اسم - صفحه 59
لقب زنان اشرافی، لقب همسر خاقان چین که انوشیروان دختر او را به همسری برگزید، به صورت پسوند همراه بع ...
دختر
فارسی خاتونک
بانوی کوچک، نام روستایی در نزدیکی شیراز، خاتون ( بانو ) + ک
دختر
فارسی خارا
نوعی سنگ آذرین، نام یکی از گوشه های موسیقی ایرانی
دختر
فارسی
طبیعت، هنری خاره
خارا
دختر
فارسی خاروس
نام یکی از فرماندهان اسکندر مقدونی
پسر
یونانی خارک
نوعی خرمای زرد و خشک
دختر
فارسی خاشعه
متواضع، فروتن، خدا ترس و پرهیزکار، ( مؤنث خاشع )، متواضع و فروتن، به معنی متواضع و فروتن، مؤنث خاشع
دختر
عربی
مذهبی و قرآنی خاطرآسا
آسایش دهنده خاطر، خاطر ( عربی ) + آسا ( فارسی ) آسایش دهنده خاطر
دختر
فارسی، عربی خاطرافروز
روشن کننده خاطر، شادی بخش، خاطر ( عربی ) + افروز ( فارسی ) شادی بخش
دختر
فارسی، عربی خاطرنواز
دلکش، مطبوع، خاطر ( عربی ) + نواز ( فارسی ) دلکش
دختر
فارسی، عربی خاقان
لقب پادشاهان چین و ترک، پادشاه
پسر
ترکی خالواش
نوعی سبزی معطر
دختر
گیلکی داژو
داغ و گرم
پسر
کردی داژیار
روزی، قدرت، قوت
پسر
کردی حسینا
نام شاعری مجنون چون بابا طاهر
پسر
فارسی حسینیه
خوب، نیکو
دختر
عربی حشمت اله
نشانه شکوه و برزگی خداوند
پسر
عربی حصان
زن شوهردار پاکدامن، یک دانه مروارید
دختر
عربی حصفه
شیر مونث، نام یکی از همسران پیامبر اسلام و دختر عمربن خطاب
دختر
عربی حصنا
زن پارسا
دختر
عربی حصیل
نام گیاهی است
پسر
عربی
طبیعت حصین
استوار و محکم، مستحکم، محکم، استوار
پسر
عربی خورشیدمهر
آن که مهر و محبتی چون خورشید دارد
دختر
فارسی
طبیعت خورشیدکلاه
آن که تاج پادشاهی چون خورشید بر سر او می درخشد
دختر، پسر
فارسی خوروش
تابان و درخشان چون خورشید، خورشید وش، ( = خورشید وش )
دختر
فارسی
طبیعت، کهکشانی خوزان
نام پهلوانی ایرانی در زمان کیخسرو پادشاه کیانی
پسر
فارسی خوش چهره
زیبا، خوب روی، خوش صورت، دارای چهره ی زیبا و قشنگ
دختر
فارسی خوش زاد
دارای اصل و نژاد نیکو، نکوزاد
پسر
فارسی خوش لقا
خوش ( فارسی ) + لقا ( عربی ) خوش صورت، زیبا
دختر
فارسی، عربی خوش نوا
خوش آواز، خوش نغمه، دارای آواز دل نشین
پسر
فارسی خوشاب
روشن و شفاف، درخشان، کمپوت، آبدار و تازه، ( به مجاز )، میوه ای که با محلول آب و شکر می پزند، آبدار ...
دختر
فارسی خوشابه
خوشاب، درخشان، تر و تازه، روشن، ه ( پسوند نسبت ) )، منسوب به خوشاب
دختر
فارسی خوشچهر
آن که چهره ای زیبا و خوشایند دارد
پسر
فارسی خوشدل
راضی، خشنود، خوشحال، درحال شادمانی، پاک نیت، ( به مجاز )، راضی و خشنود، شاد، ( در قدیم ) امیدوار، د ...
دختر
فارسی خوشرو
خوش صورت، خوشگل، ( مجاز ) خندان، خنده رو، ( مجاز ) مهربان، ( به مجاز )، دارای چهره ی متبسم و مهربان ...
