شعر

/Se~r/

مترادف شعر: ترانه، چامه، چکامه، رباعی، غزل، قصیده، کلام مخیل، نظم | زلف، گیسو، مو

متضاد شعر: نثر |

برابر پارسی: چامه، چکامه، سروده

معنی انگلیسی:
poem, poetry, song, verse, hair, rune

لغت نامه دهخدا

شعر. [ ش َ ] ( ع مص ) دانستن و دریافتن چیزی. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). دانستن. ( المصادر زوزنی ). رجوع به شِعر و شِعرة یا شَعرة یا شُعرة و شِعری ̍ و شُعری ̍ و شعور و شعورة و مشعور و مشعورة و مشعوراء شود. || شعر نیکو گفتن . ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). ماکان شاعراً و قد شعر؛ شاعر نبود ولی شعر نیکو می گفت. ( ناظم الاطباء ). شاعر شدن. ( از اقرب الموارد ). || چیره شدن بر کسی در شعر. ( تاج المصادر بیهقی ) ( ناظم الاطباء ). || شعر گفتن خواه خوب خواه بد. ( ناظم الاطباء ). شعر گفتن هرچه باشد. ( منتهی الارب ) . شعر گفتن کسی را. ( از اقرب الموارد ). || موی را داخل موزه کردن. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || در جامه شعار خوابیدن با زن. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

شعر. [ ش َ ع َ ] ( ع مص ) شَعر. موی را داخل موزه کردن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به شَعر شود. || دانستن و دریافتن. || شعر گفتن هرچه باشد. ( منتهی الارب ). رجوع به شَعر شود. || بسیارموی شدن اندام. || مالک بندگان گردیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ).

شعر. [ ش َ ع َ ] ( ع اِ ) شَعر. موی. ج ، اَشعار، شُعور، شِعار. ( ناظم الاطباء ). بمعانی شَعر است. ( منتهی الارب ). لغتی است در شَعر. ( از اقرب الموارد ). رجوع به شَعر شود. || گیاه. ( از اقرب الموارد ). || درخت. ( از اقرب الموارد ). || زعفران. ( اقرب الموارد ) .

شعر. [ ش َ ع ِ ] ( ع ص ) مرد بسیار درازموی اندام. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). آنکه موی بلند و بسیار دارد. ( از اقرب الموارد ).

شعر. [ ش َ] ( ع اِ ) موی خواه موی انسان باشد و یا دیگر حیوانات سوای شتر و گوسپند. ج ، اَشعار، شُعور، شِعار. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). موی آدمی و غیره. ( غیاث اللغات ). بزموی. ( مهذب الاسماء ) ( ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 61 ). شعرة یکی ، و گاهی از جمع کنایه کنند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). موی. ( دهار ) ( از مهذب الاسماء ). مقابل صوف ؛ پشم. ( یادداشت مؤلف ) :
این عجب تر که می نداند او
شعر از شعر و چشم را از خن.
رودکی ( از جشن نامه رودکی چ تاجیکستان ص 273 ).
به گاه بسیجیدن مرگ می
چو پیراهن شعر باشد به دی.
فردوسی.
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

سخن منظوم، کلام موزون، سخن دارای وزن وقافیه، مو، موی انسان یاحیوان، اشعار، مویین، مویرگها
( اسم ) سخن موزون و غالبا مقفی حاکی از احساس و تخیل چامه جمع : اشعار . توضیح فرق شعر و نظم را در این امر دانسته اند که شعر کلامی است موزون و متخیل و بنابراین شعر منثور هم وجود دارد و نظم کلامی است موزون و مقفی و بنابراین نظم غیر شعر هم وجود دارد . مانند نصاب فراهی . یا فن شعر . بوطیقا نزد قدما یکی از بخشهای علوم منطقیه است .
جمع شعار

فرهنگ معین

(ش ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - سخن موزون . ۲ - (عا. ) حرف بی اساس .
(شَ ) [ ع . ] (اِ. ) موی .

فرهنگ عمید

موی انسان یا حیوان، مو.
۱. (ادبی ) سخنی که دارای وزن و قافیه باشد، سخن منظوم، کلام موزون، سرواد.
۲. [مجاز] سخن زیبایی که کاربرد عملی ندارد.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] شعر سخنی ادبی و غالباً موزون و دارای قافیه که بیان کننده عواطف و تخیل گوینده است؛ از آن به مناسبت در بابهای طهارت، صلات، صوم، حج و تجارت سخن گفته‏اند.
شعر خواندن در حدّ خودش عملی مشروع و جایز است و دریافت مزد در ازای آموختن آن به دیگری نیز جایز می‏باشد.

شعر در ستایش اهل بیت علیهم السّلام
خواندن شعر در ستایش و رثای اهل بیت علیهم السّلام؛ بویژه مصائب سالار شهیدان، حضرت امام حسین علیه السّلام و یاران با وفای آن گرامی مستحب و در روایات بدان ترغیب و تأکید شده است؛ چنان که آموختن اشعار جناب ابوطالب علیه السّلام به فرزندان مستحب است.

شعر حرام
سرودن شعر مشتمل بر هجو و ناسزای مؤمن و دروغ و نیز بیان زیباییهای زن مؤمنِ شناخته شده از گناهان شمرده شده و حرام است.

شعر مکروه
...

[ویکی اهل البیت] "تعریف شعر کار بسیار مشکلی است، اصولاً یکی از مشکل ترین کارها در این زمینه است، شاید بشود گفت که شعر تعریف ناپذیرترین چیزی است که وجود دارد."
بدین ترتیب نمی توان یک تعریف خاص را از شعر ارائه نمود اما برای شناخت نظرات نویسندگان گذشته و حال و تفاوت های موجود میان تعابیرشان، چند تعریف از آنها را در اینجا نقل می کنیم:
شمس قیس رازی در "المعجم فی معایر اشعار العجم" می نویسد: "شعر سخنی است اندیشیده، مرتب، معنوی، موزون، متکرر، متساوی، حروف آخرین آن به یکدیگر ماننده".
این تعریف به چهار عنصر اندیشه، وزن، قافیه، زبان نظارت دارد.
دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی از کتاب شفای ابن سینا بلخی فصل پنجم مقاله پنجم چنین نقل می کند: "شعر کلامی است مخیل، ترکیب شده از اقوالی دارای ایقاعاتی که در وزن متفق و متساوی و متکرر باشند و حروف خواتیم آن متشابه باشند."
اما خود وی (دکتر کدکنی) نظر دیگری دارد و می نویسد: "شعر حادثه ای است که در زبان روی می دهد و در حقیقت، گوینده ی شعر با شعر خود، عملی در زبان انجام می دهد که خواننده، میان زبان شعری او و زبانی روزمره و عادی تمایزی احساس می کند."
در جای دیگر می نویسد: "شعر گره خوردگی عاطفه و تخیل است که در زبان آهنگین شکل گرفته باشد."

