[ویکی فقه] علم به معنای دانش و از حقایقی است که وجود آن عین ماهیتش است و از این جهت تعریف آن ممکن نیست؛ زیرا حدود مرکب از اجناس و فصولند و اموری که بسیط هستند دارای جنس و فصل نمی باشند و از این جهت قابل تعریف نیستند.
ملاصدرا می گوید: علم مرتبتی از وجود و بلکه عین وجود است و وجود قابل تعریف نیست؛ زیرا مفهوم عام بدیهی آن از بدیهی ترین اشیاء است و کنه وجود که عبارت از حقیقت بسیطه باشد قابل ادراک نبود و در غایت خفا است و اموری که نوعی یا مرتبتی از وجوداند نیز قابل تعریف نمی باشند و علم هم از آن امور است و دیگر آن که شناخت هر چیزی به واسطه علم است، همان طور که هر موجودی را به وجود شناسند و تعریف علم به غیر علم متصور نیست و به علم هم تعریف دوری خواهد بود. با وجود این تعریفهایی برای علم شده است. صور حاصله از اشیاء است در عقل و یا نزد عقل و یا حصول صورتی است از معلوم در ذات عالم، کیفیت دارای اضافه، نوری که نورانیتش از خودش است و چندین و چند تعریف دیگر که تعریف های دقیقی نیست و صرفا جهت آشنایی ذهن با این مفهوم است.
ادراک اشیا در وجود انسان
بحث از اینکه هنگام ادراک اشیاء در وجود انسان چه امری اتفاق می افتد، یکی از مشکل ترین و پیچیده ترین مباحث فلسفی است. علاوه بر اختلافاتی که در تبیین مفهوم و حقیقت علم، بین اندیشمندان وجود دارد، آنها در بیان فرایند ادارک نفس نسبت به معلومات خویش، اختلاف نظرهای زیادی دارند. در این زمینه چندین نظر ارائه شده است. مسلم این است که هنگام ادراک اشیاء یک صورتی در ذهن به وجود می آید و علم به اشیاء و معقولات به واسطه این صورت است که معلوم بالذات نامیده می شود. اما این معلوم بالذات چیست، آیا رابطه ای با معقول بالعرض و ماهیت خارجی اشیاء دارد؟ آیا صرفا یک سایه و شبه است و هیچ رابطه ای با موجود خارجی ندارد یا اینکه این صورت ، صورت همان شیء خارجی است که در ذهن به وجود آمده است و ماهیت همان شیء خارجی را دارد؟
← دیدگاه فلاسفه اسلامی
نظریات متفاوتی که از سوی متکلمان ارائه شده است، مورد خدشه فلاسفه قرار گرفته است و ایراد هر یک در کتب مفصل فلسفی بیان شده است. اما در این نوشتار، قصد تبیین نظریه اضافه و ایراد های آن را داریم. این نظریه از سوی سایر اندیشمندان، مورد انتقاد و ایراد قرار گرفته است. مخصوصا فلاسفه بر این نظر، ایراد های را وارد کرده اند. خواجه نصیر الدین اولین فیلسوفی است که به تفصیل به این بحث پرداخته است. وی در کتاب "اجوبه المسائل النصیریه" می گوید: طرفداران این نظریه دو راه دارند. یا علاوه بر اضافه که شعور عالم و آگاهی او به معلوم نامیده می شود، معتقد به صورتهای ذهنی هستند و یا معتقد به وجود چنین صورتهایی نیستند. در فرض اول تفاوت نظر آنها با دیگران، فقط در تعبیر و اصطلاح است و مراد فلاسفه را قبول کرده است و فقط در اسم علم و اینکه علم برای این نسبت اضافی وضع شده است یا برای این صورتهایی که لازمه ارتباط میان عالم و معلوم است. بنابراین بر طبق این فرض، دیگر بحثی با این شخص وجود ندارد. فرض دوم که مستلزم اثبات ذات عالم و معلوم و نسبت میان آنهاست و ظاهرا همین احتمال، مد نظر این افراد است، ایرادش این است که این نسبت یا تحقق دارد و یا ندارد. اگر تحقق و ثبوت دارد، فقط زمانی وجود خواهد داشت که دو طرف نسبت موجود باشند. بنابراین، علم، فقط به موجودات تعلق می گیرد. و علم به معدومات ممکن نخواهد بود و به همین جهت است که بزرگان معتزله برای فرار از این ایراد گفته اند که معدومات نیز در ظرف عدم دارای نحوه ای ثبوت هستند و علم نیز به آنها می تواند تعلق بگیرد. این حرف نیز ضعیف تر از اصل مدعای آنها در باب علم است؛ زیرا هیچ نحوه ثبوتی را نمی توان برای معدومات در نظر گرفت و معدومات، نیستی محض هستند و هیچ تمیز و تشخصی در میان اعدام وجود ندارد و این توجیه، از چاله به چاه افتادن است. اما اگر به نظر این افراد، این نسبت اضافی هیچ نحوه تحقق و ثبوتی نداشته باشد، لازمه اش این می شود که علم و عدم علم مساوی باشد؛ زیرا وقتی علمی وجود ندارد، نسبتی نیز وجود نخواهد داشت. حال اگر طبق فرض دوم، که نسبت اضافه هیچ تحققی ندارد، هنگام آگاهی به چیزی نیز نسبتی وجود نداشته باشد، بنابراین علم و عدم علم حالتی مساوی خواهند داشت. در حالیکه علم و لاعلم با هم تساوی ندارند و تساوی آنها محال است. پس نمی توان، علم را صرف نسبت اضافی دانست. ایراد دیگر این نظریه این است که اگر علم، ذات نسبت عالم با معلوم باشد، دیگر خطایی در علم ما نباید روی بدهد؛ زیرا این نسبت امری واقعی است و قابل خطا نیست در حالیکه تحقق خطا در علوم ما امری مسلم است. بنابراین اضافه دانستن حقیقت علم امری نادرست است.
ملاصدرا می گوید: علم مرتبتی از وجود و بلکه عین وجود است و وجود قابل تعریف نیست؛ زیرا مفهوم عام بدیهی آن از بدیهی ترین اشیاء است و کنه وجود که عبارت از حقیقت بسیطه باشد قابل ادراک نبود و در غایت خفا است و اموری که نوعی یا مرتبتی از وجوداند نیز قابل تعریف نمی باشند و علم هم از آن امور است و دیگر آن که شناخت هر چیزی به واسطه علم است، همان طور که هر موجودی را به وجود شناسند و تعریف علم به غیر علم متصور نیست و به علم هم تعریف دوری خواهد بود. با وجود این تعریفهایی برای علم شده است. صور حاصله از اشیاء است در عقل و یا نزد عقل و یا حصول صورتی است از معلوم در ذات عالم، کیفیت دارای اضافه، نوری که نورانیتش از خودش است و چندین و چند تعریف دیگر که تعریف های دقیقی نیست و صرفا جهت آشنایی ذهن با این مفهوم است.
ادراک اشیا در وجود انسان
بحث از اینکه هنگام ادراک اشیاء در وجود انسان چه امری اتفاق می افتد، یکی از مشکل ترین و پیچیده ترین مباحث فلسفی است. علاوه بر اختلافاتی که در تبیین مفهوم و حقیقت علم، بین اندیشمندان وجود دارد، آنها در بیان فرایند ادارک نفس نسبت به معلومات خویش، اختلاف نظرهای زیادی دارند. در این زمینه چندین نظر ارائه شده است. مسلم این است که هنگام ادراک اشیاء یک صورتی در ذهن به وجود می آید و علم به اشیاء و معقولات به واسطه این صورت است که معلوم بالذات نامیده می شود. اما این معلوم بالذات چیست، آیا رابطه ای با معقول بالعرض و ماهیت خارجی اشیاء دارد؟ آیا صرفا یک سایه و شبه است و هیچ رابطه ای با موجود خارجی ندارد یا اینکه این صورت ، صورت همان شیء خارجی است که در ذهن به وجود آمده است و ماهیت همان شیء خارجی را دارد؟
← دیدگاه فلاسفه اسلامی
نظریات متفاوتی که از سوی متکلمان ارائه شده است، مورد خدشه فلاسفه قرار گرفته است و ایراد هر یک در کتب مفصل فلسفی بیان شده است. اما در این نوشتار، قصد تبیین نظریه اضافه و ایراد های آن را داریم. این نظریه از سوی سایر اندیشمندان، مورد انتقاد و ایراد قرار گرفته است. مخصوصا فلاسفه بر این نظر، ایراد های را وارد کرده اند. خواجه نصیر الدین اولین فیلسوفی است که به تفصیل به این بحث پرداخته است. وی در کتاب "اجوبه المسائل النصیریه" می گوید: طرفداران این نظریه دو راه دارند. یا علاوه بر اضافه که شعور عالم و آگاهی او به معلوم نامیده می شود، معتقد به صورتهای ذهنی هستند و یا معتقد به وجود چنین صورتهایی نیستند. در فرض اول تفاوت نظر آنها با دیگران، فقط در تعبیر و اصطلاح است و مراد فلاسفه را قبول کرده است و فقط در اسم علم و اینکه علم برای این نسبت اضافی وضع شده است یا برای این صورتهایی که لازمه ارتباط میان عالم و معلوم است. بنابراین بر طبق این فرض، دیگر بحثی با این شخص وجود ندارد. فرض دوم که مستلزم اثبات ذات عالم و معلوم و نسبت میان آنهاست و ظاهرا همین احتمال، مد نظر این افراد است، ایرادش این است که این نسبت یا تحقق دارد و یا ندارد. اگر تحقق و ثبوت دارد، فقط زمانی وجود خواهد داشت که دو طرف نسبت موجود باشند. بنابراین، علم، فقط به موجودات تعلق می گیرد. و علم به معدومات ممکن نخواهد بود و به همین جهت است که بزرگان معتزله برای فرار از این ایراد گفته اند که معدومات نیز در ظرف عدم دارای نحوه ای ثبوت هستند و علم نیز به آنها می تواند تعلق بگیرد. این حرف نیز ضعیف تر از اصل مدعای آنها در باب علم است؛ زیرا هیچ نحوه ثبوتی را نمی توان برای معدومات در نظر گرفت و معدومات، نیستی محض هستند و هیچ تمیز و تشخصی در میان اعدام وجود ندارد و این توجیه، از چاله به چاه افتادن است. اما اگر به نظر این افراد، این نسبت اضافی هیچ نحوه تحقق و ثبوتی نداشته باشد، لازمه اش این می شود که علم و عدم علم مساوی باشد؛ زیرا وقتی علمی وجود ندارد، نسبتی نیز وجود نخواهد داشت. حال اگر طبق فرض دوم، که نسبت اضافه هیچ تحققی ندارد، هنگام آگاهی به چیزی نیز نسبتی وجود نداشته باشد، بنابراین علم و عدم علم حالتی مساوی خواهند داشت. در حالیکه علم و لاعلم با هم تساوی ندارند و تساوی آنها محال است. پس نمی توان، علم را صرف نسبت اضافی دانست. ایراد دیگر این نظریه این است که اگر علم، ذات نسبت عالم با معلوم باشد، دیگر خطایی در علم ما نباید روی بدهد؛ زیرا این نسبت امری واقعی است و قابل خطا نیست در حالیکه تحقق خطا در علوم ما امری مسلم است. بنابراین اضافه دانستن حقیقت علم امری نادرست است.
wikifeqh: نظریه_اضافه_در_علم