پیشنهادهای احمد رضا مردان نسب (٥١٤)
القناة تنبت معتدلة فلا تحتاج إلی تقویم نفذت علیّ السابری و ربما تندق فیه الصعدة السمراء المتنبی
الدرع المحکمة الدقیقة النسج نسبة إلی سابور و یقال للثیاب الرقیقة سابریة نفذت علیّ السابری و ربما تندق فیه الصعدة السمراء المتنبی
اسفی علی اسفی الذی دلّهتنی عن علمه فبه علیّ خفاء المتنبی
اسم للشمس لاینصرف
والمراد بقلقها اضطرابها و حرکتها :[البحر کامل ] قلق الملیحة و هی مسک هتکها و مسیرها فی اللیل و هی ذکاء المتنبی
هُجْر:سخن زشت و ناپسند أَأَنطِقُ فیکَ هُجراً بَعدَ عِلمی بِأَنَّکَ خَیرُ مَن تَحتَ السَماءِ؟ متنبی
لا أدرى [بحر الوافر] جَمُومٌ قَدْ تَنِمُ عَلی القَدَاةِ وَیُظْهِرُ صَفُوهَا سِرَّ الحَصَاةِ از شواهد عربی کلیله و دمنه نصرالله منشی، تصحیح مجتبی م ...
قُرَناء:جمع قرین الشمس من حساده والنّصر من قرنائه والسیف من اسمائه متنبی
روح و جان ، آخرین خون در قلب و بمهجتی یا عاذلی الملک الذی أسخطت کلّ الناس فی ارضائه متنبی
سختی و ناراحتی عشق، سوز و گداز عشق یشکو الملام الی اللّوم حرّه و یصد حین یلمن عن برحائه متنبی
سرزنش و ملامت عذل العواذل حول قلب التائه و هوی الاحبة منه فی سودائه متنبی
سرگردان و حیران عذل العواذل حول قلب التائه و هوی الاحبة منه فی سودائه متنبی
ج العاذلة :سرزنش گران عذل العواذل حول قلب التائه و هوی الاحبة منه فی سودائه
ساخته شده ، آفریده شده طبع الحدید فکان من اجناسه و علی المطبوع من آبائه متنبی
فرند: الفِرِندُ: وَشْیُ السَّیْفِ، وَهُوَ دَخِیلٌ. وَفِرِنْدُ السَّیْفِ: وَشْیُه. قَالَ أَبو مَنْصُورٍ: فِرِنْدُ السَّیْفِ جَوْهَرُهُ وماؤُه الَّذِی ...
من للسیوف بأن تکون سمیها فی اصله و فرنده و وفائه متنبی فرند السیف:جوهر شمشیر ، در اینجا مراد مکارم و مناقب سیف الدوله است فرند: الفِرِندُ: وَش ...
١٥ - إِنِّی دَعَوْتُکَ لِلنَّوائِبِ دَعْوَةً لَمْ یُدْعَ سَامِعُها إِلى أَکْفَائِهِ ( متنبی ) النوائب: ج النائبة، سختیها و مصیبتها
فَأَتَیْتَ مِنْ فَوْقِ الزَّمَانِ وَ تَحْتِهِ متصلصلاً و أمامه و ورائه متصلصل بانگ کننده کسی که صدای ضرب شمشیرش به گوش می رسد، از ریشه ی صلصله به ...
بنظر میرسد که بمعنی آز و آرزوی بسیار و طمع داشتن و ولع باشد [تعلیقات استاد مجتبی مینوی بر کلیله و دمنه نصرالله منشی صفحه 79 و 80 ]
بگناه اعتراف نمود و از قوم بلطف هرچه تمامتر بحلی خواست کلیله و دمنه نصرالله منشی، به تصحیح مجتبی مینوی صفحه 77
والضَّعةُ والضِّعةُ: خِلاف الرِّفْعةِ فِی القَدْرِ لسان العرب، ج8 ص٣٩٧
ارتفعت بعد الضعة و أیسرتَ بعد العسرة رسالة عتاب و إنذار، ابن العمید
یحفظک من طوارق الحدثان . . . رسالة عتاب و إنذار ، ابن العمید
حدیث عشق بیان کن بدان زبان که تو دانی حافظ
هو شیطان مارد من اظرف الناس و اکثرهم ادبا مناقب العصا، ابن قتیبه دینوری
و اذا البیوت ملآنة روثا و ترابا ، فلم نجد موضعا نظل فیه . مناقب العصا، ابن قتیبه دینوری
و قد لزق بها من الرماد والتراب ما بغضها الی . . . مناقب العصا ، ابن قتیبه دینوری
این واژه از ندامت گرفته شده است زیرا کسی که پیوسته شراب می نوشد سخنانی می گوید و کارهایی میکند که موجب ندامة میشود . قَالُوا وَإِنَّمَا قیل لمشارب ا ...
از تحمل رنجهای صعب و تجرع شربتهای بدگوار تجنب ننماید. کلیله و دمنه نصرالله منشی، تصحیح مجتبی مینوی، صفحه 65
از آن طبقه نیستیم که به مفاوضت ملوک مشرف توانند شد کلیله و دمنه نصرالله منشی، تصحیح مجتبی مینوی، صفحه 62
صدق لهجت کلیله و دمنه نصرالله منشی ، تصحیح مجتبی مینوی، 55
کلیله و دمنه نصرالله منشی ، تصحیح مجتبی مینوی، 55
نوعی کرامات اولیا که سجادۀ خود را روى آب پهن مىی کردند و بر آن مىی نشستند و در آب فرو نمی رفتند. ( لغت نامه دهخدا , ج2 , ص1656 )
ای نفس میان منافع و مضارّ خویش فرق نمی کنی کلیله و دمنه نصرالله منشی ، تصحیح مجتبی مینوی، 45
احتمالا لغزیدن : نزدیک آمد که پای از جای بشود کلیله و دمنه، مینوی، صفحه 45. در تضاد معنایی با کنایه :پا بر جای کردن شدن :در معنای رفتن
احتمالا لغزیدن : نزدیک آمد که پای از جای بشود کلیله و دمنه، مینوی، صفحه 45. در تضاد معنایی با کنایه :پا بر جای کردن شدن :در معنای رفتن
تبدیل همزه به یا یکی از روش های فارسی کردن عربی بود که بعمدا توسط نویسندگان انجام میشد
لازالت محروسة الاطراف محمیة الارجاء و الاکناف بود ، صفحه 15کلیله و دمنه، نصرالله منشی، به تصحیح مجتبی مینوی
و پشت زمین را از خبث شرک ایشان پاک گردانید . ( کلیله و دمنه ، نصرالله منشی، مینوی، صفحه 3
حبر امت و بحر حکمت ( فرج بعد از شدت، حسین بن اسعد دهستانی، به تصحیح اسماعیل حاکمی ، ج1، انتشارات اطلاعات، صفحه56 )
امَ حملُ البعیر ( ض ) یَرِیم رَیْماً: مال و - مکانَهُ : زال عنهُ و فارقهُ و - عن الشیءِ : تباعد و - بالمکان: اقام و ثبت. و منهُ قول ابنة ابی عثمان ال ...
و از امیر المومنین علی بن ابی طالب - رضی الله عنه - هم در این معنا مرویست مرفوعا الی النبی ( فرج بعد از شدت، حسین بن اسعد دهستانی، به تصحیح اسماع ...
چشم از خدای دار، گرت درد چشم داد از پیش درد چشم معد کرد توتیا [بحر مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف] ( فرج بعد از شدت، حسین بن اسعد دهستانی، به تصحیح ...
با خود گمان مبر که شود کوششت هدر زنهار ظن مدار که رنجت شود هبا [بحر مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف] ( فرج بعد از شدت، حسین بن اسعد دهستانی، به تصحی ...
با خود گمان مبر که شود کوششت هدر زنهار ظن مدار که رنجت شود هبا [بحر مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف] ( فرج بعد از شدت، حسین بن اسعد دهستانی، به تصحی ...
عیسی اگر ز جور خران محنتی کشید هم ساخت عاقبت ز بر سدره متکا ( فرج بعد از شدت، حسین بن اسعد دهستانی، به تصحیح اسماعیل حاکمی ، ج1، انتشارات اطلاعات، ...
عیسی اگر ز جور خران محنتی کشید هم ساخت عاقبت ز بر سدره متکا [بحر مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف] ( فرج بعد از شدت، حسین بن اسعد دهستانی، به تصحیح اس ...
یونس به بطن ماهی گر ماند مدتی شد مستجاب دعوت و شد حاجتش روا ( فرج بعد از شدت، حسین بن اسعد دهستانی، به تصحیح اسماعیل حاکمی ، ج1، انتشارات اطلاعات ...
آدم فراق جنت و حوا کشید، از آن مخصوص گشت زود به تشریف اجتبا [بحر مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف] ( فرج بعد از شدت، حسین بن اسعد دهستانی، به تصحیح اس ...
آدم فراق جنت و حوا کشید، از آن مخصوص گشت زود به تشریف اجتبا [بحر مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف] ( فرج بعد از شدت، حسین بن اسعد دهستانی، به تصحیح اس ...