[ویکی الکتاب] معنی شِّعْرَ: شعر
معنی قَفَّیْنَا: به دنبال ... پی در پی فرستادیم(کلمه تقفیه که مصدر فعل قفینا است ، به معنای این است که چیزی را به طور مستمر دنبال چیزی دیگر قرار دهی ، و به همین جهت آخرهای شعر را قافیه شعر میگویند ، چون همه شعرها به دنبال شعر اول و از نظر قیافه و وزن تابع آن هستند )
معنی مَا یُشْعِرُکُمْ: شما چه می دانید (از کلمه شعور که به معنای ادراک دقیق است از ماده شـَعر گرفته شده ، که به معنای مو بوده و ادراک دقیق را از آنجا که مانند مو باریک است ، شعور خواندهاند و مورد استعمال این کلمه محسوسات است ، نه معقولات و به همین جهت حواس ظاهری را مشاعر ...
معنی مَا یَشْعُرُونَ: درک نمی کنند (از کلمه شعور که به معنای ادراک دقیق است از ماده شـَعر گرفته شده ، که به معنای مو بوده و ادراک دقیق را از آنجا که مانند مو باریک است ، شعور خواندهاند و مورد استعمال این کلمه محسوسات است ، نه معقولات و به همین جهت حواس ظاهری را مشاعر میگ...
معنی لَا تَقْفُ: دنبال مگیر - متابعت نکن - پیروی نکن (از ماده قفا - یقفو - قفوا و به معنای متابعت است ، قافیه شعر را هم از این جهت قافیه میگویند که آخر هر مصراع با آخر مصراعهای قبل از خودش متابعت میکند )
معنی لَا یُشْعِرَنَّ: باید که آگاه نشود(از کلمه شعور که به معنای ادراک دقیق است از ماده شعر - به فتح شین گرفته شده ، که به معنای مو بوده و ادراک دقیق را از آنجا که مانند مو باریک است ، شعور خواندهاند و مورد استعمال این کلمه محسوسات است ، نه معقولات و به همین جهت حواس ظاهر...
معنی لَّا یَشْعُرُونَ: درک نمی کنند(کلمه شعور که به معنای ادراک دقیق است از ماده شعر - به فتح شین گرفته شده ، که به معنای مو بوده و ادراک دقیق را از آنجا که مانند مو باریک است ، شعور خواندهاند و مورد استعمال این کلمه محسوسات است ، نه معقولات و به همین جهت حواس ظاهری را مشا...
معنی لَا تَشْعُرُونَ: درک نمی کنید(کلمه شعور که به معنای ادراک دقیق است از ماده شعر - به فتح شین گرفته شده ، که به معنای مو بوده و ادراک دقیق را از آنجا که مانند مو باریک است ، شعور خواندهاند و مورد استعمال این کلمه محسوسات است ، نه معقولات و به همین جهت حواس ظاهری را مشا...
معنی غَاوُونَ: گمراهان (کلمه غاوون جمع اسم فاعل است و مفرد آن غاوی و مصدرش غی است و غی معنایش خلاف معنای رشد است و رشد به معنای رسیدن به واقع است و رشید کسی را گویند که اهتمام نمیورزد مگر به آنچه که حق و واقع باشد و در نتیجه غوی کسی است که راه باطل را برود و از راه...
معنی یَقْذِفُونَ: می افکنند - پرتاب می کنند (عبارت "یَقْذِفُونَ بِـﭑلْغَیْبِ مِن مَّکَانٍ بَعِیدٍ" یعنی : ناآگاهانه و دور از معرفت و علم [درباره کلام حق به عنوان اینکه شعر، جادو، افسانه خرافی و دورغ ساختگی است] سخن پراکنی میکردند. سخن گفتن بی اساس و ناشی از خیالات بی ...
تکرار در قرآن: ۳۸(بار)
(به کسر - ش) دانستن. زیرکی «شعر شعراً: علم به - شعر لکذا: فطن له» و در نزد اهل عربیّت کلامی اسن که وزن و قافیه داشته باشد (اقرب الموارد). طبرسی ذیل آیه 154 بقره فرموده: شعور اول علم است از راه مشاعر و حواس... و به قولی شعور ادراک دقیق است و مأخوذ از شعر به معنی موی که دقیق و نازک است و از آن است شاعر که به اقامه وزن و نظم متفظن است طوری که دیگران نیستند. راغب گوید: شاعر به علت فطنت و دقّت معرفت شاعر نامیده شده. شعر در اصل علم‏دقیق است... و در تعارف نام کلام موزون و قافیه دار شده، شاعرآن است که صنعت شعر داند. خلاصه آنکه: شعر در اصل به معنی دانستن و توجّه خاص است و در اصطلاح به کلام موزون و قافیه دار اطلاق می‏شود که در آن دقت و ذوق مخصوص به کار رفته است. باید اضافه کرد که شعر بیشتر توأم با تخیّلات است که در خارج مصداق حقیقی ندارند و شاعر به قدرت خیال خویش آنها را در قالب الفاظ ریخته است علی هذا باید پرداز بگوئیم، کفار مکّه که رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم را شاعر می‏گفتند منظورشان آن بود که این شخص خیال پرداز است و کلماتش واقعیّت خیال پرداز است و کلماتش واقعیّت ندارد. چنانکه خواهد آمد. ، . شعر در اینگونه آیات به معنی دانستن و درک است. . اشعار به معنی اعلام است یعنی ناشناسی کند و کسی را به وضع شما با خبر ننماید. شعائر: جمع شعیره است به معنی علامت و نشانه . در مجمع فرموده: شعائر اللّه محلهای معلوم و نشانداری است که خدا آنها را محل عبادت قرار داده و هر محل معین برای عبادت مشعر آن عبادت است. علی هذا صفا و مروه دو محل و دو معبد اند که خدا را یاد می‏آورند و مکان عبادت اند. در آیه . شتران قربانی شعائر اللّه‏اند که به واسطه ذبح آنها به خدا عبادت می‏شوند و خدا را یاد می‏آورند. . بنابر تفسیر اهل بیت علیهم السلام مراد از شعائر شتران قربانی اند که کوهان آنها را از طرف راست می‏شکافند و با خود از میقات سوق می‏دهند و این عمل را اشعار و سیاق گویند. آیه دوم «لَکُمْ فیها مَنافِعُ...» مؤید این تفسیر است بعضی آن را مطلق محلهای طاعت گفته‏اند. درباره تعیین منافع که پیش از نحر از آنها می‏توان برد در المیزان از کافی و در صافی از کافی و فقیه از حضرت صادق علیه السلام نقل شده: اگر حاجت باشد می‏تواند به آن سوار شوذ بی‏آن که رنجش دهد و اگر شیری داشته باشد می‏دوشد بی‏آن که آن را تمام کند. مشعر: بیابان معروفی است ما بین منی و عرفات آن را مشعر گفته‏اند که محل معین و معلومی است برای قسمتی از اعمال حج که مبیت، نماز، دعا و غیره باشد . شعر و شعراء ابتدا باید دانست به حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم شاعر می‏گفتند مرادشان از آن خیال‏پردازی بود یعنی آنچه می‏گوید واقعیّت ندارد ذهن و ذوق و خیال او این سخنان را می‏پروراند همان طور که شعرا به نیروی خیال کاله را کوه و کوه را کاه می‏بینند. . ما به او شعر نیاموخته‏ایم و شعر به او سزاوار نیست بلکه کلام او نذکر و قرآن مبین است، شعر آنگاه که در خورشان انبیاء نباشد قهراً موقعیّت خویش را از دست می‏دهد. . یعنی گمراهان از شعراء پیروی می‏کنند، نمی‏دانی که شاعران در هر ودایی گام بر میدارند (و در توسن خیال نشسته و به هر سو می‏تازند) و می‏گویند آنچه را که نمی‏کنند، مگر شاعرانی که ایمان آورده و کار نیکو کرده و خدا را بسیار یاد نموده‏اند. این آیات با آن که شعر و شاعران و پیروان آنها را کوبیده ولی در آیه اخیر شاعران مؤمن را از این گروه استثناء کرده و در نتیجه شعر آنها و خودشان ممدوح اند. در المیزان از درّ المنثور نقل شده: ابو سعید: روزی با رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم می‏رفتیم بر شاعری گذشتیم که شعر می‏گفت حضرت فرمود: «لان یمتلی جوف اهد کم قیحاً خیر من‏آن یمتلی شعراً» بهد گوید: این روایت از طریق شیعه از امام صادق علیه السلام از رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم نقل شده است. نا گفته نماند در قرآن به شعر جاهلیّت و شعر غیر مسؤل حمله، شعری که در خدمت هوسهای شخصی است و به خاطر شعر سروده می‏شود و قابل پیاده شدن در عمل نیست، مثل تابلوهای خیالی که نفعی به حال جامعه ندارند و فقط اشخاص میلیونر آنها را به قیمت گزاف می‏خرند، آری اینگونه اشعار غیر مسؤل و مضرّ و محصول خیالبافی موردحمله قرآن است و قرآن نسل آنها را قطع کرد ولی بعدها خلفا آن را زنده کردند و به شاعران مطرب کیسه‏های زر دادند. و گرنه شعر مفید و مبیّن حقیقت مورد نظر قرآن و اولیاء دین است چنانکه از استثناء در آیه‏اخیر روشن گردید. اصولاً سخنی که از روی وهم و خیال باشد خواه به صورت نظم باشد یا نثر در اسلام نذموم است ولی بیان حقائق در هر قالب که باشد ممدوح و مورد نظر است. در مجمع از کعب بن مالک نقل شده که گفت یا رسول اللّه درباره شعر چه میفرمائید؟ فرمود: مؤمن با شمشیر و زبان خویش جهاد می‏کند به خدائیکه جانم در دست اوست گویا (با شعر گفتن) آنها را تیر باران می‏کند. و آن حضرت به حسّان بن ثابت فرمود: آنها را هجو کن القدس با تو است. نگارنده را هجو کن روح القدس با تو است. نگارنده گوید: علامه امینی در جلد دوم الغدیر ص 1 تا 24 در خصوص شعر ممدوح و شعراء حق مطلب را ادا کرده است طالبان تحقیق به آنجا رجوع کنند. آیا رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم شعر گفته است؟ از رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم نقل شده که گویا در جنگ حنین فرموده: انا النبی لا کذب انا ابن عبدالمطلب در جواب اینکه نقل با «وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعرْ...» چگونه می‏سازد در مجمع فرموده: گروهی گفته‏اند آن شعر نیست گروهی دیگر گویند این شعر گفتن نداشته است. در المیزان فرموده: این بیت از آن حضرت منقول است و درباره آن زیاد بحث کرده‏اند ولی طرح روایت آسانتر است ازآن که بگوئیم شعر است یا شعر از روی قصد نیست.

