[ویکی فقه] از داستان های جالب زندگی موسی (علیه السّلام) ماجرای شیرین او با حضرت خضر (علیه السّلام) است که در قرآن، سوره کهف آمده و دارای نکات و درس های آموزنده گوناگونی است، در این راستا نظر شما به فرازهایی زیر از آن داستان جلب می کنیم.
هنگامی که فرعون و فرعونیان در دریای نیل غرق شده و به هلاکت رسیدند، بنی اسرائیل به رهبری حضرت موسی (علیه السّلام) پس از سال ها مبارزه، پیروز شدند و زمام امور رهبری به دست موسی (علیه السّلام) افتاد.او در یک اجتماع بسیار بزرگ (که می توان آن را به عنوان جشن پیروزی نامید) در حضور بنی اسرائیل سخنرانی کرد، مجلس بسیار باشکوه بود، ناگاه یک نفر از موسی (علیه السّلام) پرسید: «آیا کسی را می شناسی که نسبت به تو اعلم (عالم تر) باشد؟» موسی (علیه السّلام) در پاسخ گفت: نه. و مطابق بعضی از روایات، پس از نزول تورات و سخن گفتن مستقیم خدا با موسی (علیه السّلام)، موسی در ذهن خود به خودش گفت: «خداوند هیچکس را عالم تر از من نیافریده است.» در این هنگام خداوند به جبرئیل، وحی کرد موسی را دریاب که در وادی هلاکت افتاده. (یعنی بر اثر حالتی شبیه خودخواهی، در سراشیبی نزول از مقامات عالیه معنوی قرار گرفته، به یاریش بشتاب تا اصلاح شود. جبرئیل به سراغ موسی آمد...)خداوند همان دم به موسی (علیه السّلام) وحی کرد: آری داناتر از تو عبد و بنده ما خضر (علیه السّلام) است، او اکنون در تنگه دو دریا، «به گفته اکثر مفسران، منظور از این تنگه دو دریا، محل اتصال خلیج عقبه با خلیج سوئز است». در کنار سنگی عظیم است.موسی (علیه السّلام) عرض کرد: «چگونه به حضور او نایل شوم؟»خداوند فرمود: «یک عدد ماهی بگیر و در میان زنبیل خود بگذار، و به سوی آن تنگه دو دریا برو، در هر جا که آن ماهی را گم کردی، آن عالم در همانجا است.»
موسی در جستجوی استاد
موسی (علیه السّلام) که دانش دوست بود، گفت: من دست از جستجو برنمی دارم تا به محل آن تنگه دو دریا برسم، هرچند مدت طولانی به راه خود ادامه دهم.موسی دوست و همسفری برای خود انتخاب کرد که همان مرد رشید و شجاع و باایمان بنی اسرائیل به نام یوشع بن نون بود، موسی یک عدد ماهی در میان زنبیل نهاد و اندکی زاد و توشه راه برداشت و همراه یوشع به سوی تنگه دو دریا حرکت کردند. هنگامی که به آنجا رسیدند در کنار صخره ای اندکی استراحت کردند، در همان جا موسی و یوشع، ماهی ای را به همراه داشتند، فراموش کردند. بعد معلوم شد که ماهی بر اثر رسیدن قطرات آب به طور معجزه آسایی خود را در همان تنگه به دریا افکنده و ناپدید شده است.موسی و همسفرش از آن محل گذشتند، طولانی بودن راه و سفر موجب خستگی و گرسنگی آنها گردید، در این هنگام موسی (علیه السّلام) به خاطرش آمد که غذایی به همراه خود آورده اند، به یوشع گفت: «غذای ما را بیاور که از این سفر سخت خسته شده ایم.»یوشع گفت: آیا به خاطر داری هنگامی که ما به کنار آن صخره پناه بردیم، من در آنجا فراموش کردم که ماجرای ماهی را بازگو کنم، و این شیطان بود که یاد آن را از خاطر من ربود، و ماهی راهش را به طرز شگفت انگیز در دریا پیش گرفت و ناپدید شد.