[ویکی فقه] عظمت قرآن. در این مقاله جایگاه انسان و سایر مخلوقات در برابر عظمت قرآن و نیز شیوه های هدایت قرآن که از آیات قرآن استفاده شده، مورد بررسی قرارر می گیرد.
«لو انزلنا هذا القرآن علی جبل لرایته خاشعا متصدعا من خشیة الله وتلک الامثال نضربها للناس لعلهم یتفکرون؛ اگر ایـن قرآن را بر کوهی فرو می فرستادیم، یقینا آن (کوه) را از بیـم خدا فروتـن (و) از هـم پاشیده می دیدی. و ایـن مثل ها را برای مردم مـی زنیـم باشـد که آنان بیندیشنـد.»«تصـدع» همان «تفرق» است و ایـن که کسی را که سردرد دارد «صداع» می گویند برای آن است که انسان احساس مـی کند ایـن اعصاب دارد از هـم جدا می شـود، احساس تصدع می کند یعنی تفرق اعصاب سر می کند. هـم چنیـن وقتـی که مطلب سنگیـن باشد و انسان در آن مطلب غور کند سرش درد می گیرد لذا خداوند فرمود: کوه سردردی گرفت و ایـن سردرد و صداع او مایه تصدع او می شد و ایـن تصدع او جوارح او را خاشع می کرد و قهرا ریز ریز می شد، کوه که ریز ریز می شـود کره زمین هـم متلاشی خـواهد شد، چـون کره زمیـن به کـوه زنده است. خـداوند سبحان در آیات فراوانـی کـوه ها را به منزله لنگر کره زمیـن مـی داند. کره زمیـن که در حال حرکت است لنگری می خـواهد که آن را حفظ کند.در آیات فراوانـی از «جبال» به عنـوان «رواسـی» یاد شـده است، رواسـی یعنـی همـان لنگـرهـا «وقال ارکبوا فیها بسم الله مجراها ومرساها ان ربی لغفور رحیم» «مرسـی» در برابر «جری» همان لنگر انداختـن و لنگرگاه است. هیچ جا نیامده که ما جبال را رواسی قرار دادیـم بلکه فرمـود ما برای شما رواسـی قرار دادیـم، اما در سوره نازعات مشخص کرد که «رواسـی» چیست؟ در آیه ۳۲ سـوره نازعات فرمـود که: «والجبال ارساها » جبـال را رواسـی زمین قــــــرار داد.درخطبه معروف نهج البلاغه که حضرت امیر (سلام الله علیه) فـرمـود: «و وتـــد بـالصخـور میـدان ارضه» هـم نـاظر به همیـن است. میـدان یعنـی اضطراب، «ماد ـ یمید» یعنـی «اضطرب ـ یضطـرب» میـدان یعنـی اضطراب، اضطراب این کره زمیـن به وسیله کـوه ها بـرطرف شـد، لذا این کـوه ها به منزله وتـد (میخ) آرام کننـده اضطراب زمیـن است. خوب قهرا اگر کوه متلاشی بشود یعنی لنگر از بین برود ایـن سفینه هـم غرق خواهد شد، اگر کوه نتـواند قرآن را تحمل کند کره زمیـن هـم یقینـا قـرآن را تحمل نخـواهـد کرد.
تحمل امانت الهی
«لو انزلنا هذا القرآن علی جبل لرایته خاشعا متصدعا من خشیة الله وتلک الامثال نضربها للناس لعلهم یتفکرون» «اگـر ایـن قرآن را بر کوهی فرو مـی فرستادیـم، یقینا آن (کـوه) را از بیم خدا فروتـن (و) از هم پاشیده می دیدی. و ایـن مثل ها را برای مردم مـی زنیـم باشـد که آنان بیندیشند.» ایـن کریمه که در باره قـرآن شناسـی است در حقیقت ناظر به عظمت و اهمیت قـرآن است. سـر ایـن عظمت هـم آن است که هر کلامی به اندازه متکلمش عظیم و بزرگ است، لذا دلیل حکمـی که در این آیه آمده است هـم اجمالا در ایـن آیه یـاد شـده است هـم به تفصیل در سه آیه بعد.در پـایان سوره مبارکه احزاب مسئله عرض «امانت» مطـرح شـده است: «انا عرضنا الامانة علی السماوات والارض والجبال فابین ان یحملنها واشفقن منها وحملها الانسان انه کان ظلوما جهولا» ایـن امانتـی که عرضه شد مصادیق فراوانـی بر او ذکر کرده اند که در همه ایـن مصـادیق حقیقت قـرآن سهم دارد. گفتنـد منظور از ایـن امـانت ولایت یا معرفت یا دین و یا قـرآن است، هر کدام از ایـن مصادیق ذکر بشـود بالاخره حقیقت قرآن سهمی دارد، جـدای از آنها نیست همـان طـوری که آنها جـدای از ایـــن نیستند اگر ولایت باشـد که «ثقل اصغر» است و قرآن «ثقل اکبر» و اگر دین باشـد که به ایـن ثقل اکبـر وابسته است و ماننـد آن.این که فـرمـود: ما ایـن امانت را بـر سماوات، ارض و جبال عرضه کردیـم، ذکر جبال بعد از ارض ذکر اعظم اجزا است نه ذکر خاص بعد از عام، ذکر اعظم اجزا است بعد از ذکر کل. وقتـی جبال نتـوانـد یک باری را تحمل کند یقینا سایر اجزای زمیـن هـم نمی توانند حمل کنند.یک وقت است ذکـر خاص بعد از عام است مثل «من کان عدوا لله وملائکته و رسله و جبریل و میکال» که ایـن ذکـر خاص بعد از عام است، گاهـی ذکر خاص بعد از عام نیست ذکر اعظم اجزای کل است حالا یا بعد از ذکـر کل یا بـدون ذکـر کل، مثل ایـن که زکریا (سلام الله علیه) عرض کـرد: «قال رب انی وهن العظم منی واشتعل الراس شیبا ولم اکن بدعائک رب شقیا» به خدا عرض کرد مـن استخوان بدنم نرم و سست شد، استخوان چون محکم تریـن عضو بدن است اگر نرم و سست شود چیزی از بدن باقی نمی ماند گوشت و سایر اعضا و عضلات هـم ضعیف خواهد شد و اصولا چیز مهم را که عظیـم می گویند برای این که استخوان دار است از همیـن عظم گرفته شده مطلبی که استخـوان دار باشد یعنی مایه دار باشد، شخصی که مایه دار باشد، مقامی که مایه دار باشد از آن به عظیـم یاد می کنند می گویند استخوان دار و مایه دار است.