پیشنهادهای پارسیونا (٧٠٤)
بخار.
حوزه.
ژن.
حالت و وضعیت.
چارگرد.
کوادکوپتر.
چسبانک.
کُشتَن.
کی بِپَنامَد ز خرما خرماخورنده؟ #پارسیونا 🌺
بازی پرداز. /bazipardAz/
پت.
چریک.
وظیفه. بنگرید به ریشه شناسی استادحسن دوست.
اَسکَرد. /askard/
پیل مرغ. /pilmorq/
کهن جانور. /kohanjAnevar/
سرمامرغ. /sarmAmorq/ یخ مرغ. /yaxmorq/
پاندا.
پاندا.
خَلَنگ خرس. /xalangxers/ پیسه خرس. /pisexers/
بدآرمان. /badArmAn/
مافیا.
جلد.
تبریک گفتن.
پاراسمپاتیک.
سمپاتیک.
پاراسمپاتیک.
وعده گاه.
پیمانگاه. /peymAngAh/
بودن.
آزمونک. /Azmunak/
سپرسنگ. /separsang/
به جای کپچا.
جدا کردن.
بیزه. /bize/
بالایال. /bAlAyAl/
بالایال. /bAlAyAl/
نمایا. /nemAyA/
تلویزیون.
این واژه سغدی است. yāxē
آینده نما. /AyandenamA/
آینده نما. /AyandenamA/
فِرانکِستان. /ferAnkestAn/
درود بر شما. به درگاه تلگرامی من سر بزنید. @mfdg45
اگزون. exon
علامت سوال.
سپنداروان. /sepanArovAn/
چرخانک. /carxAnak/ پرانک. /parAnak/
تفریط.
فرمانه. ( فرهنگستان )
موقتی.
کانگر. /kAngar/ کانکار. /kAnkAr/ کارگر کان. /kargar e kAn/
از حال رفتن.
به چابکی.
سنگواره. /sangvAre/
جلبک مایه. /jolbakmAye/
فاعل.
مفعول.
فعل.
اَبیم /abim/=ایمن و بی ترس.
📚 برابرسازی برای کلین شیت: ١. بی آماج ( بی گُل ) ٢. پاک آماج ( کسی که دروازه اش از آماج پاک است. ) ٣. توپ گریزان ( گریزانندهٔ توپ از دروازه ) ۴. ...
آماج. /AmAj/
هشدار.
اولتیماتوم.
گِل.
زیرنوشت. /zirneveSt/
صفت.
وصف کننده.
وصف شده.
توصیف.
توصیف کردن.
فلندگیدن /felengidan/= گریختن و فرار کردن.
زیرنوشت درست تر است.
برخیختن بن واژه ی انگارینِ برخاستن است.
مهژو. /mehZu/
اَنجِش. بنگرید به اَنجیدَن.
مفرد.
برشواره. /boreSvAre/
نَمَدَک /namadak/ = موکت.
جوش آور. /juSAvar/
سُفالیکی. /sofAliki/
سُفالیک. /sofAlik/
شن سنگی. /Sensangi/
شن سنگ. /Sensang/
موزاییک.
موزاییکی.
شن سنگ. /Sensang/
شن سنگی. /Sensangi/
وعده ی صادق.
پیمان راستین.
کاکتوس.
تیغ تیغَک. /tiqtiqak/
اعتراف و اقرار.
کسی که بسیار سخن می گوید.
خیکه. /xike/
گرماپخش /garmApaxS/. گرمینه /garmine/.
شوفاژ.
باتری.
قاب و چهارچوب.
تیلْ واوَک.
وردشگاه /vardeSgAh/ = دیسکو و رقاصخانه
دیگرانه /digarAne/ = عصرانه.
لنگرگاه. /bastangAh/
ستاوه گر /setAvegar/ = فریبکار.
گول خورده و فریب داده شده.
نیرنگباز و فریبکار.
نیرنگ زدن و فریب دادن.
