اسم - صفحه 49
بایسته، ضروری، مورد نیاز، واجب، لازم
پسر
فارسی بایار
بلند مرتبه، دارای نام و اصیل
پسر
ترکی بایام
جدی، درست
پسر
ترکی بایخ
پایداری، ارزش، قدر، قدر ( نگارش کردی
دختر
کردی بایرام
عید، جشن، ترکی شده پدرام
پسر
ترکی بایرام علی
ترکیب دو اسم بایرام و علی ( جشن و بلندقدر )
پسر
ترکی، عربی بایزید
با ایمان، مومن، مۆمن، نام عارفی مشهور کرد زبان «بایزید بسطامی»، نام شهری درکردستان ( نگارش کردی
پسر
کردی بایسته
سزاوار، شایسته، مناسب، لازم، ضروری، واجب
دختر
فارسی بایف
بادام ( نگارش کردی
پسر
کردی ببک
مردمک چشم
پسر
ترکی بتام
خوشمزه ( نگارش کردی
پسر
کردی بتاو
سریع ( نگارش کردی
پسر
کردی بتسابه
دختر، سوگند، نام همسر داوود ( ع ) و مادر سلیمان ( ع )
دختر
عبری بتمان
نام رودخانةای در کردستان ( نگارش کردی
دختر
کردی بتیا
سینه، صدر
دختر
پهلوی بتیس
نام نگهبانِ شهر غزه از طرف داریوش سوم پادشاه ایران، ( اعلام ) نام نگهبانِ شهر غزه از طرف داریوش سوم ...
پسر
فارسی بتیسا
دختر زیبا
دختر
فارسی، لاتین بتین
پرحرارت، قدرتمند، قدرتمند ( نگارش کردی
دختر
کردی بثریک
اسم امام علی در زبان حبشی
پسر
حبشی بثینه
زن صاحب جمال و زیبا، ( مصغر بَثنَه یا بَثنَة )، به معنای مرغزار، زمین نرم و هموار، ( اَعلام ) ) نام ...
دختر
عربی بجرگ
کنایه از آدم بیباک وشجاع ( نگارش کردی
پسر
کردی بچکول
کوچک ( نگارش کردی
دختر
کردی بحیرا
نام عابدی نصرانی که علائم نبوت را در پیشانی پیامبر دید و بشارت داد که در آینده به پیامبری مبعوث خوا ...
پسر
عبری بخت آفرید
آفریده بخت و اقبال
دختر
فارسی بخت آفرین
آفریننده بخت و اقبال، نام پدر هیربد شهریار
پسر
فارسی بخت اور
بخت آور، خوش بخت
پسر
فارسی بختان
بد شانسی ( نگارش کردی
دختر
کردی بختوان
مدینه فاضله، مدینه فاضلة ( نگارش کردی
دختر
کردی بختور
بهروز، کامران، دارای روزگار خوش، دارای روزگار خوش ( نگارش کردی
دختر
کردی بنسان
پسر برکت
پسر
عربی بنشاد
شاد بنیان
پسر
فارسی بنفش
نگا «وةنةوش» ( نگارش کردی
دختر
کردی بنگین
زندانی ابد ( نگارش کردی
دختر
کردی بنن
شاة کوة، جای سخت درکوة ( نگارش کردی
دختر
کردی بنوشه
بنفشه، ( در کردی و بعضی از گویشهای ایرانی )
دختر
کردی
طبیعت، گل بنیا
بنیاد، بنیه و توان، هنگامه، تو فرزند منی
دختر
کردی، عبری بنیام
بنیامین، ( مخفف بنیامین )
پسر
عربی بنیتا
دختر بی همتای من
دختر
فارسی بنین
نوعی گیاهی خوراکی که در بهار میروید، نوعی گیاهی خوراکی کة در بهار میروید ( نگارش کردی
دختر
کردی به آئین
بهترین آئین، نیک سیرت، نیک خصلت
پسر
فارسی به آذین
شخص خوب و دارای اخلاق و رفتار نیکو که آراسته به زیور و زینت است، [به ( صفت ) = خوب، بهتر، خوبتر، زی ...
