فهم

/fahm/

مترادف فهم: ادراک، استنباط، اندریافت، درک، دریافت، شعور، مشعر، هوش

برابر پارسی: دریافت، هوش، نیوند ی

معنی انگلیسی:
apprehension, comprehension, grasp, grip, head, ken, knowledge, light, perception, realization, recognition, scope, senses, understanding, view, wit, world

لغت نامه دهخدا

فهم. [ ف َ ] ( ع مص ) دانستن و به دل دریافتن. ( منتهی الارب ). فهامه. فهامیة. ( اقرب الموارد ). || ( اِمص ) دریافت. || قوه دریافت. قوه اندریافت. ج ، افهام. ( فرهنگ فارسی معین ). تصور شی از لفظ مخاطب. ( اقرب الموارد ) :
هرگز نرسد فهم تو در این خط
هرچند در او بنگری به سودا.
ناصرخسرو.
مقدار دانش و فهم خویش معلوم ِ رای پادشاه گردانند. ( کلیله و دمنه ). نفاذ کارها با اهل بصر وفهم تواند بود. ( کلیله و دمنه ). بر مردمان واجبست که در کسب علم کوشند و فهم در آن معتبر دارند. ( کلیله و دمنه ). و بحقیقت بباید دانست که فایده در فهم است نه در حفظ. ( کلیله و دمنه ).
غیر فهم و جان که در گاو و خر است
آدمی را عقل و جان دیگر است.
مولوی.
کس ز کوه و سنگ عقل و دل نجَست
فهم و ضبط نکته ای مشکل نبست.
مولوی.
فهم و فراست و عقل و کیاستی زایدالوصف داشت. ( گلستان ).
سعدی از آنجا که فهم اوست سخن گفت
ورنه کمال تو وهم کی رسد آنجا؟
سعدی.
کیت فهم بودی نشیب و فراز
گر این در نکردی به روی تو باز.
سعدی.
- ادافهم ؛ آنکه معنی حرکات و اطوار و رفتار را دریابد :
هرچه در خاطر عاشق گذرد میدانی
خوش ادافهم و ادایاب و ادادان شده ای.
صائب.
- تیزفهم ؛ آنکه زود و تند دریابد. فهیم.
- زودفهم ؛ تیزفهم. فهیم.
- سخن فهم ؛ سخن شناس. که معنی سخن را نیک دریابد :
صائب اگر به یار سخن فهم میرسید
میشد جهان پر از غزل عاشقانه اش.
صائب.
- نافهم ؛ آنکه نمی فهمد. مقابل فهیم. رجوع به نافهم شود.
- نفهم ؛ نافهم. رجوع به نافهم شود.
ترکیب های دیگر:
- فهماندن . فهمانده. فهماننده. فهمانیدن. فهم داشتن. فهم کردن. فهمی. فهمیدن. فهمیده. رجوع به هر یک از این کلمات شود.

فهم. [ ف َ هَِ ] ( ع ص ) مرد زودفهم و دانا. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

دریافتن، درک کردن، دانستن، ونیزبه معنی علم ودانش وقوه ادراک چیزی
( مصدر ) درک کردن دریافتن ۲ - ( اسم ) درک دریافت ۳ - ( اسم ) قوه دریافت قوت اندر یافت جمع : افهام . یا سرعت فهم . آنست که نفس را حرکت از ملزومات بلوازم ملکه شده باشد تا در آن بفضل مکثی محتاج نشود و وسط بود میان سرعت تخیل که بر سبیل اختطاف افتد بی احکام فهم و ابطائی که از تاخیر تفهم ملکه شود یا گرد آوردن فهم . مشورت کردن با هم : جمله گفتندش که جانبازی کنیم فهم گرد آیم و انبازی کنیم .
مرد زود فهم و دانا

فرهنگ معین

(فَ هْ ) [ ع . ] (مص م . ) ۱ - درک کردن ، دریافتن . ۲ - (اِمص . ) درک ، دریافت . ۳ - (اِ. ) نیروی فهم و ادراک . جِ افهام .

