پیشنهادهای ا.معظمی گودرزی (٥٨١)
کتابدونی: #شعر🌹 #اکتاویو_پاز آنگاه که دو نفر یکدیگر را می بوسند جهان متولد می شود دوست داشتن جنگیدن است اگر دو تن یکدیگر را ببوسند #اکتاویو_پاز و ...
کتابدونی: #شعر🌹 #اکتاویو_پاز �شاعر برای دلش شعر می گوید، اما باید با مخاطبش ارتباط برقرار کند. � #اکتاویو_پاز
کتابدونی: #شعر🌹 #اکتاویو_پاز آنگاه که دو نفر یکدیگر را می بوسند جهان متولد می شود دوست داشتن جنگیدن است اگر دو تن یکدیگر را ببوسند #اکتاویو_پاز و ...
سرم رو رو به آسمون گرفتم: "اون بالا هم ستاره ها نشسته بودند. فکر کردم جهان یه مجموعه بزرگ و وسیع از نشانه هاست، گفت وگوی موجودات عظیم. حرکات من، آواز ...
گرچه روزی تیره تر از شام غم باشد مرا در دل روشن، صفای صبحدم باشد مرا زرپرستی خواب راحت را از نرگس دور کرد صرف عشرت می کنم گر یک درم باشد مرا خواه ...
ما نقد عافیت به می ناب داده ایم خار و خس وجود به سیلاب داده ایم رخسار یار گونه آتش از آن گرفت کاین لاله را ز خون جگر آب داده ایم آن شعله ایم کز ...
یاری از ناکسان امید مدار ای که با خویِ زشت، یار، نِه ای سگدلان لقمه خوارِ یکدگرند خون خوری گر از آن شمار نِه ای همچو صبحت شود گریبان چاک ای که چون ...
بنای شاه زواریون یا شاه زیاریون که در متون با نام زواریجان نوشته شده، یک آرامگاه و بنای تاریخی در حوالی شهر بروجرد است. این بقعه در شمال شرقی شهر برو ...
بنای شاه زواریون یا شاه زیاریون که در متون با نام زواریجان نوشته شده، یک آرامگاه و بنای تاریخی در حوالی شهر بروجرد است. این بقعه در شمال شرقی شهر برو ...
چنارستان شهرستان بروجرد از مناطق خوش آب و هوا و تفرجگاه مردم است.
ظاهراً تنها شهری که در ایران در آن از ورشو استفاده می شود و از آن ظروف می سازند شهرستان بروجرد در استان لرستان است.
Pejmeles or pejmelestan پژمرده شدن ، در گویش لری به کار می رود
سیو خاکی
لغت فارسی: باد کردن ، ورم کردن تلفظ: پِنِمِسِه Penemese
واژه ای لری
در لری لرستانی به پروانه می گویند.
پیوند
پیوند
تصاویری از بهشت زیبای سراب کرتیل روستای توده زن بروجرد چال گودرزی
تصاویری از بهشت زیبای سراب کرتیل روستای توده زن بروجرد
شتاب کردم که آفتاب بیاید نیامد دویدم از پیِ دیوانه ای که گیسوانِ بلوطش را به سِحرِ گرمِ مرمرِ لُمبرهایش می ریخت که آفتاب بیاید نیامد به روی کاغذ و د ...
در لری لرستان نیز به مسجد می گویند
نماد شمع و شعله ی آن در اندیشه ی مولانا سالک، برای رسیدن به مقامات معنوی، موظف است همچون شمع، از شیره ی جانش مایه بگذارد و در راه محبوب بسوزد و فنا ...
نماد شمع و شعله ی آن در اندیشه ی مولانا سالک، برای رسیدن به مقامات معنوی، موظف است همچون شمع، از شیره ی جانش مایه بگذارد و در راه محبوب بسوزد و فنا ...
نماد شمع و شعله ی آن در اندیشه ی مولانا سالک، برای رسیدن به مقامات معنوی، موظف است همچون شمع، از شیره ی جانش مایه بگذارد و در راه محبوب بسوزد و فنا ...
نماد شمع و شعله ی آن در اندیشه ی مولانا سالک، برای رسیدن به مقامات معنوی، موظف است همچون شمع، از شیره ی جانش مایه بگذارد و در راه محبوب بسوزد و فنا ...
نماد شمع و شعله ی آن در اندیشه ی مولانا سالک، برای رسیدن به مقامات معنوی، موظف است همچون شمع، از شیره ی جانش مایه بگذارد و در راه محبوب بسوزد و فنا ...
قتل ما ای دل به تیغ او مقدر کرده اند غم مخور زیرا که روزی را مقرر کرده اند هر کجا ذکری از آن جعد معنبر کرده اند مشک چین را از خجالت خاک بر سر کرده ا ...
