اسم - صفحه 95
نور و روشنایی
دختر
فرانسوی هلینا
روشنایی، نور، هلن، فرانسه از یونانی روشنایی، در اساطیر یونان همسر منلاس پادشاه اسپارت که جنگ تروا ب ...
دختر
یونانی هلیوس
هلیون، خورشید
پسر
عبری هلیون
خورشید، هلیوس
دختر
عبری ویدیا
دانش، آگاهی
دختر
سانسکریت ویرا
شجاع، شجاع ( نگارش کردی
پسر
کردی ویراب
از نامهای امروزی زرتشتیان
پسر
فارسی ویراک
هوشمند
پسر
لری ویرو
نام پهلوان و سپهداری در منظومه ویس و رامین
دختر
فارسی ویریا
همت، یکی از کمالات ششگانه که یک بوداسف باید به آن برسد
دختر، پسر
فارسی، سانسکریت ویس
نام دختر قارن و شهرو در داستان ویس و رامین، ( اَعلام ) ) نام دختر قارن و شهرو در داستان ویس و رامین ...
دختر، پسر
فارسی، کردی
تاریخی و کهن ویسپار
از نجبای پارس
پسر
فارسی ویستاخ
دل استوار، دل آسوده
پسر
پهلوی ویستهم
گستهم نام سپهبد بابل در زمان یزدگرد پادشاه ساسانی، وستهم
پسر
فارسی ویسه
ویس، از شخصیتهای شاهنامه، ( = ویس )، نام پدر پیران سپهسالار پشنگ فرمانروای توران
دختر، پسر
فارسی
تاریخی و کهن ویشار
بیدار، هشیار
دختر
مازندرانی ویشتاسب
دارنده ی اسب سرکش، ( = گشتاسب )، به معنی دارنده ی اسب چموش و رَمو، ( اَعلام ) ویشتاسب: [زنده در پیش ...
پسر
فارسی
تاریخی و کهن نیکاو
آب شفاف و گوارا، نیک به معنی خوب و پاک، آو به معنی آب و نیکاو یعنی آب گوارا ئ شفاف، مرکب از نیک به ...
پسر
پهلوی، اوستایی نیکبه
بهترین نیکی
پسر
فارسی نیکداد
داده ی نیک، داده ی خوب، ( نیک، داد = داده )
پسر
فارسی نیکرخ
نیکرو، ( = نیکرو )
دختر
فارسی نیکسان
مانند نیکی
پسر
فارسی نیکفر
آراسته به خوبی و نیکی، دارای شأن و شکوه نیکی و خوبی
پسر
فارسی نیکو چهر
زیباروی، زیبارخ، ( = نیک چهر )
دختر
فارسی نیکو راد
ترکیب دو اسم نیکو و راد ( شایسته و جوانمرد )، ( = نیکراد )
پسر
فارسی نیکو لقا
ترکیب دو اسم نیکو و لقا ( شایسته و دیدار )، نیک روی، نیکو صورت، خوش منظر، نیکو ( فارسی ) + لقا ( عر ...
دختر
فارسی، عربی نیکو مهر
ترکیب دو اسم نیکو و مهر ( شایسته و محبت )، ( = نیکمهر )
پسر
فارسی نیکو ناز
نیکناز، افتخار کننده به نیکی، ( = نیکناز )
دختر
فارسی نیکو نام
نیکنام، خوشنام، ( = نیکنام )
پسر
فارسی نیکوش
شبیه به نیک، ( نیک، وش ( پسوند شباهت ) )، مانند نیک
پسر
فارسی نیکین
منسوب به خوبی
دختر
فارسی هائد
توبه کننده، به حق بازگردنده
پسر
عربی
مذهبی و قرآنی هابیل
عرب از عبری نفس یا بخار، نام پسر آدم ( ع )، ( عبری ) به معنی ' نفس یا بخار '، ( در اعلام ) به نقل ا ...
پسر
عبری
مذهبی و قرآنی هاتف
ندا دهنده ای که صدایش شنیده شود اما خودش دیده نشود، مانند فرشته یندا دهنده ی غیبی، سروش، ( در عرفان ...
پسر
عربی هادان
معرب از عبری نام پدر ساوه همسر ابراهیم ( ع )
پسر
عبری
مذهبی و قرآنی هارا
کوهستان
دختر
عبری هاران
کوه نشین، برادر ابراهیم ( ع )، معرب از عبری
پسر
عبری
مذهبی و قرآنی هارای
گریه، فغان
دختر
گیلکی هارپاک
نام وزیر آستیاژ، آخرین پادشاه ماد، ( = هارپاگ، هارپاگوس ) ( اَعلام ) نام خویشاوند و وزیر آستیاک که ...
پسر
فارسی
تاریخی و کهن هارمونیکا
نوعی ساز موسیقی
پسر
لاتین
هنری هارولد
حکمران ارتش
پسر
لاتین هاژان
صدای آبشار
دختر
کردی هالین
آشیانه و خانه
دختر
کردی هامر
ابر باران زا
پسر
عربی هامرز
نام سردار ساسانی، ( اَعلام ) از سرداران دوره ی ساسانی است، که از سرانِ سپاهِ انوشیروان و پرویز پسر ...