دختر
فارسی خوشناز
زیبا و با کرشمه
دختر
فارسی خوشنام
نکونام، صاحب حسن شهرت، صاحب شهرت نیکو، مشهور، آن که به نیکی شناخته شده است، دارای شهرت خوب
دختر
فارسی خوشناو
خوشنام، نیک نام، ( کردی )، نوعی انگور سیاه دانه بزرگ، ( اعلام ) نام یکی از طوایف کرد در ناحیهی چقلا ...
پسر
کردی خوشنواز
سازنده، مطرب، موسیقی دان، نام پادشاهی، ( در قدیم ) ماهر در نواختن ساز، خشنواز
پسر
فارسی
تاریخی و کهن خوشنود
خشنود
پسر
فارسی خوشین
خوش و زیبا
دختر
فارسی خیرالدین
آن که در دین بهترین است
پسر
عربی خیرعلی
خیری که از علی ( ع ) رسیده است، آن که خبر و نیکی اش چون خیر و نیکی علی ( ع ) است
پسر
عربی دا وار
سرزمین مادری
پسر
لری دائمه
همیشگی، جاویدان
دختر
عربی داتام
آفریننده و مخلوق، پسر کامیسار، از حکام دوران اردشیر دوم هخامنشی، ( اَعلام ) پسر کامیسار از مردم کار ...
پسر
فارسی
تاریخی و کهن داتامیس
والی ایرانی ' کیلیکیا ' در زمان اردشیر دوم، ( اَعلام ) استاندار ( = ساتراپ ) ایرانی کیلیکیه [حدود پ ...
پسر
فارسی
تاریخی و کهن داتان
مربوط به چشم، نام یکی از رؤسای یهود
پسر
عبری داد بین
نگرنده از روی عدل و داد، ( در قدیم ) حق بین، ( اَعلام ) نام حکیمی پارسی در عهد پادشاهان پیشدادی
پسر
فارسی دادار
داد دهنده، دادگر، عادل، بخشاینده، آفریننده، آفریدگار، یکی از نام ها و صفات باری تعالی، ( در قدیم ) ...
پسر
فارسی دادآفرید
آفریده شده بر مبنای عدل و داد، یکی از لحن های قدیمی موسیقی، یکی از نام های خدای تعالی، از داد آفرید ...
پسر، دختر
فارسی
هنری دادآفرین
آن که عدالت ایجاد کند، از نام ها و صفات باری تعالی، یکی از گوشه های موسیقی، ( در قدیم ) پدید آورنده ...
پسر، دختر
فارسی
هنری دادآور
داد آورنده، عدالت آورنده، آورندۀ عدل و داد، از نام های خداوند تعالی، ( در قدیم ) دادور، دارای عدل و ...
پسر
فارسی دادبخش
بخشندۀ عدل و داد، داد دهنده، عادل، از نام های خداوند تعالی، دادگر، ( به مجاز ) خداوند
پسر
فارسی دادبرزین
از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از سرداران بهرام گور پادشاه ساسانی
پسر
فارسی دادبه
دارنده ی بهترین عدل، ( در قدیم ) دارنده ی بهترین داد ( عدل، داوری، دادگری )، ( اَعلام ) دادبه ( در ...
پسر
فارسی دادجو
جوینده و خواستار عدالت و دادگری، ( در قدیم ) داد دهنده، دادرس
پسر
فارسی دادران
عدل ورزنده، عدالت گستر
پسر
فارسی دادعلی
داد ( فارسی ) + علی ( عربی )، داده علی ( ع )، آن که عدل و دادی چون علی ( ع ) دارد
پسر
فارسی، عربی دادفر
دارای فر و شکوه و عظمت، ( در قدیم ) دارای فر و شکوه و عظمت از حیث دادگری و عدل، مرکب از داد ( عدل ) ...
پسر
فارسی دادفرخ
مرکب از داد ( عدل ) + فرخ ( فرخنده، مبارک )، نام یکی از قاضیان در زمان ساسانیان
پسر
فارسی دادفروز
فروزنده عدل و داد، عادل
پسر
فارسی دادفرین
نام یکی از سرداران زمان اسکندر مقدونی
پسر
فارسی
تاریخی و کهن دادگر
داد دهنده، عادل، یکی از صفات باری تعالی، آن که به عدالت رفتار می کند، ( در قدیم ) خداوند، پادشاه عا ...
