پیشنهادهای هلن( آزرمیدخت) اصغری (١٨٤)
اروند رود یا همان دجله
به گیلکی تُرُب را تَرف گویند
پسرِ شاه پورِ شاه شاهپسر شاهپور
شوهر توریا ( عمه ) شهبانو آزرمی دخت پس از آن شوهر خواهر اوشد. در نخست با میرهران خواهر شاهنشاه خسرو پرویز ازدواج نمود و سپس با دختر خسرو پرویز بانبش ...
جامه ، رخت یا لباس
یک نام خانوادگی زیبا و بسیار شایسته برای افراد پزشک
ابریشم در ابتدا ابریچَم بوده به معنای همچون ابری یا ابری مانند؛ ابری به اضافه چَم چم در زبان پهلوی و گیلکی هم معنای "معنی" را می دهد و هم معنای "همچ ...
پرند= ساتن یا اطلس پرنیان =مخمل دیبا=حریر و ابریشم =ابریسم
پرند= ساتن یا اطلس پرنیان =مخمل دیبا=حریر و ابریشم =ابریسم
پرند= ساتن یا اطلس پرنیان =مخمل دیبا=حریر و ابریشم =ابریسم
پرند= ساتن یا اطلس پرنیان =مخمل دیبا=حریر و ابریشم =ابریسم
پرند= ساتن یا اطلس پرنیان =مخمل دیبا=حریر و ابریشم =ابریسم
پرند= ساتن یا اطلس پرنیان =مخمل دیبا=حریر و ابریشم =ابریسم
پرند= ساتن یا اطلس پرنیان =مخمل دیبا=حریر و ابریشم =ابریسم
پرند= ساتن یا اطلس پرنیان =مخمل دیبا=حریر و ابریشم =ابریسم
سپنگ در گذشته
واژه صندلی معرب واژه پارسی چندلی است. هنوز هم در برخی کرانه های اواخشتری ( جنوبی ) ایران به چوب مطلق چندل گویند. به کرسی یا چهارپایه ای چوبی که برا ...
به پارسی اسپناگ معرب آن اسفناج یا اسفناک یا اسفناق یا اسبناج و اسبتاق یا حتی اسپناژ
حنا
حنا
به پارسی = کارگَرد یا زیستکار
شراب مقدس= باده هوما هوما=مقدس، پارسا و پاک ، فرخنده ، دانش
به پارسی باستان بانبِشن
داوجویان برابر و همسنگِ پارسی داوطلبان است داوجوی= داوطلب داوجویانه=داوطلبانه
داوجویان برابر و همسنگِ پارسی داوطلبان است داوجوی= داوطلب داوجویانه=داوطلبانه
داوجویان برابر و همسنگِ پارسی داوطلبان است داوجوی= داوطلب داوجویانه=داوطلبانه
داوجوی برابر و همسنگ پارسیِ داوطلب داوجویان= داوطلبان داوجویانه=داوطلبانه
کاس سی و کاس پی نام دو قوم در گیلان باستان بودند که امروز دریای مازندران هم به نام کاسپی یا همان کاسپین است. کاس یعنی چشمان آبی و روشن هنوز که هنوزه ...
نامی است ایرانی وَس خاتون وس واژه ایست گیلکی پهلوی به معنای کافی ، پایانی، یا همان بَس ( بسته یا کافیه ) و خاتون واژه ای است سُغدی به معنای کدبانو، ...
هیچ جا خونه خوده آدم نمیشه! بهترین جای دنیا "خونه"
بوقلمون به مانکِ رنگارنگ است ( دیبا یا پارچه ای که هر لحظه رنگ عوض میکند ) همچون حِربا که یعنی آفتاب پرست ( حیوانی که رنگ عوض میکند ) در فرهنگ واژه ...
رایان جمع رای است . به معنای باهوش مانند رایمون که نامی گیلکی است به مانکِ هوشمند و نام فرنگیِ رایموند به مانکِ باهوش
تنور در آغاز تندور بوده، تن دور
کَهبُد= مرتاض و راهب کُهبُد= کوه نشین
به پارسی چنتکچه
پرسنگ برابر با شش کیلومتر به تازی ( معرب شده ) فرسخ و به ریخت یونانی پراساغس
پالگانه ، بالگانه، بالکانه ، بالکان ، بالکن
فرمانروای زن یا زنِ فرمانروا =ملکه
امپراتوریس
منسوب به درخت توس ( توسکا ) در گیلکی توسادار زیرا که این درخت رنگی کال و خاکستری جور دارد
در گیلکی توسادار
پسوندی برای روستاها در گیلان
همان پاپوش
رُست، رَسِش، مِهِش، گوالش، رویش، رَز
بهترین برابر پارسی برای رئیس کارفرما است. ♡
بهشتین چهره
یک آدم دیوانه که می گفت هیچ چیزی وجود نداره!
سَردَواندَن
املش نام یکی از هفده شهرستان استان زیبای گیلان است. شهری است در شرق گیلان مخلوط از گالش ها ، بیه پیش ها و دیلمیان و سادات و کرد ها و. . . . . شهری ...