و از آنجا که این موضوع به صورت نشانه ای برای موسی (علیه السّلام) در رابطه با پیدا کردن عالم، بیان شده بود موسی (علیه السّلام) مطلب را دریافت و گفت: این همان چیزی است که ما می خواستیم و به دنبال آن می گشتیم. در این هنگام از همانجا بازگشتند و به جستجوی آن عالم پرداختند، وقتی که به تنگه رسیدند حضرت خضر (علیه السّلام) را در آنجا دیدند.«در حدیثی از پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلّم) نقل شده فرمود: هنگامی که موسی (علیه السّلام) با خضر (علیه السّلام) در کنار دریا ملاقات کرد، پرنده ای در برابر آن دو ظاهر شد، قطره ای آب دریا با منقارش برداشت، خضر به موسی (علیه السّلام) گفت: «آیا می دانی این پرنده چه می گوید؟ موسی گفت: چه می گوید؟».پس از احوالپرسی، موسی (علیه السّلام) به او گفت:«آیا من از تو پیروی کنم تا از آنچه به تو تعلیم داده شده است و مایه رشد و صلاح است به من بیاموزی؟»خضر: تو هرگز نمی توانی همراه من صبر و تحمل کنی، و چگونه می توانی در مورد رموز و اسراری که به آن آگاهی نداری شکیبا باشی؟موسی: به خواست خدا مرا شکیبا خواهی یافت، و در هیچ کاری مخالفت فرمان تو را نخواهم کرد.خضر: پس اگر می خواهی به دنبال من بیایی از هیچ چیز سؤال نکن، تا خودم به موقع، آن را برای تو بازگو کنم.موسی (علیه السّلام) مجددا این تعهد را داد که با صبر و تحمل همراه استاد حرکت کند و به این ترتیب همراه خضر (علیه السّلام) به راه افتاد.مضمون آیات ۶۰ تا ۷۰ سوره کهف.
دیدار موسی از سه حادثه عجیب
موسی و یوشع و خضر (علیه السّلام) با هم به کنار دریا آمدند و در آنجا سوار کشتی شدند آن کشتی پر از مسافر بود، در عین حال صاحبان کشتی آنها را سوار کردند. پس از آنکه کشتی مقداری حرکت کرد، خضر (علیه السّلام) برخاست و گوشه ای از کشتی را سوراخ کرد و آن قسمت را شکست و سپس آن قسمت ویران شده را با پارچه و گل محکم نمود که آب وارد کشتی نشود.موسی (علیه السّلام) وقتی این منظره نامناسب را که موجب خطر جان مسافران می شد دید، بسیار خشمگین شد و به خضر گفت: «آیا کشتی را سوراخ کردی که اهلش را غرق کنی، راستی چه کار بدی انجام دادی؟»حضرت خضر (علیه السّلام) گفت: «آیا نگفتم که تو نمی توانی همراه من صبر و تحمل کنی؟!»موسی گفت: مرا به خاطر این فراموشکاری، بازخواست نکن و بر من به خاطر این اعتراض سخت نگیر.از آنجا گذشتند و از کشتی پیاده شدند به راه خود ادامه دادند، در مسیر راه خضر (علیه السّلام) کودکی را دید که همراه خردسالان بازی می کرد، خضر به سوی او حمله کرد و او را گرفت و کشت.موسی (علیه السّلام) با دیدن این منظره وحشتناک تاب نیاورد و با خشم به خضر (علیه السّلام) گفت: «آیا انسان پاک را بی آنکه قتلی کرده باشد کشتی؟ به راستی کار زشتی انجام دادی.» حتی موسی (علیه السّلام) بر اثر شدت ناراحتی به خضر (علیه السّلام) حمله کرد و او را گرفت و به زمین کوبید که چرا این کار را کردی؟خضر گفت: به تو نگفتم تو هرگز توانایی نداری با من صبر کنی؟موسی (علیه السّلام) گفت: اگر بعد از این از تو درباره چیزی سؤال کنم، دیگر با من مصاحبت نکن، چرا که از ناحیه من معذور خواهی بود.