پسر
فارسی
تاریخی و کهن دادلی
شیرین و نمکین
دختر
ترکی دادهرمز
داده هرمز، خداداد، نام موبدی در زمان ساسانیان
پسر
فارسی دادیار
حامی قانون، مجری عدالت، مجری عدالت ( نگارش کردی
پسر
کردی دار گل
( مجاز ) زیبارو، نوعی از درخت که در هندوستان شایع است، درختِ گل، ( در گیاهی ) نوعی درخت که در سرزمی ...
دختر
فارسی
طبیعت، گل داران
عربی دنیا و آخرت
پسر
فارسی دارانا
نام روستایی در نزدیکی اهر
دختر، پسر
فارسی دارمان
از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از سرداران خسروپرویز پادشاه ساسانی
پسر
فارسی
تاریخی و کهن دارنوش
نام یکی از وزیران بخت نصر
پسر
فارسی
تاریخی و کهن دارنیا
ارزشمند و گرانبها
دختر
فارسی داروین
نام زیست شناس انگلیسی
پسر
لاتین داریادخت
دختر دارنده، ( داریا = دارنده، دخت = دختر )
دختر
فارسی داریاو
نام یکی از شهریاران پارس در زمان سلوکیها
پسر
فارسی داریس
صورت دیگر نام داریوش به معنی دارنده ی نیکی، صورتی دیگر از کلمه داریوش به معنی دارنده ی نیکی، داریوش
پسر
فارسی دارین
منسوب به درخت
پسر
فارسی پوریامهر
ترکیب دو اسم پوریا و مهر ( بسیار دارنده و خورشید )، ( فارسی ) از نامهای مرکب، پوریا و مهر
پسر
فارسی
طبیعت، کهکشانی پوریامین
پسر یامین، بنیامین، ( فارسی ـ عبری ) پسرِ یامین، ن، ک بنیامین
پسر
فارسی، عبری پوژن
زمین پاک
پسر
فارسی خانم
کلمه خطاب به زنان و دختران، زن بزرگ زاده و شریف، خاتون، به صورت پسوند و پیشوند همراه با بعضی نامها ...
دختر
ترکی خانم گل
خانمی که از زیبایی و لطافت چون گل است، خانم ( ترکی ) + گل ( فارسی ) خانمی که از زیبایی و لطافت چون ...
دختر
ترکی، فارسی
گل خانوم
خانم، کلمه خطاب به زنان و دختران، زن بزرگ زاده و شریف، خاتون، به صورت پسوند و پیشوند همراه با بعضی ...
دختر
ترکی خاوین
پاک سرشت
پسر
کردی خبیر
آگاه، دانا، از نام های خداوند تعالی، واقف، مطّلع
پسر
عربی
مذهبی و قرآنی ختا
نام سرزمین چین شمالی که محل زندگی قبایل ترک بوده است
دختر
فارسی ختمی
گیاهی علفی، پایا، و زینتی از خانواده پنیرک که گلهای درشت دارد
دختر
عربی خجسته لقا
آن که چهره ای فرخنده و مبارک دارد، ( مجاز ) زیبارو، خجسته ( فارسی ) + لقا ( عربی ) خوش سیما، خوشرو
دختر
فارسی، عربی خدا بخش
عطای الهی، بخشیده خداوند
پسر
فارسی خدا نظر
کسی که نظرکرده خداست
دختر
فارسی، عربی خداآفرید
آفریده خداوند
دختر، پسر
فارسی خدابنده
بنده خداوند، لقب سلطان محمد اولجایتو پادشاه مغول
پسر
فارسی خداداد
عطا شده از سوی خداوند
پسر
فارسی
مذهبی و قرآنی خدادوست
دوستدار خداوند
پسر
فارسی خداطلب
خدا ( فارسی ) + طلب ( عربی ) خداجو
پسر
فارسی، عربی خداکریم
خدا ( فارسی ) + مراد ( عربی ) نام یکی از سرداران کریمخان زند
پسر
فارسی، عربی خدایار
آن که خداوند یار اوست
پسر
فارسی خدیجه زهرا
ترکیب دو اسم خدیجه و زهرا ( برکت و روشن تر )
دختر
عربی
مذهبی و قرآنی خدیر
حسن و خوبی
پسر
عربی