⬆
برای انتخاب دیکشنری یا لغتنامه، اینجا را کلیک کنید.
< مترجم
پریسا خضریان
Yesterday is history
tomorrow is a mystery
and today is a gift...
that's why they call it present”
― Master Oogway
.
.
عزیزی که همه رو از دم دیسلایک میکنی ، امیدوارم مشکلت حل بشه 😉
فهرست واژه ها و پیشنهادهای نوشته شده
واژه
نوشتار
1
idea
Give someone an idea
به کسی پیشنهاد دادن
١٣٩٩/١٢/١٠
2
|
0
2
hot tongs
اتوی مو
که با آن هم موها را صاف می کنند و هم حالت می دهند.
١٣٩٩/١٢/١٠
0
|
1
3
through and through
به طور ۱۰۰ درصدی 👌
١٣٩٩/١١/١٦
0
|
1
4
good riddance
شرّ کم ، عزت زیاد 😉
١٣٩٩/١١/٠١
4
|
1
5
carry the day
Win the approval of the majority
موافقت اکثریت را کسب کردن
١٣٩٩/١٠/١٦
4
|
1
6
cold
make one's blood run cold
به این معنا است : بسیار بسیار ترساندن
ما تو فارسی میگوییم : مو به تنم سیخ شد ( در مواقع ترس زیاد ) انگلیسی ها این اصط ...
١٣٩٩/١٠/١٦
4
|
1
7
savage
to criticize someone or something severely
انتقاد از کسی یا چیزی به شدت
١٣٩٩/١٠/٠٨
0
|
1
8
fire up
برانگیختن
١٣٩٩/١٠/٠٨
4
|
0
9
Helicam
Helicam is a remote-controlled mini helicopter used to obtain aerial pictures or motion images using video, still or motion film cameras
یک مینی ه ...
١٣٩٩/١٠/٠٣
0
|
0
10
the stars align
بخت با کسی یار بودن
١٣٩٩/٠٩/٢٨
4
|
0
11
appreciation
recognition and enjoyment of the good qualities of someone or something.
شناخت و لذت بردن از خصوصیات خوب کسی یا چیزی
"I smiled in apprecia ...
١٣٩٩/٠٩/٢٨
2
|
0
12
Scarf down
US, informal
: to eat (something) quickly
He scarfed down his lunch and went right back outside
غیر رسمی و محاوره ای است / در امریکا کاربرد ...
١٣٩٩/٠٩/٢٧
6
|
0
13
come up
Come up with solution
to suggest or think of an idea or plan: come up with a plan/idea/solution
They came up with a plan to make us more e ...
١٣٩٩/٠٩/٢٧
6
|
0
14
flash through someones mind
فکری تو ذهن آدم جرقه زدن ⚡
١٣٩٩/٠٩/٢٧
2
|
0
15
the name of the game
مهم ترین و اساسی ترین نکته در هر موضوعی /
In learning , the name of the game is persistency
در یادگیری مهم ترین اصل پشتکار است ✌
١٣٩٩/٠٩/٢٦
4
|
0
16
think straight
منطقی و درست فکر کردن
١٣٩٩/٠٩/٢٦
6
|
0
17
put sth away
Put sth where you usually keep it, especially after using it
چیزی را بعد از استفاده سر جای خود قرار دادن / ذخیره کردن
١٣٩٩/٠٩/٢٦
6
|
0
18
climb the wall
to be so bored that you become anxious and frustrated
کلافه شدن
١٣٩٩/٠٩/٢٥
0
|
0
19
user
تنهادو صنعت وجود دارد که مشتریان خود را user/ کاربر می نامند👈 فروشندگان مواد مخدر و نرم افزارها 😑
١٣٩٩/٠٩/٢٣
4
|
1
20
horse
I could eat a horse
به معنای خیلی خیلی گرسنه بودن است / در فارسی داریم از گرسنگی می توانم یک گاو رو درسته بخورم معادلش در انگلیسی این اصطلاح است : ...