از آنجا حرکت کردند تا اینکه شب به قریه ای به نام ناصره رسیدند، آنها از مردم آنجا غذا و آب خواستند، مردم ناصره، غذایی به آنها ندادند و آنها را مهمان خود ننمودند، در این هنگام خضر (علیه السّلام) به دیواری که در حال ویران شدن بود نگاه کرد و به موسی (علیه السّلام) گفت: به اذن خدا برخیز تا این دیوار را تعمیر و استوار کنیم تا خراب نشود. خضر (علیه السّلام) مشغول تعمیر شد.موسی (علیه السّلام) که خسته و کوفته و گرسنه بود، و از همه مهم تر احساس می کرد شخصیت والای او و استادش به خاطر عمل نامناسب اهل آن آبادی سخت جریحه دار شده و در عین حال خضر (علیه السّلام) به تعمیر دیوار آن آبادی می پردازد، بار دیگر تعهد خود را به کلی فراموش کرد و زبان به اعتراض گشود، اما اعتراضی سبک تر و ملایم تر از گذشته، گفت: «می خواستی در مقابل این کار اجرتی بگیری؟» اینجا بود که خضر (علیه السّلام) به موسی (علیه السّلام) گفت:«هذا فراق بینی و بینک...؛ اینک وقت جدایی من و تو است، اما به زودی راز آنچه را که نتوانستی بر آن صبر کنی، برای تو بازگو می کنم.» روایت شده: پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلّم) فرمود: «خدا برادرم موسی (علیه السّلام) را رحمت کند، اگر تحمل می کرد، عجیب ترین شگفتی ها را (از دست خضر) می دید و نیز فرمود: اگر صبر می کرد، هزار شگفتی می دید. و از امام باقر (علیه السّلام) یا امام صادق (علیه السّلام) نقل شده فرمود: «لو صبر موسی لاراه العالم سبعین اعجوبة؛ اگر موسی (علیه السّلام) صبر و تحمل می کرد، آن عالم (خضر) هفتاد حادثه عجیب به موسی (علیه السّلام) نشان می داد.» موسی (علیه السّلام) سخنی نگفت، و دریافت که نمی تواند همراه خضر (علیه السّلام) باشد و دربرابر کارهای عجیب او صبر و تحمل داشته باشد.
توضیحات خضر در مورد حوادث
...
هنگامی که فرعون و فرعونیان در دریای نیل غرق شده و به هلاکت رسیدند، بنی اسرائیل به رهبری حضرت موسی (علیه السّلام) پس از سال ها مبارزه، پیروز شدند و زمام امور رهبری به دست موسی (علیه السّلام) افتاد.او در یک اجتماع بسیار بزرگ (که می توان آن را به عنوان جشن پیروزی نامید) در حضور بنی اسرائیل سخنرانی کرد، مجلس بسیار باشکوه بود، ناگاه یک نفر از موسی (علیه السّلام) پرسید: «آیا کسی را می شناسی که نسبت به تو اعلم (عالم تر) باشد؟» موسی (علیه السّلام) در پاسخ گفت: نه. و مطابق بعضی از روایات، پس از نزول تورات و سخن گفتن مستقیم خدا با موسی (علیه السّلام)، موسی در ذهن خود به خودش گفت: «خداوند هیچکس را عالم تر از من نیافریده است.» در این هنگام خداوند به جبرئیل، وحی کرد موسی را دریاب که در وادی هلاکت افتاده. (یعنی بر اثر حالتی شبیه خودخواهی، در سراشیبی نزول از مقامات عالیه معنوی قرار گرفته، به یاریش بشتاب تا اصلاح شود. جبرئیل به سراغ موسی آمد...)خداوند همان دم به موسی (علیه السّلام) وحی کرد: آری داناتر از تو عبد و بنده ما خضر (علیه السّلام) است، او اکنون در تنگه دو دریا، «به گفته اکثر مفسران، منظور از این تنگه دو دریا، محل اتصال خلیج عقبه با خلیج سوئز است». در کنار سنگی عظیم است.موسی (علیه السّلام) عرض کرد: «چگونه به حضور او نایل شوم؟»خداوند فرمود: «یک عدد ماهی بگیر و در میان زنبیل خود بگذار، و به سوی آن تنگه دو دریا برو، در هر جا که آن ماهی را گم کردی، آن عالم در همانجا است.»
