اسم - صفحه 95
منسوب به ونوش و بنفشه، [ونوش ( در مازندرانی ) = بنفشه، ا ( پسوند نسبت ) ]
دختر
فارسی ونون
نام چهار تن از پادشاهان اشکانی
پسر
فارسی وه آفرید
آفریده خوب
دختر
فارسی وه آفرین
آفریننده خوب یا خوبی
دختر
فارسی وه پناه
نام یکی از دادوران مشهور ساسانی
پسر
فارسی وه نوش
بهنوش، مرکب از به ( بهتر یا خوب ) + نوش ( عسل )
دختر
فارسی وه وران
بهوران، آنکه دارای روح و روان نیکوست
پسر
فارسی وهاج
فروزان، روشن، ( به مجاز ) تیز، تند
پسر
عربی وهاد
جای مطمئن و هموار، ( جمع وهده )، زمین پست و هموار
پسر
عربی وهار
فصل بهار، فصل بهار ( نگارش کردی
دختر
کردی وهامان
نام پدر سلمان فارسی
پسر
فارسی وهان
جمع خوبان، بهان
پسر
فارسی وهبرز
نام یکی از دادوران ساسانی
پسر
فارسی وهرام
بهرام، نام ستاره مریخ، نام روز بیستم از هر ماه شمسی در ایران قدیم، نام فرشته موکل بر مسافران و روز ...
پسر
فارسی وهرام شاپور
نام پادشاه ارمنستان در زمان بهرام گور پادشاه ساسانی
پسر
فارسی وهرام گشسب
نام پدر بهرام چوبین
پسر
فارسی وهرز
نام سردار ایرانی، ( = وهریز، وهوز )، ( اَعلام ) وَهرز: [زنده در میلادی] سردار ایرانی که انوشیروان ا ...
پسر
فارسی
تاریخی و کهن وهرو
خوبروی
دختر
فارسی واحه
منطقه ی آبادی که در میان کویر قرار دارد، ( معرب از قبطی )، ( در جغرافیا ) مکانی سرسبز و پر آب و گیا ...
دختر
فارسی وادا
مکان مقدس
پسر
فارسی، آشوری وادان
نام روستایی در نزدیکی دماوند
پسر
فارسی وادگان
نام شخصی در وندیداد
پسر
فارسی وادیار
اینطور که پیداست، ظاهر امر، ظاهر امر ( نگارش کردی
پسر
کردی وارتان
نام پسر بلاش اول پادشاه اشکانی
پسر
ارمنی
تاریخی و کهن وارتوش
گل سرخ ظریف
دختر
ارمنی واردان
نام دادوری در زمان اردشیر بابکان پادشاه ساسانی
پسر
فارسی
تاریخی و کهن وارسته
آزاد، رها، رها شده از تعلقات، به ویژه تعلقات دنیایی، آزاده
پسر
فارسی وارش
باران، باریدن باران، ( کردی ) ( = وارشت ) بارش
دختر، پسر
کردی، مازندرانی
طبیعت واروژ
آغاز یک زندگی
پسر
ارمنی واروژان
کبوتر نر
پسر
ارمنی وارونا
نام یکی از خدایان هندو
پسر
سانسکریت وازنا
مکان بزرگ
پسر
فارسی واسپور
لقب نجبا و شاهزادگان اشکانی و ساسانی، «پسر طایفه» و به تعبیری «ولیعهد» و به قولی «فرزند والاگهر شاه ...
پسر
فارسی
تاریخی و کهن واسپوهر
واسپور، لقب نجبا و شاهزادگان اشکانی و ساسانی، نام دانا و هنرمندی در زمان انوشیروان پادشاه ساسانی
پسر
فارسی واصف
ستایشگر، وفا کننده، به اندازه لازم و مورد نیاز، کافی
پسر
عربی واصل
پیوسته شونده، رسنده، پیوندنده، متصل، پیوسته، ( در قدیم ) آرایشگر، ( در تصوف ) آن که به مقام قرب رسی ...
پسر
عربی واعظ
آن که در مجالس مذهبی یا ترحیم سخنرانی میکند، ( اعلام ) ) سیدجمالالدین واعظ اصفهانی [، قمری]، عالم و ...
پسر
عربی وافی
لایق، شایسته، وفادار، با وفا، به اندازه لازم و مورد نیاز، کافی، بسیار، ( در قدیم ) کامل، تمام، ( اَ ...
پسر
عربی واقد
تابناک، مشتعل
پسر
عربی والا علی
ترکیب دو اسم والا و علی ( محترم و شریف )، از نامهای مرکب، والا و علی
پسر
عربی
مذهبی و قرآنی والا یار
یار عزیز و گرامی، یارِ والامقام و بلندمرتبه، یار محترم، یار دارای ارج و اهمیت، یار شایسته و پسندیده
پسر
فارسی والارضا
ترکیب دو اسم والا و رضا ( عزیز و خشنود )
پسر
فارسی، عربی
مذهبی و قرآنی والاگهر
دارای اصل و نسب عالی، والا تبار، اصیل
پسر
فارسی کامبد
نگهبان کام، میل، آرزو و مقصد و مراد، ( کام، بد /، bod/ ( پسوند محافظ یا مسئول ) )، روی هم به معنی ن ...
پسر
فارسی کامبوزیا
گویش امروزی کبوجیه، نام پسر کوروش پادشاه هخامنشی، کمبوجیه
پسر
فارسی
تاریخی و کهن کامجو
آن که به دنبال عیش و خوشی است
پسر
فارسی کامداد
نام وزیر و مشاور آبتین
پسر
فارسی کامدخت
دختری که معشوق است و مورد آرزوست، ( کام = آرزو، معشوق، دخت = دختر )، ویژگی دختری که معشوق است و مور ...
