once

/ˈwəns//wʌns/

معنی: یکبار دیگر، سابقا، یک مرتبه، فقط یکبار، یکوقتی
معانی دیگر: یک بار، یک دفعه، هرگاه، هرگز، اصلا، قبلا، پیشترها، یک روزی، یک مرحله، یک درجه، یک نسل، همینکه، به مجردی که، به محض اینکه، وقتی که، تا، قبلی، پیشین

بررسی کلمه

قید ( adverb )
(1) تعریف: at one time in the past; formerly.

- She was once a teacher.
[ترجمه سجاد مصلحی] او قبلاً یک معلم بود.
|
[ترجمه امیر] او قبلا یک بار معلم شده بود
|
[ترجمه دانیال قدیری] اوتا به حال یک بار معلم شده است
|
[ترجمه مرتضی] یک زمانی معلم بود
|
[ترجمه سیامک] او زمانی یک معلم بود.
|
[ترجمه محدثه فرومدی] او زمانی معلم بود
|
[ترجمه پارسا تقوی] ان خانم قبلا یکبار معلم بود.
|
[ترجمه f] او یک معلم بود
|
[ترجمه S] اویک بار معلم بود
|
[ترجمه گوگل] او زمانی معلم بود
[ترجمه ترگمان] اون یه زمانی یه معلم بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: only one time.

- He calls his mother once a month.
[ترجمه shiva_sisi‌] او مادر خودیکبار در ماه میدید
|
[ترجمه سجاد مصلحی] او به مادرش ماهی یک بار زنگ میزند.
|
[ترجمه دانیال قدیری] او در طول یک ماه فقط یک بار با مارد خود تماس می گیرد
|
[ترجمه علیرضا] او هر ماه به مادر خود زنگ می زند
|
[ترجمه reza] اون ماهی یه بار به مادرش زنگ میزنه
|
[ترجمه Sina] اون پسر به مادرش ماهی یکبار زنگ میزند
|
[ترجمه Taha] او هر ماه به مادرش یک بار زنگ میزند
|
[ترجمه محدثه فرومدی] او ماهی یک بار به مادرش زنگ می زند.
|
[ترجمه کسی که تو نمیشناسی] او به مادرش ماهی یکبار سر می زند
|
[ترجمه آیناز قاسمی] او ماهی یک بار به مادرش زنگ میزند
|
[ترجمه Sogand] ماهی یکبار به مادرش زنگ میزند
|
[ترجمه علی باقری] او در ماه فقط یک بار به مادرش زنگ می زند
|
[ترجمه گوگل] ماهی یک بار به مادرش زنگ می زند
[ترجمه ترگمان] ماهی یک بار مادرش را صدا می زند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: even one time; ever.

- Once a writer, always a writer.
[ترجمه di darkestar] یک نویسنده همیشه یک نویسنده می ماند.
|
[ترجمه علی باقری] خلق یک اثر می تواند موجب شود همیشه یکشخص نویسنده شناخته شوی
|
[ترجمه گوگل] یک بار نویسنده، همیشه نویسنده
[ترجمه ترگمان] روزگاری یک نویسنده، همیشه یک نویسنده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: by only one degree or level.

- a situation only once removed from disaster
[ترجمه گوگل] وضعیتی که فقط یک بار از فاجعه حذف شده است
[ترجمه ترگمان] موقعیتی که فقط یک بار از فاجعه دور شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
• : تعریف: former.

- the once chairman of the committee
[ترجمه ffffffffffffffffffffffffffffffffffffffffff] او یک زمان رئیس کمیته بود
|
[ترجمه گوگل] رئیس زمانی کمیته
[ترجمه ترگمان] رئیس کمیته که زمانی رئیس کمیته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
حرف ربط ( conjunction )
• : تعریف: if ever; whenever; when.

- Once you've told me I won't forget.
[ترجمه Ggg] اون موقع که گفتی فراموش نمی کنم
|
[ترجمه گوگل] وقتی به من گفتی فراموش نمی کنم
[ترجمه ترگمان] وقتی به من گفتی که فراموش نمی کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• : تعریف: a single instance; one time.

- When it comes to riding the ponies, once is never enough.
[ترجمه گوگل] وقتی نوبت به اسب سواری می رسد، یک بار کافی نیست
[ترجمه ترگمان] وقتی که سوار اسب چه می شود، بار دیگر کافی نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. once (when i was) in a public bath, a fragrant soil . . .
گلی خوشبوی در حمام روزی . . .