[ویکی فقه] شعر (ابهام زدایی). واژه شعر ممکن است در معانی یا ابواب ذیل به کار رفته باشد: • شعر (منطق)، یکی از اصطلاحات به کار رفته در علم منطق و به معنای کلام مخیّل تشکیل شده از گفتارهای موزون، متساوی و با قافیه• شعر (فقه)، سخنی ادبی و غالباً موزون و داراى قافیه و دارای کاربرد در ابواب مختلف فقه
...

[ویکی فقه] شعر (ادبیات فارسی). یکی از اقسام کلام ادبی در ادبیات فارسی، شعر می باشد، که در لغت به معنای «علم، دانش، فقه، فهم، درک، ادراک، وقوف و دانایی» است. در اصطلاح ادبی یکی از اقسام دو گانه کلام (نظم و نثر) است که برای آن تعاریف متعدد و نزدیک به هم ارائه شده است.
۱) خواجه نصیرالدین در معیار الاشعار گوید: «شعر کلامی مخیل (= دارای عنصر خیال) و مؤلف (= تالیف شده) از اقوال موزون متساوی و مقفّی (= دارای قافیه) است که وزن از موجبات اقتضای تخیل و از فصول ذاتی آن است»۲) بوعلی سینا نیز شعر را سخنی خیال انگیز دانسته است.۳) برخی دیگر شعر را گره خوردگی عاطفه و خیال دانسته اند که در زبانی آهنگین شکل گرفته است.۴) علمای منطق و حکمای اسلامی از شعر «سخن موزون و مخیل و با قصد و معنی» اراده کرده اند و گفته اند:«سخن غیرمخیل اگر چه موزون باشد، شعر نیست و نظم است و سخن مخیل اگر چه موزون نباشد شعر است و نثر نیست.»۵) برخی شعرای غربی می گویند: «شعر احساس و هیجانِ زائیده طبع است اما نظم را می توان به وسیله فن و هنر کسب کرد.»
سحر حلال
از آنجا که شعر حالتی الهام آمیز و وهم انگیز ایجاد می کند و گاه تاثیری جادویی در مخاطب دارد لذا آن «سحر حلال» شمرده اند.
اولین شاعر
اگر چه برخی می گویند برای اولین بار حضرت آدم بود که در رثای هابیل، شعر سرود اما بیشتر محققین در باب شعر پارسی، سخن صاحب «تاریخ سیستان» را پذیرفته اند که گفته است هنگامی که یعقوب لیث صفاری، زنبیل و عمار خارجی را بکشت و بر سیستان و کرمان و فارس تسلط یافت، محمدبن وصیف سگزی، دبیر رسائل وی، در مدح او شعری سرود: ای امیری که امیران جهان خاصه و عام •••• بنده و چاکر و مولای و سگ بند و غلام
ارکان شعر پارسی
...

[ویکی فقه] شعر (فقه). شعر سخنی ادبی و غالباً موزون و داراى قافیه که بیان کننده عواطف و تخیل گوینده است؛ از آن به مناسبت در بابهاى طهارت، صلات، صوم، حج و تجارت سخن گفته‏اند.
شعر خواندن در حدّ خودش عملى مشروع و جایز است و دریافت مزد در ازاى آموختن آن به دیگرى نیز جایز مى‏باشد.
المبسوط ج۸، ص۲۲۵.
خواندن شعر در ستایش و رثای اهل بیت علیهم السّلام؛ بویژه مصائب سالار شهیدان، حضرت امام حسین علیه السّلام و یاران با وفاى آن گرامى مستحب و در روایات بدان ترغیب و تأکید شده است؛
کامل الزیارات، ص۲۰۸.
سرودن شعر مشتمل بر هجو و ناسزای مؤمن و دروغ و نیز بیان زیباییهاى زن مؤمنِ شناخته شده از گناهان شمرده شده و حرام است.
کتاب السرائر ج۲، ص۱۲۴.
...

