هواجس

لغت نامه دهخدا

هواجس. [ هََ ج ِ ] ( ع اِ ) ج ِهاجس. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). وساوس. وسوسه ها.( یادداشت بخط مؤلف ). خطرات شیطانی که در دل گذرند و این ج ِ هاجسة است به معنی چیزی که در دل گذرد. ( غیاث ) : وساوس و هواجس بر دماغ و دلش مستولی شد. ( سندبادنامه ). هواجس آن وحشت و وساوس آن محنت مسامر نجوم و مساور رجوم بودم. ( ترجمه تاریخ یمینی ).

فرهنگ فارسی

آرزوهای نفسانی، آنچه که دردل بگذردجمع هاجس
( اسم ) جمع هاجس آنچه درخاطرگذرد آرزوهای نفسانی : درعنفوان جوانی و ریعان کامرانی که محال و ساوس شیطانی فسیح تر باشد و میدان هواجس جسمانی بسیط تر ازمناکر ومناهی است بداشته است .

فرهنگ معین

( ~. جِ ) [ ع . ] (اِ. )جِ هاجس ، آرزوهای نفسانی که در دل بگذرد.

فرهنگ عمید

= هاجس

جدول کلمات

آرزوها

پیشنهاد کاربران

آنچه را که در ذهن می گذرد. هواجس افکار یعنی آنچه را به ذهن خطور می کند. ودنا فی اللطف فجاز هواجس الافکار خداوندا لطفت چنان نزدیک است که در فکرها خطور نمی کند.

بپرس