گاهی ذکر خاص بعد از عام است گاهـی ذکـر اعظم اجزا بعد از ذکـر کل است، گاهـی ذکر خـود اعظم الاجزاست تا سایر اجزا فهمیده شـوند. مسئله ذکـر جبال بعدالارض از بـاب ذکـر اعظم اجزا بعد از ذکـر کل است. ایـن ابا و سـرپیچـی که بـرای سمـاوات و ارض و جبـال هست ابـای استکباری نیست تا مذمـوم باشـد آن ابای استکباری را قـرآن ذکـر کـرد و مذمـوم شمـرد که ابای شیطنت است: «ابی واستکبر وکان من الکافرین» سرپیچی استکباری آن است که انسان بتـواند فرمان خـدا را تحمل کند و عمـدا ابا کنـد و تعدی نماید. ابای اشفاقی آن است که ابا کند و نپذیرد چون نمی تـواند، چـون به شفقت می افتد، این جا شفقت به معنای مشقت است: «فابین ان یحملنها واشفقن منها». این ابا مذموم نیست و خدای سبحان هم از سماوات و ارض و جبال با مذمت یاد نکـرده است، هـر جا از ایـن ها سخن گفته با اطاعت شان توام است و از آن ها به نیکی یاد می کند: «فقال لها وللارض ائتیا طوعا او کرها قالتا اتینا طائعین» اما این جا مـی فرماید مقدور سماوات و ارض و جبال نبـود که ایـن را تحمل کننـد لذا ایـن کلمه اشفاق را بعد از کلمه ابا ذکر کرد و فرمود: «فابین ان یحملنها واشفقن منها» بالاخره حقیقت قـرآن یکـی از مصـادیق بـارز آن امانت است.پس در پایان سوره احزاب فرمود: مقدور آسمان و زمین و کوه ها نبـود که امانت خدا را تحمل کنند، چـون تکلیف مالایطاق است. حـالا اگـر بخـواهنـد تحمل کننـد چه می شوند؟ ریز ریز می شـوند اگر ما مسئله را پافشاری مـی کردیـم از ارض به «انزال» تبـدیل مـی کردیـم «انا عرضنا الامانة» را به «لو انزلنا هذا القرآن» مبدل می کردیم و می گفتیم باید ایـن بار را بکشید اینها ریز ریز مـی شـدنـد. «لـو انزلنا» ما قبلا عرضه کردیم، اینها خواهش کردند مقدور ما نیست، اما الان اگر بخواهیـم بالاتر از عرضه یعنی بر ایـن ها انزال کنیم ریز ریز می شوند: «لو انزلنا هذا القرآن علی جبل لرایته خاشعا متصدعا من خشیة الله» این ظاهر آیه است.
سر عدم تحمل کوه ها
چـرا قـرآن طـوری است که کـوه نمـی تـواند آن را تحمل کنـد؟ آیا معنایـش آن است که یعنی ایـن الفاظ قرآن بما لها مـن المفاهیـم ایـن علـوم حصـولیه، درک معنـای ظاهـری، همیـن درک معانـی ای که مفسران نـوشته انـد ایـن قـابل حمل کـوه ها نیست؟یعنی همین طوری که ما از قرآن بهره می بریـم به همیـن اندازه که قواعدی و سلسله علومی هست، ایـن قـواعد را اگر کسی آشنا باشد و از علوم قرآن مـدد می گیرد، از تفسیر قـرآن سهم مـی بـرد، همیـن اندازه برای کوه مقدور نیست؟ کـوه ها را ریز ریز می کند یا چیز دیگری است؟ از ایـن حقیقت قرآن که اگر آن بر کوه نازل بشـود کـوه تـوان آن را ندارد؟ اصل قرآن را وجـود مبارک حضـرت امیـر (سلام الله علیه) به عنـوان تجلـی خواست حق یاد می کند، صغرا را در نهج البلاغه می خـوانیـم کبری را در قرآن کریـم، اصل قـرآن را در نهج البلاغه به عنـوان تجلی حق یاد می کند: خدای سبحان وجـود مبارک رسول اکرم (صلی الله عیه وآله وسلم) را بـالحق فـرستاده است:«لیخرج عباده من عبادة الاوثان الـی عبادته و مـن طاعة الشیطان الی طاعته بقرآن قد بینه و احکمه لیعلـم العباد بهم اذ جعلوه و لیقـروا به بعد اذ جحـدوه و لیثبتـوه بعد اذ انکـروه» آن گـاه فرمـود: «فتجلی لهم سبحانه فی کتابه مـن غیر ان یکـونـوا راوه بمـا اراهـم مـن قـدرته و خـوفهم مـن سطـوته و کیف محق مـن محق بالمثلات واحتصد مـن احتصـد بالنقمات...؛ خـداوند، محمـد (صلی الله علیه و آله وسلّم) را به حق به پیامبـری مبعوث داشت تـا بنـدگانـش را از پرستش بت ها برهانـد و به پـرستـش او وا دارد و از فرمانبـرداری شیطان منع کنـد و به فـرمان او آورد. با قـرآنی که معانـی آن را روشـن ساخت و بنیانش را استوار داشت تا مردم پروردگارشان را که نمی شناختند بشناسند و پـس از آن که انکارش می کردند به او اقرار آورند و پس از آن که باورش نداشتند وجـودش را معترف شوند. پـس، خداوند سبحان در کتاب خود بـی آن که او را ببینند، خـود را به بندگانـش آشکار ساخت به آن چه از قدرت خـود به آنان نشان داد و از قهر خویـش آنان را ترسانید که چگـونه قـومی را به عقاب خـود نابـود کـرده و چه سان کشت هستـی جماعتـی را به داس انتقام درو کرده است.»در بیانات امام صادق (سلام الله علیه) هـم ایـن حدیث شریف است که فرمـود: «ان الله سبحانه و تعالی تجلی لعباده فی کلامه او فی کتابه من غیر ان یکون راوه».