[ویکی فقه] شعر (منطق). شعر یکی از اصطلاحات به کار رفته در علم منطق بوده و به معنای کلام مخیّل تشکیل شده از گفتارهای موزون، متساوی و با قافیه است.
شعر از هنرهای بیانی است که تمام ملت ها با همه اختلاف هایی که دارند، آن را به کار می برند. به کار بردن شعر باعث برانگیختن عواطف و احساسات مردم می شود و چیزی که سبب تاثیر آن در اذهان می شود، تخیل است، زیرا در شعر، آنچه بیش از هر چیز نمود دارد، تخیل است. به این دلیل گفته اند که منطقیان یونان قدیم، ماده اصلی شعر را تخیل قرار داده و وزن و قافیه را به حساب نیاورده اند، اما اعراب و به پیروی از آنان، بعضی قومیت های دیگر مانند ایرانیان و ترکان که با اعراب ارتباط فرهنگی برقرار کرده اند، با وجود اختلافات فراوان، وزن و قافیه را، چنان که در علم عروض و علم قافیه رواج دارد در اشعار خود به کار برده اند. این اقوام، سخنی را که وزن و قافیه نداشته باشد، اگر چه تخیّل در آن راه یافته باشد، شعر نمی دانند.
شعر در عرف منطقیون
با توجه به تاثیری که وزن در برانگیختن عواطف و احساسات دارد باید آن را از اجزای شعر به حساب آورد، نه از محسّنات و توابع آن، زیرا از دیدگاه منطقی، ماده اصلی شعر تخیّل است و هر چیزی که این جنبه شعر را تقویت کند (مثل: وزن و قافیه) توجه منطقی را جلب می کند؛ بنابراین، وزن و قافیه را می توان به عنوان اعوان شعر، به آن معنای موجود در خطابه لحاظ کرد و عمود شعر، خود قضایای خیالی است؛ پس شعر را هم مانند خطابه، به عمود و اعوان می توان تقسیم کرد، اما سخن موزون و قافیه دار اگر خیال انگیز نباشد، در نظر منطقیان، شعر به حساب نمی آید. یادآوری این مطلب، لازم است که اگر گفتیم وزن و قافیه از اجزای شعر است، مقصود فقط وزن و قافیه متداول در علم عروض و قافیه در ادبیات عرب نیست، بلکه به هر کلام موزونی که خوش آهنگ باشد؛ (مانند سخنان قصار و لطیف و لُغَزوار) و هر سخنی که دارای قافیه مکرر باشد؛ (مانند: موشّحات و رباعیات) شعر گفته می شود.
تعریف اصطلاح
با توجه به آنچه گذشت، شعر را می توان چنین تعریف کرد: «کلام خیالی و مرکب از الفاظ و کلمات موزون و مساوی (تساوی تعداد سیلاب ها در دو مصرع) و قافیه دار». لفظ مساوی را به این علت آوردیم که اگر کلام موزون باشد، اما تعداد کلمات در مصرع های آن مساوی نباشد، اثر مطلوب را نمی بخشد. تکرار وزن بر اساس اوزان عروضی، به طور مساوی باعث می شود که شعر در انسان اثر کند.خواجه نصیر می گوید: «شعر در عرف منطقی، کلام مخیَّل است و در عرف متاخران، کلام موزون و با قافیه، چه به حسب این عرف، هر سخن را که وزن و قافیتی باشد، خواه آن سخن برهانی باشد، و خواه خطابی، خواه صادق، خواه کاذب، و اگر از باب مثال توحید خالص باشد یا هذیانات باشد، آن را شعر گویند و اگر از وزن و قافیه خالی باشد و اگر چه مخیَّل باشد، آن را شعر نخوانند… و محققان متاخران، شعر را حدی گفته اند جامع هر دو معنا (خیال و وزن و قافیه) بر وجه اتمّ، و آن این است که گویند شعر کلامی است مخیّل تشکیل شده از گفتارهای موزون، متساوی و با قافیه». از شعر در اصطلاح منطق، همین معنای جامع اراده شده است. در منطق، از این لحاظ از شعر، بحث می شود که افاده تخیّل می کند و قیاس از آن تشکیل می شود. به شعر در لغت یونانی «نیطوریقا» گفته می شود. برخی از عالمان منطق با توجه به دو نگرش در تعریف شعر آورده اند: «بین شعر ارسطویی (شعر در اصطلاح ارسطو و منطق دانان مسلمان) و شعر عروضی، عموم و خصوص من وجه است و هر یک از وجهی اعم از دیگری است و از وجهی اخص از آن».
اقسام شعر
...

دانشنامه عمومی

شِعر، سُرود، چامه یا چکامه شاخه ای از ادبیات است که از ویژگی های زیبایی شناختی و اغلب ریتمیک زبان استفاده می کند. دهخدا در یادداشت های خود دربارهٔ شعر چنین می نویسد: «چکامه، چغامه، چامه، نَشید، نظام، سخن منظوم، منظومه، قریض. ظاهراً ایرانیان را قِسمی سرود یا شعر بوده و خود آنان یا عرب آن را «هَنَیمَه» می نامیده اند. قدیم ترین شعر ایران که به دست است گاتاهای زرتشت می باشد که نوعی شعر هجایی محسوب می شود». [ ۱]
شاعران و منتقدان، تعریف های گوناگون و بی شماری از «شعر» ارائه داده اند. در تعریف های سنتی دربارهٔ شعر کهن فارسی، ویژگی اصلی شعر را موزون و آهنگین بودن و ادای حق مطلب به زیباترین شیوه ممکن آن دانسته اند. در تعریف هایی دیگر، با دانش، فهم، درک، ادراک و وقوف یکی انگاشته شده است. [ ۲] [ ۳] دهخدا در فرهنگ لغت خود به تعاریف علمای عرب نیز اشاره کرده و می نویسد: «نزد علمای عرب کلامی را شعر گویند که گویندهٔ آن پیش از ادای سخن قصد کرده باشد که کلام خویش را موزون و مقفی ادا کند و چنین گوینده ای را شاعر نامند ولی کسی که قصد کند سخنی ادا کند و بدون اراده سخن او موزون و مقفی ادا شود او را شاعر نتوان گفت». [ ۴] به قول ملک الشعرای بهار " شعر دانی چیست؟ مرواریدی از دریای عقل شاعر، آن افسونگری کاین طرفه نروارید سفت" در هزاره دوم پیش از میلاد؛ ریگ وِدا، که از قدیمی ترین اشعار و سرودهای مذهبی هندی به زبان سانسکریت ودایی است، سروده شد. [ ۵]
قدیمی ترین سروده های به جامانده به وِداهای هندوان باستان بازمی گردد. از تاریخ سرایش وِداها اطلاع دقیقی دردست نیست و تاریخ قدیمی ترین سرودهٔ ریگ ودا را از هزار تا پنج هزار سال پیش از میلاد مسیح پنداشته اند. [ ۶] همان گونه که اشاره شد گاتاهای زرتشت نیز از سروده های کهن هستند. دیگر سرودهٔ قدیمی، گیلگمش نام دارد. حماسه گیلگمش نخستین منظومهٔ حماسی جهان است. [ ۷] آن جا که تاریخ تمام می شود اسطوره آغاز می شود؛ حماسه های بزرگ مبتنی بر اسطوره هستند و اسطوره های بزرگ بر پایهٔ شرایط تاریخی بنا می شوند. جهان چندین حماسهٔ بزرگ را به خود دیده است:
• در یونان؛ ایلیاد و ادیسه اثر هومر
• در هند؛ مهابهاراتا و رامایانا
• در روم؛ انه ایید اثر ویرژیل
• در ایران؛ شاهنامه اثر حکیم ابوالقاسم فردوسی
که تمامی این حماسه ها در بزنگاه های خطیری از تاریخ هر ملت ساخته شده اند». [ ۸] چینی های باستان نیز به شعر علاقه نشان داده اند و آثاری در این زمینه خلق کرده اند. شی چینگ یا کتاب شعر یا کتاب سرودها، از جمله آثار به جامانده از چین باستان در زمینهٔ شعر است. [ ۹]
عکس شعرعکس شعرعکس شعر
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