دختر، پسر
فارسی به آفرید
نیکو آفریده، آفریده ی خوب، زیبا، خوش سیما، ( اَعلام ) نام خواهر اسفندیار در روایات ملی، به ( بهتر، ...
دختر
فارسی
تاریخی و کهن به امد
پیشامد خوب، بهترین بهار، بهترین پیشامد
پسر
فارسی به آیین
دارای آیین بهتر
دختر
فارسی به تام
ویژگی شخصِ خوب و دارای اخلاق نیکو که به کمال رسیده است، [ به = خوب، بهتر، خوبتر، شخص خوب و دارای اخ ...
پسر، دختر
فارسی، عربی به ثنا
بهترین ستایش
دختر
فارسی به خاتون
بهترین بانو، به ( فارسی ) + خاتون ( سغدی ) بهترین بانو
دختر
فارسی به روش
آن که شیوه و روشی بهتر از دیگران دارد
پسر
فارسی به سان
چون خوب، به مانند نیک، ( به، سان ( پسوند شباهت ) )
دختر
فارسی به ستا
بهترین ستایش کننده
دختر
فارسی به گوی
خوش سخن، دارای گفتار نیک، نام شخصیتی در منظومه ویس و رامین
پسر
فارسی به یزداد
آفریده نیک خداوند
پسر
فارسی بها
درخشندگی، روشنی، قیمت، ارزش، ( در عربی ) درخشندگی و روشنی، ( به مجاز ) فر و شکوه، ( اَعلام ) بهاء ز ...
پسر
فارسی، عربی بهار زهرا
ترکیب دو اسم بهار و زهرا ( فصل اول سال خورشیدی و روشن تر )، از نام های مرکب، ه بهار و زهرا
دختر
فارسی، عربی
مذهبی و قرآنی بهار فاطمه
ترکیب دو اسم بهار و فاطمه ( فصل اول سال خورشیدی و رانده شده از آتش )، از نام های مرکب، ه بهار و فاط ...
دختر
فارسی، عربی
مذهبی و قرآنی بهارآفرین
آفریننده بهار
دختر
فارسی بهارام
آرام بهتر، آرامش بهتر، ( بِه = بهتر، آرام )، ( به مجاز ) ویژگی دختری که وجودش موجب آرامش است
دختر
فارسی بهاردخت
دختر زیبا رو، دختر بهار، ( بهار، دخت = دختر )، اسم مرکب ( بهار + دخت ) ( به مجاز ) دختر زیبا رو
دختر
فارسی بهاررخ
آن که چهره ای زیبا و شاداب چون بهار دارد
دختر
فارسی بهارسا
مانند بهار، شبیه به بهار، ( بهار، سا ( پسوند شباهت ) )، ( به مجاز ) زیبا و لطیف
دختر
فارسی بهارگل
گلی که در بهار می روید
دختر
فارسی بهارناز
موجب فخر و نازش بهار
دختر
فارسی بهارین
منسوب به بهار، بهاری، ( بهار، ین ( پسوند نسبت ) )، ( به مجاز ) زیبا و با طراوت
دختر
فارسی بهان
منسوب به خوبی و نیکی، خوبان، جمع به
دختر، پسر
فارسی بهان دخت
دختر خوب و نیک، ( بهان، دخت = دختر )
دختر
فارسی بهانه
دلیل، علت
دختر
فارسی بهاور
قیمتی، گران بها، پر ارزش، مرکب از بها ( ارزش ) + پسوند دارندگی
پسر، دختر
فارسی
تاریخی و کهن بهاوند
دارنده نیکی
پسر
فارسی بهپور
نام پهلوانی در گرشاسب نامه، مرکب از به ( بهتر، خوبتر ) + پور ( پسر )
پسر
فارسی بهتاب
زیبا و قشنگ، خوش سیما
دختر
فارسی بهترین
زیباترین، قشنگ ترین، دارای بیشترین ارزش، خوبترین، شایسته ترین
دختر
فارسی بهتیس
نام یکی از سرداران سپاه داریوش
پسر
فارسی بهتین
آتشین
پسر
کردی بهداور
آن که به درستی داوری می کند
پسر
فارسی بهدوست
یار نیکو و خوب، یار شفیق
پسر
فارسی بهدین
دیندار بهین، ( اَعلام ) عنوانی برای پارسایان ایران باستان ( زرتشتیان )، پیرو آیین زرتشتی
پسر
فارسی
مذهبی و قرآنی بهراز
شخص خوب و دارای اخلاق نیکو که چون راز پوشیده است، [به ( صفت ) = خوب، بهتر، خوبتر، زیباتر، ( اسم ) ش ...