هنگ درام.
شَنبانه. /SanbAne/ گُنبَدانه. /gonbadAne/
برون تار. /boruntAr/
بَرتار /bartAr/= آنلاین ( online )
زگیل.
برکامه /barkAme/=برخلاف.
حجت الاسلام.
دین گواه. /dingovAh/
چسبانک. /casbAnak/
چَسبانَک /casbAnak/= استیکر.
کاربَد.
دادن.
پارک و بوستان.
صخره.
سرفه کردن.
سرفه کردن.
مدبر.
رقصیدن.
ستایه.
تسبیح.
دنباله برگ. /donbAlbarg/ پَسوابرگ. /pasvAbarg/ خواهان برگ. /xAhAnbarg/ پشتیانه. /poStiyAne/ یاورانه. /yAvarAne/ پَسوانه. /pasvAne/ زبان پارسی تواناست.
وَنگ. /vang/
تلویزیون. /nemAyAr/
ایمیل.
اصرار و الحاح.
اصرارکننده.
بَرَنگ. /barang/
ماژیک.
شعله کشیدن. /Saxidan/
لذت بری. /mAZeS/
لذت برنده. /mAZande/
لذت بردن.
مردم داد همان حق الناس است. /mardomdAd/
لعنت و نفرین.
آلمان. /ZermanestAn/
آلمانی. /ZermanestAni/
کاریکاتور.
چهارتایه.
پَرتوئک. /partoak/
تارکده. /tArkade/ رایاتار. /rAyAtAr/ داده گوشی. /dAdeguSi/
تابلو. /farnemA/
برون تار. /boruntAr/
درون تار. /daruntAr/
آفلاین. /boruntAr/
آنلاین. /daruntAr/
رایاپخش.
گیرَخ.
کشیش و دینبُد.
تعویض کردن.
بازی/قلیایی.
قلیایی/بازی.
کُنداب = قلیا/باز. تیزاب = اسید.
طماع.
مسیحیت.
شکلات.
نَرماله = مارشمالو.
نَرماله.
کوباهنگ.
پیرودن = پیراستن.
آرودن = آراستن.
گرودن = گراییدن.
فرانسوی.
همان رَستن است. بن اکنونش می شود راه.
فَرتوشتَن = عکس گرفتن. بن گذشته: فَرتوشت. بن اکنون: فَرتور.
افشان کردن.
صفت.
بسته کار.
زَمایه = عکس.
فرجودن = معجزه کردن. بن گذشته: فَرجود بن اکنون: فَرجایْ فَرجایَنده = معجزه کننده.
شنیدن.
فرانسه.
آنچه که به عنوان استدلال آورده می شود.
کسی که دلیل و استدلال می آورد.
استدلال.
گُل آهن.
حوله صورت.
لوگو.
عکاس.
مجتهد.
مُفتی.
انسان. ( مان=اندیشه/منش ـو پسوند وابستگی مانند ترسو و بُرزو. )
فقیه.
رساله ی الکترونیکی.
وَچَرنامه = رساله دینی.
درس.
گربه.
ایزَدنِشان /izadneSAn/.
به جای آیت الله.
انسان.
خط انداختن.
چَغَت = چوب = چوغ
خورشگاه
رستوران.
نامی زیبای ایرانی - اسلامی.
انکار.
در سجع، هَم وَراهنگ.
هم آهنگ.
هَم وَر.
محکوم کردن.
جمع.
برتار/درون تار
برجسته گر/روشَنْده
هایلایت
roSande هایلایت.
مدفوع
به مقدار/به اندازه در گویش اسپهانی.
آگاهگان
ترجمه.
ترجمه کردن.
زخمی کردن
آیفون خانه
آرام آرام
مهلیوان ( مه پیشوند بزرگسازی لیوان )
مه پیشوند بزرگ سازی لیوان = لیوان
گریبانْبَند
کراوات
قانون اساسی
لوده
برابر پارسی خطرناک.