زمستان : آید شفا و صحت اندر پس مرض باشد بهار خرم اندر پس شتا ( فرج بعد از شدت، حسین بن اسعد دهستانی، به تصحیح اسماعیل حاکمی ، ج1، انتشارات اطلاعا ...
آید شفا و صحت اندر پس مرض باشد بهار خرم اندر پس شتا ( فرج بعد از شدت، حسین بن اسعد دهستانی، به تصحیح اسماعیل حاکمی ، ج1، انتشارات اطلاعات، صفحه51 ...
آید شفا و صحت اندر پس مرض باشد بهار خرم اندر پس شتا ( فرج بعد از شدت، حسین بن اسعد دهستانی، به تصحیح اسماعیل حاکمی ، ج1، انتشارات اطلاعات، صفحه51 ...
شب گرچه دیر یاز بود هم رسد به صبح روز ارچه میغ ناک بود هم دهد ضیا [بحر مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف] ( فرج بعد از شدت، حسین بن اسعد دهستانی، به ت ...
شب گرچه دیر یاز بود هم رسد به صبح روز ارچه میغ ناک بود هم دهد ضیا [بحر مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف] ( فرج بعد از شدت، حسین بن اسعد دهستانی، به ت ...
غم گرچه بی شمار بود شادی از پس است شدت اگرچه دیر بماند شود رخا [بحر مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف] ( فرج بعد از شدت، حسین بن اسعد دهستانی، به تصح ...
اگر شوی متفکر تو در الم نشرح ترا ز درد و الم کی بود پریشانی چو در میان دو آسانیست دشواری عجب بود که شود چیره بر دو آسانی [بحر مجتث مثمن مخبون اص ...
هر مه امروز نیز از اخلاص به دل و جان قیام کند بی شک و شبهتی مراد دلش حق به احسان خود تمام کند ( فرج بعد از شدت، حسین بن اسعد دهستانی، به تصحیح ...
هر که گردد اسیر گو خوش باش که همو عاقبت امیر شود ( فرج بعد از شدت، حسین بن اسعد دهستانی، به تصحیح اسماعیل حاکمی ، ج1، انتشارات اطلاعات، صفحه49 )
گرچه باشد عسیر روز بلا زود بار دگر یسیر شود ( فرج بعد از شدت، حسین بن اسعد دهستانی، به تصحیح اسماعیل حاکمی ، ج1، انتشارات اطلاعات، صفحه49 )
چون کمان گرچه کژ نماید کار هم ز لطف خدا چو تیر شود [بحر خفیف] ( فرج بعد از شدت، حسین بن اسعد دهستانی، به تصحیح اسماعیل حاکمی ، ج1، انتشارات اطلا ...
[بحر خفیف] چون ببرد طمع ز نصرت خلق ایزدش بی گمان نصیر شود ( فرج بعد از شدت، حسین بن اسعد دهستانی، به تصحیح اسماعیل حاکمی ، ج1، انتشارات اطلاعات ...
کار چون سخت گشت بر بنده فضل حق زود دستگیر شود ( فرج بعد از شدت، حسین بن اسعد دهستانی، به تصحیح اسماعیل حاکمی ، ج1، انتشارات اطلاعات، صفحه48 )
و سر از ضجرت در پیش انداخته ( فرج بعد از شدت، حسین بن اسعد دهستانی، به تصحیح اسماعیل حاکمی ، ج1، انتشارات اطلاعات، صفحه47 )
مگذارید که از جای برخیزد تا آن محاسبه و معامله محرر و مقرر گرداند ( فرج بعد از شدت، حسین بن اسعد دهستانی، به تصحیح اسماعیل حاکمی ، ج1، انتشارات اط ...
مگذارید که از جای برخیزد تا آن محاسبه و معامله محرر و مقرر گرداند ( فرج بعد از شدت، حسین بن اسعد دهستانی، به تصحیح اسماعیل حاکمی ، ج1، انتشارات اط ...
هروقت تکلیفهای متعب و باز خواستهای متعب می فرمود ( فرج بعد از شدت، حسین بن اسعد دهستانی، به تصحیح اسماعیل حاکمی ، ج1، انتشارات اطلاعات، صفحه46 )
در معنای کنایی در جمله زیر به کار میرود : و فضل بن مروان را با من اندک غباری بود ( فرج بعد از شدت، حسین بن اسعد دهستانی، به تصحیح اسماعیل حاکمی ، ...
. . . . که در بعضی از اسفار در صحبت فضل بن مروان بودم . . . ( فرج بعد از شدت، حسین بن اسعد دهستانی، به تصحیح اسماعیل حاکمی ، ج1، انتشارات اطلاعات ...
این حکایت به نقیر و قطمیر با ایشان تقریر کردم ( فرج بعد از شدت، حسین بن اسعد دهستانی، به تصحیح اسماعیل حاکمی ، ج1، انتشارات اطلاعات، صفحه46 )
به معنی استهزاء و ریشخند در تراجم کهن استعمال شده است
از آن لالی شاهوارتر می نمود به ساحل دریا نقل میکردم ( فرج بعد از شدت، حسین بن اسعد دهستانی، به تصحیح اسماعیل حاکمی ، ج1، انتشارات اطلاعات، صفحه45 )
هنوز آیت تمام نکرده بودم که چون کوهپاره ای بر زمین افتاد ( فرج بعد از شدت، حسین بن اسعد دهستانی، به تصحیح اسماعیل حاکمی ، ج1، انتشارات اطلاعات، صف ...
از قبله و لمس و ملاعبه مرا ایذا کند الا به وطی و مباشرت مرا زحمت نمیدهد ( فرج بعد از شدت، حسین بن اسعد دهستانی، به تصحیح اسماعیل حاکمی ، ج1، انتشا ...
پدر من بازگانی بزرگ بود از اهل بصره، با بصارتی تمام و شهامتی کامل و . . . . . ( فرج بعد از شدت، حسین بن اسعد دهستانی، به تصحیح اسماعیل حاکمی ، ج ...
من این تجارت را غنیمت بارد می شناسم ( فرج بعد از شدت، حسین بن اسعد دهستانی، به تصحیح اسماعیل حاکمی ، ج1، انتشارات اطلاعات، صفحه41 )
اضافه تشبیهی: جان خود را در آتش ندامت بگداختی ( فرج بعد از شدت، حسین بن اسعد دهستانی، به تصحیح اسماعیل حاکمی ، ج1، انتشارات اطلاعات، صفحه41 )
جماعتی از تجار ارتکاب محظور کرده بودند ( فرج بعد از شدت، حسین بن اسعد دهستانی، به تصحیح اسماعیل حاکمی ، ج1، انتشارات اطلاعات، صفحه40 )
تجدید نعم و ازالت نقم از حضرت قدم مخصوص و ممتاز شد ( فرج بعد از شدت، حسین بن اسعد دهستانی، به تصحیح اسماعیل حاکمی ، ج1، انتشارات اطلاعات، صفحه28 )
این شخص به ملامسه سر تا پای من برسید ( فرج بعد از شدت، حسین بن اسعد دهستانی، به تصحیح اسماعیل حاکمی ، ج1، انتشارات اطلاعات، صفحه38 )
ابیات زیر در بحر خفیف در شاهد راست کاری : راست کاری اگر کنی عادت به همه حال رستگار شوی دستگیرت شود خدا به فرج گر تو در صبر پایدار شوی ( فرج بعد ...
چون تو در محنتی فرو مانی جز به فضل خدا دوا مطلب مرهم دردها خدا بخشد مرهم خود جز از خدا مطلب درد دل را زغایت اخلاص هیچ شافی به جز دعا مطلب ( فرج ...
بی طاقت: محنتی عظیم به سبب آن به وی رسید و از زحمت آن سنگ بی سنگ شد ( فرج بعد از شدت، حسین بن اسعد دهستانی، به تصحیح اسماعیل حاکمی ، ج1، انتشارات ا ...
احتمالا معنای کور شدن و نابینا گشتن بدهد مذلت بندگی و تکلیف سجن و خلاص از این جمله و ابیضاض عین یعقوب و رد بصر و رسیدن یوسف به پادشاهی و عفو از براد ...
کور شدن و نابینا شدن: مذلت بندگی و تکلیف سجن و خلاص از این جمله و ابیضاض عین یعقوب و رد بصر و رسیدن یوسف به پادشاهی و عفو از برادران خود در سورتی تم ...
در جمله زیر با ترکیب با عین معنای کور شدن میدهد مذلت بندگی و تکلیف سجن و خلاص از این جمله و ابیضاض عین یعقوب و رد بصر و رسیدن یوسف به پادشاهی و عفو ...
رخای بعد از شدت و عطای بعد از بلیت بیش از آن باشد ( فرج بعد از شدت، حسین بن اسعد دهستانی، به تصحیح اسماعیل حاکمی ، ج1، انتشارات اطلاعات، صفحه31 )
رخای بعد از شدت و عطای بعد از بلیت بیش از آن باشد ( فرج بعد از شدت، حسین بن اسعد دهستانی، به تصحیح اسماعیل حاکمی ، ج1، انتشارات اطلاعات، صفحه31 )
و هلاک و حتف ایشان و نجات لوط چنانکه در چند موضع کلام عظیم و ذکر حکیم بدان ناطق است و. . . ( فرج بعد از شدت، حسین بن اسعد دهستانی، به تصحیح اسماعی ...