پسر
فارسی بهرامعلی
ترکیب دو اسم بهرام و علی ( پیروزمند و بلندقدر )
پسر
فارسی، عربی بهرامن
بهرمان، نوعی از یاقوت سرخ، ( = بَهرَمان )
پسر
فارسی بهرامه
ابریشم، بیدمشک
دختر
فارسی
تاریخی و کهن بهرانه
مرکب از بهر ( سود، فایده )، انه ( پسوند نسبت )، فایده ) + انه ( پسوند نسبت )
دختر
فارسی بهرخسار
بهرخ، ( = بهرخ )
دختر
فارسی بهرمان
نوعی یاقوت سرخ، ( در قدیم )، نوعی پارچه ی ابریشمی رنگارنگ
پسر
فارسی
تاریخی و کهن بهره مند
آن که یا آنچه بهره می برد، برخوردار، کامیاب، ( بهره، مند ( پسوند دارندگی ) )، ( در پهلوی، bahrmand ...
پسر
فارسی باپوک
کولاک ( نگارش کردی
پسر
کردی باپیر
پدر بزرگ، کنایةاز دانای کهنسال، تخلص شاعر کرد «باپیر دینوری» ( نگارش کردی
پسر
کردی باپیو
بادسنج ( نگارش کردی
دختر
کردی باتوف
نام گیاهی است با گلهای قرمز رنگ ( نگارش کردی
دختر
کردی باتینوک
گل آلاله، آلاله ( نگارش کردی
دختر
کردی
گل باتینک
غنچه تازه شکفته، غنچة تازه شکفتة ( نگارش کردی
دختر
کردی بادام
میوه ای کوچک و کشیده با دو پوسته یکی نرم و سبز و دیگری سخت و چوبی
دختر
فارسی بادامک
بادام کوچک، نوعی درخت بادام
دختر
فارسی بادان
آبادان، ( مخفف آبادان )، پاداش و جزای نیکی، ( در اعلام ) نام حکیمی از شاگردان جمشید جم، نام ایرانیِ ...
پسر
فارسی بستام
گشوده و منتشر شده، این نام به معنی لفظی «گشوده و منتشر شده» معنا شده است، صورت دیگری از بسطام و گست ...
پسر
پهلوی بستانه
منسوب به بستان و باغ، ( = بوستانه )، ( بستان، ه ( پسوند نسبت ) )، ( به مجاز ) زیباروی، ( بوستانه
دختر
فارسی
طبیعت بستور
نام پسر زریر برادر گشتاسپ، این نام در اوستا «بَستَوَری» یا «بَستَوَئیری» به معنی «جوشن بسته» آمده ا ...
پسر
اوستایی، پهلوی
تاریخی و کهن بستک
رختخواب، نام یکی از بزرگان دورة سکایی ( نگارش کردی
پسر
کردی بستیر
نوعی فرش با نقشهای خیلی زیبا ( نگارش کردی
پسر
کردی بسطام
نام دایی خسرو پرویز پادشاه ساسانی
پسر
فارسی بسمه
نام دختر اسماعیل ( ع )
دختر
عبری
مذهبی و قرآنی