست کزان در دما را بباید گریست بدوگفت جاماست : ای شهریار. بمن بر نگردد بد روزگار و راهوش در زابلستان بود بچنگ بیل پور دستان بود. ( شا ) ۲- خواب ( چه طبق مشهور خواب برادر مرگ است ) هوشم برده بود . ( خوابم برده بود ).
آمیختن و پریشان شدن قوم و فتنه افتادن میان ایشان از حرام جمع کردن مال

فرهنگ معین

(اِ ) ۱ - زیرکی ، آگاهی . ۲ - عقل ، فهم . ۳ - جان ، روان .
[ په . ] (اِ. ) مرگ ، موت .

فرهنگ عمید

۱. (روان شناسی ) توانایی ذهنی برای انجام هرنوع فعالیت منطقی.
۲. [عامیانه] حافظه.
۳. [قدیمی] عقل، خرد، فهم، شعور.
۴. (صفت ) [قدیمی، عامیانه] هوشیار.
۵. [قدیمی] جان، روان.
۶. [قدیمی] جوهر و اصل هر چیز.
۱. مرگ، موت، هلاک: ورا هوش در زاولستان بود / به دست تهم پور دستان بود (فردوسی: ۵/۲۹۷ ).
۲. زهر.

گویش مازنی

/howsh/ لفظی جهت ایستادن چهارپا

واژه نامه بختیاریکا

( هَوش ) ( انگ ) ؛ خانه؛ برگرفته از واژه انگلیسی هوس؛ حیاط
خوشه

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] هوش (روان شناسی). بیش از دو هزار سال پیش، افلاطون در کتاب "جمهوریت"، هوش را تعیین کننده اصلی جایگاه سیاسی و اجتماعی افراد تعریف کرد.اما مطالعه علمی هوش، از قرن نوزدهم با ایده تفاوت های فردی در علم ژنتیک و تکامل آغاز شد. روان شناسان معتقدند هیچ شاخه ای از روان شناسی به اندازه مطالعه و ارزیابی هوش در بهزیستی انسان موثر نبوده است.
مفهوم سازی روشن هوش دارای اهمیت عملی است و به متخصصان بالینی امکان می دهد سطح کلی رفتار بیمار، سطح کنونی کارکرد فرد و پیش بینی وضعیت وی در تصمیم گیری ها و موقعیت های مختلف را به دست آورند تا استنباط هایی در مورد سبک برخورد وی با مسایل و یک برداشت مقدماتی در خصوص ویژگی های شخصیتی اش به دست آید.روان شناسان معتقدند هیچ شاخه ای از این علم به اندازه مطالعه و ارزیابی هوش در بهزیستی انسان موثر نبوده است.
پورشریفی، حمید، روان شناسی بالینی، تهران، سنجش، ۱۳۸۲، چاپ اول، ص۱۴.
تعاریفی که در سال های اخیر ارائه شده اند در یکی از این سه طبقه، جای دارند: • تعاریفی که به سازگاری یا انطباق با محیط تاکید دارند. • تعاریفی که به توانایی یادگیری موضوعات مختلف تاکید دارند. • تعاریفی که بر تفکر انتزاعی، یعنی توانایی استفاده از مفاهیم مختلف، نمادهای کلامی و عددی تکیه دارند.
پورشریفی، حمید، روان شناسی بالینی، تهران، سنجش، ۱۳۸۲، چاپ اول، ص۱۸.
در مورد مفهوم هوش، روان شناسان به دو گروه تقسیم شده اند:گروه اول بر این اعتقادند که هوش، از یک استعداد کلی و واحد تشکیل می شود، اما گروه دوم معتقدند انواع مختلف هوش وجود دارد.
مناقشه های تعریف هوش
...