میراث. مانند پوشاک/خوراک/نوشاک.
برپاد
درگاه
شورا
درازانه.
بحر طویل
کمیت.
کیفیت
توانه
پتانسیل
توانایی
درونمایه
فَغَندیدن = رقصیدن فَغَندَنده = رقصنده فَغندیده = رقصیده فَغَند = رقص فَغَندَندانه = رقاصانه
حیاط.
رقص و جست وخیز.
شخانه
کتاب دعا
زیارت نامه
بازفرست کردن.
پیشنهاد به جای ( تومان مغولی ) .
پیشنهاد : دِریک ( زیباست که به جای ریال از دریک بهره ببریم. )
زمان سنج
سیگار
لحیم کردن. بنگرید به ( کید ) در دهخدا.
بیو و بیوگرافی.
زی نوشت.
واخواستیان
خداناباور/بی خدا
نوازنده
مختار/اراده مند
انسان
کوتاه شده ی اندام.
آناناس.
( یک خرده ) ( اندکی )
چیزی که از خاک ساخته شده باشد.
فهمیدن
تاوان
تکنده ( takandeh ) /تازنده ( tāzandeh )
میاندار
شمارک بندی
هوله رفتن
از زیر کار در رفتن.
یواینده ( yavāyandeh ) = مُسرِف/اسراف کننده/تلف کننده
یوایش ( yavāyesh ) = یَوا/اسراف/اتلاف
یواییدن ( yavāyidan ) = اتلاف و اسراف کردن.
بیداد
یاوه مان
اصل و نسب دار
پیدا کردن.
همان ( توفان ) .
شگاینه ( شگا آینه ) گَنجه دولاب شیشه ای
زابیدن = وصف کردن زابیده شدن = وصف شدن زابَنده = واصف زابیده = موصوف زاب = صفت زابِش = توصیف
زابیدن = وصف کردن زابیده شدن = وصف شدن زابَنده = واصف زابیده = موصوف زاب = صفت زابِش = توصیف
فامیدن مجاز از اثر کردن. فامَنده ( اثر کننده ) فامیده ( اثرکرده ) فامِش ( اثر/تاثیر ) فامِشانه ( موثرانه )
فامیدن مجاز از اثر کردن. فامَنده ( اثر کننده ) فامیده ( اثرکرده ) فامِش ( اثر/تاثیر ) فامِشانه ( موثرانه )
فامیدن مجاز از اثر کردن. فامَنده ( اثر کننده ) فامیده ( اثرکرده ) فامِش ( اثر/تاثیر ) فامِشانه ( موثرانه )
فامیدن مجاز از اثر کردن. فامَنده ( اثر کننده ) فامیده ( اثرکرده ) فامِش ( اثر/تاثیر ) فامِشانه ( موثرانه )
مجاز از اثر کردن. فامَنده ( اثر کننده ) فامیده ( اثرکرده ) فامِش ( اثر/تاثیر ) فامِشانه ( موثرانه )
برگه زدن/رویه زدن
دست بری/دستکاری/دگرنویسی
تصرف در نوشته.
گستاخ
رمزواژه/کدون
نانگرد/همگرد
دلیل و برهان.
ندانم به کار
خَرَند ( kharand ) در گویش اسهپانی = حیاط ( تازی )
پیشنهاد به جای ( پروکسی ) .
پیشنهاد به جای ( پروکسی ) . ( polandeh )
پیشنهاد به جای ( تصدانه/پیکسل ) .
پیشنهاد به جای ( تصدانه/پیکسل ) .
پیشنهاد به جای ( تصدانه/پیکسل ) .
پیشنهاد به جای ( تصدانه/پیکسل ) .
برابر پارسی ( تلفن ) .
نماپخش
دَستال
نماپخش
کنترل تلوزیون
برابر پارسی تلوزیون.
