اسم - صفحه 93
لایق و سزاوار، ارزیدن، جنبیدن ( نگارش کردی
دختر
کردی هیشنگ
هوشنگ، پسر سیامک پادشاه پیشدادی ایران
پسر
فارسی هیشو
از شخصیتهای شاهنامه
پسر
فارسی
تاریخی و کهن هیشوی
از شخصیتهای شاهنامه، نام مرزداری در مرز ایران و روم در زمان گشتاسپ پادشاه کیانی
پسر
فارسی
تاریخی و کهن نسیبا
صاحب نسب، اصیل، ( نسیب = صاحب نَسَب، ا ( پسوند نسبت ) )، منسوب به نسیب، ( به مجاز ) صاحب اصل و نَسَ ...
دختر
فارسی، عربی نشمین
دختر زیبارو و خوش اندام
دختر
کردی نشواد
نام پهلوان تورانی، ( اَعلام ) نام پهلوانی تورانی است، نام پهلوانی تورانی
پسر
فارسی
تاریخی و کهن نصرت الدین
موجب پیروزی و کمک دین، نام چند تن از بزرگان در تاریخ، موجب پیروزی دین و آئین، یاور و کمک دین، ( اَع ...
پسر
عربی
تاریخی و کهن نصوح
خالص، راست و درست
پسر
عربی نصیرا
نام یکی از دانشمندان و شعرای قرن یازدهم
پسر
عربی نضیر
شاداب، سرسبز
پسر
عربی نظام
ترتیب، آراستگی، روش، شعر، ارتش، مجموعه قوانین، قواعد، سنن، یا نوامیسی که قوام و انتظام چیزی بر آنها ...
پسر
عربی نظام الملک
باعث نظم و سرزمین، نام وزیر معروف سلجوقیان در قرن پنجم
پسر
عربی نظرعلی
چشم و دیده علی ( ع )
پسر
عربی نعناع
نعنا، گیاهی کاشتنی و خوشبو
دختر
عربی نعیم الدین
نعمت دین
پسر
عربی نعیم رضا
ترکیب دو اسم نعیم و رضا ( نعمت و خشنودی )، از نام های مرکب، نعیم و رضا
پسر
عربی
مذهبی و قرآنی نفحه
بوی خوش، نفس، دم، وزش باد
دختر
عربی نفیس
گران مایه، قیمتی
پسر
عربی نفیل
عبادت
پسر
عربی نقدعلی
مرکب از نقد ( ارزیابی و سنجش سره از ناسره ) + علی
پسر
عربی نقشینه
منسوب به نقش، اشیای گران بها
دختر
فارسی، عربی نقی الدین
برگزیده در دین
پسر
عربی نقیبه
بزرگ، سرپرست، ضامن، ( مؤنث نقیب )، ( نقیب
دختر
عربی نگار افروز
ترکیب دو اسم نگار و افروز ( نقش رنگین و تابنده )، ( نگار، افروز= افروزنده )، افروزنده ی نقش و تصویر ...
دختر
فارسی نگارا
بانوی زیبا، دختر خوش صورت، کنایه از محبوب است
دختر
فارسی نگاربسته
نقشی که زنان با حنا بر دست و پای خود می بندند
دختر
فارسی نگارزهرا
ترکیب دو اسم نگار و زهرا ( نقش رنگین و نیکو )
دختر
فارسی، عربی
مذهبی و قرآنی نگارزینب
ترکیب دو اسم نگار و زینب ( نقش رنگین و نیکو )
دختر
فارسی، عربی نگارشید
نقش و نگار درخشان
دختر
فارسی نگارموژان
ترکیب دو اسم نگار و موژان ( نقش رنگین و خمار و پر کرشمه )
دختر
فارسی والریا
سلامتی
دختر
لاتین والی
حاکم، پادشاه، از نامهای خداوند
پسر
عربی وامق
دوستدار، کنایه از شخص عاشق، ( اَعلام ) وامق طرفِ عشق عذرا در داستان وامق و عذرا که در زمان انوشیروا ...