پـس قرآن می شـود تجلـی حق، ایـن صغرای مسئله، کبرای مسئله همان است که در سوره اعراف آیه ۱۴۳ آمـده است که: «ولما جاء موسی لمیقاتنا وکلمه ربه قال رب ارنی انظر الیک قال لن ترانی ولکن انظر الی الجبل فان استقر مکانه فسوف ترانی فلما تجلی ربه للجبل جعله دکا وخر موسی صعقا فلما افاق قال سبحانک تبت الیک وانا اول المؤمنین» پس اگر خدا برای کوه تجلی کند کوه توان حمل ایـن جلی را ندارد. همه ایـن بحث ها در مسئله آخـری از سوره مبارکه حشر ان شاءالله روشـن خـواهد شـد که اینها هیچ ارتباطـی به مقام ذات اقدس الله ندارد چـون بارها به عرض رسید که انبیا در ایـن جا راه ندارنـد تا چه رسد به دیگران، صفات ذاتـی هـم که عیـن ذات حق است آن جا هـم احـدی راه ندارد. تمام ایـن تجلیات و ظهورات و امثال آن در محـور فعل است و تعینات فعلی، آن جا که کار خداست همه بحث ها در ایـن محـور است آن جا که ذات خـداست اولیـن مـوحـد و مـولای همه مـوحـدان که حضرت امیر (سلام الله علیه) است به همه اعلان خطر کرد که آن جا منطقه ممنـوعه است «لایـدرکه بعدالهمـم و لا یناله غوص الفتـن» احـدی آن جا راه ندارد انبیا آن جا راه ندارند تا چه رسـد به شـاگـردان آن ها. تمام ایـن بحث ها در محـور تعینات و ظهورات فعلـی ذات اقـدس الهی است ایـن فعل اگر چنان چه بر کـوه بتابد کـوه متلاشـی می شـود. پـس قرآن تجلی حق است و اگر حق برای کوه تجلی کند کوه تـوان آن را ندارد.حالا شما نمونه هایـش را در روایات پیدا می کنید: در کتاب «تـوحید» صدوق بابـی است به نام «بـاب الـرویه»، در آن جـا زراره ظاهـرا از امام صـادق (سلام الله علیه) سـوال مـی کند که: «ما تلک الغشیه التـی کانت تصیب رسـول الله صلـی الله علیه و آله» آن غشیه، آن مـدهـــــوش نه بیهوشـی، آن حالی که به حضرت دست می داد در هنگام وحی چه بـود؟ حضرت می فرمـود: «ذاک اذا تجلی الله سبحانه له مـن غیر ان یکـون بینه و بیـن الله احد» می فرمـود آن وقتی که خدا بلا واسطه برای رسولـش (صلی الله علیه و آله وسلّم) تجلی می کرد بدون ایـن که بین خدای سبحان و بیـن رسول خدا فرشته ای فاصله و واسطه باشد آن گاه آن حال به پیغمبر دست می داد که نمی تـوانست تحمل کند، مدهوش مـی شد، خـوب یک درجه بالایـش طـوری است که اگر پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلّم) ببیند مدهوش می شود نه بی هوش.درجات دیگـری دارد که مع الـواسطه است تـا بـرسـد به آن مـراحل نازله. در ذیل آیه ۴۱ سوره نساء: «فکیف اذا جئنا من کل امة بشهید وجئنا بک علی هؤلاء شهیدا».آن جا ظاهرا ایـن حدیث هست که ابـن مسعود می گوید:مـن روزی وارد مسجد شدم رسـول خدا (صلی الله علیه و آله وسلّم) تنها بـود به مـن فـرمـود قرآن بخـوان، قرآن را بازکردم و خـوانـدم تا به ایـن آیه رسیدم که ما در قیامت از هر کسی یک شهیدی و شاهدی حاضر می کنیـم و رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلّم) را شهید شهدا قرار مـی دهیـم، هـم شهیـد بـر انبیا و اولیاینـد هـم شهید بر امت ها. این جا به ایـن آیه که رسیدم اشک در چشمان حضرت ظاهر شد و فرمود:«بس است، مـن تعجب می کنم کسی قرآن بخواند و پیر نشود قرآن آدم را پیر می کند». آیا همین علوم حصولیه و مفاهیـم و همیـن الفاظ بما لها مـن المعانـی المـوضـوعه است که انسان را پیر مـی کنـد؟ با ایـن ها که ما مرتب سـر و کار داریـم و حال آن که اثـری در ما نـدارد، یا ایـن که چیز دیگـری در قـرآن هست. آیه شـریفه «لـو انزلنا هذاالقرآن..» سخنـی بالاتر از مسئله تحدی است. .در قرآن شناسـی از نظر خـود قرآن کریم چند مسئله است: یکی ایـن که قرآن همه نیازهای بشر را الی یوم القیامه به عنـوان خطـوط کلی ترسیـم کرده است: «تبیان کل شیء». مسئله دیگر این است که احدی نمی تـواند مثل ایـن قرآن را بیاورد، این اعجاز قرآن است. اعجاز هـم چندیـن فصل دارد: در بخـش فصاحت و بلاغت، تبیین مسائل حقـوقی، تبییـن معارف، بازگویی اخبار غیب، تبییـن مسائل سیاسی و امثال آن، قرآن معجزه است. که خود معجزه یک کتابی است دارای فصولی یک بخش در ایـن است که اگر همه جن و انس جمع بشـوند هـم فکری کنند مثل ایـن نمـی تـوانند بیاورند اما یک بخـش در این است که ما ایـن قرآن را اگر بر کـوه نازل می کردیم کوه تحمل نمی کرد ولی انسان تحمل می کند، ایـن کدام انسان است؟ و کدام قسمت قرآن است که اگر بر کوه نازل می شد ایـن کـوه ریز ریز می شد؟ معلـوم می شـود که برای قرآن یک مرتبه ای هست که آن مرتبه اگر بر کوه نازل بشـود کـوه را ریز ریز مـی کند اما انسانها تحمل آن را دارنـد ایـن کـدام انسان است که تحمل آن را دارد؟در نهج البلاغه چنـد جا سخـن از آن است که خـدای سبحان بر عقـول و اندیشه های مردم تجلی کرده است، یکی در خطبه ۱۸۵ است که فـرمـود: «و تشهد له المرائی لا بمحاضـرة لـم تحط به الاوهام بل تجلـی لها بها» خداوند برای ایـن اوهام و عقـول به وسیله خـود عقـول تجلی کرده است؛ یعنی اگر ایـن درجه نفس، خـود را ببیند خدا را می بیند نه این که از خـود پـی به خـدا مـی برد ایـن همان برهان «اثر الاقـدام یدل علـی المسیر» است ایـن که معرفت نفس نیست.انسان خود را بشناسد بگوید مـن چون حادث هستم پس محدث می خواهم، یا مـن چون متحرکـم محرک می خواهم، چون ممکنم واجب می خواهم، چون فقیـرم غنی مـی خـواهـم، ایـن ها که راه های مـدرسه است و راه های «اشهدهـم علـی انفسهم» نیست، ایـن ها خـودشان را مـی شناسنـد و می گویند ما که ممکنیم واجب می خواهیـم. اما ایـن بیان حضرت امیر (علیه السّلام) آن است که ذات اقـدس اله در آینه اوهام و عقـول تـابیـد. در بحث های «اشهدهـم علی انفسهم» گذشت که اگر کسی بتواند سر آینه را خـم بکند آینه را نشان خـود آینه بدهد آن گاه از آینه سـوال بکند که چه می بینی نمی گـوید خـودم را مـی بینـم که از آینه صاحب صورت سوال بکند که را می بینی می گوید تو را می بینـم، چون در آینه جز صاحب صـورت چیز دیگـری که نیست. و منظور از آینه آن نیست که در بازار آینه فـروشان است، بلکه منظور از مرآت همان است که در کتاب های عقلی می گویند مرآت، آن شیشه و جیوه و قاب را نمی گـویند مرآت آن مرآت بالقوه است به وسیله او صورت دیده می شـود که ایـن مرآت نیست و وسیله صورت صاحب صورت دیده می شـود چـون آن صورت ما به الرویت است به وسیله او صاحب صورت دیده مـی شـود آن صـورت را می گـویند مرآت، نه آن شیشه جیوه، آن صـورت هـم که هیچ چیز نیست اگـر از ایـن صـورت سـوال بکننـد چیست و کیست؟مـی گـوید صاحب صـورت، همیـن یک حرف دارد. آیه «و اشهدهـم علـی انفسهم» نیز همیـن را بیان کـرد در آن آیه آمـده است که خـدای سبحان از انسان ها سـوال می کند که را مـی بینیـد، نمـی گـوینـد ما عبدیـم، تو ربی بلکه فقط می گویند تو، نه ایـن که به عبودیت خود و ربـوبیت حق اعتراف کنند تا بشـود دو چیز. «واذ اخذ ربک من بنی آدم من ظهورهم ذریتهم واشهدهم علی انفسهم الست بربکم..» نه «الستـم عبیدی» و «الستـوا بربکـم» نفرمود که: «مگر نه آن است که شما بنده اید و مـن خدایـم» سوال دو چیز نیست و جواب هم دو چیز نیست، هم سوال یک چیز است و هـم جواب: «الست بربکم قالوا بلی». اگر آن صورت هر آینه می تـوانست حرف بزند صاحب صورت از او سـوال می کرد که را نشان می دهی؟ چه خبر است؟ مـی گفت: تـو، نمی گفت مـن و تـو.در مسئله تجلی هـم این چنیـن است نفرمـود که خداوند به وسیله آیات دیگر برای ایـن عقـول و اوهام تجلـی کرده است که «تجلـی لها بها» یعنـی بـرای همیـن اوهام و نیـروهـای ادراکی به وسیله خود نیروی ادراکی تجلی کرده است، همیـن؛ یعنی خـود عقل مجلای حق و مـرآت حق است. در خطبه ۱۸۶ که خطبه تـوحیـد است و مرحوم سیدرضی می فرماید: وتجمع هذه الخطبه مـن اصول العلم ما لا تجمعه خطبة در آن جا مـی فرماید: «و تشیرالالات الـی نظائرها منعتها منذ القـدمة و حمتها قـد الازلیة و جنبتها لــولا التکملة بها تجلـی صـانعها للعقـول و بها امتنع عن نظر العیـون لا یجـری علیه السکـون و الحـرکه» خـدا که بـرای عقل تجلـی کرده است از دیده ها مستـور است خوب، پـس تجلی خدا برای خـود عقول هست منتها مثل آن است یک صاحب صـورتی مثل ایـن که «لیـس کمثله شیء» اما از باب تشبیه معقـول به محسـوس، مثل ایـن که آفتابـی در برابـر آینه تابیـد، اما ایـن آینه را غبار گرفته است هیچ چیز را نشان نمی دهد. ایـن غبار گرفتـن هـم تعبیر خـود قرآن کریـم است فرمود: «کلا بل ران علی قلوبهم ما کانوا یکسبون» سر ایـن که نمی فهمند بـرای آن است که ایـن غذاهـای مشتبه، ایـن حـرفهای مشتبه، ایـن رفتارهای مشتبه «رین» است، غبار و چرک است، ایـن چـرک و ریـن صفحه دل را می پـوشاند، آینه دل که ریـن گرفته است چیزی را نشان نمی دهد: «کلا بل ران علی قلوبهم ما کانوا یکسبون» ریـن هـم همین غبار چرک است. پـس تجلی از ایـن طرف هست لذا نه کوه متلاشی مـی شـود نه انسان ها برای آن که چیزی بـر انسان نتابیـد چهار تا الفاظ است و چهار تـا مفهوم است و یادگـرفته نه مفهوم آن وجـود سنگین دارد نه ایـن الفاظ، وجود ذهنی که اثر ندارد علم است که اثر دارد نه وجود ذهنی، تا علـم بشود طول می کشد، واز وجود ذهنی کاری هـم ساخته نیست. مفهوم می شـود که قرآن حقیقتـی دارد که به این آسانی تحمل پذیر نیست
تحمل ولایت اهل بیت
...