دانشنامه عمومی

هوش ( به انگلیسی: Intelligence ) دارای تعریف های مختلفی است: به طور کلی به عنوان فرایند کسب، ذخیره، بازیابی، ترکیب، مقایسه و بازمتن سازی اطلاعات و مهارت های مفهومی تعریف می شود. هوش به انسان این توانایی را می دهد تا توصیف چیزها را به خاطر بسپارد و از آن توصیف ها در رفتارهای آینده استفاده کند. هوش به انسان توانایی های شناختی می دهد تا یادگیری، دستیابی به مفهوم، فهم و عقل، از جمله ظرفیت های بازشناخت الگو، نوآوری، برنامه ریزی، مشکل گشایی، و زبان را به خدمت ارتباطات انسانی درآورد. بهره هوشی ( IQ ) یا بهرهٔ هوشی یک نمرهٔ کل است که از مجموعه ای از آزمون های هوش یا خرده آزمون ها طراحی شده برای ارزیابی هوش انسان به دست می آید. هوش انسان ها را قادر می سازد تا به طور منطقی بیاندیشد و فعالیت هدفمند داشته باشد.
کلمه «هوش» ( intelligence ) کلمه ای نسبتاً جدیدی است و مفاهیم مشابه با آن در گذشته، بیشتر با عنوان «عقل» یا «خرد» به کار می رفت، با این حال صاحب نظران بسیاری سعی در تمایزدهی آن با مفاهیم مختلفی مانند شهود، تفکر، شناخت و غیره تلاش کرده اند. ساخت ابزار و بهره گیری برای انجام کارها و استفاده کمتر از قدرت بدنی را از مهم ترین دلایل فرگشت هوش انسان می دانند.
مصرف مواد مخدر، الکل و فقر یا سلامت روانی ضعیف والدین، می توانند تأثیر منفی چشمگیری بر رشد هوش کودکان داشته باشند. در حال حاضر اجماع گسترده ای بین روان - زیست شناسان وجود دارد که هم وراثت و هم تأثیرات محیطی در رشد هوش نقش دارند. همچنین رژیم غذایی سالم در دوران بارداری و رشد کودک می تواند تأثیر مثبتی بر بهره هوشی داشته باشد.
ارتباط قوی بین بهرهٔ هوشی و طبقه اجتماعی وجود دارد. اعضای طبقات اجتماعی پایین و فرزندانشان نسبت به افراد طبقات اجتماعی بالا و فرزندانشان به بهرهٔ هوشی پایین تری در آزمون های هوش استاندارد دست می یابند و آزمون های هوش به عنوان تبعیض طبقاتی مورد انتقاد قرار گرفته است. برخی از محققان نیز قائل به تفاوت های فرهنگی در مفهوم هوش هستند و تعریف واحد و یکسان از هوش را نادرست دانسته اند. هوش یکی از ابزارهای اصلی در جنبش های اصلاح نژادی در گذشته و گروه بندی های انسان های بوده با این حال در مواردی برای کشف توانایی های آموزشی مفید در نظر گرفته می شود.
با توجه به تعریف مبهم هوش، انتقال این مفهوم به جانوران دشوار است. با این وجود، یافته های هوش سنجی جانوران در تحقیقات رفتاری نیز در برابر پس زمینه نظریه های عملکرد هوشی در انسان تفسیر می شوند؛ بنابراین گفته می شود که جانوران و گاهی حتی گیاهان ( هوش گیاهی را ببینید ) دارای هوش هستند. رفتار هوشمندانه در جانوران معمولاً به معنای عملکردی بر اساس شناخت است که فراتر از رفتار غریزی است.
عکس هوشعکس هوشعکس هوشعکس هوشعکس هوشعکس هوش

هوش (استان). هِوِش ( به مجاری: Heves ) یک استان مجارستان است. [ ۱]
هِوِش ۳٬۶۳۷٫۲۱ کیلومترمربع مساحت و ۳۰۸٬۸۸۲ نفر جمعیت دارد.
عکس هوش (استان)عکس هوش (استان)عکس هوش (استان)عکس هوش (استان)عکس هوش (استان)عکس هوش (استان)

هوش (رومانی). شهر هوش ( به رومانیایی: Huşi ) در شهرستان واسلوئی در کشور رومانی واقع شده است. جمعیت این شهر ۳۳٬۳۲۰ نفر [ ۱] است.
عکس هوش (رومانی)عکس هوش (رومانی)عکس هوش (رومانی)