پسر
عربی وانان
نام یکی از پادشاهان اشکانی، نام روستایی در نزدیکی شهرکرد
پسر
فارسی
تاریخی و کهن وانتیار
نام پسر ایرج، نام پسر ایرج به نوشته بندهشن
پسر
فارسی وانوش
دریاچه وان، از سمبلهای تاریخ ارامنه
دختر
ارمنی وانیا
هدیه با شکوه خداوند، ( عربی ) ملایم، آهسته ( نسیم )
دختر
فارسی، عربی وانیشا
نهال، جوانه
دختر
مازندرانی واهب
عطاکننده، بخشنده، از نامهای خداوند، ( در حقوق ) آن که به موجب عقد هبه، مالش را مجاناً به ملکیت دیگر ...
پسر
عربی وایه
آرزو، حاجت
دختر
فارسی وایو
فرشته طوفان
دختر
فارسی وتار
مقاله، سخنرانی، مقالة، سخنرانی ( نگارش کردی
پسر
کردی هوتسا
آتوسا، ( = آتوسا )
دختر
یونانی هوتوس
آتوسا، نام دختر کوروش پادشاه هخامنشی، همسر داریوش و مادر خشایارشا
دختر
فارسی هوتک
نام روستایی در نزدیکی کرمان
پسر
فارسی هوچهر
دارای صورت خوب، خوبرو، ( هو = خوب، چهر = صورت، چهره، نژاد )، ( به مجاز ) زیبارو، دارای نژاد و اصل خ ...
دختر
فارسی هود
نام پیامبر قوم عاد، نام سوره ای در قرآن کریم
پسر
عربی هودا
نیک اندیش، نیک خواه، دانا، بخرد
دختر
فارسی هوده
راست، درست
دختر
فارسی هودین
دین خوب، آئین نیک، ( هو = خوب، دین ) دین خوب، آن که دارای دین و آئین خوب باشد
پسر
فارسی
تاریخی و کهن هور
خورشید، مهر، خور، از شخصیتهای شاهنامه، نام دانایی پرهیزکار در زمان بهرام گور پادشاه ساسانی
دختر
اوستایی، فارسی هوراز
دوست صمیمی، دوست صمیمی ( نگارش کردی
پسر
کردی هورآسا
خورشید آسا، مثل خورشید، زیبارو، ( هور = خورشید، آسا ( پسوند شباهت ) )
دختر
فارسی، اوستایی هورآفرین
آفریننده خورشید
دختر
فارسی هورامان
منطقةایی در کردستان نزدیک ( نگارش کردی
پسر
کردی هوراماه
دختر زیبای بهشتی
دختر
فارسی هوراوش
آواز زیبا
دختر
فارسی هورتاش
آنکه چون خورشید نورانی است، هور ( فارسی ) + تاش ( ترکی ) آنکه چون خورشید نورانی است
دختر
ترکی، فارسی هورتن
آن که تن و بدنی پاک و درخشان چون خورشید دارد
دختر
فارسی هورچهر
خورشید چهره، آفتاب روی، ( در اعلام ) نام جوانترین پسر زرتشت، آن که چهره و سیمایی درخشان و نورانی چو ...
دختر
فارسی هورخ
فرد نیک رو
دختر
فارسی هورخش
آفتاب عالم تاب، ( هو = خوب، رخش، رخشان ) روی هم به معنی «نیک روشن» که صفتی است برای آفتاب، ( هو = ه ...
دختر
فارسی هورداد
تابنده و پر حرارت، ( هور = خور = خورشید، داد = داده )، داده ی خورشید، داده خورشید
پسر، دختر
فارسی هوردخت
دختری زیبا چون خورشید، ( هور = خورشید، دخت = دختر )، دختر خورشید، دختر آفتاب، ( به مجاز ) زیبا، ( ه ...
دختر
فارسی هوردیس
زیبا و روشن چون خورشید
دختر
فارسی هوررخ
هورچهر
دختر
فارسی هورزاد
زاده خورشید، ( هور = خورشید، زاد = زاده )، زادهی خورشید، فرزند خورشید، ( به مجاز ) دارای زیبایی و ش ...