شعر (poetry)
گونه ای ادبی که بیشتر برای توصیف احساسات و افکار مناسب است. فشردگی و ایجاز شعر غالباً حاصل صناعاتی نظیر استعاره و تشبیه است، که به خواننده امکان می دهد معنایی از آن استخراج کند. از این رو معنای یک شعر به اعتبار زمان و مکان و خواننده فرق می کند و این خود بخشی از جذابیت شعر است. در شعر پیروی از قواعد دستوری خشک نثر (زبان نوشتاری متعارف) الزامی نیست، و غنای زبان شعر سبب می شود تا عقل و احساس خواننده بیشتر درگیر شوند. علی القاعده، تفاوت شعر با نثر در آرایش کلمات است که در شعر معمولاً آهنگین و هم قافیه اند و از ترتیبی موزون، موسوم به وزن، پیروی می کنند. با این حال امروزه تفاوت شعر با نثر چندان روشن نیست. نثر موزون و شعرگونه را گاهی «شعر منثور» می گویند (← شعر_منثور). شعر را نظر به گستردگی آن، می توان به صورت های مختلف دسته بندی کرد. مثلاً جداکردن اشعار موزون از غیرموزون، یا تمایز میان اشعار غنایی (از قبیل غزل) و روایی یا حماسی (مانند مثنوی و منظومه). زبان و تصویرسازی در شعر روایی غالباً پیچیدگی های شعر غنایی را ندارد. شعر آزاداز دیگر انواع شعر است؛ این نوع شعر مقید به وزن و قافیه نیست. گاهی از آرایش صوری کلمات شعر در صفحۀ کاغذ برای ساختن شکلی یا تأکید بر کلمات و عباراتی خاص و ارتباط آنها با یکدیگر استفاده می شود. حتی در شعر وزن دار، جای کلمات در سطر ممکن است این جلوه را ایجاد کند. شعر، که در اصل سنتی شفاهی بود، ارزش فرهنگی فراوانی در نثر اساطیر و ادیان داشته چراکه در جوامع ابتدایی روشی برای داستان گویی و پیام رسانی بوده است. در این مرحله قالب شعر را نه قافیه بلکه ترصیع یا جناس آوایی تعیین می کرد. با تحول قالب های ادبی، ساختارهای صوری در ایجاد وزن اهمیت بیشتری یافتند و جایگزین جناس آوایی شدند. از ویژگی های شعر انگلیسی در رعایت وزن تأکید بر هجاهای مؤکد و نامؤکد است. حال آن که در شعر فارسی رعایت وزن مبتنی بر کوتاهی و بلندی هجاهاست که به آن افاعیل عروضی می گویند. اشعار عاشقانه در قالب غزل به کار می رود که الگوی دقیقی دارد. سایر قالب های وزنی مشتمل اند بر مثنوی و قصیده و رباعی. این قالب ها برای بیان مضامین مختلف به کار رفته اند، مثلاً غزل برای ابراز عشق به کار می رود، مثنوی برای داستان پردازی و روایت نبرد و امثال آن. در برخی دیگر از قالب های شعری تصویرپردازی عنصر اساسی است، چنان که فی المثل شعر شبانی به تصویرهای طبیعت و روستا متکی است. اشعار دوره های متأخر، خصوصاً دورۀ مدرن، انعطاف بیشتر و تقید کمتری به قواعد ساختاری و دستور سنتی دارند؛ آثار بدون وزن و قافیه نیز شعر به شمار می آیند. به این ترتیب تکیه بر تصویر پردازی و استفاده از صناعات ادبی به مراتب بیشتر از اتکای به جناس آوایی، تعداد هجاها، یا هماهنگی قافیه ها اهمیت پیدا می کند. نثر موزون، که مجاز و کنایه و تصویرهای شاعرانه دارد، گاهی شعر منثور نامیده می شود. این نام گذاری هم بی ارتباط با نوگرایی نیست.

شعر (منطق). شعر در منطق یکی از صناعات خَمْس است و همانند دیگر صناعات خمس، گونه ای قیاس به شمار می آید؛ قیاسی که مادۀ آن، مخیّلات یعنی قضیه های خیال انگیز است. بدین ترتیب منطقیان، تنها خیال انگیز بودن را شرط شعر دانسته اند و به خلاف ادیبان و عروضیان، وزن و به ویژه وزن عروضی و قافیه را شرط شعر بودن شعر ندانسته اند. بر این اساس، از دیدگاه اهل منطق و حکمت شعر دو گونه است: الف. شعر منظوم، یعنی سخن خیال انگیزی که دارای گونه ای وزن (اعم از وزن عروضی و وزن غیر عروضی) نیز هست؛ ب. شعر منثور، یعنی سخنی خیال انگیز که همانند نثر نه وزن دارد، نه قافیه؛ تأثیر عاطفی و خطابی و گاه حتی اقناعی شعر از نثر بیشتر است و این امر بستگی به درجۀ هنرمندی و مهارت شاعر، و شعردانی مخاطب دارد.

جدول کلمات

نظم

مترادف ها

song (اسم)
غنا، اواز، سرود، تصنیف، شعر، ترانه، سرود روحانی، نغمه، خنیا

verse (اسم)
نظم، شعر

balladry (اسم)
قصیده، شعر، تصنیف سازی

poetry (اسم)
نظم، شعر، اشعار، فن شاعری، چامه سرایی، لطف شاعرانه

poem (اسم)
نظم، شعر، منظومه، چکامه، چامه

rhyme (اسم)
نظم، شعر، قافیه، سجع، پساوند، سخن قافیه دار، بساوند

rime (اسم)
نظم، شعر، یخ زدگی، سرما ریزه، شبنم یخ زده، قافیه، سجع، سخن قافیه دار، بساوند

poesy (اسم)
شعر، شاعری

فارسی به عربی

اغنیة , شعر , قافیة , قصیدة

پیشنهاد کاربران

سرودش:شعر وشاعری.
شعر چیست؟ یعنی شعور یافتن بر چیزی و در اصطلاح، کلامی است که موزون، مقفا و مخیل و مع القصد باشد.
از نظر قُدما شعر باید این چهار فاکتور را داشته باشد:
۱ - موزون باشد یعنی داری وزن باشد
۲ - مقفا" باشد. یعنی دارای قافیه باشد
...
[مشاهده متن کامل]

