تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

برابرواژه ی �ذهن� چیست؟؟؟ من خودم بسیار می اندیشیدم که به جای واژه �ذهن� در زبان پارسی چه بگوییم. در کشف المحجوب دیدم که نوشته شده بود: ذهن یعنی ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد

برابرواژه ی �ذهن� چیست؟؟؟ من خودم بسیار می اندیشیدم که به جای واژه �ذهن� در زبان پارسی چه بگوییم. در کشف المحجوب دیدم که نوشته شده بود: ذهن یعنی ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

برابرواژه ی �ذهن� چیست؟؟؟ من خودم بسیار می اندیشیدم که به جای واژه �ذهن� در زبان پارسی چه بگوییم. در کشف المحجوب دیدم که نوشته شده بود: ذهن یعنی ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٣

برابرواژه ی �ذهن� چیست؟؟؟ من خودم بسیار می اندیشیدم که به جای واژه �ذهن� در زبان پارسی چه بگوییم. در کشف المحجوب دیدم که نوشته شده بود: ذهن یعنی ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

برابرواژه ی �ذهن� چیست؟؟؟ من خودم بسیار می اندیشیدم که به جای واژه �ذهن� در زبان پارسی چه بگوییم. در کشف المحجوب دیدم که نوشته شده بود: ذهن یعنی ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٢

برابرواژه ی �ذهن� چیست؟؟؟ من خودم بسیار می اندیشیدم که به جای واژه �ذهن� در زبان پارسی چه بگوییم. در کشف المحجوب دیدم که نوشته شده بود: ذهن یعنی ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
١

برابرواژه ی �ذهن� چیست؟؟؟ من خودم بسیار می اندیشیدم که به جای واژه �ذهن� در زبان پارسی چه بگوییم. در کشف المحجوب دیدم که نوشته شده بود: ذهن یعنی ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

برابرواژه ی �ذهن� چیست؟؟؟ من خودم بسیار می اندیشیدم که به جای واژه �ذهن� در زبان پارسی چه بگوییم. در کشف المحجوب دیدم که نوشته شده بود: ذهن یعنی ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

برابرواژه ی �ذهن� چیست؟؟؟ من خودم بسیار می اندیشیدم که به جای واژه �ذهن� در زبان پارسی چه بگوییم. در کشف المحجوب دیدم که نوشته شده بود: ذهن یعنی ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد

برابرواژه ی �ذهن� چیست؟؟؟ من خودم بسیار می اندیشیدم که به جای واژه �ذهن� در زبان پارسی چه بگوییم. در کشف المحجوب دیدم که نوشته شده بود: ذهن یعنی ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٣

برابرواژه ی �ذهن� چیست؟؟؟ من خودم بسیار می اندیشیدم که به جای واژه �ذهن� در زبان پارسی چه بگوییم. در کشف المحجوب دیدم که نوشته شده بود: ذهن یعنی ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

برابرواژه ی �ذهن� چیست؟؟؟ من خودم بسیار می اندیشیدم که به جای واژه �ذهن� در زبان پارسی چه بگوییم. در کشف المحجوب دیدم که نوشته شده بود: ذهن یعنی ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
١

درود بر بر کاربر واژه شناس �مهدی کشاوری� مهدی جان، من دارم یک نوشتار را از زبان تازی به زبان پارسی ترجمانی می کنم، کمابیش 200 برگه است در زمینه ی هس ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

واژه ی � آموزه� از ریشه ی �آموختن� است، با بن اکنون �آموز�، به همراه پسوند �ه� که اسم ساز است مانند: نگره ( تئوری ) . واژه ی � آموزه� برابرواژه ی د ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
١

در پاسخ به پرسش �بابایی� واژه ی � آموزه� از ریشه ی �آموختن� است، با بن اکنون �آموز�، به همراه پسوند �ه� که اسم ساز است مانند: نگره ( تئوری ) . آمو ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
١

دکترین: رَهنامه، رویکرد، روش، راهبُرد، آموزه، بینش، روش کاری، رویکرد تو به چیزی. پارسی را پاس بداریم: )

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

پیشگذارده: مقدمه. پیشگذارده ی کهین: مقدمه ی صغری. پیشگذاده ی مهین: مقدمه ی کبری. پیشگذارده ی گواه: مقدمه ی حجّت. پیشگذارده ی درست: مقدمه ی صحیح. ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

پیشگذارده: مقدمه. پیشگذارده ی کهین: مقدمه ی صغری. پیشگذاده ی مهین: مقدمه ی کبری. پیشگذارده ی گواه: مقدمه ی حجّت. پیشگذارده ی درست: مقدمه ی صحیح. ...