فرهنگ عمید

۱. دریافتن، درک کردن، دانستن.
۲. (اسم ) علم، دانش.
۳. (اسم ) قوۀ ادراک چیزی.
۴. (بن مضارعِ فهمیدن ) = فهمیدن
= فهمیده

واژه نامه بختیاریکا

رَه بری
رَه بری

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی هُمُ: آنها (در اصل میم آن ساکن بوده که در عباراتی نظیر "فَهُمُ ﭐلْخَالِدُونَ "به دلیل رسیدن دو ساکن به هم حرکت گرفته است)
معنی تَلَقَّیٰ: فرا گرفت - دریافت کرد (از مصدرتلقن بمعنای گرفتن کلام است با فهم و علم )
معنی سَأَصْرِفُ: به زودی باز خواهم داشت - به زودی منصرف خواهم کرد ( در عبارت "سَأَصْرِفُ عَنْ ءَایَاتِیَ ﭐلَّذِینَ یَتَکَبَّرُونَ فِی ﭐلْأَرْضِ " منظور این است که خداوند متکبران را از فهم آیاتش باز می دارد )
معنی فَرَقْنَاهُ: قسمت قسمتش کردیم - جدا جدایش کردیم (در عبارت"قُرْءَاناً فَرَقْنَاهُ "منظور این است که قرآن کریم نزد خدا تجزیه شده به آیات نبوده ، بلکه یکپارچه بوده ، بعدا آیه آیه شده ، و بتدریج نازل گردیده است برای فهم بهتر مردم)
معنی مُّثْقَلُونَ: سنگین باران (جمع اسم مفعول از مصدر اِثقال (باب افعال )به معنای تحمیل ثقل و سنگینی ، و کنایه است از مشقت ومعنای عبارت "أَمْ تَسْأَلُهُمْ أَجْراً فَهُم مِّن مَّغْرَمٍ مُّثْقَلُونَ " این است که : نه ، بلکه میپرسیم نکند تو از ایشان دستمزدی در مقابل تبلیغ...
معنی لَوْ: اگر- چه می شد - کاش می شد (در عبارت "و لو انهم رضوا ما اتیهم الله و رسوله ... "کلمه لو برای آرزو است ، و جمله به این معنا است : چه میشد که ایشان آنچه را که خدایشان فرستاده با رضایت خاطر میگرفتند ، و یا بدان تن در میدادندهمچنین جملاتی نظیر " لو کانوا...
معنی مَّغْرَمٍ: کسی که بی جهت مجبور به پرداخت خسارتی که خود مسببش نبوده شود - ضرر و خسارتی که انسان بدون اینکه جنایت و یا خیانتی مرتکب شده باشد ، از مال خود بپردازد (کلمه غُرم به معنی ضرر و خسارتی است که انسان بدون اینکه جنایت و یا خیانتی مرتکب شده باشد ، از مال خ...
معنی لَوِ: اگر- چه می شد (علت حرکت گرفتن واو آن تقارنش با ساکن یا تشدید کلمه بعد بوده است.در عبارت "و لو انهم رضوا ما اتیهم الله و رسوله ... "کلمه لو برای آرزو است ، و جمله به این معنا است : چه میشد که ایشان آنچه را که خدایشان فرستاده با رضایت خاطر میگرفتند ،...
معنی أَوْحَیٰ: وحی نمود-اشاره کرد(وحی در اصل به معنای اشاره سریع است البته اشاره ای از جنس کلام و به صورت رمزگویی .به همین جهت ازاین کلمه در القای معنا به نحو پوشیده از اغیار استعمال می شود، کلمه وحی در موارد القای معنا در فهم حیوان از طریق غریزه " و اوحی ربک الی...
معنی أَوْحَیْتُ: وحی کردم(وحی در اصل به معنای اشاره سریع است البته اشاره ای از جنس کلام و به صورت رمزگویی .به همین جهت ازاین کلمه در القای معنا به نحو پوشیده از اغیار استعمال می شود، کلمه وحی در موارد القای معنا در فهم حیوان از طریق غریزه " و اوحی ربک الی النحل" و ...
معنی أَوْحَیْنَا: وحی کردیم(وحی در اصل به معنای اشاره سریع است البته اشاره ای از جنس کلام و به صورت رمزگویی .به همین جهت ازاین کلمه در القای معنا به نحو پوشیده از اغیار استعمال می شود، کلمه وحی در موارد القای معنا در فهم حیوان از طریق غریزه " و اوحی ربک الی النحل" و...
معنی وَحْیٌ: وحی - القا و فهماندن معنی به شخصی به صورتی که از دیگران پوشیده باشد- الهام (وحی در اصل به معنای اشاره سریع است البته اشاره ای از جنس کلام و به صورت رمزگویی .به همین جهت ازاین کلمه در القای معنا به نحو پوشیده از اغیار استعمال می شود، کلمه وحی در موار...
معنی وَحْیِنَا: وحی کردن ما - وحی ما (وحی در اصل به معنای اشاره سریع است البته اشاره ای از جنس کلام و به صورت رمزگویی .به همین جهت ازاین کلمه در القای معنا به نحو پوشیده از اغیار استعمال می شود، کلمه وحی در موارد القای معنا در فهم حیوان از طریق غریزه " و اوحی ربک ...
معنی وَحْیُهُ: وحی آن (وحی در اصل به معنای اشاره سریع است البته اشاره ای از جنس کلام و به صورت رمزگویی .به همین جهت ازاین کلمه در القای معنا به نحو پوشیده از اغیار استعمال می شود، کلمه وحی در موارد القای معنا در فهم حیوان از طریق غریزه " و اوحی ربک الی النحل" و و...
معنی یُوحُونَ: القاء می کنند - وحی می کنند (وحی در اصل به معنای اشاره سریع است البته اشاره ای از جنس کلام و به صورت رمزگویی .به همین جهت ازاین کلمه در القای معنا به نحو پوشیده از اغیار استعمال می شود، کلمه وحی در موارد القای معنا در فهم حیوان از طریق غریزه " و او...
ریشه کلمه:
ف (۲۹۹۹ بار)
هم (۳۸۹۶ بار)