هوش (ژورنال). هوش ( انگلیسی: Intelligence ) یک مجله علمی روان شناسی با داوری همتا است که تحقیقات در زمینه هوش و روان سنجی را پوشش می دهد.
عکس هوش (ژورنال)

هوش (مجارستان). هِوِش ( به مجاری: Heves ) در استان هوش در کشور مجارستان واقع شده است. جمعیت این شهر ۱۱٫۱۳۷ نفر [ ۱] است.
عکس هوش (مجارستان)عکس هوش (مجارستان)عکس هوش (مجارستان)عکس هوش (مجارستان)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

هوش (intelligence)
در روان شناسی، مفهومی کلی شامل توانایی های شخص در استدلالو مسئله گشایی، به ویژه در موقعیت های جدید. هوش طیف گسترده ای از مهارت های کلامی و غیرکلامی را دربر می گیرد و به همین ملاحظه برخی از روان شناسان مفهوم واحدی را برای هوش نمی پذیرند. آزمون هوشوسیلۀ سنجشِ استعدادِ یادگیری شخص است، و مثلاً از نتایج آن اندازه گیری بهرۀ هوشیکودکان است.

جدول کلمات

حس

مترادف ها

sense (اسم)
معنی، جهت، احساس، هوش، مفهوم، مفاد، مضمون، حس، شعور، حس تشخیص، حواس پنجگانه

understanding (اسم)
توافق، فهم، هوش، خرد، ادراک، تظر

intelligence (اسم)
اگاهی، فراست، زیرکی، ذکاوت، فهم، هوش، خرد، جاسوسی، بینش، روح پاک یا دانشمند

sagacity (اسم)
فراست، زیرکی، ذکاوت، هوش، ژرفی، دانایی، هوشمندی

brain (اسم)
ذکاوت، مغز، هوش، مخ، کله، خرد

esprit (اسم)
ذکاوت، نشاط، روح، هوش

witting (اسم)
ذکاوت، قضاوت، هوش، اطلاعات، معلومات، دانش، تعمد

ingenuity (اسم)
مهارت، استعداد، هوش، صفاء، قوه ابتکار، نبوغ، امادگی برای اختراع

headpiece (اسم)
سر، سرصفحه، هوش، کلاه، ادراک، سرلوحه، ادم باهوش، هر التی که روی سر قرار میگیرد

intellect (اسم)
هوش، خرد، مشعر، عقل، قوه درک

wit (اسم)
سامان، دانستن، هوش، بذله گویی، لطافت طبع، قوه تعقل

mother wit (اسم)
هوش، ادراک، شعور

فارسی به عربی

احساس , استخبارات , دماغ , فحم , فکر
( هوش (اختراعی ) ) ابداع

پیشنهاد کاربران

اگه اوستایی، فارسی باستان و میانه با این همه سنگ نبشته و کتاب و اشارات رو میشه انکار کرد.
پس انکار زبانی که پر پرش ۱۵۰۰سال سنت نوشتاری ( نبشته اورخون متعلق به ۵۰۰میلادی ) داره نباید زیاد سخت باشه مگه نه؟
این ترکی قدیم چی هست اصلا؟
ضرپ هوش مردم مردمی و ضرپ هوش جانور جانوری است . ضرپ هوش مردم مردمی و خردی است و ضرپ هوش جانور جانوری و گریزی است.
اگر هوشِ توزیر دست من ست
به فرمانِ یزدان بیازیم دست
هوش ، درمعنای مرگ استفاده شده است.
برابرواژه ی �ذهن� چیست؟؟؟
من خودم بسیار می اندیشیدم که به جای واژه �ذهن� در زبان پارسی چه بگوییم.
در کشف المحجوب دیدم که نوشته شده بود: ذهن یعنی هوش.
من خودم کمابیش واژه ی هوش را برای ذهن نمی پذیرم، درخور هم نیستند.
...
[مشاهده متن کامل]

کس دیگری را دیده بودم که به جای �ذهن� می گفت: �نهان�.
نهان هم خوب نیست چون نهان به جای ضمیر و باطن بکارمی رود.
پس از کندوکاوهای بسیار به واژه ی �اندیشمان� رسیدم.
اندیشمان: اندیش مان.
چنان که: در ذهن من این می گذرد که. . . در اندیشمان من این می گذرد که. . .
واژه ی اندیشمان برای ترجمانی نوشتارهای هستی شناسیک بسیار خوش کاربرد خواهد بود: )
پارسی را پاس بداریم.