۳ - مخیل" باشد، یعنی خیال انگیز باشد
۴ - مع القصد " باشد. یعنی جهت هدف و مقصودی سروده شود
ولی با تغییر و تحوالات در قرن اخیر، امروزه اشعار نیمایی و سپید همه فاکتورها را ندارد
رضا ضحاکی راحت

پیرو خوشید یا آیینه باش هر چی عریان دیده ای افشا مکن
چام. چامه. چامه. سرود. شعر ، متل ( مثل )
"نباید که امروز و فردا کنیم " ( شهرام )
"چو فردا رسد کار فردا کنیم" مصرع و نیمهءدوم بیت از کهن بوده است. نیمهء نخست بیت را من سالها پیش گفته ام وبرای بسیاری کسان خوانده ام.
چرا ساری هم به چمار مرکز فرماندهی / جاری و روان / زرد میباشد با هم ریشه یابی میکنیم
سُر / شُر => سُرسُره // شُرشُر آب / شُرآب که بعدها شراب خوانده شد = چیزی ک مارا به جریان میاندازد / آب شرب = آب جاری شده / خود جاری که از ساری / شاری آمده / شار الکتریکی = جریان الکتریکی
...
[مشاهده متن کامل]

سار / شار مانند ابشار / افشار ( طبقه بالا دستان = اف = بالا و شار = جریان => جریان و گروه بالایی )
شارع / شرعی / مشروع و مشتقات آن اشاره به جریان یافتن جمعیت = شارع و شرعی = چیزی را به ما جریان انداختن و . . . . .
شعر که از سُر / شُر آمده یعنی چیزی را به زبان جاری ساختن که در سروده میبینیم که از سُر ود آمده ( مانند نمود = نم ( از نما آمده ود / خمود = خم ود و . . . ) پس سرود میشود جاری ساختن و سرایش نمونه دیگر جاری و ساری ساختن است پس این از اینکه چرا ساری همان جاری و جریان است ( همچنین مجری و اجرا از دیگر مشتقات آنها میباشند )
چرا ساری در ترکی زرد میشود؟ نام گذشته ساری زارتاگارتا بوده که با دگریخت ت به د میشود زارداگاردا که اگر ساده بگوییم میشود زردگَرد که کلا / گرد ( جرد از دیگر اشکال ساخت یافته گرد به معنای شهر است ) پس زردگرد میشود شهر زرد ( به دلیل داشتن برخی از گَوَن های زرد رنگ که برای زنبور های عسل ( که به آن ماز میگویند ( به گفته برخی مازندران یعنی جایگاه ماز که یک گونه زنبور بوده ) بسیار مفید بوده به اینک اثر چندانی از این گونه گیاهی باقی نمانده )
پس دلیل اینکه به ترکی ساری میشود زرد از اینجا آمده که این شهر به شهر زرد معروف بوده و چون نامش ساری بوده برای دیگران ساری شده شهر زرد همانطور که یونانیان به آن زارتاگارتا میگفتند یعنی شهر زرد ام نام اصلی آن ساری بوده و لقبش شهر زرد
چرا ساری مرکز فرماندهی چَمِش ( معنی ) دارد؟
چون در این جاری شدن که افشار یا افسار میگفتند طبقه بالا دستان ( افشار یا افشاریان که طبقه بالا دستان خود را مینامیدند ) افسار کار را در دست داشتند ( افسار یعنی کار بالا و مهم و نشانه کنترل بوده ) پس یک معنای و اصطلاح دیگر افسار = کنترل یا مرکز فرماندهی شد در صورتی که اف = بالا و سار = جاری شده معنا دارد اما در گذر زمان اینطور کاربرد یافت ( مانند افسر = رییس )
دستکم بخش زیادی از واژه هایی که به اشتباه گمان میرفت عربی باشند را ریشه یابی کردیم . بخش زیادی از واژه های عربی ایرانی می باشد منتها بادی به درستی و با دقت بالا به اصل آن برسیم.
واژه شهر هم از شار آمده یعنی جایی که مردم در آن جریان دارند ( رفت و آمد ) پس شهرت / مشهور و . . . . به کسی یا چیزی که پرجریان و پرصدا باشد گفته شده .
با سپاس
لایک نداشت اینهمه واژه یابی ؟

لری بختیاری
چکامَ، لُواشِری، چوپال:شعر
چگامَ گو، لواشرا، چوپالَو:شاعر
برابرواژگان هنرهای پنجگانه ( صناعات خمس ) :
فَرنود: بُرهان.
فَرنودیک: بُرهانی.
فَرنودآور: مُبرهِن.
ستیز: جدل.
ستیزیک: جدلیّ.
ستیزگر: مُجادل.
فریب: مغالطه.
فریبیک: مغالطیّ.
...
[مشاهده متن کامل]

فریب گر: مُغالط.
سخنوری: خطابه.
سخنوریک: خطابیّ.
سخنور: خطیب.
سَرواد: شعر.
سَردادیک: شعریّ.
سَروادگو: شاعر.
پارسی توان واژه سازی بالایی دارد: )

شعر=سروده در جدول میشود/ارمان عابد رشت
چکامه
شعر برابر "سروده" می باشد و از "سرودن" می آید. می توان واژه "سرایا" را نیز به جای "شاعر" به کار برد.
"سرایا" از دو بخش "سرای" که بن کنونی "سرودن" است و "ا" که واژه کنشگر ( =فاعل ) همان بن واژه ( =مصدر ) را می دهد.
...
[مشاهده متن کامل]

برای نمونه "بینا" از دیدن می آید و برابر کس که "دیدن" را انجام دهد.
پس در اینجا، سرایا برابر کسی است که سرودن را انجام می دهد یا "شعر" و "سروده" می گوید.
خود "سرودن" برابر "شعر گفتن" است.
پس روی هم رفته داریم:
شعر=سروده
شاعر=سرایا
شعر گفتن=سرودن
بدرود!

شَعر shaar: ( مو، گیسو ) این واژه عربی است و در پارسی کاربردی ندارد.
شِعر shear: گفتاری ادبی کوتاه یا بلند و آهنگین که با به کار گیری آرایه های ادبی و تصویر سازی، و در قالب های شناخته شده [آزاد، غزل، قصیده، رباعی، مثنوی و. . . ] سروده می شود و با آن احساسات درونی، سرگذشت ها، داستان ها، مشکلات جامعه، و دیگر موضوعات به صورتی دلنشین بیان می شود که تاثیر آن بر شنونده بسیار بیش تر از نثر است و می توان بر روی این گفتار آهنگسازی کرد و آن را با موسیقی همراه کرد.
...
[مشاهده متن کامل]

( https://www. cnrtl. fr/definition/poeme )
همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست:
سروده ( دری )
گایت gāyt ( سنسکریت: gāytra )

نظم
شعر نو => برابر پارسی => چکامه
شعر => برابر پارسی => چامه
شعر: گفتاری ادبی کوتاه یا بلند و آهنگین که با به کار گیری آرایه های ادبی و تصویر سازی، و در قالب�های شناخته شده [آزاد، غزل، قصیده، رباعی، مثنوی و. . . ] سروده می شود و با آن احساسات درونی، سرگذشت ها، داستان ها، مشکلات جامعه، و دیگر موضوعات به صورتی دلنشین بیان می شود که تاثیر آن بر شنونده بسیار بیش تر از نثر است و می توان بر روی این گفتار آهنگسازی کرد و آن را با موسیقی همراه نمود.
...
[مشاهده متن کامل]

همتای پارسی این واژه ی عربی، واژه ی گایت gAyt می باشد که در سنسکریت گایتره gAytra می باشد.

