قید ( adverb )
• (1) تعریف: at one time in the past; formerly.
- She was once a teacher.
[ترجمه سجاد مصلحی] او قبلاً یک معلم بود.|
[ترجمه امیر] او قبلا یک بار معلم شده بود|
[ترجمه دانیال قدیری] اوتا به حال یک بار معلم شده است|
[ترجمه مرتضی] یک زمانی معلم بود|
[ترجمه سیامک] او زمانی یک معلم بود.|
[ترجمه محدثه فرومدی] او زمانی معلم بود|
[ترجمه پارسا تقوی] ان خانم قبلا یکبار معلم بود.|
[ترجمه f] او یک معلم بود|
[ترجمه S] اویک بار معلم بود|
[ترجمه گوگل] او زمانی معلم بود[ترجمه ترگمان] اون یه زمانی یه معلم بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: only one time.
- He calls his mother once a month.
[ترجمه shiva_sisi] او مادر خودیکبار در ماه میدید|
[ترجمه سجاد مصلحی] او به مادرش ماهی یک بار زنگ میزند.|
[ترجمه دانیال قدیری] او در طول یک ماه فقط یک بار با مارد خود تماس می گیرد|
[ترجمه علیرضا] او هر ماه به مادر خود زنگ می زند|
[ترجمه reza] اون ماهی یه بار به مادرش زنگ میزنه|
[ترجمه Sina] اون پسر به مادرش ماهی یکبار زنگ میزند|
[ترجمه Taha] او هر ماه به مادرش یک بار زنگ میزند|
[ترجمه محدثه فرومدی] او ماهی یک بار به مادرش زنگ می زند.|
[ترجمه کسی که تو نمیشناسی] او به مادرش ماهی یکبار سر می زند|
[ترجمه آیناز قاسمی] او ماهی یک بار به مادرش زنگ میزند|
[ترجمه Sogand] ماهی یکبار به مادرش زنگ میزند|
[ترجمه علی باقری] او در ماه فقط یک بار به مادرش زنگ می زند|
[ترجمه دکتر محمدشکیبی نژاد] فرانک ماهی یک بار با مادرش تماس می گرفت.|
[ترجمه گوگل] ماهی یک بار به مادرش زنگ می زند[ترجمه ترگمان] ماهی یک بار مادرش را صدا می زند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: even one time; ever.
- Once a writer, always a writer.
[ترجمه di darkestar] یک نویسنده همیشه یک نویسنده می ماند.|
[ترجمه علی باقری] خلق یک اثر می تواند موجب شود همیشه یکشخص نویسنده شناخته شوی|
[ترجمه دکتر محمدشکیبی نژاد] یک نویسنده همواره یک نویسنده است.|
[ترجمه گوگل] یک بار نویسنده، همیشه نویسنده[ترجمه ترگمان] روزگاری یک نویسنده، همیشه یک نویسنده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: by only one degree or level.
- a situation only once removed from disaster
[ترجمه گوگل] وضعیتی که فقط یک بار از فاجعه حذف شده است
[ترجمه ترگمان] موقعیتی که فقط یک بار از فاجعه دور شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] موقعیتی که فقط یک بار از فاجعه دور شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
• : تعریف: former.
- the once chairman of the committee
[ترجمه ffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffff] او یک زمان رئیس کمیته بود|
[ترجمه گوگل] رئیس زمانی کمیته[ترجمه ترگمان] رئیس کمیته که زمانی رئیس کمیته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
حرف ربط ( conjunction )
• : تعریف: if ever; whenever; when.
- Once you've told me I won't forget.
[ترجمه Ggg] اون موقع که گفتی فراموش نمی کنم|
[ترجمه دکتر محمدشکیبی نژاد] تو بمن گفتی: مرا فراموش نمی کنی. . !|
[ترجمه گوگل] وقتی به من گفتی فراموش نمی کنم[ترجمه ترگمان] وقتی به من گفتی که فراموش نمی کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• : تعریف: a single instance; one time.
- When it comes to riding the ponies, once is never enough.
[ترجمه گوگل] وقتی نوبت به اسب سواری می رسد، یک بار کافی نیست
[ترجمه ترگمان] وقتی که سوار اسب چه می شود، بار دیگر کافی نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] وقتی که سوار اسب چه می شود، بار دیگر کافی نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید