آی از آن چون چراغ پیشانی
آی از آن زلفک شکست و مکست.
رودکی.
زود بینی شکسته پیشانی تو که بازی بسر کنی با قوچ.
سعدی.
اگر خود بشکند پیشانی پیل نه مرد است آنکه در وی مردمی نیست.
سعدی.
بنویسد ز چه رو ماه بر آن سوره نورلوح پیشانی دریاست زرافشان امشب.
ثابت.
صلد؛ پیشانی روشن. ( دهار ). شکائر؛ پیشانیها. ذئبة؛ موی پیشانی. سائله ؛ سپیدی پیشانی. ناصیة؛ ناصاة؛ موی پیشانی. لصاء؛ پیشانی تنگ. نزعة؛ یکسوی پیشانی. جبین ؛یکسوی پیشانی. جبه [ ج َ ب َ ]؛ گشادگی پیشانی. جله ؛ بلند کردن دستار از پیشانی. تل ؛ خوی بر آوردن پیشانی کسی. سبیب الطاة؛ پیشانی اسب. صلت ؛ پیشانی گشاد. صدمتان ؛ دوسوی پیشانی یا هر دو کرانه آن. غفر، غفار؛ موی پیشانی زن. ( منتهی الارب ). || بخت ( در تداول عامه ). دولت. ( برهان ). طالع. قسمت و نصیب ( غیاث ) : مطلب روان نشد به در دوستان مرا
پیشانیی نبود در آن آستان مرا.
اسماعیل ایما.
- امثال :پیشانی ! ای پیشانی !
مرا کجا می نشانی
به تخت زر می نشانی
یا به خاکستر می نشانی.
|| لیاقت و شایستگی. ( غیاث ). گویند فلان پیشانی این کار ندارد؛ شایستگی و لیاقت آنرا ندارد. ( آنندراج ) :
از کاهش جان درم ندارد جگرت
از گریه به کوی نم ندارد جگرت
دل سوختگان فروکری می دارند
پیشانی داغ غم ندارد جگرت.
ظهوری.
ز فرّش به دلها همه نقش بست که پیشانی ملک گیریش هست.
ظهوری.
مشکل که گشاید گره از رشته کارم بیشتر بخوانید ...