دانشنامه آزاد فارسی

در اصطلاح منطق، آمادگی ذهن آموزنده، در دریافت آنچه ازسوی آموزاننده بدو عرضه می شود. فرق فهم با فکر آن است که صاحب فکر، خود، حدّ وسط را درمی یابد، امّا صاحب فهم گزارش حدّ وسطی را که دیگری دریافته است می شنود و یاد می گیرد. در جریان تدریس مسائل علمی، دانش آموزان و دانشجویان غالباً به فهم مسائل دست می یابند و استاد و معلم از طریق فکر، به کشف حد وسط توفیق می یابد و دریافت خود را تعلیم می دهد.

جدول کلمات

شعور , ادراک

مترادف ها

understanding (اسم)
توافق، فهم، هوش، خرد، ادراک، تظر

consciousness (اسم)
اگاهی، فهم، هوشیاری، حس اگاهی

intelligence (اسم)
اگاهی، فراست، زیرکی، ذکاوت، فهم، هوش، خرد، جاسوسی، بینش، روح پاک یا دانشمند

insight (اسم)
فراست، بینایی، فهم، بصیرت، بینش، درون بینی، چشم باطن

apprehension (اسم)
هراس، خوف، درک، فهم، دلهره، دستگیری، بیم، توقیف

appreciation (اسم)
تقدیر، قدردانی، فهم، درک قدر یا بهای چیزی

realization (اسم)
درک، فهم، ادراک، تحقق، تفهیم

comprehension (اسم)
فهم، معرفت، قوه ادراک، دریافت، معقولات

grasp (اسم)
فهم، اخذ، چنگ زنی

conception (اسم)
فهم، عقیده، ادراک، تصور، حاملگی، لقاح تخم و شروع رشد جنین

uptake (اسم)
درک، فهم، دودکش، ادراک، بالاگیری، بلند سازی

فارسی به عربی

استخبارات , تخوف , دماغ , رییس , عقل , فحم , فکر

پیشنهاد کاربران

سلیم
فهم: نیروی دریافتن، نیروی گیرندگی مانند فهمش بالایی دارد یعنی نیروی دریافتنش یا نیروی گیرندگی اش بالاست.
واژه فهم
معادل ابجد 125
تعداد حروف 3
تلفظ fahem
نقش دستوری اسم
ترکیب ( صفت ) [عربی] [قدیمی]
مختصات ( اِمص . )
آواشناسی fahm
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع فرهنگ فارسی عمید
فَهُم:ف هم
پس آنان
فهم؛برداشت از هر چیزی با توجه به برداشت های قبلی که در ذهن به صورت افکار انباشت شده است.
درک
کلمه ( فهم ) به معناى آن است که ذهن آدمی در برخورد با خارج به نوعی عکس العمل نشان داده و صورت خارج را در خود نقش کند.
بینش
درک کردن، فهمیدن
ویر
فهم درک ادراک دریافت
شعور. دریافت. درک. شناخت.
درک و دریافت
فهم به ترکی: دوشونجه ، دوشونَجَک ، دوشونمَک ، آنلاماق ، آنلاییش ، باشا دوشمَگ
واژه mind همراه با معانی متعدد از قبیل تفکر، دانایی، روح وروان ابتدا از واژه سانسکریتی manas و matih به چم دانایی و تفکر مشتق شده که در اوستا manah و همچنین واژه مزدا Mazda می باشد. هم ریشه ای mind در انگلیسی متعددند مانند mind, mantra, manic, monitor. . .
در پهلوی " هزوارش ، اوزوارش " از بن هزواریدن به چم فهمیدن برابر فرهنگ کوچک زبان پهلوی از مکنزی و برگردان بانو مهشید میرفخرایی.
هزواریدن = فهماندن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٥)

بپرس