موسی در جستجوی استاد
موسی (علیه السّلام) که دانش دوست بود، گفت: من دست از جستجو برنمی دارم تا به محل آن تنگه دو دریا برسم، هرچند مدت طولانی به راه خود ادامه دهم.موسی دوست و همسفری برای خود انتخاب کرد که همان مرد رشید و شجاع و باایمان بنی اسرائیل به نام یوشع بن نون بود، موسی یک عدد ماهی در میان زنبیل نهاد و اندکی زاد و توشه راه برداشت و همراه یوشع به سوی تنگه دو دریا حرکت کردند. هنگامی که به آنجا رسیدند در کنار صخره ای اندکی استراحت کردند، در همان جا موسی و یوشع، ماهی ای را به همراه داشتند، فراموش کردند. بعد معلوم شد که ماهی بر اثر رسیدن قطرات آب به طور معجزه آسایی خود را در همان تنگه به دریا افکنده و ناپدید شده است.موسی و همسفرش از آن محل گذشتند، طولانی بودن راه و سفر موجب خستگی و گرسنگی آنها گردید، در این هنگام موسی (علیه السّلام) به خاطرش آمد که غذایی به همراه خود آورده اند، به یوشع گفت: «غذای ما را بیاور که از این سفر سخت خسته شده ایم.»یوشع گفت: آیا به خاطر داری هنگامی که ما به کنار آن صخره پناه بردیم، من در آنجا فراموش کردم که ماجرای ماهی را بازگو کنم، و این شیطان بود که یاد آن را از خاطر من ربود، و ماهی راهش را به طرز شگفت انگیز در دریا پیش گرفت و ناپدید شد.و از آنجا که این موضوع به صورت نشانه ای برای موسی (علیه السّلام) در رابطه با پیدا کردن عالم، بیان شده بود موسی (علیه السّلام) مطلب را دریافت و گفت: این همان چیزی است که ما می خواستیم و به دنبال آن می گشتیم. در این هنگام از همانجا بازگشتند و به جستجوی آن عالم پرداختند، وقتی که به تنگه رسیدند حضرت خضر (علیه السّلام) را در آنجا دیدند.«در حدیثی از پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلّم) نقل شده فرمود: هنگامی که موسی (علیه السّلام) با خضر (علیه السّلام) در کنار دریا ملاقات کرد، پرنده ای در برابر آن دو ظاهر شد، قطره ای آب دریا با منقارش برداشت، خضر به موسی (علیه السّلام) گفت: «آیا می دانی این پرنده چه می گوید؟ موسی گفت: چه می گوید؟».پس از احوالپرسی، موسی (علیه السّلام) به او گفت:«آیا من از تو پیروی کنم تا از آنچه به تو تعلیم داده شده است و مایه رشد و صلاح است به من بیاموزی؟»خضر: تو هرگز نمی توانی همراه من صبر و تحمل کنی، و چگونه می توانی در مورد رموز و اسراری که به آن آگاهی نداری شکیبا باشی؟موسی: به خواست خدا مرا شکیبا خواهی یافت، و در هیچ کاری مخالفت فرمان تو را نخواهم کرد.خضر: پس اگر می خواهی به دنبال من بیایی از هیچ چیز سؤال نکن، تا خودم به موقع، آن را برای تو بازگو کنم.موسی (علیه السّلام) مجددا این تعهد را داد که با صبر و تحمل همراه استاد حرکت کند و به این ترتیب همراه خضر (علیه السّلام) به راه افتاد.مضمون آیات ۶۰ تا ۷۰ سوره کهف.