ان الجان حتفه من فوقه مجمع الامثال، لأبی الفضل المیدانی احمد بن احمد بن ابراهیم المیدانی النیسابوری، تحقیق و شرح و فهرسة الدکتور قصی الحسین ۱۴۲۵/۲ ...
بعد از آن شغل اضرام به برد و سلام مبدل گشت ( فرج بعد از شدت، حسین بن اسعد دهستانی، به تصحیح اسماعیل حاکمی ، ج1، انتشارات اطلاعات، صفحه30 )
جمع صنم به معنی بت ها . و قصه ابراهیم خلیل صلوات الله وسلامه علیه و ابتلای او به مجادله و حجت گرفتن با قوم خویش و کسر اصنام و اجماع آن زمره بر احراق ...
و نهصد و پنجاه سال ایذای آن گمراهان کشید ( فرج بعد از شدت، حسین بن اسعد دهستانی، به تصحیح اسماعیل حاکمی ، ج1، انتشارات اطلاعات، صفحه29
پس از آن شیخ نوح _علیه السلام _که مقاسات صحبت آن منکران کشید ( فرج بعد از شدت، حسین بن اسعد دهستانی، به تصحیح اسماعیل حاکمی ، ج1، انتشارات اطلاعات ...
تجدید نعم و ازالت نقم از حضرت قدم مخصوص و ممتاز شد فرج بعد از شدت، حسین بن اسعد دهستانی، با تصحیح اسماعیل حاکمی، ج1، انتشارات اطلاعات1363صفحه ی28
خدای - تعالی - وی را خلاصی و مناصی و نجاحی و فلاحی ارزانی دارد ( فرج بعد از شدت، حسین بن اسعد دهستانی، با تصحیح اسماعیل حاکمی، ج1، انتشارات اطلاعات13 ...
خدای - تعالی - وی را خلاصی و مناصی و نجاحی و فلاحی ارزانی دارد ( فرج بعد از شدت، حسین بن اسعد دهستانی، با تصحیح اسماعیل حاکمی، ج1، انتشارات اطلاعات13 ...
خدای - تعالی - وی را خلاصی و مناصی و نجاحی و فلاحی ارزانی دارد ( فرج بعد از شدت، حسین بن اسعد دهستانی، با تصحیح اسماعیل حاکمی، ج1، انتشارات اطلاعات ...
خدای - تعالی - وی را خلاصی و مناصی و نجاحی و فلاحی ارزانی دارد ( فرج بعد از شدت، حسین بن اسعد دهستانی، با تصحیح اسماعیل حاکمی، ج1، انتشارات اطلاعات13 ...
بعد از آن به افعالش موخذه گردانیدندو انگشت بر حرف نهادند. . . . . . ( فرج بعد از شدت، حسین بن اسعد دهستانی، با تصحیح اسماعیل حاکمی، ج1، انتشارات اط ...
وَقَالَتِ ٱلۡیَهُودُ عُزَیۡرٌ ٱبۡنُ ٱللَّهِ وَقَالَتِ ٱلنَّصَٰرَى ٱلۡمَسِیحُ ٱبۡنُ ٱللَّهِۖ ذَٰلِکَ قَوۡلُهُم بِأَفۡوَٰهِهِمۡۖ یُضَٰهِـُٔونَ قَوۡلَ ٱ ...
زِنَه شور: در مقابل مرده شور در ضرب المثل های لری آمده است و چیزی حدود معنایی مراقبت و پرستاری کردن میدهد
خاطر خطیر ؛ خاطر ذهین و بابصیرت و مطلع. ( ناظم الاطباء ) : دانش به از ضیاع و به از جاه و مال و ملک این خاطر خطیر چنین گفت مر مرا. ناصرخسرو.
اسبی را که در چهل سالگی سوغان گیرند برای میدان قیامت خوب است امثال و حکم دهخدا
از نظر ریفاتر یک اندیشه است که میتوان در یک کلمه و عبارت آن را گفت که تمام شعر در اطراف آن سروده شده و راجع به او سخن می گوید اما حرفی از خودش به میا ...
در نظریه ادبی مایکل ریفاتر سه فراید موجب میشود که مدلول در معنای خود بکار نرود و کلام دارای مولفه های ادبی شود و زبان شعر غیر دستوری شود ۱_جابه جایی ...
نشانه شناسی چیست ؟ نشانه شناسی بررسی تحلیل و تفسیر کنش، دلالت پردازی《 فرایند معناسازی》 پدیده های عالم است . یکی از روش های نخستین نشانه شناسی خواندن ...
نظریه نقد شعر از مایکل ریفاتر است
مُفاد درست است خیلی ها با اشتباه مَفاد می گویند
هرکه از خدای بترسد و تقوی را شعار و دثار خود سازد فرج بعد از شدت، دهستانی، تصحیح حاکمی، ج ۱، ص۲۲
این سوره از اول تا آخر منبی است فرج بعد از شدت، دهستانی، تصحیح حاکمی، ج ۱، ص۲۰
برادرم که دو تن تاک را نهد نیرو همی گسسته نگردد غبوق او ز صبوح انوری
این کلمه دو معنای تقریبا متضاد داره در تراجم کهن مانند قدس و ترجمه تفسیر طبری معادل استکبر آمده است
تراجم کهن قرآن :کارساز، کار ران
ره برداران ( قران قدس ) ره یابندگان ( قرآن دهم هجری )
تراجم کهن :راسخون فی علم بجا رسیدگان اندر علم ( شنقشی ) دور درشدگان در علم ( میبدی ) به دانش فرو رفتگان ( معزی ) پایداران در دانش ( ماهان ) بیفر ...
تراجم کهن :راسخون فی علم بجا رسیدگان اندر علم ( شنقشی ) دور درشدگان در علم ( میبدی ) به دانش فرو رفتگان ( معزی ) پایداران در دانش ( ماهان ) بیفر ...
تراجم کهن :راسخون فی علم بجا رسیدگان اندر علم ( شنقشی ) دور درشدگان در علم ( میبدی ) به دانش فرو رفتگان ( معزی ) پایداران در دانش ( ماهان ) بیفر ...
سرگشتگان
راسخون فی علم بیک، آن بیخاوران در علم ازیشان و آن برویدگان برویده مى باشند بدانچه فرو فرستادند بتو و بدانچه پیش فرستادند از پیش تو[یعنى توریت]و آن ب ...
راسخون فی علم بیک، آن بیخاوران در علم ازیشان و آن برویدگان برویده مى باشند بدانچه فرو فرستادند بتو و بدانچه پیش فرستادند از پیش تو[یعنى توریت]و آن ب ...
راسخون فی علم بیک، آن بیخاوران در علم ازیشان و آن برویدگان برویده مى باشند بدانچه فرو فرستادند بتو و بدانچه پیش فرستادند از پیش تو[یعنى توریت]و آن ب ...
راسخون فی علم بیک، آن بیخاوران در علم ازیشان و آن برویدگان برویده مى باشند بدانچه فرو فرستادند بتو و بدانچه پیش فرستادند از پیش تو[یعنى توریت]و آن ب ...
اى شما که اینهااید دوست مى دارید ایشان را و ایشان دوست ندارند شما را و برویده مى باشید بکتابها همه. چون فرا رسند فا شما گویند ببرویدیم؛و چون تنها مان ...
در تراجم کهن معادل این واژه ره یافتن آمده است
لَآ إِکۡرَاهَ فِی ٱلدِّینِۖ نیست دشخوارى اندر دین ( ترجمه تفسیر طبری )
در تراجم کهن معادل :سِنَةࣱ ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡحَیُّ ٱلۡقَیُّومُۚ لَا تَأۡخُذُهُۥ سِنَةࣱ وَلَا نَوۡمࣱۚ خداى، هیچ نیست خداى مگر او، زن ...
در تراجم کهن در برابر این واژه نامه و نبشته آمده است آنانى که دادیم ایشان را نامه مى شناسند او را چنانچه مى شناسند پسران خویش را و به درستى که گروهى ...
در تراجم کهن معادل آن روی گاه آمده است و اگر تو بیارى بدانها که بدادند ایشان را نبشته بهر نشانى که ایشان خواهند ایشان پس روى نکنند روى گاه ترا و تو ...
بدرستى که مى بینیم گردیدن روى تو در آسمان[منتظر جبریل تا فرمان آرد باستقبال کعبه]. بدرستى و راستى که فرا گردانیم ترا فاروى گاهى که تو بپسندى آن را، ف ...
مزکت شکوهمند
نیک همى بینیم گشت روى. . . اندر آسمان. روى بگردانیم ترا سوى قبله کى پسندى مر آن را بگردان روى خویش را سوى مزکت حرام و هرکجا باشید، گردانید روى خویش ر ...
و گفتند هرگز در نیاید به بهشت مگرآنکه باشد جهودان یا ترسایان آنت بیوسهاى ایشان بگوى آرید سخن روشن خود را اگر هستید راست گویان ترجمه های کهن قرآنی در ...
