تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

( ناگهان ) احساس نگرانی یا ناراحتی کردن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

درسته این اصطلاح به جمله "دستش به دهنش میرسه" شباهت داره ولی یجورایی متضاد همن، دستش به دهنش میرسه یعنی فرد ثروت مختصری داره و اموراتش بد نمیگذره با ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

عاصی کردن کسی موی دماغ کسی شدن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

با وجود، علیرغم

پیشنهاد
٠

دخالت کردن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

To refuse رد کردن، نپذیرفتن، قبول نکردن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

Keep/have one eye on sth ( به دقت ) در نظر داشتن مثال You should always keep/have one eye on your chances of promotion when you take up a new job.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

Keep/have one eye on sth ( به دقت ) در نظر داشتن مثال You should always keep/have one eye on your chances of promotion when you take up a new job.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

In your imagination or memory در تصوراتت یا خاطراتت

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

To show no reaction at all هیچ واکنشی نشان ندادن مترادف: Not bat an eyelid

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

To show no reaction at all هیچ واکنشی نشان ندادن مترادف: Not turn a hair

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

run/cast your eye over

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

نتونی ازش چشم برداری

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

تدابیر امنیتی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

اقدامات / تدابیر امنیتی

پیشنهاد
٠

جلوی چیزیو گرفتن، متوقف کردن

پیشنهاد
٠

فاصله را با کسی نگه داشتن ( صمیمی نشدن و. . )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

ترتیب دادن برنامه چیدن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

برنامه چیدن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

موافقت کردن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

مخالفت کردن، رد کردن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٦

اصلاحات ( تغییرات ) ریز و دقیق انجام دادن روی چیزی تا بهترین عملکرد ممکن رو داشته باشه

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

Get your lines/wires crossed If two people get their lines/wires crossed, they don't understand each other correctly Or there is a misunderstanding b ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

Get your lines/wires crossed If two people get their lines/wires crossed, they don't understand each other correctly Or there is a misunderstanding b ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

در دست اجرا بودن در دست تهیه بودن در حال انجام بودن

پیشنهاد
٢

چوب لای چرخ کسی گذاشتن سنگ جلوی پای کسی انداختن مانع از موفقیت شدن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

If you stand a chance of doing sth, it is possible that you will succeed in doing it در انجام کاری امکان موفقیت وجود داشتن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

Attempt to do sth in a different way کاری را با روش متفاوتی انجام دادن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

Take a different course of action

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٥

Act in a way that is not extreme میانه روی کردن، تعادل نگه داشتن/برقرار کردن زیاده روی نکردن مثال Parents usually try to steer a middle course betwee ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

از لحاظ جسمی و روحی خسته بودن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

فوت و فن کاری را به کسی نشان دادن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

پیوستن در یک بحث بدون خواست بقیه افراد

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

شکست دادن/قوی تر بودن ( بهتر بودن ) از کسی یا چیزی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

مقدر شدن

پیشنهاد
٤

از کسی تقلید کردن ( تقلید مثبت و دارای منفعت )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١٦

رسیدگی کردن، اقدام کردن سر و کار داشتن کنار اومدن با سر و کله زدن حل و فصل کردن مدیریت کردن پرداختن به مواجه شدن، برخورد کردن ترتیب کاری رو دادن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

To present arguments to or attempt to persuade or advise those who have no inclination to change their opinion or belief سعی در متقاعد کردن یا نصیحت ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

نخود سیاه، نکته انحرافی، رد گم کنی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

کسی که با دیگران قاطی نمیشه، تکرو

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

Have more money than when you started سود کردن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

دست مریزاد داشتن کار کسی را تحسین کردن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

Have a negative amount in your bank balance به بانک بدهکار بودن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

Have a negative amount in your bank balance به بانک بدهکار بودن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٩

if the future holds something, that is what may happen - مثال: !You never know what the future holds تو نمیدونی آینده به چه صورتی خواهد بود یا برات ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

از صفر شروع کردن از نو شروع کردن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٦

Go/Run/Work like clockwork طبق برنامه و بدون مشکل پیش رفتن/عمل کردن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

Go/Run/Work like clockwork طبق برنامه و بدون مشکل پیش رفتن/عمل کردن مثل ساعت کار کردن دقیق عمل کردن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

a person's husband, wife, or usual partner همسر یا پارتنر شریک زندگی

پیشنهاد
٢

To have some degree of importance, truth, or value تا حدودی درست بودن/حقیقت داشتن و. . .