پیشنهاد‌های محمدجعفر نقوی (٣٨٩)

بازدید
٨٣
تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

:پاک کننده ی غلات. کَمدار. نمونه: خوشه وخرمن وبوجار، آسیاب وآرد وتنور و. . . ( کلیدر ج ۱۰ص۲۷۵۸ )

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

پِنَم: آب پس زده وجمع شده پشت آبْ بند. درگویش گوغر به پس زدگی آب جوی در ناهمواری هاوسرپیچ ها پٍدُم گویند. نمونه: نهر از دانه های قاطی گندم ودیگر غلات ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

:آب ومایعاتی که خودبه خود وبدون اراده شخص از بخش گوارش به دهان بازگردانده می شود. بالا آوردن . نمونه: طاهر بیهوده می کوشید تابر زوراب پی در پی روده ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٣

هَمخیزی :در دو کسی را همراهی کردن. همراه کسی گام های تند وبلند برداشتن. نمونه: واز شدت شتاب که در همخیزی با اسب بر او اعمال شده بود، وجنات مجانین را ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٢

تُرپیدن:به شدت حرکت دادن ودواندن. بیگ محمد از فرودست به خرسف تُرپیده بود. ( کلیدر ج ۱۰ص۲۷۴۴ )

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

کَش برداشتن: به حرکت درآمدن. کشیده شدن. نمونه: چارپایان ورعیتْ مردم نه از دشت به خرسف که از خرسف به بیرون قلعه کش کرده بودند. ( کلیدر ج ۱۰ص۲۷۴۳ )

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

:عامه مردم. دهوندان. نمونه: چارپایان ورعیتْ مردم نه از دشت به خرسف که از خرسف به بیرون قلعه کش کرده بودند. ( کلیدر ج ۱۰ص۲۷۴۳ )

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٢

کَندو: خُم گلی بزرگ. تاپو. کندوله. نمونه: جوال ها وتایچه ها دارند تمام می شوندمی ماند کندوها ( کلیدر ج ۱۰ص۲۷۲۲ )

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٢

:جوال کوچک. یک لنکه خورجین. نمونه: جوال ها وتایچه ها دارند تمام می شوند می ماند کندوها. ( کلیدر ج ۱۰ص۲۷۴۲ )

پیشنهاد
٠

گُم از نگاه شدن:از دیدرس دور شدن. نمونه: به کوچه ی فرودست گم از نگاه شد. ( کلیدر ج ۱۰ص۲۷۳۲ ) محمدجعفر نقوی

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

مُنْج:گونه. مانند. فام. نمونه: پیشانی سرخ مُنج نجف به عرق نشسته ( کلیدر ج ۷ص۱۹۹۹ )

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٣

وَلّ وَل : در هیچ لغت نامه ی معتبری با فتح واو دیده نشد ظاهرابرای تاکید بر زیبایی وشکوه ستاره هادرکلیدر به کار رفته. نمونه: ستاره ها، قندیل های نقره ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٣

یِکرویِگی: بی پرده و رک بودن. صاف وپوست کنده حرف زدن. نمونه: دختر رنجیده از یکرویگی مارال، دیگچه اش را برگرفت. ( کلیدر ج ۱ص۵۲ ) محمدجعفر نقوی

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٢

خِطَب :چوبی ست بکاررفته در بخشی از هَوید ( جهاز یا زین یا پالان ) شتر واحتمالا گردنه خطب شکن درحوالی مرنجاب نیز به این دلیل که هنگام عبور کاروان ها ا ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٢

:در گویش گوغر به چادرنشینان گله دار وکشاورز آبادی های کوچک تر که ساده زیست تر وبی شیله پیله ترندگفته می شود. درکلیدر نیز به عنوان صفت دختری صحرانشین ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٦

: نگهبان زندان. زندان بان. . نمونه: دوستاقبان است، خطیب است. ( کلیدر ج ۱۰ص۲۷۳۰ )

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

:نهان کاری. نمونه: با بیم بافته شده اند با پنهان خویی خو گرفته اند. ( کلیدر ج ۱۰ص۲۷۲۸ ) محمدجعفر نقوی