مهدی بارانی:
شعر:سخنی است موزون ، مقفّا و مخیل
در شعر مپیچ و در فن او
چون اکذب اوست احسن او
نظامی
واژه شعر
معادل ابجد 570
تعداد حروف 3
تلفظ ša'r
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [عربی] ( زیست شناسی ) [قدیمی]
مختصات ( شَ ) [ ع . ] ( اِ. )
آواشناسی Se'r
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع واژگان عامیانه
به جای واژه عربی شعر می توان واژه ی چکامه پارسی بکاربرد
گر شاخه ها دارد تری
ور سرو دارد سروری
ور گل کند صد دلبری
ای جان، تو چیزی دیگری
کردی جنوبی: چِرینَه، چِرینِه
نظم. [ ن َ ] ( ع اِ ) شعر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . کلام موزون. مقابل نثر. ( المنجد ) ( از غیاث اللغات ) ( از اقرب الموارد ) . سخن راست کرده بر وزن. ( از مهذب الاسماء ) . شعر. چامه. پیوسته. سرود. نظام. ( یادداشت مؤلف ) :
...
[مشاهده متن کامل]

ز گاه کیومرث تا یزدگرد
به نظم من آید پراکنده گرد.
فردوسی.
نگه کردم این نظم و سست آمدم
بسی بیت ناتندرست آمدم.
فردوسی.
با نظم ابن رومی و با نثر اصمعی
با شرح ابن جنی و با نحو سیبوی.
منوچهری.
سواران نظم و نثر در میدان بلاغت درآیند. ( تاریخ بیهقی ص 392 ) .
در باغ و راغ دفتر و دیوان خویش
از نظم و نثر سنبل و ریحان کنم.
ناصرخسرو.
نبیند که پیشش همی نظم و نثرم
چو دیبا کند کاغذ دفتری را.
ناصرخسرو.
ز نظم و نثرش پروین و نعش خیزد و او
بهم نماید پروین و نعش در یک جا.
خاقانی.
آسمان داند که گاه نظم و نثر
بر زمین چون من مبرز کس ندید.
خاقانی.
نبینی جز مرا نظم محقق
نبینی جز مرا نثر مبرهن.
خاقانی.
کسی گیرد خطا بر نظم حافظ
که هیچش لطف درگوهر نباشد.
حافظ.
گردون چو کرد نظم ثریا به نام شاه
من نظم خود چرا نکنم از که کمترم.
حافظ ( آنندراج )

آیا �شعر� معنای ابریشم هم می ده؟ در شعر مولانا دیدم:
گفت لبسش گر ز شعر و ششترست -
اعتناق بی حجابش خوشترست
گر شاخه ها دارد تری
ور سرو دارد سروری
ور گل کند صد دلبری
ای جان تو چیزی دیگری
رفته چون مه به محاقم که نشانم ندهند هرچه جویند کران تا به کران ندهم
شعر دارای دو معنی است :
شِعر : به معنای آواز، چکامه و قصیده
شَعر : گیسو و موی انسان یا حیوان [مثلا صنعت شَعربافی]
دلی بی منطق و منطقی بی دل
یکی را بر عقل زند یکی را بر دل
کاش می شد عمر خود را هدیه میدادم به او زندگی رادوست دارم مادرم رابیشتر
کردی کلهری: چِرین
کردی کرمانجی: هلبست
این واژه اربی است و پارسی آن بدین گونه می باشد:
سروده - شعر
سراینده - شاعر
سرودن - شعر گفتن
پیروز و مانا باشید.
اینگونه می نماید که کار پربارتر ی است اگر که دوستانی که ریشه های واژه ها را به زیبایی و راستی به زبان های کهنسالی چون سانسکریت پیوند می دهند، و ریشه واژه ها را در زباندهای هند واروپایی مانند سانسک یت پی می گیرند، در گردآوری این واژه های سانسکریت، از نوشتن واژه سانسکریت به پارسی نویسی پرهیز کنند، یا که به شایستگی واژه سانسکریت را به لاتین و خود الفبای سانسکریت بنویسند، که بتوان آن را در پهنه گسترده تری جستجو و وارسی کرد ، که یافتن واژه ای در رخت سانسکریت با الفبای پارسی خودمان، چنانکه روشن و آشکار است، جستجوی واژه را دشوار میکند
...
[مشاهده متن کامل]

برای نمونه دوست گرامی "هستی"، رنج کار شایسته چون یافتن ریشه های واژه "شعر" را که واژه ای تازی است به ریشه سانسکریت واژه پیوند می دهد، اما برابر نهاده سانسکریت را به الفبای پارسی ما می نویسد، که خود واژه بایستی به الفبای خود واژه سانسکریت یا به کمی "حداقل" به لاتین نوشته شود

علم رخشان گوهری باشد بر اکلیل حیات
ارزش گوهر کی داند گر نباشد گوهری
گوهر اندیشه را از تیره گی بخشد نجات
گوهری داند کمال صنعت روشنگری
واژگان زیبای پارسی جایگزین شعر این هاست:
نشید
چامه
چگامه
شیر واژه ای کهن است پارسی که پس شید و سپس نشید شده است.
چگامه هم امروزه چکامه و با گژدیسی چغامه و چغانه گفته می شود
سرود - آهنگ
به ترکی "سؤی" یا "قؤشاق" میگویند.
"سؤی" کلمه ای است که از آن فعل های زیر ساخته شده است:
1 - "سؤیله مک" : بیان کردن، اظهار کردن، هم معنی tell در انگلیسی است.
2 - "سؤیلاماق": شعر گفتن، سرودن شعر
...
[مشاهده متن کامل]

3 - "سؤیلتمک": سبب بیان و اظهار شخص شدن
4 - "سؤیلنمک": اظهار شدن، بیان شدن، در معنای با خود حرف زدن و به خود غر زدن هم به کار میرود.
5 - "سؤیلشمک": اختلاط کردن، گفتگو کردن
"قؤشاق" هم از فعل "قؤشماق" به معنی سرهم کردن است.
به مشاعره هم "قوشوشماق" میگویند.