بیا تا عاشقی از سر بگیریم جهان خاک را در زر بگیریم بیا تا نوبهار عشق باشیم نسیم از مشک و از عنبر بگیریم زمین و کوه و دشت و باغ و جان را همه در حله اخ ...
بیا تا عاشقی از سر بگیریم جهان خاک را در زر بگیریم بیا تا نوبهار عشق باشیم نسیم از مشک و از عنبر بگیریم زمین و کوه و دشت و باغ و جان را همه در حله اخ ...
من آن ماهم که اندر لامکانم مجو بیرون مرا در عین جانم تو را هر کس به سوی خویش خواند تو را من جز به سوی تو نخوانم مرا هم تو به هر رنگی که خوانی اگر ر ...
من آن ماهم که اندر لامکانم مجو بیرون مرا در عین جانم تو را هر کس به سوی خویش خواند تو را من جز به سوی تو نخوانم مرا هم تو به هر رنگی که خوانی اگر ر ...
من آن ماهم که اندر لامکانم مجو بیرون مرا در عین جانم تو را هر کس به سوی خویش خواند تو را من جز به سوی تو نخوانم مرا هم تو به هر رنگی که خوانی اگر ر ...
همه تا در آز رفته فراز به کس بر نشد این در راز باز
اگر مرگ داد است بیداد چیست ز داد این همه بانگ و فریاد چیست
اگر تندبادی برآید ز کنج به خاک افکند نارسیده ترنج
ستمکاره خوانیمش از دادگر هنرمند دانیمش ار بی هنر
ز دست رفت مرا بی تو روزگار دریغ چه یک دریغ که هر دم هزاربار دریغ به هرچه درنگرم بی تو صد هزار افسوس به هر نفس که زنم بی تو صد هزار دریغ دلی که آب و ...
ز دست رفت مرا بی تو روزگار دریغ چه یک دریغ که هر دم هزاربار دریغ به هرچه درنگرم بی تو صد هزار افسوس به هر نفس که زنم بی تو صد هزار دریغ دلی که آب و ...
سخن عشق جز اشارت نیست عشق در بندِ استعارت نیست دل شناسد که چیست جوهر عشق عقل را ذره ای بصارت نیست در عبارت همی نگنجد عشق عشق از عالم عبارت نیست هر ...
سخن عشق جز اشارت نیست عشق در بندِ استعارت نیست دل شناسد که چیست جوهر عشق عقل را ذره ای بصارت نیست در عبارت همی نگنجد عشق عشق از عالم عبارت نیست هر ...
براعت استهلال داستان رستم و اسفندیار در شاهنامه فردوسی: کنون خورد باید می خوشگوار که می بوی مشک آید از جویبار هوا پر خروش و زمین پر ز جوش خنک آنک د ...
خوش کرد یاوری فلکت روز داوری تا شکر چون کنی و چه شکرانه آوری آن کس که اوفتاد خدایش گرفت دست گو بر تو باد تا غم افتادگان خوری در کوی عشق، شوکتِ شاهی ...
خوش کرد یاوری فلکت روز داوری تا شکر چون کنی و چه شکرانه آوری آن کس که اوفتاد خدایش گرفت دست گو بر تو باد تا غم افتادگان خوری در کوی عشق، شوکتِ شاهی ...
کنون خورد باید می خوشگوار که می بوی مشک آید از جویبار هوا پر خروش و زمین پر ز جوش خنک آنک دل شاد دارد به نوش درم دارد و نقل و جام نبید سر گوسفندی ت ...
سیر یک روز طعنه زد به پیاز که تو مسکین چقدر بدبویی گفت از عیب خویش بی خبری زان ره از خلق، عیب می جویی گفتن از زشترویی دگران نشود باعث نکورویی تو گ ...
بیا تا عاشقی از سر بگیریم جهان خاک را در زر بگیریم بیا تا نوبهار عشق باشیم نسیم از مشک و از عنبر بگیریم زمین و کوه و دشت و باغ و جان را همه در حله ...
گر جان عاشق دم زند آتش در این عالم زند وین عالم بی اصل را چون ذره ها برهم زند عالم همه دریا شود دریا ز هیبت لا شود آدم نماند و آدمی گر خویش با آدم ز ...
نگفتمت مرو آنجا که آشنات منم در این سراب فنا چشمهٔ حیات منم وگر به خشم روی صدهزار سال ز من به عاقبت به من آیی که منتهات منم نگفتمت که به نقش جهان م ...
ما به خرمنگاه جان بازآمدیم جانب شه همچو شهباز آمدیم سیر گشتیم از غریبی و فراق سوی اصل و سوی آغاز آمدیم وارهیدیم از گدایی و نیاز پای کوبان جانب ناز ...