پیشنهاد
١

آفتابْ وَرآمَدان: خورآیان. خاور. مشرق. نمونه: تختبامش در آفتابْ ورآمدان مشرف به حیاط بیرونی بود. ( کلیدر ج ۱۰ص۲۷۱۵ )

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٢

بُرّه بُرّه:دارای چین خوردگی های نزدیک به هم. خیزابی وناهموار شدن. نمونه: آبگیر در وزش باد بُرّه بُرّه می شد. ( کلیدر ج ۱۰ص۲۷۱۴ ) محمدجعفر نقوی

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

فُروهُرّانیدن: بی نظم به حرکت درآوردن. بی هدف وبه شدت لگدمال کردن وبه دور وبر پهن وپاش کردن. نمونه: وخرمنی خاک وکلوخ رابه زیر دست وپای اسب خود فرو ه ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

خالپاره:قطعه ی کوچک. جزءِ خرد. تکه ای ریز وخرد. نمونه: وآن سوی خالپاره هایی خشک وشخم ناخورده. . . دیده می شدند. ( کلیدر. ج۱۰ص۲۷۱۱ ) محمدجعفر نقوی

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٢

پُسار:زمین خیس خورده آماده شخم. نمونه زمین های پُسار پاره پاره سیاهی می زدند. ( کلیدر. ج۱۰ص۲۷۱۱ ) محمدجعفر نقوی

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

آبچَر: آبخورگاه گله. نمونه: واز چپ به میدان مشاع پاوال گله و آبچر. ( کلیدر. ج۱۰ص۲۷۱۱ ) محمدجعفر نقوی

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٢

:جای خواب واستراحت گله برای دوشیدن. درگویش گوغر پاوال را پیوال گویند به معنای فضله حیواناتی چون گاو والاغ. نمونه: واز چپ به میدان مشاع پاول گله وآبچ ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

فروگِلّانیدن:فروغلطانیدن. پخش وپلا کردن. نمونه: سمدستهایش پاری کلوخ وخاک را فرو گلانید. ( کلیدر. ج۱۰ص۲۷۱۰ ) محمدجعفر نقوی

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٣

آغوشکه: پنجره چوبی مشبک . نمونه:آغوشکه مشبک بالاخانه ء حاجی سلطانخرد جلوه ء خود را به رخ می کشید. . . . . . . بیگ محمد بی آن که نگاه از آغوشکه بالا ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٢

دَهَنفَره: مظهرقنات. گلوگاه قنات. نمونه: پنج سوار قبراق و استوار بر کنار دَهنفره کاریز ایستادند. ( کلیدر. ج۱۰ص۲۷۱۰ ) محمدجعفر نقوی

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٣

پِرپِری: ( درگویش گوغر پِرپِرو ) . کم سو . کم نور. سوسو کننده. نمونه:به این آفتاب پِرپِری که اطمینانی نیست. ( کلیدر. ج۱۰ص۲۷۰۷ ) محمدجعفر نقوی

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٣

آبچِکان: آب پاشان. آب چکنده. قطره قطره آبریزان. نمونه: کاکل هایش هنوز آبچکان بود. ( کلیدر. ج۱۰ص۲۷۰۷ ) محمدجعفر نقوی.

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

پَرهیزان: خودداری. دوری. اجتناب . نمونه: خان عمو پروای برانگیختگی گل محمد و پرهیزان از جدل پیاله چای رابه لب برد. ( کلیدر. ج۱۰ص۲۷۰۷ ) محمد جعفر نقوی

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٤

قِلِق:لِم. فوت وفن. روش. شیوه نمونه:عروس را به قِلق خودمان به حجله می آوریم. ( کلیدر ج ۱۰ص۲۷۰۷ ) محمد جعفر نقوی

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٤

لیفَه : بستنگاه بند شلوار. بندگاه کش شلوار. نمونه: خان عمو لیفه ی تنبانش را بالا کشید. ( کلیدر ج ۹ص ۲۷۰۲ ) محمدجعفر نقوی

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٤

عروس خانه. زفافگاه. نمونه: باید سر میدان بکوبند تا خبر شاه شدن داماد از حجله گاه برسد ( کلیدر ج ۹ص ۲۶۷۵ ) محمدجعفر نقوی