صوفی نشود صافی تا درنکشد جامی
صد سال سفر باید تا پخته شود خامی
شعر= شیر: در آغاز در ایران باستان به معنی ترانه بوده است که بعد ها
به معنی سرود، چکامه بکار برده شده است معادل سامی اینواژه در زبانهای سامی یعنی عربی و آکدی و آشوری
zamāru; zamāru ša pitni به معنی شعر بوده است و این اشتباه تاریخی و مصطلح است که برخی لغت دانان ایرانی شعر را وامواژه از عربی دانسته اند شعر واژه ای ایرانی است.
...
[مشاهده متن کامل]

چکامه. . . .
برابر پارسی شعر بهتر است بگوییم هلبست
که از زبانهای ایرانی است
ز باغ ای باغبان ما را همی بوی بهار آید
آفتاب دلتنگی، لبخند می زندبه سایه دیوار آرزوها
تا دوباره بلندای دست های فاصله در لمس مرکب خسته قلم، نوید رقصی کور نشاند برچین دامن زنی که عمری است هیجان غروب نگاهش را جزء تابش تردید محرمی نیست.
شعر. [ ش َ ] ( ع ) مو.
وَ لَحْمِی وَ دَمِی وَ شَعْرِی وَ بَشَرِی وَ عَصَبِی وَ قَصَبِی وَ عِظَامِی. . . ( از دعای روز عرفه امام حسین علیه السلام )
و گوشتم، و خونم، و مویم، و پوستم، و عصبم، و نایم، و استخوانم. . .
...
[مشاهده متن کامل]

یکی از روش های یادسپاری حفظ عبارت کوتاه ی [شَعْرِی وَ بَشَرِی:مویم و پوستم ]
شعر. [ ش ِ ] ( ع ) دانستن و دریافتن چیزی. ( هم خانواده شعور به معنای فهم )
وَ لَیْتَ شِعْرِی یَا سَیِّدِی وَ اِلَهِی وَ مَوْلاَیَ اَتُسَلِّطُ النَّارَ عَلَی وُجُوهٍ خَرَّتْ لِعَظَمَتِکَ سَاجِدَهً ( از دعای کمیل )
ای کاش می دانستم ای سرورم و معبودم و مولایم، آیا آتش را بر صورتهایی که برای عظمتت سجده کنان بر زمین نهاده شده مسلّط می کنی.
از روش های یادسپاری حفظ عبارت کوتاه ی [لَیْتَ شِعْرِی: کاش می دانستم] یا در نظر گرفتن هم خانواده آن یعنی شعور.

شعر
به فتح شین و سکون عین و رای مهملتین به فارسی موی و به ترکی قبل و به هندی بال نامند جمع آن اشعار و شعور و شعار آمده .
ماهیت آن : متولد از ابخـره و ادخنـه اخـلاط محترقـه و یابسـه است و فرق میـان آن و صـوف و وبـر آنسـت کـه شـعر پیچیـده نمیباشد به خلاف صوف و وبر و صوف نرم و نازک و مـابین آن هر دو است و صوف را به فارسی پشم و وبر را کرک نامند و هر سه عام اند همـه حیوانـات یعنـی بعضـی را شـعر و و بـر هـر دو میباشد مانند بز و بعضی را پشم فقط میباشد مانند میش و بـره و بعضی را موی فقط مانند اکثر حیوانات و انسان را نمی اشد مگـر شعر فقط و از مطلق آن مراد شعر انسان است .
...
[مشاهده متن کامل]

طبیعت آن : سرد و خشک است.
افعال و خواص آن : سوخته آن مسخن و بغایت مجفف و بیلـذع و جهت آکله و خشک کـردن زخمهـا و قـلاع و قـروح ذرور و اً طلاء با عسل و با کندر و زفت جهت جراحات سر ذروراً بعـ د از مالیدن زفت بر آنها و طلای آن با مرداسنگ جهت تسکین جرب و حکـه شـدید قـوی چشـم و بـا روغـن زیتـون و یـا آب جهـت سوختگی آتش و با سرکه ساییده آن جهت تحلیل و قلـع ثآلیـل و بثور و سگ دیوانه گزیده و با شراب و روغن زیتـون جهـت ورم سر و جراحت آن و به دستور غیر محرق آن و محرق آن با عسـل جهت قلاع دهان اطفال و با روغن گوسـفند جهـت عشـره و ورم حادث از آن و ذرور آن جهت بروز مقعده و رد کننده آنست بـر موضع خود و قطور آن با روغن گل جهت تسکین درد گوش و بـا
سفیداب و توتیای مغسول و گل ارمنی جهت حرقۀ البول مجـرب و بخور آن جهت صـرع سـددی و گریزانـدن هـوام و حمـول آن جهت سیلان رحم و تجفیف رطوبات آن و صرع و ماءالشعر کـه از تقطیر آن حاصل میگردد جهت داءالثعلـب و رویانیـدن مـوی مجرب و به دستور دهن آ ن و نیز مقوی باه اسـت و تعلیـق مـوی طفل پیش از آنکه صلب شده باشد جهت نقرس و عقـرب گزیـده نــافع و دســتور احــراق آن در دســتورات مقدمــه و دهــن آن در مرکبات در ادهان مذکور شد.

به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل
که گر مرداد نیابم به قدر وسع بکوشم
نیست ما را هوس زلف پریشان کسی

شعر[اصطلاح مداحی ]: یکی از ابزارهای فن مداحی است. البته این اصطلاح، توسط برخی مداحان، به صورت کلی به جای نام هر قالب شعری به کار می رود. مثلاً به غلط گفته می شود: �چند تا شعر خواندم�.
سرود
نیک و بدِ خلق به یک سو نهاد
افتادن و برخاستن باده پرستان
در مذهب رندان خرابات نماز است
آری خورشید ثابت کرد :
حتی طولانی ترین شب نیز با اولین تیغ درخشان نور به پایان می رسد ، حتی اگر به بلندای یلدا باشد . . .
بیدار و امیدوار باش ، خورشیدی در راه است . . .
شِعِر به معنای نمایان کردن و ابراز کلماتی زیبا و مفهومی به مخاطب است و شاعر هم اسم فاعل و از ریشه شَعَر به معنای مُو دلیل نامیدن این اسم برای شاعر به این دلیل است چون شاعر امور پنهانی و امور نازکی که محتاج
...
[مشاهده متن کامل]
به دقت بیشتر و ظرافت هر چه تمام تر است را برای مردم در معرض دید قرار می دهد همان طور که مو ریز و نازک است و نیاز به دقت بیشتر و ظرافت هر هرچه تمام تر دارد تا برای مردم نمایان شود.

شعر می دانید چیست؟
شعر هم نوعی بهار زنـدگیست
عالمی از واژه ها در باغ دل پروردن است.
شعر تقسیم سطور نثر نیست
باید اندر شعر زیست
.
موسیقی در نظم هست
نظم در آهنگ، شور بـزم هست
...
[مشاهده متن کامل]

گاه در یک قافیه صد معنی و احساس بین.
چارچوب نظم ها را عظم هست
انسجـام و حــزم هست
.
ای بسا مُنشی که مُرد
ای بسا نثری که مُهر « مُرد» خورد
ای بسا کاهــی کــه بـا تبلیـغ، نام شعر یافت،
بعدهـا در پنـجــه ی آتـش فـسـرد
سهمی از جنگل نبـرد
.
نی که بی نایی شود
دست باد افتاده هر جایی شود
شعر در هر قالبی چه نظم و چه نثر و زلال
باید همچون شهر رویایی شود
غـرق زیـبـایــی شود

این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
اَفش ( اوستایی: اَفْشْ مَن )
گایْت ( سنسکریت: گایَترَ )
گیتا ( سنسکریت )
ویچَست ( پهلوی )
دِراناک ( پهلوی: دْراناک )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٥٠)

بپرس