خرقه

/xerqe/

مترادف خرقه: پاره، جامه، جبه، دلق، شولا، ردا، کهنه، مرتع، خستوانه

برابر پارسی: بالا پوش

معنی انگلیسی:
hair shirt, cloak, gown, robe, wadded cloak, pelisse

لغت نامه دهخدا

( خرقة ) خرقة. [ خ َ ق َ ] ( ع مص ) گذرانیدن تیر از شکار. || ریزه کاری کردن در انداختن تیر. || به آهستگی تیر انداختن.( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از منتهی الارب ).

خرقة. [ خ َ ق َ ] ( ع اِمص ) گولی و نادانی. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ).

خرقة. [ خ َ رِ ق َ ] ( ع ص ) مؤنث خَرِق. || زن خجل و شرمنده و هراسان. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ).

خرقة. [ خ ِ ق َ ]( ع اِ ) گله ملخ. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( از لسان العرب ) ( از تاج العروس ). ج ، خِرَق. || جعبه ای که بطانه آن پوست گوسپند و یا پوست خز و سنجاب باشد. ( از ناظم الاطباء ). قسمی جامه زبرین که آستر از پوستهای گرانبها دارد. ( یادداشت بخط مؤلف ).
- خرقه ترمه ؛ خرقه ای که جنس آن از ترمه باشد. ( یادداشت مؤلف ).
- خرقه خز ؛ هرگاه آستر جبه از پوست خز باشد بنام خرقه خز است. ( یادداشت بخط مؤلف ).
- خرقه سنجاب ؛ هرگاه آستر جبه از پوست سنجاب باشد آنرا خرقه سنجاب می نامند. ( یادداشت بخطمؤلف ).
|| جامه پارینه و کهنه پاره دوخته. ( از ناظم الاطباء ). پاره جامه. ( دهار ) :
کهن خرقه خویش پیراستن...
سعدی ( گلستان ).
اتفاقاً اول کس که درآمد گدایی بود همه عمر او لقمه اندوخته و خرقه دوخته. ( گلستان سعدی ). || هر جامه یا لباسی که از پیش گریبان چاک باشد. ( ناظم الاطباء ) :
کنون آن بخون اندرون غرقه گشت
کفن بر تن پاک او خرقه گشت.
فردوسی.
زیرا بخاک و خاره دهد خرقه آفتاب
هرک آفتاب دید چنین اعتبار کرد.
خاقانی.
طمع را خرقه بر خواهم کشیدن
رعونت را قبا خواهم دریدن.
نظامی.
ندرّد چو گل خرقه از دست خار
که خون در دل افتاده خندد چو نار.
سعدی ( بوستان ).
|| پاره ای از جامه. ( ناظم الاطباء ). رگو. کهنه. لَتَه. پینه. ( یادداشت بخط مؤلف ). ج ، خِرَق : با خرقه ای بدان آغشته کنند و حمول سازند یعنی بمجری نشستن بردارند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). و پیل و کندس و جندبیدستر بکوبند نرم در خرقه بندند و ببویانند تا عطسه آرد. ( ذخیره خوارزمشاهی ). خاصه که بیشتر مردمان قاروره پلید و ناشسته و اندر خرقه پلید و درشت عرضه کنند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). چون بار بنهاد او را [ مریم را ] در خرقه ای بپیچید. ( ابوالفتوح رازی ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - قطعه ای از پارچه تکه ای لباس . ۲ - جامه ای که از قطعات مختلف دوخته شود . ۳ - جب. درویشان که آستر آن پوست گوسفند یا خز و سنجاب است جمع : خرق . یا خرقه تهی کردن . مردن فوت کردن .
بن نباته

فرهنگ معین

(خِ قِ ) [ ع . خرقة ] (اِ. ) ۱ - جامه ای که از تکه پارچه های گوناگون دوخته شود. ۲ - جبة مخصوص درویشان . ۳ - (کن . ) جسد، تن . ۴ - خال . ج . خَرَق . ، ~تهی کردن کنایه از: مردن . ، ~درانداختن از خود بیرون شدن ، مجرد شدن .

فرهنگ عمید

۱. (تصوف ) جبه ای که از دست پیر می پوشیده اند و گاهی از تکه های گوناگون دوخته می شد.
۲. [قدیمی] نوعی پوستین بلند.
۳. [قدیمی] تکه ای از پارچه یا لباس.
* خرقه از کسی داشتن: (تصوف ) مرید و پیرو کسی بودن و خرقه از او گرفتن: هرجا که سیه گلیم و شوریده سری است / شاگرد من است و خرقه از من دارد (شیخ ابوالحسن خرقانی: شاعران بی دیوان: ۴۵۵ ).
* خرقه انداختن (افکندن ): (مصدر لازم )
۱. (تصوف ) خرقه از تن به در کردن در هنگام سماع براثر غلبۀ وجد.
۲. [قدیمی، مجاز] جدا شدن از تعلقات دنیوی.
* خرقه تهی کردن: [قدیمی، مجاز] جان، سپردن مردن.

گویش مازنی

/Kherghe/ لباس پاره

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] خرقه، لباس پیراهن مانند و جلوبسته ای که سالکان به نشانه ورود به طریقت از دست پیر می پوشیده اند و آداب و ادبیات خاص خود را داشته است.
خرقه، از ریشه خَرْق به معنای پاره کردن، در لغت به معنای تکه ای از لباسِ پاره شده است که از آن برای وصله زدن استفاده می کردند. همچنین به معنای لباس پر از وصله یا حتی لباسی است که کل آن از تکه های مختلف دوخته شده است.

تقدم کاربرد مرقع بر خرقه
کاربرد اصطلاحاتی چون مرقّع یا مرقّعه (تقریبآ معادل لباس چهل تکه)، به عنوان مصادیقی از خرقه، بر خود اصطلاح خرقه تقدم داشته است.