و گفتند، درنشود در بهشت مگر آن کس که جهود بود یا ترسا. آن پیوسهاى ایشانست. گو[یا محمد]بیارید حجّت خویش اگر هستید شما راست گویان
در تراجم کهن به معنی ایمان آوردن است
عقلست به سوی صواب رهبر با راه برت چون به خار خاری؟ ناصر خسرو
بر مثال یکی پلیته شدی چند گردی به سایه و مهتاب ناصر خسرو
حواشی و ملاحظات دهخدا صفحه ۶۲۷
پست منشین که ترا روزی از این قافله گاه گرچه دیرست ، همان آخر بر باید خواست ناصر خسرو
مثل است در لری ( بالاگریوه ) :گوشت و ناخو دِ یک نَوُ
آبادان :عبادان ضرب المثلی است به این مضمون: لیس وراء عبّادان قریة نظامی در هفت پیکر گوید : بختم از دور گفت کای نادان لیسَ قریه وراء عبّادان و ک ...
آبادان :عبادان ضرب المثلی است به این مضمون: لیس وراء عبّادان قریة نظامی در هفت پیکر گوید : بختم از دور گفت کای نادان لیسَ قریه وراء عبّادان و ک ...
با دهر مدارا کن و با خلق مواسا ( ناصر خسرو )
در این بیت منوچهری ظاهرا شتری که به آواز خو کرده باشد ( دبیر سیاقی )
کنایه از استوار و مقاوم در سوار کاری ( دبیر سیاقی ) کثیر الثواب و قلیل العتابی ثقیل الرکاب و خیفیف العنانی منوچهری دامغانی
کثیر الثواب و قلیل العتابی ثقیل الرکاب و خفیف العنانی منوچهری دامغانی
بساز چنگ و بیاور دوبیتی و رجزی که بانگ چنگ فروداشت عندلیب رزی منوچهری دامغانی
در:دره ، فاصله مابین دو کوه خداوتدا یکی بنگر به باغ و راغ و دشت و در که گشته از خوشی و نیکویی و پاکی و خوبی منوچهری دامغانی ( دبیر سیاقی )
چون طوبی گشت شاخ بید و شاخ سرو و نوژ و گل نشسته ارغوانسازان به زیر سایه ی طوبی منوچهری دامغانی
گل زرد و گل دورو گل سرخ و گل نسرین ز درد و داغ دادستند ما را خط استغنی رخ گلنار، چونانچون شکن بر روی بت رویان گل دورویه ، چونانچون قمرها در دوپیکرها ...
رخ گلنار، چونانچون شکن بر روی بت رویان گل دورویه ، چونانچون قمرها در دوپیکرها منوچهری دامغانی
گل زرد و گل دورو گل سرخ و گل نسرین ز درد و داغ دادستند ما را خط استغنی منوچهری دامغانی
زبان و ارغوان و اقحوان و ضیمران نو جهان گشته است از خوشی بسان لات و العزی. همان
املی کردن. [ اِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) املا کردن : گهی بلبل زند بر زیر و گه صلصل زند بر بم گهی قمری کند از بر گهی ساری کند املی. منوچهری
با دزدان چون زیم که نه دزدم با کشخان چون بوم نه کشخانم ملک الشعرای بهار
ماهر، آشنا به رموز بدان خانه باستانی شدم به هنجار چون آزمایشگری منوچهری دامغانی
کلمه ای که در هنگام تاسف گویند تو آفرین خسرو گویی دروغ باشد ویحک دلیر مردی کاین لفظ گفت یاری _ یا باش دشمن من یا دوست باش ویحک نه دوستی نه دشمن ا ...
آنکه پایی چون پای پیل دارد گورسم و گاو پشت و گرگ ساق و کرگ روی ببر گوش و رنگ چشم و شیر دست و پیل پای منوچهری دامغانی
گورسم و گاو پشت و گرگ ساق و کرگ روی ببر گوش و رنگ چشم و شیر دست و پیل پای منوچهری دامغانی
:آنکه چشمانی چون رنگ دارد گورسم و گاو پشت و گرگ ساق و کرگ روی ببر گوش و رنگ چشم و شیر دست و پیل پای منوچهری دامغانی
گورسم و گاو پشت و گرگ ساق و کرگ روی ببر� گوش و رنگ چشم و شیر دست و پیل پای منوچهری دامغانی ۱_نسخه بدل :تیز گوش در همه ی تشبیهات ابتدا نام حیوان ...
گورسم و گاو پشت و گرگ ساق و کرگ روی ببر گوش و رنگ چشم و شیر دست و پیل پای منوچهری دامغانی
گورسم و گاو پشت و گرد ساق و گرگ پوی ببر گوش و رنگ چشم و شیر دست و پیل پای منوچهری دامغانی
گورسم و گاو پشت و گرد ساق و کرگ روی ببر گوش و رنگ چشم و شیر دست و پیل پای منوچهری دامغانی
گورسم و گاو پشت و گرگ ساق و کرگ روی ببر گوش و رنگ چشم و شیر دست و پیل پای منوچهری دامغانی
گورسم و گاو پشت و گرگ ساق و کرگ روی ببر گوش و رنگ چشم و شیر دست و پیل پای منوچهری دامغانی
گورسم و گاو پشت و گرگ ساق و کرگ روی ببر گوش و رنگ چشم و شیر دست و پیل پای منوچهری دامغانی
گور سم و گاو پشت و گرگ ساق و کرگ روی ببر گوش و رنگ چشم و شیر دست و پیل پای منوچهری دامغانی
نف مرکب :رباینده جادو آفرین زان مرکب میمون که دیدم بر درش مرکبی زین کرده و خاره بر و جادو ربای منوچهری دامغانی
نف مرکب: برنده ی خاره آفرین زان مرکب میمون که دیدم بر درش مرکبی زین کرده و خاره بر و جادو ربای منوچهری دامغانی
پیش لبت به کدیه یک بوسه هر شبی دل چون چنار پیش کشد صد هزار دست ظهیر فاریابی
ز خون دل چو شفق باد روی دشمن تو که اشکش از فزع خنجرت چو سیماب است ظهیر فاریابی
گرمانیه. [ گ ِ ی َ ] ( اِخ ) در بعض نسخ دیوان منوچهری این بیت آمده : بر فرخی و بر مهی گردد ترا شاهنشهی این بنده را گرمان دهی و آن بنده را گرمانیه. م ...
گردان بسان کفچه ای گردن بسان خفچه ای واند شکمشان بچه ای حسناء مثل الجاریه منوچهری دامغانی
نگرز ها بر شاخ ها ماننده ی چمچاخ ها واویجشان چون کاخها بستانشان چون بادیه منوچهری دامغانی
آمد خجسته مهرگان جشن بزرگ خسروان نارنج و نار اقحوان آورد از هر ناحیه منوچهری دامغانی
برخیز هان ای جاریه می در فکن در باطیه آراسته کن مجلسی از بلخ تا ارمینیه منوچهری دامغانی
خشم تو چون ماهی فرزند داوود نبی کو بیوبارد جهان گوید که هستم گرسنه منوچهری دامغانی
افعی صریم : ز مار گرزه ، مار گردِ ریگ پر غدیرها و آبگیرهای او منوچهری دامغانی ( دبیر سیاقی )
سماه مطربان به گرد او درون زئیر شیر و گرگ را عوای او منوچهری دامغانی
شعر تو شعر است لیکن باطنش پر عیب و عار کرم بسیاری بود در باطن در ثمین منوچهری دامغانی
مقابل غث در سخن: حاسدا تو شاعری و من نیز هم شاعرم چون ترا شعر ضعیفست و مزا شعر سمین منوچهری دامغانی
شاعری تشبیب داند شاعری تشبیه و مدح مطربی قالوس داند مطربی شکر توین منوچهری دامغانی
دانی که این فتنه بود هم به گه بیور اسب هم به گه بخت نصر هم به گه بوالحکم منوچهری دامغانی
یازیدن: هر زمان ز افراط عدل او چنان گردد کزو زعفران گر کاری ، آزد بر دو دندان گراز منوچهری دامغانی
کاتبت را گو :نویس خازنت را گو:بسنج ناصحت رو گو:گُراز و حاسدت را گو:گداز منوچهری دامغانی
اعوجی کردار و دلدل قامت و شبدیز نعل رخش فرمان و براق اندام و شبرنگ اهتزاز منوچهری دامغانی
اعوجی کردار و دلدل قامت و شبدیز نعل رخش فرمان و براق اندام و شبرنگ اهتزاز منوچهری دامغانی
به سماعی که بدیعست کنکن گوش بنه به نبیذی که لطیفست کنکن دست بیاز منوچهری دامغانی
از بین بردن و زدودن غم و انده : بوستان عود خمی سوزد، تیمار بسوز فاخته نای همی سازد ، طنبور بساز
زر ستان، مشک فشان، جام ستان، بوسه بگیر باده خور، لاله سپر، صید شکر، چوگان باز منوچهری دامغانی
زر ستان، مشک فشان، جام ستان، بوسه بگیر باده خور، لاله سپر، صید شکر، چوگان باز منوچهری دامغانی
زر ستان، مشک فشان، جام ستان، بوسه بگیر باده خور، لاله سپر، صید شکر، چوگان باز منوچهری دامغانی
نف مرکب :ستاننده ی زر
- انگشت شکم ؛ به اصطلاح لوطیان ، نره. ( آنندراج ) . نره و آلت تناسل مردان. ( از ناظم الاطباء ) : در دیده پشتت کنم انگشت شکم را. ؟ ( از آنندراج )
جود از دو کف بخل زدایت کند نفر بخل از دو دست جود فزایت کند نفیر منوچهری دامغانی
گر حکم تو سریر تو محکم نداری زیر تو از سرور تو بر پردی سریر منوچهری دامغانی
نام گلی زرد رنگ: با سرمه دان زرین ماند خجسته راست کرده بجای سرمه، بدان سرمه دان عبیر منوچهری دامغانی
مگر باری ز من خوشنود گردد بود در کار من سعی تو مشکور منوچهری دامغانی
بیندازی عظام و لحم و شحمم رگ و پی همچنان جلد مقشور منوچهری دامغانی
زبانی نگهبان دوزخ باشد و زبانی روی بالکانیه زشت صورت و دیو صورت میشود
گویی علمی از سقلاطون سپید است از باد جهنده متحرک شده نهمار منوچهری دامغانی
افریقیه صطبل ستوران بارگیر عموریه کریزگه باز و باز دار منوچهری دامغانی
بابل کنی سرایچه مطربان خویش خلخ کنی وثاق غلامان میگسار منوچهری دامغانی
مکر ، حیله، خیانت : این رنگ بجز عدو نیامیخت این بهتان بجز حسود ننهاد مسعود سعد سلمان
شمشیر سطوت تو زده زنگ شیر عزیمت تو شمیده مسعود سعد سلمان
شمشیر سطوت تو زده زنگ شیر عزیمت تو شمیده مسعود سعد سلمان
نه پی بگام راست نهاده نه می بکام خویش مزیده مسعود سعد سلمان
در چشم تو امید گلی را صد خار انتظار خلیده مسعود سعد سلمان
در چشم تو امید گلی را صد خار انتظار خلیده مسعود سعد سلمان
شمشیر سطوت تو زده زنگ شیر عزیمت تو شمیده مسعود سعد سلمان
جمع شتر قوی و تند رو
من و تو غافلیم و ماه و خورشید بر این گردونِ گردان نیست غافل منوچهری دامغانی
این، چنان زرین نمکدان بر بلورین مائده وان، چناچنون در غلاف زر سیمین گوشخار منوچهری دامغانی
پیش او هم مکرمت هم محمدت حاصل شدهست هادم بخل او بود کو جود را عامر شود منوچهری دامغانی
زرد گل بیمار گردد، فاخته بیمار پرس یاسمین ابدال گردد خردما زائر شود منوچهری دامغانی
گویا جز منوچهری از این واژه استفاده نکرده است!!