«لو انزلنا هذا القرآن علی جبل لرایته خاشعا متصدعا من خشیة الله وتلک الامثال نضربها للناس لعلهم یتفکرون؛ اگر ایـن قرآن را بر کوهی فرو می فرستادیم، یقینا آن (کوه) را از بیـم خدا فروتـن (و) از هـم پاشیده می دیدی. و ایـن مثل ها را برای مردم مـی زنیـم باشـد که آنان بیندیشنـد.»«تصـدع» همان «تفرق» است و ایـن که کسی را که سردرد دارد «صداع» می گویند برای آن است که انسان احساس مـی کند ایـن اعصاب دارد از هـم جدا می شـود، احساس تصدع می کند یعنی تفرق اعصاب سر می کند. هـم چنیـن وقتـی که مطلب سنگیـن باشد و انسان در آن مطلب غور کند سرش درد می گیرد لذا خداوند فرمود: کوه سردردی گرفت و ایـن سردرد و صداع او مایه تصدع او می شد و ایـن تصدع او جوارح او را خاشع می کرد و قهرا ریز ریز می شد، کوه که ریز ریز می شـود کره زمین هـم متلاشی خـواهد شد، چـون کره زمیـن به کـوه زنده است. خـداوند سبحان در آیات فراوانـی کـوه ها را به منزله لنگر کره زمیـن مـی داند. کره زمیـن که در حال حرکت است لنگری می خـواهد که آن را حفظ کند.در آیات فراوانـی از «جبال» به عنـوان «رواسـی» یاد شـده است، رواسـی یعنـی همـان لنگـرهـا «وقال ارکبوا فیها بسم الله مجراها ومرساها ان ربی لغفور رحیم» «مرسـی» در برابر «جری» همان لنگر انداختـن و لنگرگاه است. هیچ جا نیامده که ما جبال را رواسی قرار دادیـم بلکه فرمـود ما برای شما رواسـی قرار دادیـم، اما در سوره نازعات مشخص کرد که «رواسـی» چیست؟ در آیه ۳۲ سـوره نازعات فرمـود که: «والجبال ارساها » جبـال را رواسـی زمین قــــــرار داد.درخطبه معروف نهج البلاغه که حضرت امیر (سلام الله علیه) فـرمـود: «و وتـــد بـالصخـور میـدان ارضه» هـم نـاظر به همیـن است. میـدان یعنـی اضطراب، «ماد ـ یمید» یعنـی «اضطرب ـ یضطـرب» میـدان یعنـی اضطراب، اضطراب این کره زمیـن به وسیله کـوه ها بـرطرف شـد، لذا این کـوه ها به منزله وتـد (میخ) آرام کننـده اضطراب زمیـن است. خوب قهرا اگر کوه متلاشی بشود یعنی لنگر از بین برود ایـن سفینه هـم غرق خواهد شد، اگر کوه نتـواند قرآن را تحمل کند کره زمیـن هـم یقینـا قـرآن را تحمل نخـواهـد کرد.
تحمل امانت الهی
«لو انزلنا هذا القرآن علی جبل لرایته خاشعا متصدعا من خشیة الله وتلک الامثال نضربها للناس لعلهم یتفکرون» «اگـر ایـن قرآن را بر کوهی فرو مـی فرستادیـم، یقینا آن (کـوه) را از بیم خدا فروتـن (و) از هم پاشیده می دیدی. و ایـن مثل ها را برای مردم مـی زنیـم باشـد که آنان بیندیشند.» ایـن کریمه که در باره قـرآن شناسـی است در حقیقت ناظر به عظمت و اهمیت قـرآن است. سـر ایـن عظمت هـم آن است که هر کلامی به اندازه متکلمش عظیم و بزرگ است، لذا دلیل حکمـی که در این آیه آمده است هـم اجمالا در ایـن آیه یـاد شـده است هـم به تفصیل در سه آیه بعد.در پـایان سوره مبارکه احزاب مسئله عرض «امانت» مطـرح شـده است: «انا عرضنا الامانة علی السماوات والارض والجبال فابین ان یحملنها واشفقن منها وحملها الانسان انه کان ظلوما جهولا» ایـن امانتـی که عرضه شد مصادیق فراوانـی بر او ذکر کرده اند که در همه ایـن مصـادیق حقیقت قـرآن سهم دارد. گفتنـد منظور از ایـن امـانت ولایت یا معرفت یا دین و یا قـرآن است، هر کدام از ایـن مصادیق ذکر بشـود بالاخره حقیقت قرآن سهمی دارد، جـدای از آنها نیست همـان طـوری که آنها جـدای از ایـــن نیستند اگر ولایت باشـد که «ثقل اصغر» است و قرآن «ثقل اکبر» و اگر دین باشـد که به ایـن ثقل اکبـر وابسته است و ماننـد آن.این که فـرمـود: ما ایـن امانت را بـر سماوات، ارض و جبال عرضه کردیـم، ذکر جبال بعد از ارض ذکر اعظم اجزا است نه ذکر خاص بعد از عام، ذکر اعظم اجزا است بعد از ذکر کل. وقتـی جبال نتـوانـد یک باری را تحمل کند یقینا سایر اجزای زمیـن هـم نمی توانند حمل کنند.یک وقت است ذکـر خاص بعد از عام است مثل «من کان عدوا لله وملائکته و رسله و جبریل و میکال» که ایـن ذکـر خاص بعد از عام است، گاهـی ذکر خاص بعد از عام نیست ذکر اعظم اجزای کل است حالا یا بعد از ذکـر کل یا بـدون ذکـر کل، مثل ایـن که زکریا (سلام الله علیه) عرض کـرد: «قال رب انی وهن العظم منی واشتعل الراس شیبا ولم اکن بدعائک رب شقیا» به خدا عرض کرد مـن استخوان بدنم نرم و سست شد، استخوان چون محکم تریـن عضو بدن است اگر نرم و سست شود چیزی از بدن باقی نمی ماند گوشت و سایر اعضا و عضلات هـم ضعیف خواهد شد و اصولا چیز مهم را که عظیـم می گویند برای این که استخوان دار است از همیـن عظم گرفته شده مطلبی که استخـوان دار باشد یعنی مایه دار باشد، شخصی که مایه دار باشد، مقامی که مایه دار باشد از آن به عظیـم یاد می کنند می گویند استخوان دار و مایه دار است.گاهی ذکر خاص بعد از عام است گاهـی ذکـر اعظم اجزا بعد از ذکـر کل است، گاهـی ذکر خـود اعظم الاجزاست تا سایر اجزا فهمیده شـوند. مسئله ذکـر جبال بعدالارض از بـاب ذکـر اعظم اجزا بعد از ذکـر کل است. ایـن ابا و سـرپیچـی که بـرای سمـاوات و ارض و جبـال هست ابـای استکباری نیست تا مذمـوم باشـد آن ابای استکباری را قـرآن ذکـر کـرد و مذمـوم شمـرد که ابای شیطنت است: «ابی واستکبر وکان من الکافرین» سرپیچی استکباری آن است که انسان بتـواند فرمان خـدا را تحمل کند و عمـدا ابا کنـد و تعدی نماید. ابای اشفاقی آن است که ابا کند و نپذیرد چون نمی تـواند، چـون به شفقت می افتد، این جا شفقت به معنای مشقت است: «فابین ان یحملنها واشفقن منها». این ابا مذموم نیست و خدای سبحان هم از سماوات و ارض و جبال با مذمت یاد نکـرده است، هـر جا از ایـن ها سخن گفته با اطاعت شان توام است و از آن ها به نیکی یاد می کند: «فقال لها وللارض ائتیا طوعا او کرها قالتا اتینا طائعین» اما این جا مـی فرماید مقدور سماوات و ارض و جبال نبـود که ایـن را تحمل کننـد لذا ایـن کلمه اشفاق را بعد از کلمه ابا ذکر کرد و فرمود: «فابین ان یحملنها واشفقن منها» بالاخره حقیقت قـرآن یکـی از مصـادیق بـارز آن امانت است.پس در پایان سوره احزاب فرمود: مقدور آسمان و زمین و کوه ها نبـود که امانت خدا را تحمل کنند، چـون تکلیف مالایطاق است. حـالا اگـر بخـواهنـد تحمل کننـد چه می شوند؟ ریز ریز می شـوند اگر ما مسئله را پافشاری مـی کردیـم از ارض به «انزال» تبـدیل مـی کردیـم «انا عرضنا الامانة» را به «لو انزلنا هذا القرآن» مبدل می کردیم و می گفتیم باید ایـن بار را بکشید اینها ریز ریز مـی شـدنـد. «لـو انزلنا» ما قبلا عرضه کردیم، اینها خواهش کردند مقدور ما نیست، اما الان اگر بخواهیـم بالاتر از عرضه یعنی بر ایـن ها انزال کنیم ریز ریز می شوند: «لو انزلنا هذا القرآن علی جبل لرایته خاشعا متصدعا من خشیة الله» این ظاهر آیه است.
سر عدم تحمل کوه ها
چـرا قـرآن طـوری است که کـوه نمـی تـواند آن را تحمل کنـد؟ آیا معنایـش آن است که یعنی ایـن الفاظ قرآن بما لها مـن المفاهیـم ایـن علـوم حصـولیه، درک معنـای ظاهـری، همیـن درک معانـی ای که مفسران نـوشته انـد ایـن قـابل حمل کـوه ها نیست؟یعنی همین طوری که ما از قرآن بهره می بریـم به همیـن اندازه که قواعدی و سلسله علومی هست، ایـن قـواعد را اگر کسی آشنا باشد و از علوم قرآن مـدد می گیرد، از تفسیر قـرآن سهم مـی بـرد، همیـن اندازه برای کوه مقدور نیست؟ کـوه ها را ریز ریز می کند یا چیز دیگری است؟ از ایـن حقیقت قرآن که اگر آن بر کوه نازل بشـود کـوه تـوان آن را ندارد؟ اصل قرآن را وجـود مبارک حضـرت امیـر (سلام الله علیه) به عنـوان تجلـی خواست حق یاد می کند، صغرا را در نهج البلاغه می خـوانیـم کبری را در قرآن کریـم، اصل قـرآن را در نهج البلاغه به عنـوان تجلی حق یاد می کند: خدای سبحان وجـود مبارک رسول اکرم (صلی الله عیه وآله وسلم) را بـالحق فـرستاده است:«لیخرج عباده من عبادة الاوثان الـی عبادته و مـن طاعة الشیطان الی طاعته بقرآن قد بینه و احکمه لیعلـم العباد بهم اذ جعلوه و لیقـروا به بعد اذ جحـدوه و لیثبتـوه بعد اذ انکـروه» آن گـاه فرمـود: «فتجلی لهم سبحانه فی کتابه مـن غیر ان یکـونـوا راوه بمـا اراهـم مـن قـدرته و خـوفهم مـن سطـوته و کیف محق مـن محق بالمثلات واحتصد مـن احتصـد بالنقمات...؛ خـداوند، محمـد (صلی الله علیه و آله وسلّم) را به حق به پیامبـری مبعوث داشت تـا بنـدگانـش را از پرستش بت ها برهانـد و به پـرستـش او وا دارد و از فرمانبـرداری شیطان منع کنـد و به فـرمان او آورد. با قـرآنی که معانـی آن را روشـن ساخت و بنیانش را استوار داشت تا مردم پروردگارشان را که نمی شناختند بشناسند و پـس از آن که انکارش می کردند به او اقرار آورند و پس از آن که باورش نداشتند وجـودش را معترف شوند. پـس، خداوند سبحان در کتاب خود بـی آن که او را ببینند، خـود را به بندگانـش آشکار ساخت به آن چه از قدرت خـود به آنان نشان داد و از قهر خویـش آنان را ترسانید که چگـونه قـومی را به عقاب خـود نابـود کـرده و چه سان کشت هستـی جماعتـی را به داس انتقام درو کرده است.»در بیانات امام صادق (سلام الله علیه) هـم ایـن حدیث شریف است که فرمـود: «ان الله سبحانه و تعالی تجلی لعباده فی کلامه او فی کتابه من غیر ان یکون راوه».پـس قرآن می شـود تجلـی حق، ایـن صغرای مسئله، کبرای مسئله همان است که در سوره اعراف آیه ۱۴۳ آمـده است که: «ولما جاء موسی لمیقاتنا وکلمه ربه قال رب ارنی انظر الیک قال لن ترانی ولکن انظر الی الجبل فان استقر مکانه فسوف ترانی فلما تجلی ربه للجبل جعله دکا وخر موسی صعقا فلما افاق قال سبحانک تبت الیک وانا اول المؤمنین» پس اگر خدا برای کوه تجلی کند کوه توان حمل ایـن جلی را ندارد. همه ایـن بحث ها در مسئله آخـری از سوره مبارکه حشر ان شاءالله روشـن خـواهد شـد که اینها هیچ ارتباطـی به مقام ذات اقدس الله ندارد چـون بارها به عرض رسید که انبیا در ایـن جا راه ندارنـد تا چه رسد به دیگران، صفات ذاتـی هـم که عیـن ذات حق است آن جا هـم احـدی راه ندارد. تمام ایـن تجلیات و ظهورات و امثال آن در محـور فعل است و تعینات فعلی، آن جا که کار خداست همه بحث ها در ایـن محـور است آن جا که ذات خـداست اولیـن مـوحـد و مـولای همه مـوحـدان که حضرت امیر (سلام الله علیه) است به همه اعلان خطر کرد که آن جا منطقه ممنـوعه است «لایـدرکه بعدالهمـم و لا یناله غوص الفتـن» احـدی آن جا راه ندارد انبیا آن جا راه ندارند تا چه رسـد به شـاگـردان آن ها. تمام ایـن بحث ها در محـور تعینات و ظهورات فعلـی ذات اقـدس الهی است ایـن فعل اگر چنان چه بر کـوه بتابد کـوه متلاشـی می شـود. پـس قرآن تجلی حق است و اگر حق برای کوه تجلی کند کوه تـوان آن را ندارد.حالا شما نمونه هایـش را در روایات پیدا می کنید: در کتاب «تـوحید» صدوق بابـی است به نام «بـاب الـرویه»، در آن جـا زراره ظاهـرا از امام صـادق (سلام الله علیه) سـوال مـی کند که: «ما تلک الغشیه التـی کانت تصیب رسـول الله صلـی الله علیه و آله» آن غشیه، آن مـدهـــــوش نه بیهوشـی، آن حالی که به حضرت دست می داد در هنگام وحی چه بـود؟ حضرت می فرمـود: «ذاک اذا تجلی الله سبحانه له مـن غیر ان یکـون بینه و بیـن الله احد» می فرمـود آن وقتی که خدا بلا واسطه برای رسولـش (صلی الله علیه و آله وسلّم) تجلی می کرد بدون ایـن که بین خدای سبحان و بیـن رسول خدا فرشته ای فاصله و واسطه باشد آن گاه آن حال به پیغمبر دست می داد که نمی تـوانست تحمل کند، مدهوش مـی شد، خـوب یک درجه بالایـش طـوری است که اگر پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلّم) ببیند مدهوش می شود نه بی هوش.درجات دیگـری دارد که مع الـواسطه است تـا بـرسـد به آن مـراحل نازله. در ذیل آیه ۴۱ سوره نساء: «فکیف اذا جئنا من کل امة بشهید وجئنا بک علی هؤلاء شهیدا».آن جا ظاهرا ایـن حدیث هست که ابـن مسعود می گوید:مـن روزی وارد مسجد شدم رسـول خدا (صلی الله علیه و آله وسلّم) تنها بـود به مـن فـرمـود قرآن بخـوان، قرآن را بازکردم و خـوانـدم تا به ایـن آیه رسیدم که ما در قیامت از هر کسی یک شهیدی و شاهدی حاضر می کنیـم و رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلّم) را شهید شهدا قرار مـی دهیـم، هـم شهیـد بـر انبیا و اولیاینـد هـم شهید بر امت ها. این جا به ایـن آیه که رسیدم اشک در چشمان حضرت ظاهر شد و فرمود:«بس است، مـن تعجب می کنم کسی قرآن بخواند و پیر نشود قرآن آدم را پیر می کند». آیا همین علوم حصولیه و مفاهیـم و همیـن الفاظ بما لها مـن المعانـی المـوضـوعه است که انسان را پیر مـی کنـد؟ با ایـن ها که ما مرتب سـر و کار داریـم و حال آن که اثـری در ما نـدارد، یا ایـن که چیز دیگـری در قـرآن هست. آیه شـریفه «لـو انزلنا هذاالقرآن..» سخنـی بالاتر از مسئله تحدی است. .در قرآن شناسـی از نظر خـود قرآن کریم چند مسئله است: یکی ایـن که قرآن همه نیازهای بشر را الی یوم القیامه به عنـوان خطـوط کلی ترسیـم کرده است: «تبیان کل شیء». مسئله دیگر این است که احدی نمی تـواند مثل ایـن قرآن را بیاورد، این اعجاز قرآن است. اعجاز هـم چندیـن فصل دارد: در بخـش فصاحت و بلاغت، تبیین مسائل حقـوقی، تبییـن معارف، بازگویی اخبار غیب، تبییـن مسائل سیاسی و امثال آن، قرآن معجزه است. که خود معجزه یک کتابی است دارای فصولی یک بخش در ایـن است که اگر همه جن و انس جمع بشـوند هـم فکری کنند مثل ایـن نمـی تـوانند بیاورند اما یک بخـش در این است که ما ایـن قرآن را اگر بر کـوه نازل می کردیم کوه تحمل نمی کرد ولی انسان تحمل می کند، ایـن کدام انسان است؟ و کدام قسمت قرآن است که اگر بر کوه نازل می شد ایـن کـوه ریز ریز می شد؟ معلـوم می شـود که برای قرآن یک مرتبه ای هست که آن مرتبه اگر بر کوه نازل بشـود کـوه را ریز ریز مـی کند اما انسانها تحمل آن را دارنـد ایـن کـدام انسان است که تحمل آن را دارد؟در نهج البلاغه چنـد جا سخـن از آن است که خـدای سبحان بر عقـول و اندیشه های مردم تجلی کرده است، یکی در خطبه ۱۸۵ است که فـرمـود: «و تشهد له المرائی لا بمحاضـرة لـم تحط به الاوهام بل تجلـی لها بها» خداوند برای ایـن اوهام و عقـول به وسیله خـود عقـول تجلی کرده است؛ یعنی اگر ایـن درجه نفس، خـود را ببیند خدا را می بیند نه این که از خـود پـی به خـدا مـی برد ایـن همان برهان «اثر الاقـدام یدل علـی المسیر» است ایـن که معرفت نفس نیست.انسان خود را بشناسد بگوید مـن چون حادث هستم پس محدث می خواهم، یا مـن چون متحرکـم محرک می خواهم، چون ممکنم واجب می خواهم، چون فقیـرم غنی مـی خـواهـم، ایـن ها که راه های مـدرسه است و راه های «اشهدهـم علـی انفسهم» نیست، ایـن ها خـودشان را مـی شناسنـد و می گویند ما که ممکنیم واجب می خواهیـم. اما ایـن بیان حضرت امیر (علیه السّلام) آن است که ذات اقـدس اله در آینه اوهام و عقـول تـابیـد. در بحث های «اشهدهـم علی انفسهم» گذشت که اگر کسی بتواند سر آینه را خـم بکند آینه را نشان خـود آینه بدهد آن گاه از آینه سـوال بکند که چه می بینی نمی گـوید خـودم را مـی بینـم که از آینه صاحب صورت سوال بکند که را می بینی می گوید تو را می بینـم، چون در آینه جز صاحب صـورت چیز دیگـری که نیست. و منظور از آینه آن نیست که در بازار آینه فـروشان است، بلکه منظور از مرآت همان است که در کتاب های عقلی می گویند مرآت، آن شیشه و جیوه و قاب را نمی گـویند مرآت آن مرآت بالقوه است به وسیله او صورت دیده می شـود که ایـن مرآت نیست و وسیله صورت صاحب صورت دیده می شـود چـون آن صورت ما به الرویت است به وسیله او صاحب صورت دیده مـی شـود آن صـورت را می گـویند مرآت، نه آن شیشه جیوه، آن صـورت هـم که هیچ چیز نیست اگـر از ایـن صـورت سـوال بکننـد چیست و کیست؟مـی گـوید صاحب صـورت، همیـن یک حرف دارد. آیه «و اشهدهـم علـی انفسهم» نیز همیـن را بیان کـرد در آن آیه آمـده است که خـدای سبحان از انسان ها سـوال می کند که را مـی بینیـد، نمـی گـوینـد ما عبدیـم، تو ربی بلکه فقط می گویند تو، نه ایـن که به عبودیت خود و ربـوبیت حق اعتراف کنند تا بشـود دو چیز. «واذ اخذ ربک من بنی آدم من ظهورهم ذریتهم واشهدهم علی انفسهم الست بربکم..» نه «الستـم عبیدی» و «الستـوا بربکـم» نفرمود که: «مگر نه آن است که شما بنده اید و مـن خدایـم» سوال دو چیز نیست و جواب هم دو چیز نیست، هم سوال یک چیز است و هـم جواب: «الست بربکم قالوا بلی». اگر آن صورت هر آینه می تـوانست حرف بزند صاحب صورت از او سـوال می کرد که را نشان می دهی؟ چه خبر است؟ مـی گفت: تـو، نمی گفت مـن و تـو.در مسئله تجلی هـم این چنیـن است نفرمـود که خداوند به وسیله آیات دیگر برای ایـن عقـول و اوهام تجلـی کرده است که «تجلـی لها بها» یعنـی بـرای همیـن اوهام و نیـروهـای ادراکی به وسیله خود نیروی ادراکی تجلی کرده است، همیـن؛ یعنی خـود عقل مجلای حق و مـرآت حق است. در خطبه ۱۸۶ که خطبه تـوحیـد است و مرحوم سیدرضی می فرماید: وتجمع هذه الخطبه مـن اصول العلم ما لا تجمعه خطبة در آن جا مـی فرماید: «و تشیرالالات الـی نظائرها منعتها منذ القـدمة و حمتها قـد الازلیة و جنبتها لــولا التکملة بها تجلـی صـانعها للعقـول و بها امتنع عن نظر العیـون لا یجـری علیه السکـون و الحـرکه» خـدا که بـرای عقل تجلـی کرده است از دیده ها مستـور است خوب، پـس تجلی خدا برای خـود عقول هست منتها مثل آن است یک صاحب صـورتی مثل ایـن که «لیـس کمثله شیء» اما از باب تشبیه معقـول به محسـوس، مثل ایـن که آفتابـی در برابـر آینه تابیـد، اما ایـن آینه را غبار گرفته است هیچ چیز را نشان نمی دهد. ایـن غبار گرفتـن هـم تعبیر خـود قرآن کریـم است فرمود: «کلا بل ران علی قلوبهم ما کانوا یکسبون» سر ایـن که نمی فهمند بـرای آن است که ایـن غذاهـای مشتبه، ایـن حـرفهای مشتبه، ایـن رفتارهای مشتبه «رین» است، غبار و چرک است، ایـن چـرک و ریـن صفحه دل را می پـوشاند، آینه دل که ریـن گرفته است چیزی را نشان نمی دهد: «کلا بل ران علی قلوبهم ما کانوا یکسبون» ریـن هـم همین غبار چرک است. پـس تجلی از ایـن طرف هست لذا نه کوه متلاشی مـی شـود نه انسان ها برای آن که چیزی بـر انسان نتابیـد چهار تا الفاظ است و چهار تـا مفهوم است و یادگـرفته نه مفهوم آن وجـود سنگین دارد نه ایـن الفاظ، وجود ذهنی که اثر ندارد علم است که اثر دارد نه وجود ذهنی، تا علـم بشود طول می کشد، واز وجود ذهنی کاری هـم ساخته نیست. مفهوم می شـود که قرآن حقیقتـی دارد که به این آسانی تحمل پذیر نیست
تحمل ولایت اهل بیت
...
wikifeqh: عظمت_قرآن