در گویش اسهپانی به چم "به اندازه" است. برای نمونه می گویند : راسِّ من برنج بِکِش. ( به اندازه ی من برنج بِکِش/بَردار. )
همان "چای/چایی" است ، زیرا چای در بام نوشیده می شود این واژه پیشنهاد شده است. ( bāmnush )
مکتب فکری
رایاپُل
برابر پارسی ( عمه ) .
برابر پارسی "کلاس".
داکیده | بنگرید به ( داک ) در واژه نامه دهخدا.
داکنده ( dākandeh ) به چم ( تکیه کننده ) است.
داکیده ( dākideh ) به چم ( تکیه شده ) است.
تکیه کردن
سختی/دشواری در گویش اسهپانی.
شانسی
نعمت دادن
مدرک تحصیلی
سیکل: دانشپایه دیپلم: پیش کاردانی فوق دیپلم: کاردانی لیسانس: کارشناسی فوق لیسانس : فراکارشناسی دکترا: استادی فوق دکترا: فَرا اُستادی
انبارک/انبارچه/انبارو
کد ( kad ) =بیت نیم کد ( nim - kad ) =مصرع
نِمازَنگ = ویدئوکال
برابر برنهاده ی فرهنگستان به جای ماکروویو.
عیبدار/معیوب
برابر، هَمچَم، هَم ماناک، هَم مانا
پودر لباسشویی/گرده ی رخت شویی
نِگاپار ( نگاره پاره ) بر آهنگ بسپار و تکپار.
می توانیم به جای فاصله از "فنور" بهره ببریم.
فاصله انداختن
کسی که سخنان را جار می زند.
رایاباشی/رایابینی/رایابود
پُرفِرِست.
نارواگیر
بستمان
فَرتور
پیشنهاد به جای توقف گاه و پارکینگ.
واگشت
برابر پارسی "پیج".
@
برابر پارسی شکایت.
نجات دادن ( ببینید بوختن را در واژه نامه دهخدا )
نجات ( نامِ بُن واژه از بوختن )
کِشتار
روشن، دارای فروغ
تراموا
واهِشتن
ترک کردن
جان دِه/جان روا/جان فدا
جَخ یک واژه است که در گویش اسپهانی به جای حالا و اکنون گفته می شود.
آغاز کردن/شروع کردن
ایموجی: رُخَک ، رویَک ، چِهرَک استیکر: برچسب ، چسبانه ، چسبَک
وَرزه ( ورز ه )
بخت آوری
مرده زار پیشنهاد به جای قبرستان.
فلز واژه ای پارسیست.
پیشنهاد : بامیانه
ایسته
اَندَرِه ، اَندَرَک
پیشنهاد به جای فاصله. "واخه" بن اکنون واخیدن ه می باشد.
واج کردن
پی ریزی کردن ، پیرنگ زدن
کاشتن
پُرکُنه
شایِش پذیر
شایِش
بالاپوش
پیشنهاد به جای نَفَربَر.
آمیزش
رهایِش
گردآورگاه ، گردآورخانه ، گردآورستان
برآیِش
پیرو
متعصب
برابر پارسی تاخیر کردن.
فزونی دادن - رِی دادن
پالایه برداری
پالایه شکن ، پالایه زُدا
برابر پارسی فیلتر
تخلص
به جای غیره.
دیگره
چِفت کردن
روغن مانده
هَنج ، هنجایین ( هنج آیین ) ، آیینِ هَنج
گامْ اُسْتُوار ، سَختْ گام
مینَوی و آسمانی.
خاکی
خاکیان
یَزِش ( yazesh ) .
پزشکانه
دست مایه
گرنگ ( garnag ) . این واژه را درون واژه نامه ی دهخدا ببینید.
سخنک ( sokhanak )
برابر پارسی خلیج.
پیشنهاد به جای جمله.
پیشنهاد واژگان برابر : 1. پرتوپز ( partopaz ) 2. شیدپز ( shidpaz ) 3. پختاب ( پخت تاب ) ( pokhtāb ) 4. تاب پز ( دستگاهی که با تابش خوراک می پزد ) ...
