پیشنهادهای هلن( آزرمیدخت) اصغری (٢٠٢)
برابری پارسی برای واژه عربی جنوب
برابری پارسی برای واژه عربی شمال
غده
واژه ای پارسی برابر برای سبزی ریحان
به پارسی نازبو
و بادرنگ بویه و سپرهم
دفتردار، پذیرشگر
شهبانو، جهان بانو، فرمانروای زن، بانبشنان بانبشن
جهان بانو، شهبانو، شاهبانو، یک فرمانروای زن همچون شهبانو آزرمی دخت و پوراندخت. نامی بسیار زیبا و مخفف آن=کتی
به پارسی=همیستگان
درباز کن، درگشا
واژه ای است فرانسوی به پارسی=رونمایی
به پارسی شهربان، استاندار یا شهر دار والی یک ولایت
به پارسی بلوت
یک نام بسیار زیبا و کمتر شنیده شده برای دختران
افسانه یعنی زنی که از زیبایی زیاد غیر واقعی و خیالی به نظر می رسد! نام مادر من که خیلی دوستش دارم. . . . . . ♡
حنا به پارسی
واژه ایست که در زبان گیلکی، به مانکِ ( معنای ) سینه بند است، که فرانسه آن می شود: سوتین
اروند رود یا همان دجله
به گیلکی تُرُب را تَرف گویند
پسرِ شاه پورِ شاه شاهپسر شاهپور
شوهر توریا ( عمه ) شهبانو آزرمی دخت پس از آن شوهر خواهر اوشد. در نخست با میرهران خواهر شاهنشاه خسرو پرویز ازدواج نمود و سپس با دختر خسرو پرویز بانبش ...
جامه ، رخت یا لباس
یک نام خانوادگی زیبا و بسیار شایسته برای افراد پزشک
ابریشم در ابتدا ابریچَم بوده به معنای همچون ابری یا ابری مانند؛ ابری به اضافه چَم چم در زبان پهلوی و گیلکی هم معنای "معنی" را می دهد و هم معنای "همچ ...
پرند= ساتن یا اطلس پرنیان =مخمل دیبا=حریر و ابریشم =ابریسم
پرند= ساتن یا اطلس پرنیان =مخمل دیبا=حریر و ابریشم =ابریسم
پرند= ساتن یا اطلس پرنیان =مخمل دیبا=حریر و ابریشم =ابریسم
پرند= ساتن یا اطلس پرنیان =مخمل دیبا=حریر و ابریشم =ابریسم
پرند= ساتن یا اطلس پرنیان =مخمل دیبا=حریر و ابریشم =ابریسم
پرند= ساتن یا اطلس پرنیان =مخمل دیبا=حریر و ابریشم =ابریسم
پرند= ساتن یا اطلس پرنیان =مخمل دیبا=حریر و ابریشم =ابریسم
پرند= ساتن یا اطلس پرنیان =مخمل دیبا=حریر و ابریشم =ابریسم
سپنگ در گذشته
واژه صندلی معرب واژه پارسی چندلی است. هنوز هم در برخی کرانه های اواخشتری ( جنوبی ) ایران به چوب مطلق چندل گویند. به کرسی یا چهارپایه ای چوبی که برا ...
به پارسی اسپناگ معرب آن اسفناج یا اسفناک یا اسفناق یا اسبناج و اسبتاق یا حتی اسپناژ
حنا
حنا
به پارسی = کارگَرد یا زیستکار
شراب مقدس= باده هوما هوما=مقدس، پارسا و پاک ، فرخنده ، دانش
به پارسی باستان بانبِشن
داوجویان برابر و همسنگِ پارسی داوطلبان است داوجوی= داوطلب داوجویانه=داوطلبانه
داوجویان برابر و همسنگِ پارسی داوطلبان است داوجوی= داوطلب داوجویانه=داوطلبانه
داوجویان برابر و همسنگِ پارسی داوطلبان است داوجوی= داوطلب داوجویانه=داوطلبانه
داوجوی برابر و همسنگ پارسیِ داوطلب داوجویان= داوطلبان داوجویانه=داوطلبانه
کاس سی و کاس پی نام دو قوم در گیلان باستان بودند که امروز دریای مازندران هم به نام کاسپی یا همان کاسپین است. کاس یعنی چشمان آبی و روشن هنوز که هنوزه ...
نامی است ایرانی وَس خاتون وس واژه ایست گیلکی پهلوی به معنای کافی ، پایانی، یا همان بَس ( بسته یا کافیه ) و خاتون واژه ای است سُغدی به معنای کدبانو، ...
هیچ جا خونه خوده آدم نمیشه! بهترین جای دنیا "خونه"
بوقلمون به مانکِ رنگارنگ است ( دیبا یا پارچه ای که هر لحظه رنگ عوض میکند ) همچون حِربا که یعنی آفتاب پرست ( حیوانی که رنگ عوض میکند ) در فرهنگ واژه ...
رایان جمع رای است . به معنای باهوش مانند رایمون که نامی گیلکی است به مانکِ هوشمند و نام فرنگیِ رایموند به مانکِ باهوش