ابر هزمان پیش روی آسمان بندد نقاب آسمان بر رغم او در بوستان ظاهر شود منوچهری دامغانی
قصه گو ، افسانه سرا: بادنوروزی همی در بوستان سامر شود تا به سحرش دیده ی هر گلبنی ناظر شود منوچهری دامغانی
تا بداند خواجه کش دشمن کدام و دوست کیست در سرای این و آن نیکو تر استقصا کند
بوی خلقش خاک را چون عنبر اشهب کند رنگ رویش، مشک را چون لولو لا لا کند منوچهری دامغانی
تا بچرد رنگ در میانهٔ کهسار تا بچمد گور در میانهٔ فدفد منوچهری دامغانی
بزرگواری و مهتری
خواجه چنان ابر بار دار و مطرناک هست بقول و عمل همیشه مجرد منوچهری دامغانی ( دبیر سیاقی )
خواجه دهد سیم و زر چو کوه به طالب بسکه عمل هست، قول اوست مبعد منوچهری دامغانی
معطی و مالش بدان دهد که نجوید وانکه بجوید ازوست مال مبلد منوچهری دامغانی
خواجه بسان غضنفریست کجا هست به ستدن و دادنش دو دست مسعد منوچهری دامغانی
بیشمار: این هنری خواجه جلیل چو دریاست با هنر بی شمار و گوهر بیعد منوچهری دامغانی
تا نبود روضه ی مبارک محمود عود نروید بر او نه سنبل و نه ند منوچهری دامغانی
تیغ هندی
گلاب خالص: نوز گل اندر گلابدان نرسیده قطره بر آن چیست چون گلاب مصعد منوچهری دامغانی
نرگس چون ماه در میان ثریا لاله ، چون اندر کسوف گوشه ی فرقد منوچهری دامغانی حکمت او را ز نور باری ، جنت همت او را ز فرق فرقد، مرقد منوچهری دامغا ...
سوسن چون طوطیی ز بسد منقار باز بمنقارش از زبانش عسجد منوچهری دامغانی
بهشت جاویدان: وقت بهار است و وقت ورد مورد گیتی آراسته چو خلد مخلد منوچهری دامغانی
ورد مورد ؛ گل سرخ. گل محمدی سرخرنگ : وقت بهار است و وقت ورد مورد گیتی آراسته چو خلد مخلد منوچهری دامغانی
گر نسیم کرمش بر در دوزخ بجهد هاویه خوبتر از روضه ی رضوان گردد منوچهری دامغانی
شنبه که روز اول هفته باشد
چمیدن فرازش مانند مار باشذ رخشیدن شعاعش گویی نضار باشذ منوچهری دامغانی
سرو از عقیق باشد، کوه از عقار باشد این مستعیر باشد، آن مستعار باشد. منوچهری.
سرو از عقیق باشد، کوه از عقار باشد این مستعیر باشد، آن مستعار باشد. منوچهری.
برجه تا برجهیم، جام به کف بر نهیم تن به می اندر دهیم، کاری صعب اوقتاد منوچهری دامغانی
روزی بس خرمست می گیر از بامداد داد زمانه بده کایزد داد تو داد منوچهری دامغانی
چوبش همه از صندل و از عود قماری سنگش همه از گوهر و یاقوت ثمین است منوچهری دامغانی
دوست دارم کودک سیمین و بر بیجاده لب هرکجا زیشان یکی بینی مرا آنجا طلب فرخی سیستانی
طواف ز ایران بینم به گرد قصر تو دایم همانا قصر تو کعبه ست و گرد قصر تو بطحا فرخی سیستانی
من پار بسی رنج و عنای تو کشیدم امسال به هش باش که امسال نه پارست منوچهری
در لری خرمن جا
پرده ی راست زند نارو بر شاخ چنار پرده ی باده زند قمری بر نارونا منوچهری دامغانی
ریسمان بلند
اا برنده ی سیل نعت فاعلی رام زین خوش عنان و کش خرام و تیز گام شخ نورد و راهجوی و سیل بر و کوهکن منوچهری دامغانی
ظ: نشان دهنده ی پروین ! حبذا اسبی محجل مرکبی تازی نژاد نعل او پروین نشان و سم او خارا شکن منوچهری دامغانی
آنچه من در دل نهادم ، برسرت بینم همی وانچه تو بر سر نهادی در دلم دارد وطن منوچهری دامغانی
نادان
آزفنداک
کمان ندافان
کفش چرم
طبایع گر ستون تن ستونرا هم بپوسد بن نگردد آن ستون فانی کش از طاعت زنی فانه کسائی
حروف الفبا
غذای که در مهمانی و عروسی و سفره زیارت دهند
به گوشه چشم نگاه کردن
به گوشه چشم نگریستن : نرمک او را یکی سلام زدم کردی زی من نگه به چشماغیل فرهنگ اسدی
پیچیده و مشکل
قافیه
معرب کلمه گربز زیرا عرب ها گ را به ج ابدال میکنند
بنظر علامه دهخدا احتملا رُخ بوده و مصحح اشتباه ضبط کرده و رخ مخفف رُخبین است به معنی ترف و فراقروت .
پروین
شفتالو
موی لخت
غم و رنج و مشقت
هشیار و دلیر و سخت کوش است پرخاشخر است و جانفروش است ابو الموید بلخی
چون بر آهنجیدن تیغش بدید در تن شیر ژیان شد زهره آب ابو الموید بلخی
پاره نقره گداخته شده
بیرون کشیدن شمشیر : چو بر آهنجیدن تیغش بدید در تن شیر ژیان شد زهره آب ابو الموید بلخی
کَلَک:حقه کِلِک :در زبان لری انگشت کِلک:نی میان تهی صفرای مرا سود ندارد نلکا درد سر من کجا نشاند علکا سوگند خورم به هرچه هستم ملکا کز عشق تو بگداخ ...