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٤

با موفقیت بکارت عروس راگرفتن. سربلند از حجله بیرون آمدن. پیروزمندانه دوشیزگی عروس را درحجله گرفتن. نمونه: باید سر میدان بکوبند تا خبر شاه شدن داماد ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٥

هَرا: صدای محزون. فریاد یٱس آمیز. نمونه: هَرای گریه ی عباسجان را درخود فرو خورد. ( کلیدر ج ۹ص ۲۶۷۳ )

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

قاطی کِرد:آمیخته. آغشته. نمونه: این چنین که قدیر قاطی کِرد زندگانی بندار شده بود. ( کلیدر ج ۹ص ۲۶۷۱ ) محمدجعفر نقوی

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

خَپانیدن: پنهان کردن. درخود فرو بردن. نمونه: صدای قدم های گودرز بلخی، با دیگر او را در خود خپانید. ( کلیدر ج ۹ص۲۶۵۴ ) محمد جعفر نقوی

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٤

سارِغ: سفره پارچه ای. دستار خوان. بساط پارچه ای نان. مارال در کار بستن گِرده های نان ساج میان سارغ بود. ، ( کلیدر ج۸ص ۲۲۶۷ )

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٤

کَجکارد: نوعی دشنه. گونه ای خنجر. نمونه: دشنه! دستی دیگر غلاف کجکارد را در تسمه ی کمر مرد برآراست. ( کلیدر ج۸ص ۲۲۶۸ )

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٣

جیغ رس: مسافتی که جیغ وفریاداز آن شنیده شود. صدارس. گوش رس. نمونه: بل به یک جیغ رس درمیانه، اسب را به تاخت در آورد. ( کلیدر ج۸ص ۲۲۷۵ ) محمدجعفر نقوی

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٥

توفیدن: شور وغوغا کردن. خروشیدن. نمونه تن به جنون می پیچاند وکله پرباد و آشوب می توفیدو می گذشت. ( کلیدر ج۸ص ۲۲۷۸ )

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٤

گِرَنگ؛: مچل. علّاف. فیلم شده. حیران. نمونه: بی خود خودتان را گرنگ اینها کرده اید. ( کلیدر ج۸ص ۲۲۸۷ ) محمدجعفر نقوی

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

چالیدن: رفتن. روان شدن. نمونه: اسب درشت خان عمو باسینه فراخ و ورزیده از شیب کال به بالا چالید. ( کلیدر ج۸ص ۲۲۸۷ ) محمدجعفر نقوی

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٦

دَزِه : کناره رود. نمونه: جوانی از دَزِه ء کال بالا کشید. ( کلیدر ج۸ص ۲۲۷۹ ) محمدجعفر نقوی

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٣

مُشتامُشت:مشت مشت. به اندازه چند مشت. نمونه:پلکها بسته و روی از کوبش مُشتامُشت شن وخاک ( کلیدر ج۸ص ۲۲۷۸ ) محمدجعفر نقوی

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد

بُرّ:دسته. جداشده وبُرّخورده. نمونه:ما می توانیم این بُرّ آواره را نادیده بگیریم. ( کلیدر ج۸ص ۲۲۹۲ ) محمد جعفر نقوی

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٢

هَراسه:داهول. اَفچه. مترسک. نمونه: روی به عباسجان که چون هراسه ای سر جایش ایستاده بود گردانید. ( کلیدر ج ۹ص ۲۶۱۰ ) محمدجعفر نقوی

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٢

وَیل :چاهی در پست ترین جای جهنم. معادل وای فارسی برای بیان افسوس ودرد. نمونه:با چشمانی که انگار به چاه ویل گشوده می شود. ( کلیدر ج ۹ص ۲۵۹۸ ) محمدجعف ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٦

چَزیدن: برشتن وآب شدن چربی دراثر حرارت زیاد . نمونه: چزیدن تخم چمشها، زبان لال راهم می گشاید. ( کلیدر ج ۹ص ۲۵۹۶ ) محمدجعفر نقوی

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٢

هَپَکَه:مات ومبهوت. مات زده . حیرت زده. نمونه: چرا هَپَکَه ات زده؟ ( کلیدر ج ۹ص ۲۵۸۳ ) محمدجعفر نقوی