پسر
فارسی، اوستایی، پهلوی
تاریخی و کهن هامن
هامون
پسر
فارسی هامون
دشت و زمین هموار، زمین هموار و بدون پستی و بلندی، نام دریاچه ای در سیستان
پسر
فارسی هامویه
آخرین پادشاه ساسانی، نام کارگزار یزدگرد سوم
پسر
فارسی
تاریخی و کهن هامی
سرگشته و حیران
پسر
فارسی هامین
تابستان
پسر
پهلوی، اوستایی هانده
جذاب ترین و مهربان ترین
دختر
فارسی هانه
چشمه، تحریک، اینک، اینها، اینهاشان
دختر
کردی هانو
یاری دهنده
پسر
کردی کاران
اهل کار
پسر
فارسی کارانوس
از سرداران سپاه اسکندر مقدونی
پسر
یونانی
تاریخی و کهن کارآک
مردمک چشم
پسر
ترکی کاربین
کاربیننده، کارشناس
پسر
فارسی کارتال
عقاب
پسر
ترکی
پرنده کاردار
وزیر پادشاه، حاکم، والی، نام پسر بهرام گور پادشاه ساسانی
پسر
فارسی
تاریخی و کهن کاردان
دانا و با تجربه، کار آزموده
پسر
فارسی کاردلن
نام یک گل
دختر
ترکی
گل کاردو
نیرومند و پهلوان
پسر
فارسی کاردوس
اهل کار، کاردوست
پسر
کردی کارزان
کاردان و دانا
پسر
کردی کارلوس
نیرومند و جنگجوی جوانمرد
پسر
لاتین کارمانیا
نام قدیم کرمان
دختر
فارسی کارمن
قرمز
دختر
لاتین، انگلیسی کارمیلا
شکوفه زار
دختر
لاتین کارنگ
کسی که آوای خوبی دارد، خوش نوا، زبان آور، صاحب طَرب، چرب زبان
پسر
فارسی کارو
راهنما
پسر
ارمنی کاروس
گیاهی خوشبو
پسر
کردی کارولین
نام ناحیه ای در آمریکای شمالی
دختر
فرانسوی کارولینا
شخص سلطنتی
دختر
لاتین کاروند
از نامهای ایرانی
پسر
فارسی کاریا
مرد جنگجو و سلحشور
پسر
فارسی هیلان
آشیانه و محل آرامش، آشیانة، مکان آرامش ( نگارش کردی
دختر
کردی هیلدا
نیرومند، قوی، شکوفه درخت هلو
دختر
لاتین هیلما
ماه بور، طلایی رنگ
دختر
لری هیلمی
دختری با موهای بور
دختر
لری هیلناز
دختر نازدار مو بور
دختر
لری هیلی
زندگی، نفس، رویا
دختر
لاتین هیما
بانوی عاشق، مرکب از هیم ( عربی به معنای عاشق و شیفته ) + الف تانیث فارسی
دختر
فارسی، عربی هیمو
دختر پاکدامن، پاک دامن ( نگارش کردی
دختر
کردی هینا
ماهر
دختر
کردی هینان
آوردن، آوردن ( نگارش کردی
دختر
کردی هیواد
وطن، سرزمین، کشور
پسر
فارسی هیوان
ایوان تراس، ایوان تراس ( نگارش کردی
دختر
کردی هیون
شتر تندرو
پسر
عربی واتیار
سخنگو، سخنگو ( نگارش کردی
پسر
کردی واثق
استوار، قطعی، ( در قدیم ) دارای اطمینان، مطمئن، دارای حسن ظن و اعتماد کننده، ( اَعلام ) لقب ابوجعفر ...
پسر
عربی واجد
دارنده، دارا، از نامهای خداوند، ( در تصوف ) آن که در حال وجد است، از نام ها و صفات خداوند
پسر
عربی
مذهبی و قرآنی واحه
منطقه ی آبادی که در میان کویر قرار دارد، ( معرب از قبطی )، ( در جغرافیا ) مکانی سرسبز و پر آب و گیا ...
دختر
فارسی وادا
مکان مقدس
پسر
فارسی، آشوری وادان
نام روستایی در نزدیکی دماوند
پسر
فارسی وادگان
نام شخصی در وندیداد
پسر
فارسی وادیار
اینطور که پیداست، ظاهر امر، ظاهر امر ( نگارش کردی
پسر
کردی وارتان
نام پسر بلاش اول پادشاه اشکانی
پسر
ارمنی
تاریخی و کهن وارتوش
گل سرخ ظریف
دختر
ارمنی واردان
نام دادوری در زمان اردشیر بابکان پادشاه ساسانی
پسر
فارسی
تاریخی و کهن وارسته
آزاد، رها، رها شده از تعلقات، به ویژه تعلقات دنیایی، آزاده
پسر
فارسی