آلو کوهی صفرای مرا سود ندارد نلکا درد سر من کجا نشاند علکا ابوالمؤید بلخی
صمغ قابل خاییدن
کنایه از طوطی
تنبل
اندروایی ار خواهی نجاتی ترا باید ز جود او براتی. شاکر بخارایی
سر گشتگی اندروایی ار خواهی نجاتی ترا باید ز جود او براتی شاکر بخاریی
گریستن به گلو هق هق کردن ؟ چو کوشیدم که حال خود بگویم زبانم برنگردد از نیوشه شاکر بخارایی
سوک:بمگانم معادل لری آن داسنک باشد سُک:سیخ
چیزی با ارزش که در عوض مال یا کالایی به عنوان تضمین دهند ظاهرا در پارسی سخته بوده
آژخ ، زگیل ای عشق ز من دور که بر دل همه رنجی همچون زبر چشم یکی محکم بالو شاکر بخارایی
چوب بالایین در خانه در او افراشته درهای سیمین جواهرها نشانده در بلندین شاکر بخاری
حسود
غرو:آواز شعف و سرور در مقابل غنگ آواز حزین مرا رفیقی پرسید کین غریو ز چیست جواب دادم کز غرو نیست هست ز غنگ شاکر بخارایی
آواز شعف و سرور در مقابل غنگ مرا رفیقی پرسید کین غریو ز چیست جواب دادم کز غرو نیست هست ز غنگ شاکر بخارایی
کفش
نام شهری از ولایت بدخشان به گامی سپرد از ختا تا ختن به یک تک دوید از بخارا به وخش شاکر بخارایی به یک تک دویدن :یک میدان اسب تاختن
اصطلاحاً به معنی یک میدان تاخت اسب است . به گامی سپرد از ختا تاختن به یک تگ دوید از بخارا به وخش شاکر بخارایی
هرچیز سخت و حل نشدنی
زیرک، دانا : یکی دانش پژوهی داشت گربز به چرویدن نگشته هیچ عاجز شاکربخاری
چاره اندیشیدن یکی دانش پژوهی داشت گربز به چرویدن نگشته هیچ عاجز شاکربخاری
به چاه سیصد باز اندرم من از غم او عطای میر رسن ساختم ز سیصد باز شاکر بخارایی
آدم تنبل شکم باره
جواهر کم ارزش و بی بها در مقابل یاکند به معنای یاقوت کجا تو باشی گردند بیخبر خوبان جَمَست را چه خطر هرکجا بود یاکند. شاکر بخارایی
در مقابل با جَمَست
حدود معنایی سکندری را می دهد
دُخ:گیاهی که از آن حصیر بافند، دوخ، لوخ
به موی کاکل و آن زلف مشکین فتاده صد هزاران کلج در کلج. ابوشکور
چین در چین : فری زان زلف مشکینش چو زنجیر فتاده صد هزاران کُلج بر کُلج شاکری بخاری
ستیزه کردن
جغد
انگور به دار آویختن
خمیده
راست کردن تیر و نیزه به معنی نشانه گرفتن است اما راست کردن امور و کار ها و لشکر به معتی مرتب و منظم کردن است حال با کژ کمان راست کند کار جهان راستی ...
آرام گرفتن
در بدی و گدی توئی منحوس ساستاسا و ساسی آسایی فرالاوی
در بدی و گدی توئی منحوس ساستاسا و ساسی آسایی فرالاوی
یخ بستن و منجمد شدن: آب گلفهشنگ گشته از فسردن ای شگفت همچنان چون شیشه سیمین نگون آویخته فرالاوی
قندیل بستن
چوب دستی بزرگ شبانان: گرد گیتی همیشه گردانی چون شبان با کماسه و باهو فرالاوی
کاسه چوبین گدایان و شبانان: گرد گیتی همیشه گردانی چون شبان با کماسه و باهو فرالاوی
کاسه چوبین گدایان و شبانان: گرد گیتی همیشه گردانی چون شبان با کماسه و باهو فرالاوی
همواره
بختک: ز ناگه بار پیری بر من افتاد چو بر خفته فتد ناگه کرنجو فرالاوی منبع:شاعران بی دیوان، محمود مدبری ۲_اشعار پراکنده ژیلبر لازار
تغار
حبس، زندان ، اسارت: ز توک مست تو عالم خراب است به قید زلف تو خلقی گرفتار فرالاوی منبع:شاعران بی دیوان به کوشش محمود مدبری
چشم، دسته ی مو
من شاعر حلیمم با کودکان سلیمم زیرا که جعل ایشان دوغ است یا لکانه شهید
گر ز آنکه لکانه ات آر، وی است اینک به میان ران لکانه شهید بلخی
کج و معوج کی دل بجای داری پیش دو چشم او گر چشم را به غمزه بگرداند از وریب شهید توانی بر او کار بستن فریب که نادان همه راست بیند وریب ابوشکور شاع ...
گر برای هجو اول بود ، کان هجوی نبود کز غضب رخساره را رنگ طبر خون داده اید ملک الشعرا
بر شود بر باره ی سنگین چو سنگ منجنیق در رود در قعر وادی چون به چاه اندر شطن منوچهری دامغانی
پشت اوی و پای او و گوش اوی و گردنش چون کمان و چون رماح و چون سنان و چون مجن منوچهری دامغانی
پشت او و پای او و گوش او و گردنش چون کمان و چون رماح و چون سنان و چون مجن منوچهری دامغانی
کوهنورد: رام زین و خوش عنان و کش خرام و تیزگام شخ نورد و راه جوی و سیل بر و کوهکن منوچهری دامغانی
کوه
خوش خرام رام زین و خوش عنان و کش خرام و تیزگام شخ نورد و راه جوی و سیل بر و کوهکن منوچهری دامغانی
مقابل سرکش : رام زین و خوش عنان و کش خرام و تیزگام شخ نورد و راه جوی و سیل بر و کوهکن. منوچهری دامغانی
از حسن های اسب بشمار آید و مقابل بد زین باشد رام زین و خوش عنان و کش خرام و تیزگام شخ نورد و راه جوی و سیل بر و کوهکن. منوچهری دامغانی
ظ:به خواب، درخواب
هنگام شب
همان گونه که کلمه سود مند داریم بر همان قیاس ضرر مند هم معنا می دهد اولین بار این کلمه را از مادر بزرگم شنیدم "اگر از من گوش نکنی ضرر مند میشی "
پرنده ای شبیه بلبل
بت، صنم: بوستان گویی بتخانه فرخار شده ست مرغکان چون شمن و گلبنکان چون وثنا منوچهری دامغانی
آسمان خیمه زد از بیرم و دیبای کبود میخ آن خیمه ستاک سمن و نسترنا منوچهری دامغانی
فرشته و محافظ دوزخ
صفت فاعلی مرکب :دننده چون گور یوز جست و رنگ خیز و گرگ پوی و غرم تک ببر جه، آهو دو و روباه حیله، گور دن منوچهری دامغانی
. . . . مانند آهو بدود یوز جست و رنگ خیز و گرگ پوی و غرم تک ببر جه، آهو دو و روباه حیله، گور دن منوچهری دامغانی
. . . . در حیله گری چون روباه یوز جست و رنگ خیز و گرگ پوی و غرم تک ببر جه، آهو دو و روباه حیله، گور دن منوچهری دامغانی
. . . . چون ببر بجهد /بپرد یوز جست و رنگ خیز و گرگ پوی و غرم تک ببر جه، آهو دو و روباه حیله، گور دن منوچهری دامغانی
یوز جست و رنگ خیز و گرگ پوی و غرم تک ببر جه، آهو دو و روباه حیله، گور دن منوچهری دامغانی
. . . مانند میش کوهی دونده یوز جست و رنگ خیز و گرگ پوی و غرم تک ببر جه، آهو دو و روباه حیله، گور دن منوچهری دامغانی
استاد صفت های فاعلی مرکب منوچهری دامغانی پوینده و دونده مانند گرگ یوز جست و رنگ خیز و گرگ پوی و غرم تک ببر جه، آهو دو و روباه حیله، گور دن
. . . چون بز کوهی جست و خیز کند یوز جست و رنگ خیز و گرگ پوی و غرم تک ببر جه، آهو دو و روباه حیله، گور دن
بز کوهی یوز جست و رنگ خیز و گرگ پوی و غرم تک ببر جه، آهو دو و روباه حیله، گور دن
صفت فاعلی مرکب :شکننده ی سنگ خارا حبذا اسبی محجل مرکبی تازی نژاد نعل او پروین نشان و سم او خارا شکن
اسبی سیاه که چهار دست و پای آن سپید باشد حبذا اسبی محجل مرکبی تازی نژاد نعل او پروین نشان و سم او خارا شکن منوچهری دامغانی
خوشا : حبذا اسبی محجل مرکبی تازی نژاد نعل او پروین نشان و سم او خارا شکن
شیهه اسب را گویند در زغن هرگز نباشد فن اسب راهوار گرچه باشد چون صهیل اسب آواز زغن. منوچهری
داماد
هوشیاری
بزرگواری ها
قبرستان
شهری از شهر های مشهور عربستان: از کف او جود خیزد وز دل او مردمی از تبت مشک تبتی، وز عدن در عدن منوچهری دامغانی
غم و اندوه لذت انهار خمر اوست ما را بی حساب راحت ارواح لطف اوست ما را بی شجن منوچهری دامغانی
نف مرکب :تننده ی مکر من ندیدم گنده پیری همچنین مرگ ریس و شر باف و مکر تن ناصر خسرو
نف مرکب : بافنده ی شر من ندیدم گنده پیری همچنین مرگ ریس و شر باف و مکر تن ناصر خسرو
نف مرکب :ریسنده ی مرگ من ندیدم گنده پیری همچنین مرگ ریس و شر باف و مکر تن ناصر خسرو
کوثرست الفاظ عَذب او و معنی سلسبیل ذرق او انهار خمر و وزنش انهار لبن منوچهری دامغانی
کوثرست الفاظ عَذب او و معنی سلسبیل ذرق او انهار خمر و وزنش انهار لبن منوچهری دامغانی
صفت مرکب ذو:دارای ، صاحب، عطاها
جمع سنت
مِلک: سپیدی بن ناخن
وجه تسمیه اش اینکه قیصر روم از خوف خسروپرویز چندکشتی از زر سرخ پر کرده به جزیره می فرستاد و باد مخالف آن کشتیها بسوی ملک پرویز آورد و پرویز آن مال را ...