١٣٩٩/٠٩/٢٢
2
|
0
21
diaspora
is a scattered population whose origin lies in a separate geographic locale
جمعیت پراکنده ای از مردم که در منطقه جغرافیایی دور از وطن خود زندگی می ...
١٣٩٩/٠٩/٢٢
6
|
0
22
at odds
مغایرت داشتن
١٣٩٩/٠٩/١٨
0
|
0
23
navigating
برنامه ریزی و هدایت مسیر
١٣٩٩/٠٩/١٨
2
|
0
24
belong
Belong to : to show ownership or possession of sth/sb
This phone belongs to me
این تلفن مالِ منه .
Belong with : to show that sth/sb ...
١٣٩٩/٠٩/١٥
10
|
0
25
assumption
به دست گرفتن / قبضه / تسخیر
١٣٩٩/٠٨/٢٠
4
|
1
26
opinion
Give an opinion = say what your opinion is
١٣٩٩/٠٧/٠٨
4
|
1
27
blame
To be blame
سزاوار سرزنش بودن ، تقصیر داشتن ، مقصر بودن
١٣٩٩/٠٧/٠٨
4
|
1
28
stealthy
سرّی
١٣٩٩/٠٦/١٧
4
|
0
29
incensed
خشمگین
١٣٩٩/٠٦/١٧
6
|
0
30
viable
کارآ
١٣٩٩/٠٦/١٤
6
|
1
31
presumably
به طور فرضی
١٣٩٩/٠٦/١٤
2
|
0
32
howling
کثیر
١٣٩٩/٠٦/١٤
6
|
0
33
rambling
پراکنده گویی
١٣٩٩/٠٦/١٤
8
|
0
34
nag
کلافه کردن
١٣٩٩/٠٦/١٢
6
|
0
35
implore
تمنا کردن
١٣٩٩/٠٦/١٢
6
|
0
36
turn up
سر و کله کسی پیدا شدن
١٣٩٩/٠٦/١٠
17
|
1
37
invalid
اگر نقش صفت داشته باشد با تلفظ
/ɪnˈv�lɪd/ به معنای نامعتبر می باشد
و اگر نقش اسمی داشته باشد با تلفظ
/ˈɪnvələd/ به معنای ناتوان ، معلول می ب ...
١٣٩٩/٠٦/٠٩
8
|
1
38
immutable
همیشگی و ثابت
١٣٩٩/٠٦/٠٦
4
|
1
39
perpetual
تمام ناشدنی
١٣٩٩/٠٦/٠٦
10
|
1
40
settle
دوستان توجه داشته باشند که با حرف اضافه in معنی 👈👈 ساکن و مقیم شدن / را می دهد . وگرنه به معنای حل و فصل کردن است .
١٣٩٩/٠٦/٠٦
13
|
1
41
margin
پیرامون
١٣٩٩/٠٦/٠٦
10
|
1
42
contend
دست و پنجه نرم کردن
١٣٩٩/٠٦/٠٥
4
|
1
43
can't help
Stop
١٣٩٩/٠٦/٠٣
2
|
1
44
pointless
بی هدف
١٣٩٩/٠٦/٠٣
4
|
1
45
occupation
مشغله
١٣٩٩/٠٦/٠٣
2
|
1
46
subsidy
اعانه بلاعوض دولتی
١٣٩٩/٠٦/٠٢
2
|
1
47
destitute
بی خانمان
١٣٩٩/٠٦/٠٢
4
|
1
48
indigent
مُفلِس
١٣٩٩/٠٦/٠٢
8
|
1
49
phobia
Exaggerated fear
ترس افراطی
١٣٩٩/٠٥/٣٠
2
|
1
50
meddlesome
Meddle به معنای فضولی و دخالت است
پسوند some به معنای سرشار از ، پُر
Meddlesome به معنی سرشار از فضولی 🙂 یا همان
👈👈 فضول
١٣٩٩/٠٥/٣٠
4
|
1
1
2
3
<