2. once a day
روزی یکبار

3. once a year, she condescended to visit his slum-dwelling parents
او سالی یک بار با فیس و افاده سراغ والدین کوخ نشینش می رفت.

4. once aboard, they started walking on the ship's deck
پس از سوار شدن،شروع به راه رفتن روی عرشه ی کشتی کردند.

5. once again germany flexed its military muscles
یک بار دیگر آلمان قدرت نظامی خود را نمایش داد.

6. once again long skirts are catching on
یک بار دیگر دامن بلند دارد متداول می شود.

7. once again our paths crossed
یک بار دیگر سر و کارمان با هم افتاد.

8. once again spring will come and flowers will bloom
باز هم بهار خواهد آمد و گل ها خواهند شکفت.

9. once again the indian tribes were up
یک بار دیگر قبایل سرخپوست دست به شورش زدند.

10. once again the phantom of war raised its head
دوباره هیولای جنگ سر برافراشت.

11. once again the spring will embalm the woods and fields
بار دیگر بهار جنگل و دشت ها را خوشبو خواهد کرد.

12. once again winter made the trees naked
زمستان دوباره درختان را عریان کرد.

13. once again, asghar retreated into a world of his own fantasies
اصغر یک بار دیگر به جهان تخیلات خود رجعت کرد.

14. once again, dictatorship showed its hideous visage
یک بار دیگر استبداد سیمای زشت خود را نشان داد.

15. once again, gold prices have kited
بار دیگر قیمت طلا سر به آسمان زده است.

16. once again, the city is stirring
بار دیگر شهر به فعالیت در آمده است.

17. once again, the sun showed
خورشید بار دیگر پدیدار شد.

18. once again, the tehran stock market was bustling
یک بار دیگر بورس سهام تهران به جنب و جوش افتاد.

19. once again, worry pressed upon his mind
بار دیگر نگرانی به مغزش فشار آورد.

20. once again,our economy is humming
اقتصاد ما دوباره به جنبش در آمده است.

21. once he is tired, he falls asleep
خسته که می شود خوابش می برد.

22. once in a while, a sufi reaches peak experience
گهگاه یک صوفی به مرحله ی خلسه می رسد.

23. once more
یک بار دیگر

24. once more i saved my life
یک بار دیگر جان به دربردم.

25. once or twice
یک یا دو بار

26. once there was a donkey who did not have a tail. . .
بودست خری که دم نبودش . . .

27. once they gain power, they become corrupt
وقتی که به قدرت می رسند فاسد می شوند.

28. once (and) for all
به طور قطع،قاطعانه،بی چون و چرا

29. once a thief, always a thief
(یکبار دزد،همیشه دزد) یک خطا موجب خطاهای دیگر می شود

30. once again
یک بار دیگر،باز،باز هم

31. once and again
گاه و بیگاه،گهگاه،هر چند وقت یک بار

32. once bitten, twice shy
مارگزیده از ریسمان سیاه و سفید می ترسد

33. once bitten, twice shy
مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید می ترسد

34. once in a blue moon
تقریبا هرگز،بندرت

35. once in a while
هر چند وقت یک بار،گهگاه

36. once more
یک بار دیگر

37. once more (or once again)
دوباره،یک بار دیگر

38. once upon a time
(در آغاز قصه) یکی بود یکی نبود،روزی بود و روزگاری بود،مدت ها پیش

39. a once famous painter
نقاشی که روزی معروف بود

40. don't once let her know
هرگز نگذار بفهمد.

41. he once hobnobbed with kings and princes
او روزی با شاهان و شاهزادگان الفت داشت.

42. he once lived in tehran
او زمانی در تهران زندگی می کرد.

43. i once had a red bicycle
روزگاری یک دوچرخه قرمز داشتم.

44. i once knew a lady that likened surprisingly to you
در گذشته خانمی را می شناختم که به طور شگفت انگیزی شبیه شما بود.

45. the once colony of france
مستعمره ی پیشین فرانسه

46. at once
فورا

47. at once
1 - فورا،به تندی 2- در همان زمان

48. for once
لااقل یک بار،اقلا یک دفعه

49. birds molt once or twice a year
پرندگان سالی یک یا دو بار پر می ریزند.

50. my cousin once removed
نوه عموی من

51. onions have once again been scarce for sometime
مدتی است که دوباره پیاز نایاب شده است.

