پیشنهادهای محمد تقوی رفسنجانی (٣٣)
متناول بمعنای دربرگیرنده و فراگیر است.
خیرگی ها
حسر بمعنای خستگی و ناتوانی
ربودن ، خطف بصر یعنی ربودن برق از چشم ها ، خیره شدن. بمعنای استراق سمع هم بکار میرود. یا من هو اختفی لفرط نوره یعنی خداوند از شدت ظهور مخفی است.
آنچه را که در ذهن می گذرد. هواجس افکار یعنی آنچه را به ذهن خطور می کند. ودنا فی اللطف فجاز هواجس الافکار خداوندا لطفت چنان نزدیک است که در فکرها خطور ...
پندارش
استفصال یعنی پرداختن به جزئیات و جدا کردن شقوق مختلف یک موضوع
تضایف بمعنی اضافه شدن یک نسبت به دو چیز که شرط بقای تناسب آنهاست. مثل اخوت ( نسبت برادری بین دو نفر )
کِفلْ بمعنی پادافره، سزا ، جزا ، عقوبت، کیفر
مَسرح بمعنی نمایشگاه محل نمایش
مهروب چیز غیر مطلوب و بی ارزش را گویند.
حان بمعنی دکان می فروش، میخانه
ظَلْم به فتح ظا و سکون لام بمعنی سفیدی دندان فعَدْلُکَ عَن ظَلْمِ الحَبیب هُوَ الظُّلم
زاهل بمعنی دور شونده بواسطه تعشقات صوری و معنوی، از آن سرّ غافل و بواسطه تعلقات دینی و دنیوی از آن معنی زاهل. ( جامی )
فدم بلید کند فهم را گویند.
فَیئ بمعنی سایه ولوطَرَحوا فی فَیئ حائط کَرْمِها عَلیلاً و قد اشفی لفارقَهُ السَّقم اگر بیماری در سایه دیوار رزی که از آن شراب میگیرند قرار گیرد شفا ...
مردّ بمعنی دور کننده مردّ بلایا یعنی دور کننده بلاها
فلتات سخن های بی اختیار را گویند که بر زبان رانده می شود. حقایق آثار آن بر صفحات وجوه اولیاء و فلتات السنه اصفیاء ظاهر گشت.
دنان بمعنی خم های شراب جمع دن
مقار یعنی قرارگاه ها جمع مقر
خشاشه به بقیهء روح گویند. و لم یبق منها الدهر غیر خشاشه
دایره وار گردیدن مثل حرکت ماه
شق بمعنی کنار زدن بر خود حجب حسن مقید زده شق حیران شده در نور جمال مطلق جامی پرده های زیبایی مقید را کنار زده و محو جمال مطلق شده. . . .
شوب یعنی آلودگی و آمیختگی نفوس آنان از شوب شهوت پاک گردید.
درنوردیدن اختراق افلاک، اختراق هوا
هولناک ترسناک مشاهدهٔ صورت هایله =دیدن چهره ترسناک
پذیرش مرتبه پست و نازل و سفلی
پستی خفض و رفع یعنی پستی و بلندی
بلندی خفض و رفع یعنی پستی و بلندی
اطلاق اطلاق ذات الهی را صرافت گویند.
اَجْل بمعنی برای حدیث قدسی: یابن آدم خلقت الاشیاء کلها لاجلک و خلقتک لاجلی ای فرزند آدم همه اشیا را برای تو و تورا برای خودم خلق کردم.
آستین فشان اظن لمیاء جرت فیک اردانا = گمان میکنم محبوبی گندمگون لب ، بر تو آستین افشان گذشته است.
محبوب گندمگون لب