رورو ( ruro ) دستگاهی که روی زمین می رود. زمین پیما ( zaminpeymā ) دستگاهی که زمین را می پیماید. واژگان پیشنهادی من اند.
تارخانه
تارخانه
کشتارگاه
گمیزیده
توپا ( توپ پا )
تارکده ، رایاتار
لایک کردن = پسند کردن دیس لایک کردن = ناپسند کردن
مُشکو
می توانیم این واژه را دگرگونی ماناکی کنیم و در ریختی نو به کار ببریم. حرم امامان معصوم = مُشکوان پیشوایان پاک سرشت
خودروی کشت ، خودرو کِشَنده ، خودرو شخم زن
سوارِه سپاه
مُزدبَر
خودرو مُزدی
پیشنهاد من : گُذَرْبَرَک ( gozarbarak ) گُذَرْبَر = اتوبوس گُذَرْبَرَک = مینی بوس
برابر پارسی "اتوبوس".
نوسازگاه
بیماربر
به خاطر سپردن ، حفظ کردن
دَرَند
زاری گر ، زاری کننده
برابر پارسی واژه ی اینترنت.
خروهک
جنگ افزارها
همریشه با attack و به چَمِ جنگیدن.
برابر پارسی شکل.
بُنَکیدن : اثر گذاشتن | یکی از چَم های واژه ی بُنَک ، اثر و رد پا است و ما می توانیم این واژه را به ریخت بن واژه یا مصدر دربیاوریم. بُنَکمند : دارای ...
پیشنهاد مردمی برای "فضای مجازی".
پیشنهاد : مارینه ، مارْسان ، مارگون ، درازیک ، ماریک
رُخشارِه = فیلم | رُخشارَک ، نماهنگ = کلیپ
رخشاره به ماناک شارِش رخ است و برابر پارسی فیلم می باشد.
سرزنش کردن. بن گذشته : بیغاشت بن اکنون : بیغار
پیشنهاد به جای واژه ی شیمی و کیمیا.
پیشنهاد : زَرسیمیک ( زَر سیم پسوند ایک ) دانش که در آن سیم ( نقره ) به زر ( طلا ) دگرگون می کنند.
وام دادن
یَنگ
پیشنهاد : بَنگه یا بَنگار ( بنگ آور ) ماده ای که انسان را بنگ می کند یا آرامش می بخشد.
پیشنهاد : بُلکَند ( بُل هم ریشه با پُلی است و می توان در واژگان بُلهوس یا بُلکامه دید کَند یا همان قَند )
تُلَنگیدَن = خواستن ، میل داشتن
شیمی
زیفتَن = زیبا کردن بن گذشته = زیفت بن اکنون = زیب این بن واژه بر آهنگ بن واژگان دیگر برای "بن اکنون" پرداخته می شود : روفتن👈روب کوفتن👈 کوب فریفتن👈 ...
اوستامیده ( ustāmideh ) = اعتمادشونده
اوستامَنده ( ustāmandeh ) = اعتمادکننده
اوستام ( ustām ) = اعتماد
اوستامیدن ( ustāmidan ) = اعتماد کردن
پیشنهاد من برای واژه ی تعمیرکار.
رکوع کردن
رکوع کنندگان
پاخَمیدَن = رکوع رفتن پاخَمِش = رکوع
کوتاه شده ی یک چهارم و به مانای زکات.
دِلباوَریدن
قطار = آهن نورد مترو = ماردیس ، زیرّو ( zirrow ) دستگاهی که از زیر زمین می رود.
رخشارگاه ✅
غارت کردن
داده نما
دل آگاهی ، فراآگاهی
برابر پارسی منع کردن. واژگان بَرکم یا بژکم را جست وجو نمایید.