مترادف های خرقه
در کنار این نام ها، مترادف هایی چون دَلق، جُبّه، مُلمّع، و پشمینه نیز رایج بوده است.

کیفیت خرقه صوفیان
...

دانشنامه عمومی

خرقه، پوششی است که در تصوف از دست پیر طریقت پوشانده می شود. پیشینه آن طبق روایاتی به آدم می رسد. [ ۱]
از معانی خرقه پوشیدن تسلیم کردن خود دربرابر حکم شیخ است.
پوشیدن خرقه هزار بخیه مقامی است که اگر به عددِ هر بخیه ای که در جامه است آزاری از خلق به وی رسد متغیّر نشود. [ ۲]
خرقه ( با پیوندها ) مرتبه ای بود که اگر هفتاد و دو ملت به وی رسند همه همرنگِ او شوند. [ ۳] شیخ علی حریری که در دمشق می بود، مردی بود صاحب قدم و روشن دل، هر کرا در سماع نظر کردی در حال ارادت آوردی، و خرقه شاخ شاخ می پوشید. [ ۴]
• عبا
عکس خرقه

خرقه (فیروزآباد). خرقه ( فیروزآباد ) ، روستایی گردشگری از توابع بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد در استان فارس ایران است. این روستا با داشتن چشمه های فراوان باغات و شالیزارها، ابنیه تاریخی و مذهبی و همچنین آب و هوای خوش ، از مکان های گردشگری استان فارس میباشد.
این روستا در دهستان احمدآباد قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۱۰۲ نفر ( ۲۳خانوار ) بوده است. [ ۱]
عکس خرقه (فیروزآباد)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

خِرقه
(نیز: مُرَقَّع و مُرَقَّعه، در لغت به معنی پاره جامه ای که از پاره جامه های دیگر دوخته شده باشد) جامۀ ویژۀ صوفیان. بر دو قسم است: یکی آن که پیران طریقت، در نخستین قدم سیر و سلوک، با انجام مراسمی خاص بر تن سالکان می پوشانند تا از برکت آن از گناهان دور باشند و آن را خرقۀ تبرّک و تشبّه گویند؛ و دیگر خرقه ای است که پیران پس از رشد و تربیت کامل مرید بر او می پوشانند و آن را خرقۀ ارادت و تصوّف گویند. این جامه را در حالات گوناگون به نام های توبه، تصرّف و نصرت نیز نام نهاده اند و چون شاگردی با گرفتن خرقه از دست استاد خود در ظاهر به او شبیه می شد، لذا باید همت تمام می کرد تا در باطن نیز به او شبیه شود. در میان متصوفه، گرفتن خرقه از دست استاد صاحب نام و سلسلۀ معتبر، نشانۀ اهمیت و بزرگی بوده است. از آن جا که بیشتر صوفیان اهل سفر بوده اند، از این رو جامۀ کبود را برای خود انتخاب می کردند تا شستن آن دشوار نباشد و از سوی دیگر چون دنیا را محل محنت و مصیبت می دانستند، مریدان جامۀ سیاه را به نشانۀ دل کندن از دنیا بر تن می کرده اند. معمولاً انجام سماع صوفیانه با وجد و هیجان همراه است، از این رو سالک گاهی اوقات خرقۀ خود را پاره می کند. لذا در آیین تصوف برای پاره کردن جامه نیز قوانینی وضع شده است. اولین کسی که خرقۀ صوفیانه را بر تن کرد، شبلی بوده است. وی اولین کسی بوده که با دست خود بر مرید و شاگردانش ابوالفضل عبدالواحد تمیمی خرقه پوشاند.

جدول کلمات

ردا

مترادف ها

cloak (اسم)
عبا، رداء، جبه، خرقه

sackcloth (اسم)
کرباس، خرقه، پارچه کیسه دوزی، پارچه گونی

mantle (اسم)
پوشش، رداء، خرقه، بالا پوش، شنل زنانه، کلاه توری

robe (اسم)
پوشش، رداء، خرقه، جامه بلند زنانه، لباس بلند و گشاد، خلعت

gown (اسم)
خرقه، روپوش، لباس شب، جامه بلند زنانه

stole (اسم)
خرقه

hairshirt (اسم)
خرقه

فارسی به عربی

رداء , شال , عباءة

پیشنهاد کاربران

حله
این واژه با اختراع و خراش همخانواده است و ایرانی است ، خرقه یعنی پاره ، به جامه درویشان می گفتند ، چون آنها پاره پوش بودند .
شاید اکثریت بخاطر این بیت این حرف را سرچ کنند که
خاموش مباش زین این خرقه بر جان جهان دوباره جان امد
که در اینجا خرقه به معنای موضوع میباشد
پتال، جامه ی عارفان و درویشان
خرقه از ماده خرق ( بر وزن غرق ) گرفته شده که در اصل به معنی پاره کردن چیزی است بدون رویه و حساب ، درست نقطه مقابل خلق که ایجاد چیزی از روی حساب است .
متضاد شراب است
پاره، جامه، جبه، دلق، شولا، ردا، کهنه، مرتع، خستوانه
لباس کهنه و پاره و درویشانه
خرقه ی شیخانه: خرقه ای که مناسب مشایخ بود.
خرقه ی شیخانه شده شاخ شاخ
تنگدلی مانده و عذری فراخ
شرح مخزن الاسرار نظامی، دکتر برات زنجانی، ۱۳۷۲، ص۲۸۸.
پوشیدنی
لباس ، لباس عارفان و درویشان
لباس ، لباس عارفان و درویشان

پیراهن کهنه ومندرس
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)

بپرس