نمکین معمولا صفت برای شعر
جمع فتنه اوستاد اوستادان زمانه عنصری عنصرش بی عیب و دل بی غش و دینش بی فتن منوچهری دامغانی
اوستاد اوستادان زمانه عنصری عنصرش بی عیب و دل بی غش و دینش بی فتن منوچهری دامغانی
اوستاد اوستادن زمانه عنصری عنصرش بی عیب و دل بی غش و دینش بی فتن منوچهری دامغانی
ابوالقاسم حسن بن احمد عنصری : تو همی تابی و من بر تو همی خوانم به مهر هر شبی تا روز دیوان ابوالقاسم حسن
زانِ:از آن ، متعلق رازدار من تویی ای شمع یار من تویی غمگسار من تویی من زانِ تو تو زانِ من منوچهری
خویشتن بشناس و بر خود باز کن چشم دل و ز سرت بیرون کن وسن ناصر خسرو
بت پرست
مجرب ، محنت زده ، آزموده شده
نبیذی که نشناسی از آفتاب چو با آفتابش کنی مقترن چنان تابد از جام گویی که هست عقیق یمن در سهیل یمن رونقی بخارایی خوشا نبیذ غارجی با دوستان یک دل ...
نبیذی که نشناسی از آفتاب چو با آفتابش کنی مقترن چنان تابد از جام گویی که هست عقیق یمن در سهیل یمن رونقی بخارایی
نبیذی که نشناسی از آفتاب چو با آفتابش کنی مقترن چنان تابد از جام گویی که هست عقیق یمن در سهیل یمن رونقی بخارایی
نبیذی که نشناسی از آفتاب چو با آفتابش کنی مقترن چنان تابد از جام گویی که هست عقیق یمن در سهیل یمن رونقی بخارایی
شاخهای مورد بر رفته ببین و برگهاش برشکسته جعد اندر جعد چون زلفین یار بوستان افروز تابان از میان بوستان همچو خون آلوده در هیجا سنان شهریار سپهری ب ...
شاخهای مورد بر رفته ببین و برگهاش برشکسته جعد اندر جعد چون زلفین یار بوستان افروز تابان از میان بوستان همچو خون آلوده در هیجا سنان شهریار سپهری ب ...
استعاره از موی مجعد معشوق: شاخهای مورد بر رفته ببین و برگهاش برشکسته جعد اندر جعد چون زلفین یار بوستان افروز تابان از میان بوستان همچو خون آلوده د ...
پیچ در پیچ ، شکن در شکن شاخهای مورد بر رفته ببین و برگهاش برشکسته جعد اندر جعد چون زلفین یار بوستان افروز تابان از میان بوستان همچو خون آلوده در ...
شاخهای مورد بر رفته ببین و برگهاش برشکسته جعد اندر جعد چون زلفین یار بوستان افروز تابان از میان بوستان همچو خون آلوده در هیجا سنان شهریار سپهری ب ...
شاخهای مورد بر رفته ببین و برگهاش برشکسته جعد اندر جعد چون زلفین یار بوستان افروز تابان از میان بوستان همچو خون آلوده در هیجا سنان شهریار سپهری ب ...
شاخهای مورد بر رفته ببین و برگهاش برشکسته جعد اندر جعد چون زلفین یار بوستان افروز تابان از میان بوستان همچو خون آلوده در هیجا سنان شهریار سپهری ب ...
سکوت از روی تکبر
نوبت : آن به که نیابه را نگه داری کردار تن خویش را کنی فربه. بوشکور
تیهو، بلدرچین، پرنده ای شبیه به کبک
زان سو تر :زانسوتر===>مخفف زاسُْتَر
مشک آب
تو زبان لری به معنی جسم بی جون و قوت است مثلا میگویند :فلانی فقط داهلویه میتونی بزنیش احتمالا از همیت مترسک گرفته شده باشد
نهاز ، نخراز
راعی عدل ملک پرور او گرگ را داذ منصب نخراز ابوشکور
راعی عدل ملک پرور او گرگ را داده منصب نخراز ابوشکور
برد چخماخ من از جامه من جامه نبرد جامه از مشرعه بردند هم از اول تیر چهل وپنج درو سوزن و انگشتریی قلم و کارد ببرده است یکی شوم حقیر ابوشکور
کیسه ای که در آن آلات سفر مینهند ایا امکان دارد به مجاز چون سنگ چخماخ در وی بوده نام کیسه را چخماخ نهاده اند؟
در زبان لری چوله می گویند به معنی خارپشت
روز اور مزد است شاها شاذ زی بر کت شاهی نشین و باذه خور ابوشکور
بلند کیوان با اورمزد و با بهرام ز ماه برتر خورشیذ و تیر با ناهیذ ابوشکور
هرزه و مفلاک بی نیاز از تو با تو برابر که راز بگشاید؟ ابوشکور بلخی
فلک زده
از قنینه برفت چون مه نو در پیاله مه چهارده شذ ابوشکور گه قنینه بسجود اوفتد از بهر دعا گه ز غم بر فگند یک دهن از دل خونا فیروز مشرقی
ساقیا مر مرا از آن می ده که غم من بدو گسارده شذ از قنینه برفت چون مه نو در پیاله مه چهارده شذ ابور شکور بلخی
دزدی و طرار ببردت ز راه بریه بر آن خائن طرار کن ظاهرا مراد برائت و بیزاری است فرهنگ لغات و ترکیبات و تعبیرات دیوان ناصر خسرو. مهدی محقق؛ کبری بستان ...
منسوب به درغان:شهری است در حوالی سمرقند. ( از برهان )
در اشعار پراکنده ژیلبر لازار منسوب به ابوالعباس ربنجی نیز آمده است
رشوه دهنده :راشی رشوه گیر :مرتشی
بُلکفد، بلکفته. بلکفده : بلحرب یار تو بْوَد از مرو تا نشابور سوگند خور که در ره بلکفد او نخوردی. ابوالعباس ربنجی ( از لغت فرس )
بُلکفد، بلکفته. بلکفده : بلحرب یار تو بْوَد از مرو تا نشابور سوگند خور که در ره بلکفد او نخوردی. ابوالعباس ربنجی ( از لغت فرس )
ای خواجه ی معبّر خور سیرت مفسر خواجه دوشش ستاند دو یک دهد بخردی ابوالعباس ربنجی
رفتم به ماه روزه بازار مرسمنده تا گوسپند آرم و فربه کنم به رنده ابوالعباس ربنجی
سُک=نیسو
کشته یا مجروح بر زمین کشیده را گویند او می خورد به شادی و کام دل دشمن نزار گشته و فرخسته. ابوالعباس ربنجی اشعار پراکنده به کوشش ژیلبر لازار به ه ...
یک فرسنگی گرانتر جویهای خشک و غفج پیش آمد و راهبران متحیر گشتند که پنداشتند که آنجا آب است که بهیچ روزگار آن جویها را کسی بی آب یاد نداشت تاریخ بیهقی
پشته ی هیزم
پیمانه ای برای کشیدن گندم و جو و غلات ای میر ترا گندم دشتی است بسنده با نغنغکی چند ترا من انبازم ابو العباس ربنجی
ای میر شاعرانت همه راژ اند من ژاژ نی ولیکن فرغستم ربنجی
میوه ترش و کال
کرکس
مشک به پشک نفروختن کنایه از چیز گرانبهای مثل جان را به نعمات زودگذر دنیا ندادن مشک تبتی به پشک مفروش مستان بدل شکر تبرزین مشک وپشک یکی بودن یعنی فرق ...
آب انگور شراب
تخم انگور : تکژ نیست گویی در انگور او همه شیره دیدیم یکسر رزش ابوالعباس ربنجی
چو پوست روبه بینی به تیم واتگران بدان که تهمت از دنبه ٔبسرکار است. رودکی. نهاده روی به حضرت چنانکه روبه پیر به تیم واتگران آید از در تیماس. ابوالع ...
کاروانسرای بزرگ نهاده روی به حضرت چنانکه روبه پیر به تیم واتگران آید از در تیماس. ابوالعباس
ظ:در شعر ربنجی چیزی در حدود معنایی کارکشته باید باشد
در لهجه لری ما به این چوب گیره و به شئی آهنی که بین شکاف چوب میگذاشتن و ضربه میزدن قلم میگویند . گیره برای نگه داری شکاف چوب بود و قلم هم برای نگهدار ...