منع کننده
منع شده
کهرُبَک = ( کهربا ک ) ( kahrobak )
کهاهن ربا = ( کهربا آهن ربا ) ( kahāhanrobā )
آهنربا
آهن رُبایی
گُذرانِ کهربایی
کهرباساز ، کهربادِه
کهربا
درونگاه
پرتوساخت
پیشنهاد من: آباک ( =آبی اک ) یعنی سیاره ای که رنگش آبی است یا می توان از آبان هم بهره برد.
پیشنهاد من : وامِستان ، وامْگاه ، وام خانه ، وامْسرا یا پولِستان.
پیشنهاد من برای این واژه ی بیگانه ی چینی : بامْنوش. چون "چای" را ایرانیان بیشتر در صبح می نوشند ، این واژه پیشنهاد می شود.
پیشنهاد به جای واژه ی "ظرف".
ترشینه
شخار یا تلخینه.
کاربِه
برابر پارسی مستحب.
فَیارگر برابر پارسی صنعت گر است.
برابر پارسی صنعت.
اندازه گر ، اندازه دان
برابر پارسی جدول.
شیرینک
متهم شدن. من به جرم قتل متهم شدم. من به بِزِهِ کشتن انگانده شدم.
برابر پارسی تهمت زدن.
برابر پارسی خدمت کردن.
پیشنهاد برای واژه ی بیگانه ی تانک.
پیشنهاد : کِشه. نام بن واژه ی ( اسم مصدر ) کشیدن. رسم این تابلو خیلی مشکل است. پارسی : کشیدنِ/کِشه ی این تخته بسیار دشوار است.
برابر پارسی : میل و اراده.
برابر پارسی : افتخار. بالِش ، نامِ بُن واژه ( اسم مصدر ) بالیدن است.
پیشنهاد : روشن سازه.
برابر پارسی "اثر کردن". بن گذشته : هَنود بن اکنون : هنایْ.
برابر پارسی دلالت کردن ، دلیل آوردن. دلیل : فَرنود دلیل آوردن ، دلالت کردن : فَرنودن بُنِ گذشته : فَرنود بُنِ اکنون : فَرنایْ
برابر پارسی tv channel پیشنهاد می گردد.
این واژه به جای واژه ی بیگانه channel در پیامرسان ها پیشنهاد می گردد. آبْراه : water channel بادْراه : cooler channel پیامْراه : messenger channel ب ...
برابر پارسی cooler channel پیشنهاد می گردد.
برابر پارسی حیاط.
خَرَنْد برابر پارسی این واژه است.
برابر پارسی واژه ی انسان.
پودمان
برابر پارسی ساعت.
برابر پارسی پیشنهادی : دوش اَنداز.
قیام : خیزِش رکوع : خَمِش سجده : سَرْنَهِش
شست وشوخانه زیباتر است.
در گویش اصفهانی به ماناک "آرام" به کار برده می شود. می گویند خداوند آن زن را آلفته کند. یعنی خداوند آن زن را آرام کند.
لَلِه به ماناک مرد پرستار کودک.
پیشنهاد من : Portable Document Format ( پوشه ی دبیزه ی جابه جاپذیر ) کوتاه شده - - - > پِدِجِ یا پودَجا
کلیپ.
برابر پارسی آیه.
برابر پارسی سوره.
ورشیم.
چمراس.
فلزگری
تیزاب
برابر پارسی اسید.
روبه رویی
مصاحبه : گفتمان | مناظره : دیدِمان.
گفتـمان
گردآورگاه
برابر پارسی رژیم.
بیشانه ، هَمانه ، همگانه
سونِش
برابر پارسی گیم نت.
آواز ، واز ، واژ ، واژه ، واج و فَراز از یک ریشه اند و به ماناک بلندی سخن می باشند. پس برابر این واژه ی بیگانه "فراز" است و همریشه با phrase انگلیسی.
دورگو واژه ی پارسی تلفن است. شایسته است از واژگان پارسی بهره ببریم.