عقل یعنی کوری پای.
هوش یعنی عقل
رهنمایی برای سارا جان.
هوشنگ بدل از هوشند است بر وزن قشنگ و قشنگ بدل از کَشند است.
هوشند صیغه مبالغه ای فارسی از مصدر هوشیدن. یعنی کسی که بسیار هوشگیر ، هوشدار و هوشمند است.
اگر برت بدرد بخور بود باز یک دعا کن.
سلام، من داشتم درمورد شاهنامه تحقیق میکردم که به اسم هوشنگ برخوردم. ذکر شده که به این معناس: کسی که منازل خوب فراهم می سازد.
و گفته بودن که از دو کلمه ی قدیمی هوش و هنگ تشکیل شده
برام جالب بود چون اهل دزفول هستم و کلمه ی هُوش اینجا به معنای حیاط یا منزله
...
[مشاهده متن کامل]

اما متاسفانه چیزی در این مورد که این کلمه در گذشته چه معنایی داشته پیدا نکردم
لطفا اگر اطلاعاتی دارید راهنمایی کنید

واژه هوش
معادل ابجد 311
تعداد حروف 3
تلفظ huš
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [پهلوی: hōš] [قدیمی]
مختصات ( اِ. )
آواشناسی huS
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع فرهنگ فارسی معین
فرهنگ لغت معین
واژه هوش کاملا پارسی است چون در عربی می شود عقل این واژه یعنی هوش صد درصد پارسی است.
مرگ، هلاکت
هوش به معنای مرگ جان، حال، فهم، ادراک
چو صبرش نماند از ضعیفی و هوش
ز دیوار محرابش آمد به گوش
ذهن
برتری تجزیه تحلیل یک شخص نسبت به هر چیزی با توجه به تجزیه و تحلیل اکثریت جامعه
بعقیده من و طی تحقیقاتی که داشتم
هوش با عقل و استعداد بسیار متفاوت است
اغلب انسانها و کلا جانداران فقط از هوش که شامل تقلید هم میشود استفاده میکنند و عقل و استعداد در روزمرگیهاشون نقشی نداره
وگرنه همه انسانها موجوداتی خاص و گرانقدر میشدند و هیچکس در سطحی پایین و عادى نمیتوانست به زندگی ادامه دهد . . نتیجه اینکه اشخاصِ باهوش که عقل و استعداد هم یاریشان میکند انگشت شمارند و متمایز از دیگران
...
[مشاهده متن کامل]

پس نباید براى شخصِ باهوش از چنین معانی استفاده کنیم چون اینهمه تمجید شامل تمام خصلتهاى شخصی عاقل میشود
در حالی که هوش یعنی ( حافظه ) و حفظیات و تقلید که اگر وجود داشته باشد کافیست
و شخص یا هر موجودى با تکرار آن به اغلب خاسته هاى خود براى ادامه حیات خواهد رسید

Bannana=موز
دانش عقل آگاهی خرد
ذکاوت، خرد، کیاست، دها
مرگ، موت:ورا هوش بوَد در زابلستان:یعنی مرگ او ( اسفندیار ) در سرزمین زابل هست ( به دستان رستم زال )
فهم
درک
ادراک
مفهوم
زکابت
عاقل
هوش:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " هوش" می نویسد : ( ( هوش در پهلوی در ریخت اوشōš و اوشیه ōšīh بکار می رفته است. ) )
( ( پذیرندهٔ هوش و رای و خرد؛
مر او را دد و دام فرمان برد. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 196 )
هوش ( INTELLIGENCE ) :[اصطلاح جامعه شناسی] سطح توانایی فکری به ویژه آن گونه که با آزمونهای آی کیو ( ضریب هوشی ) سنجیده می شود.
منبع https://rasekhoon. net

ویر
Intelligence
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٤)

بپرس