پیشنهاد
٠

پیشگذارده: مقدمه. پیشگذارده ی کهین: مقدمه ی صغری. پیشگذاده ی مهین: مقدمه ی کبری. پیشگذارده ی گواه: مقدمه ی حجّت. پیشگذارده ی درست: مقدمه ی صحیح. ...

پیشنهاد
٠

پیشگذارده: مقدمه. پیشگذارده ی کهین: مقدمه ی صغری. پیشگذاده ی مهین: مقدمه ی کبری. پیشگذارده ی گواه: مقدمه ی حجّت. پیشگذارده ی درست: مقدمه ی صحیح. ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

پیشگذارده: مقدمه. پیشگذارده ی کهین: مقدمه ی صغری. پیشگذاده ی مهین: مقدمه ی کبری. پیشگذارده ی گواه: مقدمه ی حجّت. پیشگذارده ی درست: مقدمه ی صحیح. ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

پیشگذارده: مقدمه. پیشگذارده ی کهین: مقدمه ی صغری. پیشگذاده ی مهین: مقدمه ی کبری. پیشگذارده ی گواه: مقدمه ی حجّت. پیشگذارده ی درست: مقدمه ی صحیح. ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

پیشگذارده: مقدمه. پیشگذارده ی کهین: مقدمه ی صغری. پیشگذاده ی مهین: مقدمه ی کبری. پیشگذارده ی گواه: مقدمه ی حجّت. پیشگذارده ی درست: مقدمه ی صحیح. ...

پیشنهاد
٠

پیشگذارده: مقدمه. پیشگذارده ی کهین: مقدمه ی صغری. پیشگذاده ی مهین: مقدمه ی کبری. پیشگذارده ی گواه: مقدمه ی حجّت. پیشگذارده ی درست: مقدمه ی صحیح. ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

پیشگذارده: مقدمه. پیشگذارده ی کهین: مقدمه ی صغری. پیشگذاده ی مهین: مقدمه ی کبری. پیشگذارده ی گواه: مقدمه ی حجّت. پیشگذارده ی درست: مقدمه ی صحیح. ...

پیشنهاد
٠

پیشگذارده: مقدمه. پیشگذارده ی کهین: مقدمه ی صغری. پیشگذاده ی مهین: مقدمه ی کبری. پیشگذارده ی گواه: مقدمه ی حجّت. پیشگذارده ی درست: مقدمه ی صحیح. ...

پیشنهاد
٠

پیشگذارده: مقدمه. پیشگذارده ی کهین: مقدمه ی صغری. پیشگذاده ی مهین: مقدمه ی کبری. پیشگذارده ی گواه: مقدمه ی حجّت. پیشگذارده ی درست: مقدمه ی صحیح. ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

پیشگذارده: مقدمه. پیشگذارده ی کهین: مقدمه ی صغری. پیشگذاده ی مهین: مقدمه ی کبری. پیشگذارده ی گواه: مقدمه ی حجّت. پیشگذارده ی درست: مقدمه ی صحیح. ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

پیشگذارده: مقدمه. پیشگذارده ی کهین: مقدمه ی صغری. پیشگذاده ی مهین: مقدمه ی کبری. پیشگذارده ی گواه: مقدمه ی حجّت. پیشگذارده ی درست: مقدمه ی صحیح. ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

کسی می تواند ریشه شناسی دو واژه ی: روند، روال را برایمان بگوید؟؟؟؟ من خودم گیج شدم. کمکککککک

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

برهم نهادن: انطباق. نهاده بر: منطبق بر. برهم نِهی: انطباق. بسیار دیده ام که برای �انطباق� از �برهم نهادن� بهره برده شده است. در نگاه من برابرواژه ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

برهم نهادن: انطباق. نهاده بر: منطبق بر. برهم نِهی: انطباق. بسیار دیده ام که برای �انطباق� از �برهم نهادن� بهره برده شده است. در نگاه من برابرواژه ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

برهم نهادن: انطباق. نهاده بر: منطبق بر. برهم نِهی: انطباق. بسیار دیده ام که برای �انطباق� از �برهم نهادن� بهره برده شده است. در نگاه من برابرواژه ...