زم ( Zam ) به چم سرما و هَریر ( Harir ) همریشه با ( Hard ) زبان انگلیسی از واژگان پارسی اند. پس واژه ی زَمهَریر ، پارسی است نه تازی.
مسابقه
جنگیدن ، مبارزه کردن نامِ بُن واژه ( اسم مصدر ) آن می شود چالِش و همریشه با Challenge.
پیشنهاد های من : پیامان ، نودادان ، رویدادان ، آگاهستان ، آگاهان
راه کوچک | راه چه.
شادمان
پادینه
دانش نیاد
تیناب
مهربانی
خوشبویه
ماما
برابر پارسی واژه ی بیگانه ی مدرک.
دبیزه
افدَریزه
شرکت کردن
پارسی شده ی رعنا.
آماج ها
زِفت.
ارتنگ. [ اَ ت َ ] ( اِ ) صفحه و تخته نقاشان. ( غیاث ) ( آنندراج ) . || نگارخانه ( مطلق ) . ( آنندراج ) . || دکان. || کتب خانه. ( آنندراج ) .
گورخیز
پیشنهاد من : جایِمان ، جانِما ، جایگان ، جانِشان
فرخه گاه ، پایکوبان ، وردگاه ، وردخانه ، پایکوبسرا
دیسکو
هماوری
تارکده گاه تارکده خانه
نوشخانه
بدترین واژه ای که فرهنگستان می توانست برگزیند همین واژه است ، زیرا توقف خود واژه ای تازی است.
برابر پارسی موزه
گنج خانه
خوراک خانه
برابر پارسی جنوب.
اباختر
شمارگان
ریزک
وظیفه
کنسولگری
راستی گرایی
برابر پارسی این واژه : هَمبَهره گرایی. هَمبَهره = شریک ، سهیم.
سَجا
کجک
لب خوانی
برابر پارسی واژه ی "سیار ه ی مشتری".
رنجش
برابر پارسی "استراق سمع".
"شنو دزدی"
برابر پارسی "حدیث".
رایزن سرا
رایزنگاه
سفیر
شریک
شرکت
برابر پارسی راکت.
دل ایمنان
برابر پارسی واژه ی مومن. ایمن واژه ای پارسی است.
این واژه پارسی است. بررسی این واژه در برخی از زبان های هندواروپایی : ١. انگلیسی : immune لاتین : immunis فرانسوی : immunitaire آلمانی : immun
دل ایمن : کسی که دلش از بودِش خدا ایمن است. ( ایمن واژه ای پارسی و همریشه با immune در زبان انگلیسی است. )
برابر پارسی واژگان بیگانه : مطمئن : دل استوار ایمان : دل ایمنی مؤمن : دل ایمن ( ایمن واژه ای پارسی و همریشه با immune در زبان انگلیسی است. )
برابر پارسی این واژه ی بیگانه ، "رایانه سپهر" است که رهبر مردم سالاری اسلامی نیز به کار برده اند.
این واژه پارسی است.
برابر پارسی عینک.
برابر پارسی شورت ( short )
برکت
یِچارُم دِهی ( یک چهارم دهی ) : برابر پارسی زکات
پَتَفتَن : توبه کردن بن گذشته : پَتَفت بن اکنون : پَتَف نمونه : من از کاری که کرده ام به سوی خدا می پَتَفَم.
دعاگاه
توبه
دعا
رصدخانه
شمارَک
بسته کار. آموزشگاه ها در نوروز بسته کار اَند.
تعطیل
برابر پارسی همان" عیدی" است.
دشتان
مَهیزَدْنشان = مَه ( بزرگ ) ایزد ( الله، خدا ) نشان ( آیت ) برابر شایسته ی آیت الله العظمی
امت
فِسُردِش
پُخ
همروبَر
لوزی
برابر پارسی دایره
چارینه
زَنَخدار
آفرینا به ماناک آفریننده است. مانند گویا ، شنوا ، دانا ، توانا و . . . .