52. she didn't once guess the truth
او ابدا اصل قضیه را حدس نزد.

53. she was once very beautiful
او قبلا بسیار زیبا بود.

54. that idea once held sway but is now forgotten
یک وقتی آن اندیشه رواج داشت ولی اکنون فراموش شده است.

55. all at once
1 - ناگهان 2- یک باره،در یک زمان

56. first cousin once removed
فرزند پسرعمو (و غیره)،فرزند پسرعمو (و غیره ی) پدر یا مادر شخص

57. elections are held once every four years
انتخابات (گزینگان) هر چهار سال یک بار انجام می شود.

58. he writes home once a week
او هفته ای یکبار به خانواده اش نامه می نویسد.

59. i go shopping once a week
هفته ای یکبار به خرید می روم.

60. i reminded them once again of the dangers of this mission
بار دیگر مخاطرات این ماموریت را به آنها یادآوری کردم.

61. most women menstruate once a month
بیشتر زنان ماهی یک بار قاعده (رگل) می شوند.

62. my first cousin once removed
فرزند دختر عمو (و غیره)،نوه عمو (یا دایی و غیره)

63. play the tape once more!
یکبار دیگر نوار را بگذار!

64. some animals copulate once a year
برخی از جانوران سالی یک بار جفت گیری می کنند.

65. the wind shifted once again
یک بار دیگر باد تغییر جهت داد.

66. these birds hatch once a year
این پرندگان سالی یکبار کرچ می شوند.

67. to eat food once a day
روزی یک بار غذا خوردن

68. we met only once
ما فقط یک بار ملاقات کردیم.

69. opportunity knocks but once
(فرصت فقط یکبار در می زند) باید از فرصت استفاده کرد

مترادف ها

یکبار دیگر (قید)
again, once

سابقا (قید)
before, heretofore, whilom, once, formerly, erstwhile, erst, previously, sometime

یک مرتبه (قید)
once, right away, en masse, straight off, out of hand, holus-bolus

فقط یکبار (قید)
once

یکوقتی (قید)
once, sometime

تخصصی

[ریاضیات] زمانی که، یکبار، همین که

انگلیسی به انگلیسی

• one time; at one point in time; in the past
at the moment that, if ever
one time, single occurrence
if something happens once, it happens one time only, or one time within a particular period of time.
if something was once true, it was true at some time in the past, but is no longer true.
if something happens once another thing has happened, it happens immediately afterwards.
if you do something at once, you do it immediately.
if several things happen at once or all at once, they all happen at the same time.
if something happens once again or once more, it happens again.
if you have done something once or twice, you have done it before, but not very often.
if something happens once in a while, it happens occasionally.
if you say that something happened for once, you are emphasizing that it does not usually happen.
if something happens once and for all, it happens completely or finally.
once upon a time is used to indicate that something happened or existed a long time ago; used especially at the beginning of children's stories.

پیشنهاد کاربران

اگر به عنوان کانجاکشن در جمله بیاید به معنی " به محض اینکه " می دهد:
conjunction
once = as soon as; when
"once the grapes were pressed, the juice was put into barrels"
Adverb
یک بار ، یک دفعه
One and only one time
I have only �once� eaten pizza
قبلاً ، یک زمانی
at a time in the past
  I� once� had a bicycle just like that one
( ریاضی ) ضرب در یک: نشان دهنده ضرب یک عدد در یک است.
...
[مشاهده متن کامل]

mathematics ) Multiplied by one: indicating that a number is multiplied by one
Once� three is three = یک در سه برابر سه است
As soon as
obsolete ) At a future time
𝗰𝗼𝗻𝗷𝘂𝗻𝗰𝘁𝗶𝗼𝗻
به محض اینکه ؛زمانی که ؛ بعد از
As soon as; when; after
به محض اینکه کلیدهای لعنتی ماشین را پیدا کنیم، حرکت را ادامه خواهیم داد!
e. g. We'll get a move on once we find the damn car keys
𝗻𝗼𝘂𝗻
یک بار ، این بار ، ایندفعه ، حداقل یک بار
�one �single �time�:�one �time� at� least
e. g. Please� be on� time� this� once
at�​ once
at the� same �time �:�SIMULTANEOUSLY
�IMMEDIATELY ,
BOTH�entry ,
at �once �funny� and sad
𝗔𝗱𝗷𝗲𝗰𝘁𝗶𝘃𝗲
که زمانی بود ، پیشین ، قبلی ، سابق
that�once�was�:�FORMER
e. g. contributions �to �enrich� the� legal� resources� of the� once� province� of �Britain
کمک به غنی سازی منابع قانونی ایالت سابق بریتانیا