پسر، دختر
فارسی هورسان
همانند خورشید، زیبارو، ( هور = خورشید، سان ( پسوند شباهت ) )
دختر
فارسی هورشاد
خورشید شاد، آفتاب شادمان، ( هور = خورشید، شاد )، ( به مجاز ) پر حرارت و شاد و خوشحال، ( هور = خورشی ...
پسر، دختر
فارسی هورشید
زیباروی تابناک، خورشید، آفتاب، ( هور = خورشید، شید = آفتاب )، نور خورشید، ( هور = خورشید + شید = آف ...
دختر
فارسی هورفر
دارای شأن و شکوه و شوکت فراوان، ( هور = خورشید، فر = شأن و شکوه و شوکت )، آن که دارای شأن و شکوه و ...
پسر
فارسی هورمز
هرمز
پسر
فارسی هورمن
اندیشه روشن، فکر روشن، ( هور = خورشید، من/ مان = اندیشه و فکر )، ( به مجاز ) ویژگی آن که اندیشه و ف ...
پسر
فارسی هورمند
درخشان، ( هور= خورشید، مند ( پسوند دارندگی ) ) دارای درخشندگی و روشنی
پسر
فارسی هورمهر
خورشید، زیباروی مهربان، ( هور = خورشید، مهر= خورشید، مهربانی، محبت و دوستی )، ویژگی کسی که مثل خورش ...
دختر
فارسی هورمک
شبان
پسر
اوستایی، پهلوی هورناز
خورشید زیبا
دختر
فارسی هورنگ
زیبا و خوب رو، ( هو= خوب، رنگ )، رنگ خوب
پسر
فارسی هوروش
درخشان و زیبا چون خورشید، ( هور = خورشید، وش ( پسوند شباهت ) )، مثل خورشید، شبیه آفتاب، ( به مجاز ) ...
دختر
فارسی هوریار
یار و دوست خورشید
پسر
فارسی هوژان
زیرک و یادگیر
دختر
کردی هوژین
آموختن، آموختن ( نگارش کردی
دختر
کردی هوسان
به مانند نیک
دختر
فارسی هوسکر
شنزار، کویر ( نگارش کردی
پسر
کردی هوشدار
هوشیار، باهوش، ( = هوشیار )
پسر
فارسی هوشور
هوشمند، باهوش، ( هوش، ور ( پسوند دارندگی ) ) ( = هوشمند )
پسر
فارسی هوفر
شأن و شکوه نیک، ( هو = خوب، فر = شأن و شکوه و شوکت )، فرّ و شکوهِ نیک، دارای شأن و شوکت خوب، مرکب ا ...
پسر
فارسی هوفریا
شخص خوب، جذاب، دلپذیر و گیرا، ( هو= خوب، فریا= خجسته، شکوهمند، دلپذیر، گیرا )، شخص خوب و دارای اقبا ...
دختر
فارسی هوگر
انس گرفتن، عادت کردن، عادت کردن ( نگارش کردی
پسر
کردی هوگل
باطراوت و زیبا، ( هو = خوب، گل )، گلِ خوب، گلِ نیک
دختر
فارسی
گل هوگون
خوب گون، ممتاز، رنگارنگ
دختر
فارسی هولان
چوگان بازی ( نگارش کردی
پسر
کردی هوم
نام گیاهی مقدس نزد ایرانیان باستان، ازشخصیتهای شاهنامه، نام مردی پرهیزکار و عابدی کوه نشین از نژاد ...
پسر
فارسی هوما
مرغ سعادت، فرخنده، فرخنده ( نگارش کردی
دختر
کردی هومایا
مادر کائنات
دختر
اوستایی هونامیک
نیک نامی، خوش نامی
دختر
فارسی هونراوه
کنایةاز کلام منظوم ( نگارش کردی
دختر
کردی هونیاک
از نژاد خوبان، پهلوی با اصل و نسب
پسر
فارسی هویاد
نگهبان نیکی
پسر
فارسی