کوتاه دستی
برنهادن. مجلس شورای اسلامی ، این لایحه را تصویب کرد. ❌ نشست رایزنی اسلامی ، این پیشنهادنامه را برنهاد. ✅
گُذَربَر
موخُشکُن
راست پندارنده
فانوس
هَموج
نزدبانَک
لار کشیدن : دنبال کردن ، ادامه دادن
ادامه دادن
دل استوار
مسیحی
رهسپاری
دقیقه
نگره ، نگاهه ، بینه
گاهی به ماناک کارکنان است مانند : نگوییم کادر درمان = بگوییم کارکنان درمان نگوییم کادر مدرسه = بگوییم کارکنان آموزشگاه
دسبان
مَهژْو : دریای بزرگ : اقیانوس ( یونانی )
یاد انگیز
شوراندن
پدافنده
حقیقت
جداگر نیکی از بدی
وظیفه
برگشته
مَغیک ، مَغان ، مَغینه پیشنهاد برای واژه ی مجازی
محراب
لب
رژیم غذایی : پَروَرد
افزون بر
بُعد
مضاف : افزوده مضاف الیه : افزوده به آن
دورپیچ
برتر دیگری
گنجینه
قیر ، آسفالت
خوست
اندازه
رسانش
نشان گویی جهان را چگونه وصف می کنید؟ جهان را چگونه نشان می گویید؟ نشان گفتن یعنی گفتن نشان یا نشانه های یک چیز برای پی بردن و شناختن آن.
استواردن
برابر پارسی نمره
فوتبال : توپّا هندبال : توپدست والیبال : رگبارتوپ ، رگبارپگ ، توپ و تور
بازآیی
اراده
برابر پارسی مرجع تقلید
جوجه تیغی بزرگ
اشاره کردن
نماز خواندن
راز گفتن
اشاره کردن
زاوَر
خدایان پرست
پیامراه
این واژه پارسی است.
ادات تشبیه : سازِ مانندگی ، ابزارِ مانندگی
ساز ، ابزار
ادات شرط : سازِ بند ، ابزارِ بند
سخن بستن. نمونه : رئیس جمهور مردم را خطاب کرد. برابر پارسی : فرنشین مردم سالاری ، مردم را به سخن بست.
نشان رفتن
استادی
پیشنهاد : فوق دیپلم : کاردانی دیپلم : پیش کاردانی
نوشتگاه
این واژه پارسی است ، بنگرید : انگلیسی ( complete ) آلمانی ( komplett ) لاتین ( completum )
آزبودن یا آزباییدن
آزبودن : دعا کردن بن گذشته : آزبود بن اکنون ( مضارع ) : آزبای
سفره دار بزرگ
این واژه می تواند پارسی باشد زیرا در زبان عربی واژهٔ جزوه نیست.
پاژَن
مهمانسرا ، مهمانخانه ، مهمانگاه، پذیراسرا ، پذیرگاه
گوشتانه مزه ای که مانند مزه گوشت است.
پیشنهاد : هم گفتمان ، هم گویی ، هم پرسی
نیکوکار ، درستکار
نیکوگر
دو ضرب در دو = دو در دو می توانیم به جای واژه ی ضرب از "در" بهره ببریم.
حاضر :هست غایب: نیست علی امروز غایب است : علی امروز نیست.
پیشنهاد من : پیشینه شناسی ، پیشیک ، گذشته شناسی
گذاریده
روان پالایی ، خویش پالایی
ویرینه ( حافظه )
با نام
روشن سازی
دنباله گرفتن ، پی گرفتن
برپایش ، بخش ، تکه ، خیزش
چَهرشناسی ، نیادشناسی ، گیتی شناسی
رایانه همراه
آرایه ی هم جنسی یا هم ژادی.
این واژه پارسی است بنگرید به این واژه در زبان های هندواروپایی دیگر :لاتین genus، انگلیسی gender و فرانسوی gendre.
کاهش بها
زَند ، زَندگری
به ماناک ( معنی ) حذف شده هم هست.