پیشنهاد
٠

به سخنی دیگر: به عبارت اخری، به عبارت دیگر. پارسی را پاس بداریم.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بخشگاه: مَقسَم. بخش: قسم. بخشیده: مقسوم. بخشنده: قاسم. بخشیدن: تقسیم. بخشیده شدن: انقسام. بخش پذیر: منقسم. هم بخشگاه: قسیم. پارسی توان واژه س ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

جوهر فرد: گوهر یگانه. پارسی را پاس بداریم. ( جوهر فرد، جزء لایتجزی، اتم، جزء بخش ناپذیر، ریزذره )

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٢

دوستان خردمند و بزگوار من، من خودم در نوشتارهای پارسی بسیار گشتم که ببینم به جای ( صفت، وصف، نعت، حالت ) در زبان پارسی چه گفته اند. واژه ی زاب یا فر ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٣

دوستان خردمند و بزگوار من، من خودم در نوشتارهای پارسی بسیار گشتم که ببینم به جای ( صفت، وصف، حالت ) در زبان پارسی چه گفته اند. واژه ی زاب یا فروزه ر ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٢

دوستان خردمند و بزگوار من، من خودم در نوشتارهای پارسی بسیار گشتم که ببینم به جای ( صفت، وصف، حالت ) در زبان پارسی چه گفته اند. واژه ی زاب یا فروزه ر ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دوستان خردمند و بزگوار من، من خودم در نوشتارهای پارسی بسیار گشتم که ببینم به جای ( صفت، وصف، حالت ) در زبان پارسی چه گفته اند. واژه ی زاب یا فروزه ر ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دوستان خردمند و بزگوار من، من خودم در نوشتارهای پارسی بسیار گشتم که ببینم به جای ( صفت، وصف، حالت ) در زبان پارسی چه گفته اند. واژه ی زاب یا فروزه ر ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٢

دوستان خردمند و بزگوار من، من خودم در نوشتارهای پارسی بسیار گشتم که ببینم به جای ( صفت، وصف، حالت ) در زبان پارسی چه گفته اند. واژه ی زاب یا فروزه ر ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بخشگاه: مَقسَم. بخش: قسم. بخشیده: مقسوم. بخشنده: قاسم. بخشیدن: تقسیم. بخشیده شدن: انقسام. بخش پذیر: منقسم. هم بخشگاه: قسیم. پارسی توان واژه ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

فرایافتن: دریافتن، فهمیدن، ادراک کردن، شناختن، معرفت پیدا کردن. فرایافت: مفهوم . پارسی را پاس بداریم✌️

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

فرایافتن: دریافتن، فهمیدن، ادراک کردن، شناختن، معرفت پیدا کردن. فرایافت: مفهوم . پارسی را پاس بداریم✌️

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

والد: پدر. والدة: مادر. گاهی هم والد برای پدر و مادر باهم بکارمی رود. پارسی را پاس بداریم.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

به جای واژه ی � ابطال کردن� و �رد کردن� دیده ام که در پارسی گفته شده: وازدن، باززدن. او این نگرش را وازد: او این نگرش را رد کرد یا ابطال کرد. به ج ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

به هر روی: در هر صورت.

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مطلقا: به هیچ روی، به هر روی. نمونه: من مطلقا نخواهم رفت: من به هیچ روی نخواهم رفت. من مطلقا پذیرفته خواهم شد: من به هر روی پذیرفته خواهم شد. پا ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

باززدن، وازدن، پس زدن: رد کردن، مردود دانستن، کنار زدن، انتخاب نکردن، نپذیرفتن، از خود راندن. رَدَّ الشیخُ هذا: شیخ این را وازد. پارسی را پاس بدا ...