just the once
British English spoken
Mrs Peterson came in to see Ruth just the once
چنتا جمله ب درد بخور
Once a week
Onec a month
یا. . . . یکبار در هفته یکبار در ماه
Once
Once we were rich
زمانی ما ثروت مند بودم
به عنوان جز قیدی: 1 - پس از آنکه ، هنگامی که
به عنوان قید:1 - یک بار ، یک مرتبه، یک دفعه2 - روزی، روزگاری ، یکی بود یکی نبود
اخیرا
هرگاه . . . هر زمان
Once a ( noun ) , always a ( noun )
انسان قادر به تغییر خصائص بنیادین خویش نیست.
مثلاً
once a cheater always a cheater
یک متقلب همواره یک متقلب باقی می ماند.
I saw you once and I like you
یک راه . [ ی َ / ی ِ ] ( ص مرکب ) رونده در یک جاده . ( ناظم الاطباء ) . || ( ق مرکب ) یک نوبت . یک بار.
هر چند وقت یک بار
Once accepted
به محض پذیرش
Love each other once in every season
I will shed tears, otherwise my heart will break, not ignore me
در هر فصلی یکبار حضوری بهم محبت داشته باش
من اشک میریزم اگه غیر از باشه قلب من میشکند من رو نادیده بگیری
پس از اینکه ، هنگامیکه، همینکه
به محض اینکه
روزگاری، یک زمانی
I hope you meet your dreams
امیدوارم به آرزوهایتان برسید
رسیدن. برآورده شدن
فوراً - قبلاً
وقتی که،
همینکه
Once it has finished, the DVD automatically begins again
*Once*
1 ) یک مرتبه. یکبار
2 ) یه روزی. یه وقتی. یه زمانی. یه موقعی. قبلنا
3 ) وقتی که. زمانی که. همینکه. به محضی که ( =as soon as )
4 ) فوری. فورا at once
مثال هاش :
1 ) once a day روزی یکبار
...
[مشاهده متن کامل]

once again یکبار دیگه ( معمولا هم اول جمله میاد )
2 ) It is less important less than it once was
این مساله ، کم اهمیت تر است نسبت به انچه یک زمانی بوده.
مفهوم کلمه once معمولا در داستانا ( یه زمانی یا روزگاری ) می باشد و معمولا در شروع داستان میاد.
Once upon a time روزی روزگاری
There was once a very big spider
زمانی ( روزگاری ) یک عنکبوت بزرگی وجود داشت.
3 ) I can't see my paddle ( پارو ) once it goes under the surface.
به محضی که، همینکه پاروم میره زیر آب دیگه نمی تونم ببینمش.

همینکه - زمانیکه - به محض اینکه
Once files are selected, click the share button at the bottom of your screen to generate a QR Code
یک زمانی، یک روزی
Once = زمانی که ، هنگامی که
به محض اینکه
as soon as=
سابق بر این
مفهوم کلمه once معمولا در داستان ها
( یه زمانی یا روزگاری ) می باشد و معمولا در شروع داستان می اید
For example
There was once a very big spider
زمانی ( روزگاری ) یک عنکبوت بزرگی وجود داشت.

روزگاری
One time only . به معنی یه بار دیگه🎀

یه لحظه
یهو
پس از
● یک بار
● هر زمان که. . .
● قبلنا، یه زمانی

□ at once یعنی
1. فوری
2. هم زمان
نام طرفداران گروه توایس
Once gone
زمانیکه از بین برود - زمانیکه نابود شود - هنگامیکه از دست برود
It is less important less than it once was
این مساله ، کم اهمیت تر است نسبت به انچه یک زمانی بوده.
یک بار، یک دفعه
زمانیکه، هنگامیکه
همینکه، به محض اینکه
زمانی. ی زمانی. ی موقعی. ی وقتی. . .
One time only به معنی یه بار
one time only در کتاب کانون زبان ایران
یه بار . . . مثلا من یکبار در روز دندان هایم را مسواک میزنم
یک بار، یک دفعه، یک مرتبه
یک زمانی. in to a time
زمانیکه ، وقتیکه
همینکه
one time

one time only
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤٦)

بپرس