دختر
فارسی کامراز
راز موفقیت یا فرد موفق
پسر
فارسی کامرو
ویژگی آن که به خواست و اراده خود حرکت می کند، ( کام = خواست، اراده، قصد، رو )، به کام رونده، ( به م ...
پسر
فارسی کامروا
آن که به آرزو و خواستش رسیده است، موفق، آن که خواسته و آرزویش رسیده است
پسر
فارسی کامشا
شاه آرزومند
پسر
فارسی کامشاد
آرزوی شاد، مرکب از کام ( خواسته، آرزو ) + شاد
پسر
کردی، فارسی کامگار
کامکار
پسر
فارسی کاملین
نام یک گیاه، گیاهی با گلهای زرد و کوچک
دختر
لاتین کامناز
مطلوب و دلپذیر، ( کام = آنچه خواسته ی دل است، آرزو، ناز = زیبا و قشنگ )، خواسته ی زیبا و قشنگ، آرزو ...
دختر
فارسی کامنوش
کامروا، خوشبخت، کامیاب، کام + نوش، آرزو و خواسته شیرین
پسر، دختر
فارسی کامه
خواسته، آرزو، هدف، مراد، خواهش
دختر
فارسی کامور
کامیاب و کامروا، کامیاب و پیروزمند، بهره مند و بختیار
پسر
فارسی کامک
آرزوی کوچک
پسر
فارسی کامکار
کامروا، موفق، کامگار
پسر
فارسی کامیشا
خوشحال، سرزنده، خوش بیان، به نظر می رسد مقلوب واژه شادی کامی ( با تخفیف حرفه ی از کلمه شاد ) باشد، ...
دختر
فارسی کامیلا
محافظ مبعد، نام دختری جنگجو در افسانه تروا
دختر
لاتین کامینه
کامین، آرزومند، دارای اراده و قصد، توانا، ( کام، ینه ( پسوند نسبت ) ) ( = کامین )
دختر
فارسی کان بیدار
نام وزیر اردوان از پادشاهان اشکانی بنا به روایتی بلعمی
پسر
فارسی کاناز
چوب ریشه خوشه خرما، ( در قدیم ) چوب انتهای خوشه ی خرما که به درخت چسبیده است، بن خوشه ی خرما آنجا ک ...
دختر
فارسی
تاریخی و کهن کاندیش
اندیشه
پسر
کردی کانیلان
دره پر از چشمه
دختر
کردی کاوان
صخره، کاویان، منسوب به کاوه
پسر
کردی، فارسی کاووش
جستجو، بررسی، تحقیق
پسر
فارسی کاوک
کاوه
پسر
فارسی کاکله
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری تورانی از فرزندان تور و جزو سپایان افراسیاب تورانی
پسر
فارسی
تاریخی و کهن کاکو
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری تازی نبیره ضحاک در زمان منوچهر پادشاه پیشدادی
پسر
فارسی کاکوتی
نام یک گیاه، گیاهی علفی یک ساله و خودرو از خانواده ی نعناع که برگ و دانه ی معطر آن مصرف دارویی دارد
دختر
ترکی
طبیعت هستیدخت
دختر زندگی و زندگانی، ( هستی = زندگی، زندگانی، دخت = دختر ) دختر زندگی و زندگانی
دختر
فارسی هشیار
هوشیار، دارای حواسِ جمع، آگاه، بیدار، ( = هوشیار )، ( اَعلام ) نام ستاره شناسی دانا از پارس که در د ...
پسر
فارسی هفال
رفیق ( نگارش کردی
پسر
کردی هفدن
وزن شعر ( نگارش کردی
دختر
کردی هفیان
آرام گرفتن، آرام گرفتن ( نگارش کردی
دختر
کردی هگبه
رةآورد، هدیةسفر، خورجین ( نگارش کردی
دختر
کردی هلاله
گلی زرد رنگ خوشبو، آلالة، جارزدن، با خبر ساختن ( نگارش کردی
دختر
کردی
گل هلاکو
نام پسر تولوی و نوه چنگیزخان مغول
پسر
مغولی
تاریخی و کهن هلبژارده
انتخاب شده ( نگارش کردی
پسر
کردی هلبژیر
انتخاب کننده ( نگارش کردی
پسر
کردی هلبست
شعر ( نگارش کردی
پسر
کردی هلپرین
رقصیدن، رقصیدن ( نگارش کردی
دختر
کردی هلدا
مادر خوشبو
دختر
فارسی هلدیر
آبشار، آبشار ( نگارش کردی
پسر
کردی
طبیعت هلگر
بردارندة، حامل، بلند نگةدارنده ( نگارش کردی
پسر
کردی هلگورد
بهترین جلودار ( نگارش کردی
پسر
کردی هلما
محافظ، معنی اسم را در این قسمت بنویسید خیلی صبور
دختر
لاتین، عربی هلمت
حمله، هجوم ( نگارش کردی
پسر
کردی هلموت
کنایه از کوهی که صعود به آن دشوار است ( نگارش کردی
پسر
کردی هلنسا
مانند خورشید، هل ( فارسی ) + نسا ( عربی ) زنان معطر
دختر
فارسی، یونانی، عربی هلو
عقاب ( نگارش کردی
پسر
کردی هلورین
ریختن چیزی از بالا به پایین ( نگارش کردی
پسر
کردی هلکو
کوه کوچک، تپه، کوةکوچک، تپه ( نگارش کردی
پسر
کردی هلکوت
فرصت، وقت ( نگارش کردی
پسر
کردی هلیانا
مانند خورشید
دختر
یونانی هلیانه
نام یک گیاه، ( در گیاهی ) شاه ترج، شاهتره که مصرف دارویی دارد
دختر
فارسی
طبیعت