وداع غنچه دل را نیست جز تعلیم مخموری
گرفت از رفتن دل ساغر خمیازه آغوشم.
میرزا بیدل ( از آنندراج ).
ای در غم خال تو دو عالم هندوصحراگرد خیال چشمت آهو
مخمور گرفتاری گیسوی ترا
خمیازه دهد چو شانه از هر بن مو.
میرزا بیدل ( از آنندراج ).
آغوش ز خمیازه زخم تو ببندم گر بخیه خورد چاک دل از موی میانت.
قاسم مشهدی ( از آنندراج ).
چند از حسرت دیدار تو خمیازه کشم دیده ای کو که بروی تو نظر تازه کنم.
علی خراسانی ( از آنندراج ).
زند فریاد ناوک در هوای شصت صاف اوکمان خمیازه حسرت کشد بر زور بازویش.
معز فطرات ( از آنندراج ).
زاهد بیا بباغ اگر می نمیکشی خمیازه ای بر آب و علف میتوان کشید.
اشرف ( از آنندراج ).
شیشه های فلک از باده تهی گردیده ست کنم ازجرعه خورد چاره خمیازه صبح.
ظهوری ( از آنندراج ).
قربانیان مسلخ شوق شهادتیم خمیازه بر توجه قصاب می کشم.
طالب آملی ( از آنندراج ).
دلی دارم که در آغوش مرهم زخم ناسورش نمک میریزد و خمیازه بر خمیازه میریزد.
طالب آملی ( از آنندراج ).
گل خمیازه ٔما رنگین است چشم بر لاله عذاری داریم.
صائب ( از آنندراج ).
مستی و خمیازه بر خون دل ما می کشی صد خم می داری و حسرت بمینا می کشی.
صائب ( ازآنندراج ).
چون گل از خمیازه آغوش میریزد بهم هر که آن سرو خرامان را تماشا می کند.
صائب ( از آنندراج ).
خمیازه گل وقت سحر بی سببی نیست غفلت نکنم در خم آن طرف کلاه است.
صائب ( از آنندراج ).
- امثال :خمیازه خمیازه آرد :
مگو پوچ تا نشنوی حرف پوچ
که خمیازه خمیازه می آورد.
صائب.