دیدار موسی از سه حادثه عجیب
موسی و یوشع و خضر (علیه السّلام) با هم به کنار دریا آمدند و در آنجا سوار کشتی شدند آن کشتی پر از مسافر بود، در عین حال صاحبان کشتی آنها را سوار کردند. پس از آنکه کشتی مقداری حرکت کرد، خضر (علیه السّلام) برخاست و گوشه ای از کشتی را سوراخ کرد و آن قسمت را شکست و سپس آن قسمت ویران شده را با پارچه و گل محکم نمود که آب وارد کشتی نشود.موسی (علیه السّلام) وقتی این منظره نامناسب را که موجب خطر جان مسافران می شد دید، بسیار خشمگین شد و به خضر گفت: «آیا کشتی را سوراخ کردی که اهلش را غرق کنی، راستی چه کار بدی انجام دادی؟»حضرت خضر (علیه السّلام) گفت: «آیا نگفتم که تو نمی توانی همراه من صبر و تحمل کنی؟!»موسی گفت: مرا به خاطر این فراموشکاری، بازخواست نکن و بر من به خاطر این اعتراض سخت نگیر.از آنجا گذشتند و از کشتی پیاده شدند به راه خود ادامه دادند، در مسیر راه خضر (علیه السّلام) کودکی را دید که همراه خردسالان بازی می کرد، خضر به سوی او حمله کرد و او را گرفت و کشت.موسی (علیه السّلام) با دیدن این منظره وحشتناک تاب نیاورد و با خشم به خضر (علیه السّلام) گفت: «آیا انسان پاک را بی آنکه قتلی کرده باشد کشتی؟ به راستی کار زشتی انجام دادی.» حتی موسی (علیه السّلام) بر اثر شدت ناراحتی به خضر (علیه السّلام) حمله کرد و او را گرفت و به زمین کوبید که چرا این کار را کردی؟خضر گفت: به تو نگفتم تو هرگز توانایی نداری با من صبر کنی؟موسی (علیه السّلام) گفت: اگر بعد از این از تو درباره چیزی سؤال کنم، دیگر با من مصاحبت نکن، چرا که از ناحیه من معذور خواهی بود.از آنجا حرکت کردند تا اینکه شب به قریه ای به نام ناصره رسیدند، آنها از مردم آنجا غذا و آب خواستند، مردم ناصره، غذایی به آنها ندادند و آنها را مهمان خود ننمودند، در این هنگام خضر (علیه السّلام) به دیواری که در حال ویران شدن بود نگاه کرد و به موسی (علیه السّلام) گفت: به اذن خدا برخیز تا این دیوار را تعمیر و استوار کنیم تا خراب نشود. خضر (علیه السّلام) مشغول تعمیر شد.موسی (علیه السّلام) که خسته و کوفته و گرسنه بود، و از همه مهم تر احساس می کرد شخصیت والای او و استادش به خاطر عمل نامناسب اهل آن آبادی سخت جریحه دار شده و در عین حال خضر (علیه السّلام) به تعمیر دیوار آن آبادی می پردازد، بار دیگر تعهد خود را به کلی فراموش کرد و زبان به اعتراض گشود، اما اعتراضی سبک تر و ملایم تر از گذشته، گفت: «می خواستی در مقابل این کار اجرتی بگیری؟» اینجا بود که خضر (علیه السّلام) به موسی (علیه السّلام) گفت:«هذا فراق بینی و بینک...؛ اینک وقت جدایی من و تو است، اما به زودی راز آنچه را که نتوانستی بر آن صبر کنی، برای تو بازگو می کنم.» روایت شده: پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلّم) فرمود: «خدا برادرم موسی (علیه السّلام) را رحمت کند، اگر تحمل می کرد، عجیب ترین شگفتی ها را (از دست خضر) می دید و نیز فرمود: اگر صبر می کرد، هزار شگفتی می دید. و از امام باقر (علیه السّلام) یا امام صادق (علیه السّلام) نقل شده فرمود: «لو صبر موسی لاراه العالم سبعین اعجوبة؛ اگر موسی (علیه السّلام) صبر و تحمل می کرد، آن عالم (خضر) هفتاد حادثه عجیب به موسی (علیه السّلام) نشان می داد.» موسی (علیه السّلام) سخنی نگفت، و دریافت که نمی تواند همراه خضر (علیه السّلام) باشد و دربرابر کارهای عجیب او صبر و تحمل داشته باشد.
توضیحات خضر در مورد حوادث
...
wikifeqh: داستان_موسی_و_خضر