نوشتن، بریدن
بیهوده گویی کنایتا
ژاژ میخایم و ژاژم شذه خشک خار دارذ همه چون نوک پغاز ابوالعباس ربنجی
زیغبافان را با وشی بافان ننهند طبل زن را ننشانند بر رودنواز. ابوالعباس ( از لغت فرس اسدی )
زیغبافان را با وشی بافان ننهند طبل زن را ننشانند بر رودنواز. ابوالعباس ( از لغت فرس اسدی )
نادان
اکنون که همینت باز دارد خاتوله کنی و چند گون شر منسوب به ابوالعباس ربنجی و سوزنی
ابوالعباس ربنجی
ظ:نام شخصی بت پرست
بی توجهی کردن ، اهمیت ندادن
جیب خالی و پز عالی
نه در وی آدمی را راه رفتن نه در وی آبها را جوی و فرکند در اشعار پراکنده ژیلبر لازار در ذیل اشعار ابو العباس ربنجی آورده است
دم سلامت گرفته خاموش پیچیذه بر عافیت چو فژغند ربنجی
دم سلامت گرفته خاموش پیچیذه بر عافیت چو فژغند ربنجی
به معنی نوعی حلوا در شعر ربنجی آمده است کار من خوب کرد بی صلتی هرکه او طَمْع مالکانه کند. ابوالعباس
مرگ جنین قبل از زادن
پاذشاهی گذشت خوب نژاد پاذشاهی نشست فرخ زاد ربنجی
مسجد
به بومش چنان تاخت شاهین بیم که سیمرغ قدرش غلیواج شد چنان باز ادبارش بر باشه راند که طاوس اقبالش دراج شد صفایی جندقی
به بومش چنان تاخت شاهین بیم که سیمرغ قدرش غلیواج شد چنان باز ادبارش بر باشه راند که طاوس اقبالش دراج شد صفایی جندقی
ذقن: نه غلیواج تو را صید تذرو آرد و کبگ نه سپیدار تو را بار بهی آرد و سیب ( ناصر )
شاید :شایسته بودن ( م ) اول شخص مفرد شایدم یعنی شایسته ام
ظ:شایسته ام کی خدمت را شایم تا پیش تو آیم با این سر و این ریش چو پاغنده حلاج. ابوالعباس ربنجی ظ:مصراع اول پرسش بلاغی
گلوله پنبه یا چیزی مشابه آن
گیرم که ترا اکنون سه خانه کماس است بنویس یکی نامه که چندت همه کاس است ابوالعباس ( از لغت فرس )
من یکی رافه بذم خشک و بفرغانه شذم مورد گشتم تر و شذ قامت چون نارونا ربنجی
نا مه که وصل ما خبرش نبوذ باب تر کن و بطاق بر نشلا ربنجی
بگزین ملکا بگزین ملکا پاک طبع تو بسان ملکا ربنجی
منجمان آمدند و خلخیان ابا سطرلابها چو برجاسا ربنجی
منجمان آمدند خلخیان ابا سطرلابها چو برجاسا ربنجی
که تنگ و آذرم دارذ و مرد بذ سلب است ابوالعباس ربنجی ( منسوب عنصری )
زنِ رسوا شده در زفاف
سبوح و مزکت بهمان گرفت و دیزه فلان و ما چو گاوان گرد آمده به غوشادا. ابوالعباس ( از فرهنگ اسدی
سبوح و مزکت بهمان گرفت و دیزه فلان و ما چو گاوان گرد آمده به غوشادا. ابوالعباس ( از فرهنگ اسدی
ز ما و کیف بگوی و برسم برهان گوی گر آمذست برون این سخنت از استار ابوالهیثم گرگانی
ارمیتا جوقه دوست جواب سوالت کلمه اعتبار است
مثالش وصفتش باز گوی هر دو مرا که دوستر سوی من صذ ره این ز موسیقار ابوالهیثم گرکانی
تسمه ، شلاق، تازیانه ، چرم
بمدحت کردن مخلوق روح خویش بشخودم نکوهش را سزاوارم که جز مخلوق نستودم کسائی
از نعت می آید به معنی وصف شده
چو زهر از چشیدن چو چنگ از شنیدن چو باد از بزیدن چو الماس گازی مصعبی
ژیلبر لازار نیز این شاهد مثال منسوب به حکاک را در ضمیمه اشعار فرالاوی آورده است ایستاده بخشم بر در او این به نفرین سیاه روخ چکاذ روخ چکاذ:ظ :کچل
کفاش
سرهنگ ، پیشرو لشکر و سردار سپاه و پهلوان و مبارز باشد ( برهان )
ای بر همه قحبگان گیتی سرجیک . . ون تو فراختر ز سیصذ خرچیک فرالاوی
تحریک کردن
هم آهوفغند است و هم تیزتک هم آزاذه خوی است و هم تیزگام. فرالاوی اشعار پراکنده به کوشش ژیلبر لازار ، ص۴۲
هم آهو فغند است و هم تیز تک هم آزاذه خوی است و هم تیز گام فرالاوی
یا به غربیله همچو برزیگر دانه از که به چک بسازد صاف فرالاوی
تا به کی بوسه بر چک جلبی بشمری همچو تنگه را صراف فرالاوی
تا به کی بوسه بر چک جلبی بشمری همچو تنگه را صراف فرالاوی
تا به کی بوسه بر چک جلبی بشمری همچو تنگه را صراف فرالاوی
دشت کردن، به اصطلاح اولین خرید و فروش را گویند . من عاملم و تو معاملی وین کار مرا با تو بوذ دخش فرالاوی
وگر لشکر او ندیدی نبیند چنان جز به محشر دو چشمت زحامی ناصر
اگر صورتش را ندیدی ندیدی به دین بر ز یزدان دادار نامی ناصر
جهان هرچه دادت همی باز خواهد نهاده ست بی آب رخ چون رخامی ناصر
چو زو باز گشتم ندیدم بعاجل به دنیا و دینِ خود اندر قوامی ناصر
مپندار بر روز شب را مقدم چو هر بی تفکر یله گوی عامی ناصر
که خوش خوش بر آرَدش ازو دستِ عالم چو برقی که بیرون کشی از غمامی ناصر
زنی پلشت و تلاتوف و اهرمن کردار نگرنگردی از گرد او که گرم آئی. شهید
ابر چون چشم هند بنت عتبه است برق مانند ذولفقار علی شهید بلخی
چون چلیپای روم از آن شذ باغ کابر بر بست باغ را عسلی شهید بلخی
اگر غم را چو آتش دوذ بوذی جهان تاریک بوذی جاوذانه در این گیتی سراسر گر بگردی خردمندی نیابی شادمانه شهید بلخی
اگر غم را چو آتش دوذ بوذی جهان تاریک بوذی جاوذانه در این گیتی سراسر گر بگردی خردمندی نیابی شادمانه شهید بلخی
در این گیتی سراسر گر بگردی خردمندی نیابی شادمانه شهید بلخی
نه بخوانید نائحه مشغول یا به تدبیر کین و حرب و سپاه شهید بلخی
گر فراموش کرد خواجه مرا خویشتن را برقعه داذم یاذ کودک شیر خوار تا نگریست ماذر او را بمهر شیر نداذ شهید بلخی اشعار پراکنده به کوشش ژیلبر لازار
این شاهد مثال را از شهید بلخی بنده اشتباه در اینجا ذکر کرده ام . به رقعه درست است
راس و ذنب گشت و بشذ مملکت زر زده شذ ز نحوست نحاس محمد بن وصیف
عمر عمّار ترا خواست وز او گشت بری تیغ تو کرد میانجی به میان دذ و دام محمد بن وصیف
به لتام آمذ زُنبیل و لتی خورد پلنگ لتره شذ لشکر زُنییل و هبا گشت کنام محمد بن وصیف
گر فراموش کرد خواجه مرا خویشتن را برقعه دادم یاذ کودک شیر خوار تا نگریست ماذر او را بمهر شیر نداذ
ژیلبر لازار در کتاب خود این شاهد مثال را برای ابوسلیک گرگانی آورده است
به مژه دل ز من بدزدیدی ای به لب قاضی و به مژگان دزد مزد خواهی که دل ز من ببری این شگفتی که دید دزد بمزد؟ ( ابوسلیک گرگانی )
به لتام آمذ و زُنبیل و لتی خورد پلنگ لتره شد لشکر زنبیل و هبا گشت کنام ( محمد بن وصیف سجزی ) زُنْبیل ( یا: رُتْبیل؛ رَتبیل ) نام شاهان کابل و سند ...
هاله و طوق ماه به همین شاهد مثال در اشعار پراکنده شاعران بی دیوان به کوشش ژیلبر لازار
شب سیاه و چرخ تیره من چو مور گرد گردان اندر این پر قیر دن ناصر
بر سرم یک دسته مرزنگوش بود کرد مرزنگوش را سحرش سمن ناصر
ناس شدند نسناس آنگه همه وز همه نسناس گشتند ناس
هرچه بکردیم بخواهیم دید سود ندارد ز قضااحتراس محمد وصیف سگزی به کوشش ژیلبر لازار
قول خداوند بخوان :فاستقم معتقدی شو و ب. آن بر بایست محمد ابن وصیف شاعران بی دیوان بکوشش ژیلبر لازار
ای امیری که امیران جهان خاصه و عام بنده و چاکر و مولات و سگبند و غلام ( محمد بن وصیف ) شاعران بی دیوان بکوشش ژیلبر لازار
دَلیر درست از یا دِلیر؟واژه دلیر از دِل یر ساخته شده است . پس دِلیر درست است
نیست خبر گاو را از آنکه همی نایره ای عود را چو نار کند ( ناصر خسرو )
زیر کاسه، نیم کاسه ای است . در جای بکار میرود که احتمال حیله و مخفی کاری بکار میرود یعنی یه امر خفی را در زیر ظاهری تعبیه کنند .